جهان ایرانی
در دیار یاران – بحرین
- جهان ايراني
- نمایش از چهارشنبه, 10 فروردين 1390 15:04
- بازدید: 5993
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 65 - رویه 11
فضلاله امینی
در جریان تحریمهای اقتصادی مرحلۀ اول کشور مواد اولیۀ کارخانهای که در آن کار میکردم در معرض تهدید تهکشیدن بود. باید فکری میکردیم. تعطیلکردن کارخانه و در واقع راهاندازی مجدد آن، بسیار پرهزینه بود. نباید اجازه میدادیم کارخانه تعطیل شود. پس مامور شدم کاری بکنم. در کرانههای جنوبی خلیجفارس در دو نقطه کارخانههای مشابه فعالیت میکردند، یکی در دوبی و دیگری در بحرین. رفت و آمد بین ایران و امارات بیمشکل بود اما در مورد بحرین چنین نبود، سفارشی لازم داشت. در دوبی به دیدار آقای قاجار رفتم که پیشتر مدیر امور بازرگانی کارخانۀ ایران بود. انسانی بسیار توانا و آگاه در کار، و ایراندوست. در حالی که چشمانش تر شده بود از رفتار زنندهای که با او شده بود سخن گفت. میگفت با چند دلار وارد فرودگاه دوبی شده اما بیدرنگ همان مقام را در دوبی به او داده بودند. با هم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که محمولۀ مواد اولیه به مقصد دوبی خریداری شود ولی به هنگام ورود به آنجا کشتی به یکی از دو بندر جنوبی کشور تغییرمسیر دهد. کارخانۀ دوبی کشتی در راه نداشت، باید صبر میکردیم تا تشریفات سفارش و حمل مواد انجام شود. به صوابدید آقای قاجار قرار شد با مسئولان کارخانۀ بحرین نیز مشورت کنیم. سفارش کرد تا دوست بانفوذش در فرودگاه به من روادید دهد، و داد: اقامتی به مدت یک هفته. بیقرار دیدن بحرین و مردمش بودم. میخواستم بدانم با آن مردم و آن سرزمین چه پیوند یا پیوندهایی داریم. تصمیم گرفتم جز به فارسی حرف نزنم مگر به اقتضای کار و با غیر بحرینان. در فرودگاه روادید داده شد و من از مرز هوایی وارد محوطۀ فرودگاه شدم. در نگاه اول چه شباهت غریبی به شهرهای خوزستان داشت. شورولتهای قدیمی و جدید و رانندههایی با دشداشه یا لباس فصل. به اولین راننده که رسیدم سلام دادم و گفتم مرا به مهمانخانهای خوب و ارزان ببر. جