جهان ایرانی
آذربایجان قفقاز
- جهان ايراني
- نمایش از یکشنبه, 22 خرداد 1390 05:15
- بازدید: 5095
برگرفته از آذرپادگان
مهندس امیر یاوری افشار
سیاست شوروی دربارهٔ ایران که بوسیله عمال خود، رهبران حزب توده و فرقه تعقیب میگردید تجزیهٔ آذربایجان از ایران بود. بعد از فروپاشی شوروی این سیاست را گردانندگان آذربایجان قفقاز و ایادی آنان در خارج دنبال میکنند.
در این مورد قبلا جادارد یادآوری شود که مساله اساسی در ایران امروزی رهایی از بندها و ظلمت عقب ماندگی و قرون وسطایی است. در جهان سوم چیزی که کم و نارساست نه وسعت خاک است، نه تعداد جمعیت و نه ثروتهای طبیعی و غیره، چیزی که اکنون در جهان سوم واقعا کم و نارساست و خلقهای در حال رشد، احتیاج حیاتی به آن دارند همان رشد لازمست. خلقها بدون رشد لازم، مانند بچههای خردسالی هستند که قادر به حل مسائل خود نمیباشند. علت العلل تمام دشواریها در جهان سوم یک چیز بیشتر نیست. آن هم عدم رشد کافی است. باین دلیل هم قبل از آن که مردم ما سرنوشت خود را به دست خود بگیرد و در کشور مردم سالاری پایدار و پیگیری بوجود بیاورد، اصولا طرح مسائل ایالتی و قومی در ایران عملی خواهد بود ضد ملی که غیر از ایجاد تفرقه و جلوگیری رشد ملت و کشور ثمر دیگری نمیتواند داشته باشد.
ملت فرانسه سالهای سال، رشد یافتهتر از مردم ایران است. در فرانسه مسایل قومی، تنها در سالهای اخیر شروع به مطرح شدن نموده است. ما ایرانیها در شرایط امروزی ایران تنها به طرح مسائل و اقداماتی در وطن خود نیازمند هستیم که منحصرا در راستای رسیدن به مردم سالاری و منافع و ملاحظات ملی ما بوده باشد. حالا طرح مسئله قومی و ایالتی در ایران چیزی است که دشمنان ملت و میهن ما در آرزوی آن هستند. بعد از نجات از اسارت بیماری عقبماندگی، بدون «کمک» باکو و مهاجرین قفقازی مقیم ایران هم ما قادر به حل مسائل داخلی میهن خود خواهیم بود. همان گونه که ملل رشد یافته بدون دخالت از خارج قادر شدهاند.
ایران از نظر تاریخ و سنن ملی و ویژگیهای اهالی ایالات مختلف خود قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای دیگر جهان نیست. بدین جهت نیز هیچ کدام از راه حلهای مسئله قومی در کشورهای دیگر، در مورد ملت و میهن ما نمیتواند صادق باشد. دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران از هر کشوری و بهر نحوی از انحاء که بوده باشد، از سویی هدف دیگری غیر از برآورده ساختن منافع خود آنها نخواهد داشت. و از سوی دیگر اصولا هیچ بیگانهای قادر نیست با تاریخ و روحیات و سنن ملی و خصوصیات وطن ما بهتر از خود ما ایرانیها آشنا باشد و در مورد مسایل ایران و از جمله مسئله قومی برای ما راه حل نشان بدهد.
در هر حال، به عقیدهٔ برخی، اهالی آذربایجان قفقاز خلق جداگانهای میباشد. شهادت عینی من در این مورد به شرح زیر است:
اگر صحبت بر سر رنگ پوست و قیافه و زبان باشد، اهالی آذربایجان قفقاز با ما ایرانیان ساکن ایالت آذربایجان فرق زیادی ندارند و یا تقریبا. ولی اگر صحبت بر سر تاریخ و روحیات و سنن ملی و مانتالیته و نظایر آن باشد، اهالی آذربایجان قفقاز ایرانیت خود را از دست داده و با ما بیگانه شدهاند.
ما ایرانیان ساکن آذربایجان موقعی که مثلا به تهران یا مشهد و اصفهان و شیراز و جاهای دیگر میرویم همیشه خود را در خانهٔ خود حس میکنیم. به آسانی میتوانیم دوست و آشنا و رفیق و آمد و رفت و معاشرت و پیوند فامیلی با هموطنان ایالات دیگر ایران پیدا کنیم و عینا مثل آنست که از آذربایجان خارج نشدهایم. در حالی که در باکو و یا ترکیه خود را بیگانه مییابیم. دوستی و آمد و رفت و زبان مشترک و غیره با آنها یا اصلا نداریم و یا خیلی محدود است.
کلمهٔ «آذربایجانی» برای قفقازیها به معنی ملیت است. در حالی که برای ما نماینده بخشی از مردم ایران است که در قسمتی از خاک ایران به نام آذربایجان بسر میبرند.
ما را در باکو «همشهری» مینامند که به سهمی جنبهٔ تمسخر و تحقیر دارد. و اما صرفنظر از جنبهٔ تمسخر، گویای آنست که پیش از انقلاب اکتبر یعنی موقعی که سرحد در بین ایران و روسیه باز بود آذربایجانیهای ایران در باکو به هم دیگر همشهری خطاب میکردند و خود را از محلیها جدا میدانستند. این جدایی و عدم یگانگی در بین ما و اهالی آذربایجان قفقاز واقعیتی است که برای مشاهدهٔ آن کافی است یک نفر از آذربایجان ایران سری به باکو بزند.
ساکنین آذربایجان قفقاز در مدت دو قرن جدایی از ایران نه تنها ایران، نه تنها ایرانیت خود را از دست دادهاند بلکه تاریخ خود را نیز در اثر تبلیغات تحریفآمیز روسها فراموش کردهاند. معمولا نمیدانند که آنها را روسیهٔ تزاری در تعقیب سیاست اشغال زمینهای دیگران در حدود دویست سال قبل از ایران جدا کرده است.
در جزوهای در سال 1969 میلادی من تصریح کردهام که «مهاجرین قفقازی مقیم ایران غیر از زبان ترکی با لهجهٔ قفقازی وجه مشترک دیگری با ما ندارند.» این واقعیت طبیعتا با عمق بیشتری در مورد اهالی آذربایجان قفقاز هم صادق میباشد.
در باکو دانشجویان بارها از من میپرسیدند « ما چه ملیتی داریم.» برای آن که در تاریخ خلقی به نام ملت آذربایجان و یا کشور آذربایجان پیدا نمیکردند.
در ضمن واژهٔ ملت مفهوم مشخصی ندارد. یوسف جوگاشویلی معروف به استالین که خود را متخصص مسئله قومی در روسیه میدانست زبان مادری واحد را یکی از شرایط ملت واحد بودن ذکر کرده است.
این نظر با واقعیت مطابقت ندارد. مثلا در سوئیس وجود سه زبان مادری مختلف مانع آن نیست که ملت سوئیس از لحاظ یگانگی و یکپارچگی ملت نمونهای در دنیا بوده باشد. نژاد و مذهب متفاوت نیز مغایرتی با ملت واحد بودن ندارد. در ایالات متحده آمریکا، سیاه و سفید و زرد و کاتولیک و پرتستان و مسلمان و یهودی و غیره، ملت واحد و یکپارچهای را تشکیل دادهاند.
در هر صورت تئوری باقی دربارهٔ زبان مادری و ملیت و وابستگی یکی بدیگری، چنان که قبلا نیز اشاره شده است، تشبیه مغرضانه و بیاساس است. موقعی که یکنفر روستایی سادهٔ آذربایجانی که فارسی آمیخته با ترکی حرف میزند میرود مثلابه مشهد و یا شهرهای دیگر کشور، هیچ وقت حس نمیکند که از خانهٔ خودش خارج شده است، و یا هیچ گونه فرقی در بین خود و هموطنان فارسی زبانش مشاهده نمیکند، هیچ نوع تبعیضی نمیبیند، چهارشنبه سوری و نوروز و سیزده بدرش یکی است، کسی از ترکی حرف زدن او نه ناراحت میشود و نه ایرادی دارد و نظایر آن یعنی این که این روستایی سادهٔ آذربایجانی با اهالی مثلا اصفهان یا تهران ملت واحدی را تشکیل میدهد و زبان فارسی را زبان فرهنگی و ملی خود میداند.
این گونه مثلها فراوان هستند. مثلا در شمال شرق فرانسه اهالی آلزاس و لرن در خانه به آلمانی صحبت میکنند ولی با آلمانیها ملت واحدی را تشکیل نمیدهند. پیش از جنگ در اثر تبلیغات آلمان نازی در استانهای نامبرده، جنبشهای تجزیه طلبی و پیوستن به آلمان به وجود آمده بود. بعد از اشغال فرانسه دولت آلمان آلزاس و لرن را به خود ملحق نمود. پس از این الحاق اهالی آلزاس و لرن، به زودی دریافتند که به رغم زبان مادری مشترک، آلمانی نبوده و بلکه فرانسوی هستند.
و یا همچنین در اتریش که بعد از پیوستن به آلمان بلا فاصله برایشان روشن شد که با وجود زبان و نژاد و مذهب واحد، ملت تماما جداگانهای میباشند. تا جایی که بعد از جنگ جهانی دوم عدم اعتماد فراوانی نسبت به آلمانیها پیدا کردهاند.
بدین ترتیب زبان مادری واحد را نمیتوان مانند قالب و یا فرمول ریاضیات به طور چشم بسته در هر جامعهای بکار برد و برای خلقها، ملت سازی نمود. عامل تعیین کننده برای آن که شماری از انسانها بتوانند در یک واحد جغرافیایی با هم زندگی کنند و ملت واحدی را تشکیل بدهند، تاریخ و روحیات و سنن و مانتالیته و امثال آنست.
ما ایرانیان مقیم آذربایجان با اهالی استانهای دیگر ایران، مانند دو برادر تنی هستیم که در خانه مشترکی به نام ایران با برادری و برابری مطلق زندگی میکنیم. مطابق شهادت تاریخ چه در گذشته دور و چه در قرن اخیر در هیچ زمانی و در هیچ موردی در بین آذربایجان و ایالات دیگر ایران کوچکترین اختلاف و تضاد و تبغیض و دوگانگی و سوء تفاهم و غیره دیده نشده است. واقعیتی که موید وجود ملت واحد در ایران است.
تاریخ همچنین گواه آنست که زبان فارسی و نوروز و سیزده بدر و غیره را دیگران وارد آذربایجان نکردهاند. ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما، پیش از آمدن ترکها در آذربایجان وجود داشت. زبان ترکی را حکمرانان ترک وارد آذربایجان ساختهاند بدون آن که بتوانند ایرانیت و زبان فارسی را از آذربایجان بیرون کنند.
در واقع بر عکس، بعلت برتری فرهنگ و تمدن ایرانی، حاکمان ترک زبان مجبور شدهاند، زبان فارسی و سنن ملی ما را بپذیرند و در داخل ایرانیان ساکن آذربایجان به تحلیل بروند. از آنها غیر از ترکیِ مخلوط به فارسی، چیز دیگری در آذربایجان باقی نمانده است.
در آذربایجان نژاد ترک وجود ندارد. برای تایید و یا تکذیب آن ابدا لازم نیست که یک نفر نژاد شناس باشد. از همان سرحد ایران به طرف ترکستان قیافهها شروع میکنند به عوض شدن. چشمها باریک میشوند و استخوانهای صورت برجسته میگردند. ترکمنها بیش از ترکهای دیگر با به ایران نزدیک هستند و کمتر قیافهٔ مغولی و چینی دارند. معهذا تشخیص آنها از آذربایجانیها، اشکالی ندارد. در حالی که تشخیص آذربایجانیها از اهالی استانهای دیگر ایران محال است.
در ضمن در خود ترکیه نیز قیافهٔ ترکستانی به چشم نمیخورد. اهالی ترکیه شباهتی به ساکنین ترکستان ندارند. علاوه بر آن که با محلیها مخلوط شدهاند، طی صدها سال هم بچهها را از کشورهای مفتوح به ترکیه آورده و سرباز بزرگ میکردند. یعنی هر چه بیشتر خود را به تحلیل میبردند. به طوری که اگر گفته شود در ترکیه نژاد ترک وجود ندارد، چیزی که هست زبان ترکیِ مخلوط به عربی و فارسی است، اشتباه بزرگی نخواهد بود.
وقتی که آتش تجزیه طلبی در همه جا شعلهور بود، در ایران کوچکترین اثری از آن دیده نشده است، حالا این آتش در حال خاموشی است. عللی که در پیدایش سرمایهداری، خلقها و زبانها را از هم جدا میکرد اکنون از بین رفته است. دیگر کسی نفاق و دشمنی را در بین خلقها دامن نمیزند. تا جایی که ملل اروپا که طی قرون متمادی سرگرم برادرکشی بودند، حالا در صدد یگانگی برآمدهاند.
در ایران که در هیچ تاریخی جنبشهای جدایی طلبی وجود نداشت، طبیعتا بعد از این در بین استانهای مختلف کشور وحدت و یگانگی ملی بیش از پیش، آهنینتر خواهد شد.
چیزی هم که مربوط به زبان محلی ما ترکی باشد، به گونهای که بر کسی پوشیده نیست، آذربایجانیها در استعمال و نوشتن آن آزادی کامل دارند. اشخاص فراوانی در آذربایجان هستند که به ترکی شعر میگویند و آن را با آزادی تمام چاپ و پخش میکنند. در آینده نیز اهالی آذربایجان، در جوار زبان رسمی و فرهنگی، هر محل و جایی که برای به کار بردن زبان ترکی در ایران لازم بدانند، نه کسی مخالف آن خواهد بود و نه امکان مخالفت خواهد داشت. در هر حال این موضوعی است که فقط مربوط به خود ما ایرانیان ساکن آذربایجان میباشد. در این مورد نه نیازی به درس گرفتن از همسایههای خود داریم و نه از مهاجرین قفقازی مقیم ایران.
در ضمن پدران ما نه تنها ایران را برای ما به جا گذاشتهاند، راه حل مساله قومی را نیز به ما نشان دادهاند. آن هم مطابق شهادت تاریخ، این است که وجود زبان محلی در آذربایجان، نه کوچکترین مغایرتی با ایرانیت ما دارد و نه با زبان ملی و رسمی و فرهنگی ما فارسی.
بعد از فروپاشی رژیم شوروی در روسیه، طبیعتا صحبت تجزیهٔ آذربایجان از ایران میبایستی کنار گذاشته شود. و اما هنوز هم در باکو اشخاصی هستند که حاضر نیستند مقاصد تجاوز و توسعه طلبی شوونیستهای روسی را از سر خود بیرون بریزند. آنها به خواب «آذربایجان بزرگ» و جدایی آذربایجان را از ایران، ادامه میدهند.
روزی در باکو در جشن سالگرد تشکیل فرقه]ی دموکرات[، من هم جزء مدعوین بودم. میرزا ابراهیم اوف، به اصطلاح رییس جمهور آذربایجان شوروی در توجیه تجزیهٔ آذربایجان از ایران با لهجهٔ قفقازی فریاد میزد:
اگر سوسیالیسم یک ده را هم آزاد کند: میبرد یا میبازد؟
حاضرین نیز جواب میدادند: میبرد در حالی که از خود استالین گرفته تا امثال ابراهیم اوفها و دمداران آنان، به طوریکه تجربه نشان داد، در جهل و نادانی و بیخبری عمیقی فرو رفته بودند. گردانندگان شوروی و کسانی که سرنوشت مردم در دست آنها قرار داشت، از چیزی که کوچکترین آگاهی نداشتند، مساله قومی و شرایط تحقق و برد و باخت سوسیالیسم بود. برای آنها، غصب و اشغال سرزمینهای ایران، به معنی آزادی و بردِ سوسیالیسم بود.
اولیای امور در باکو در مدت هفتاد سال، به گوش ساکنین آذربایجان قفقاز فرو بردهاند که گویا آذربایجان ایران مستعمرهٔ فارسها است، لذا هر چه زودتر باید «آزاد» شده و به باکو به پیوندند.
اهالی آذربایجان قفقاز در اکثریت قریب به اتفاق خود، نه اطلاعی از تاریخ و گذشته خود دارند و نه از روابط ایرانیان مقیم آذربایجان با ساکنین استانهای دیگر ایران.
اگر رژیم شوروی وجود نداشت، یقینا اهالی آذربایجان قفقاز، ایرانیت خود و زبان فارسی را فراموش نمیکردند. صابر که از شعرای متاخر آذربایجان قفقاز است به فارسی هم شعر گفته است. رژیم شوروی در چهارچوب گرفتن و آنکادره]قالبی[ کردن جامعه، قاطعیت ویژهای داشت. طی دهها سال، تلاش شده است که زبان فارسی، زبان تماما بیگانهای معرفی شده و به کلی فراموش گردد.
به هر صورت، عنوان کردن « آذربایجان بزرگ» به وسیلهٔ ملت سازان باکو، علل مختلف دارد. یکی همان شوونیسم معروف است که هدفش توطئه و تئوری بافی به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و زود باوران در راستای تجزیهٔ کشورهای دیگر میباشد. دیگری رهایی از خردی و ضعف است. باکو به علت خردی و ضعف خود در تلاش یافتن قدرت و وسعت است. وسیلهٔ یافتن قدرت و وسعت یا پیوستن آذربایجان قفقاز به مادر وطن یعنی ایران است و یا الحاق بخشی از خاک ایران به باکو.
ما نه دلیلی برای تجزیهٔ وطن خود داریم، نه ترک تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی خویش، فارسی و نه تعویض تصنعی نژاد و ملیت خود به منظور همبستگی و یگانگی با ترکان آسیای میانه، چیزی که گردانندگان باکو در صدد آن هستند. لذا تنها راه حل ممکن برای نجات از حقارت و ضعف، رجعت آذربایجان قفقاز به اصل خود و پیوستن به ایران میباشد. برای چیزیکه آغوش ما ایرانیها همیشه باز خواهد بود.
دست اندرکاران آذربایجان قفقاز، از سویی افتخارات فراوانی به شاهان صفوی دارند و از سوی دیگر با فراموش کردن تاریخ و نژاد و گذشتهٔ خود، نبردهای شاهان صفوی را بر علیه ترکها برای حفظ ونگهداری ایران و ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما نادیده گرفته و با دنباله روی از ترکیه، در فکر پانترکیسم و وحدت مردم ترک زبان میباشند. در حالی که خونهای ریخته شدهٔ پدران ما در آن نبردها، هنوز خشک نشده است.
بالاخره صرفنظر از همه چیز، پدران ما خود را ایرانیان ساکن آذربایجان میدانستند. حالا چه اتفاقی افتاده است و به چه دلیلی ما باید هویت خود را عوض کنیم و بر خلاف اسلاف خود، به طور مصنوعی تبدیل شویم به ترکهای مقیم ایران و یا ترکهای آذری، آن گونه که ملت سازان در ترکیه و باکو میگویند. در صورتی که در حقیقت امر، ترک نبوده و بلکه ایرانیانی هستیم که به علت حوادث تاریخ در خانه به ترکی مخلوط به فارسی صحبت میکنیم.
ما از پدر و مادر خود، ایرانی به دنیا آمدهایم و اکنون چگونه میتوانیم ملیت ذاتی و طبیعی خود را تغییر داده و با تئوری بافی همسایگان خود، مبدل به ترک بشویم.
در ضمن ایرانی بودن ما، کوچکترین مغایرتی با افتخار ما به زادگاه خود آذربایجان به عنوان بخشی از خاک لاینفک ایران و تاریخ و اهالی دلیر و میهن پرست آن نمیتواند داشته باشد.
در این جا، عبارت «ملیت ایرانی» در معنای داشتن نژاد و تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی واحد و غیره با اهالی ایالات دیگر ایران به کار رفته است و نه مثلا داشتن شناسنامه ایرانی و یا تبعیت ایرانی. ما آذربایجانیها در واقع، بخشی و یا عضوی از ملت ایران هستیم و نه این که ترکهایی میباشیم که در ایران زندگی میکنیم و تبعهٔ ایران شدهایم.
نگارنده: مهندس امیر یاوری افشار
سروان سابق توپخانه، عضو سابق حزب توده ایران، در سالهای جنگ دوم جهانی جزء کسانی بودم که خیال میکردند بشریت برای رهایی نهایی خود از فقر و محرومیت و بیکاری و بیمسکنی و جنگ و دیکتاتوری و غیره، راه حل دیگری غیر از سوسیالیسم از نوع شوروی را ندارد.
بعد از کشف سازمان نظامی حزب توده، به عنوان مهاجر سیاسی پنج سال در دانشگاههای باکو و رستو و حدود هفت سال در میان کادر فنی و کارگران شوروی، در روسیه و اوکراین و عشقآباد، کار کردم.
پس از ورود به شوروی به زودی برایم روشن شد که اگر اکثر قریب به اتفاق تبلیغات شوروی و حزب توده درباره نارساییهای سرمایهداری صحت داشته باشد، در عوض اکثر قریب به اتفاق آن تبلیغات درباره سوسیالیسم شوروی خالی از هر گونه واقعیت است.
برخلاف انتظار و باور خود دیدم که هیچ یک از مسایل جامعه راه حل واقعی خود را پیدا نکرده است. دیکتاتوری، عدم هر گونه آزادی، امتیازات ، استثمار فرد از فرد، فساد و رشوه و دزدی، کاغذ بازی و بوروکراسی گسترده، سطح نازل زندگی، بیتفاوتی همگانی و نظایر آن، در جامعه حکمفرماست.
فضای شوروی و همقطاری با رهبران حزب توده و فرقه و پیروان آنها برای من یک نوع شکنجه روحی بود. وطن وخانواده و ثروت و مقام و جوانی خود را در راه چیزی از دست داده بودم که از آن نفرت داشتم.
در هر حال، تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده باشد از شوروی خارج شوم. بعد از چهار سال تلاش و چانه زدن و بعضا ویزیت] احضار به[ زیرزمینهای ک.گ.ب، بالاخره موفق شدم در سال 1966 میلادی از شوروی خارج و به عنوان مهندس ساختمان به الجزایر بروم. حدود بیست سال قبل از فروپاشی اتحاد شوروی، به علت انتشار جزوهای از حزب توده اخراج گردیدم. رهبران حزب توده اخراج مرا از حزب، با عبارات پایین توجیه کردهاند:
اخراج از حزب
امیر یاوری به مناسبت انتشار جزوهای که محتوای آن عبارت است از، تحریف آگاهانه واقعیات و تاریخ حزب، تحریف سیاست ملی و خط مشی انترناسیونالیستی حزب، نشر اکاذیب و معجولات درباره روابط حزب ما با احزاب برادر، تحطئه خط مشی عمومی از جمله نفی مواد مرامنامه حزبی که نقض فاحش و آشکار موارد زیرین اساسنامهٔ حزب، از حزب توده ایران اخراج میشود.
فصل 2ـ بند الف از شرایط عضویت، قبول برنامه و مبارزه در راه تحقق بخشیدن به آن و تبعیت از اساسنامه حزب
فصل 4 بند هـ از وظایف عضو حزب که باید مبلغ مرام و سیاست و خط مشی حزب باشد وبرای تحقق آن بکوشد.
فصل 4ـ بند ز ـ که باید از هر عللی که مخالف حیثیت و اعتبار حزب و ارگانهای آن باشد بپرهیزد.
هیات اجرائیه کمیته مرکزی حزب توده ایران
روزنامهٔ مردم ارگان کمیتهٔ مرکزی حزب توده، سال 1969 میلادی ـ دورهٔ ششم شماره 60)
من در آن جزوه گفته بودم:
سوسیالیسم شوروی و کشورهای دیگر سوسیالیستی به چیزی که نخواهد رسید، سوسیالیسم واقعی است.
سوسیالیسم رهبران حزب توده و فرقه برای ما غیر از انحطاط و بدبختی ثمر دیگری نخواهد داشت.
جدایی آذربایجان از ایران، یک فاجعه ملی برای ما آذربایجانیها خواهد بود.
من نه در طلب پول و مقام به حزب توده پیوسته بودم و نه به علت تعلق به طبقات محروم جامعه. در ارومیه مالک بودم و در تهران و ارومیه خانه داشتم. از نظر طبقاتی نیز پدران بزرگ من، افسران ارتش قدیم ایران بودند.
پیوستن من به حزب توده، از یک سو به علت فقر و محرومیت تحمل ناپذیر مردم ایران بود. و از سوی دیگر، تبلیغات شوروی و حزب توده که راه حل تمام مسایل بشریت را به جهانیان وعده میدادند.
تا جایی که اطلاع دارم، من تنها عضو حزب توده هستم که نه به علل دیگر و بلکه فقط به علت پرده برداری از چهرهٔ شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی و همچنین رهبران حزب توده، بیست سال قبل از سقوط دیوار برلین از حزب توده، یعنی از کمونیسم بینالمللی اخراج گردیدهام.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا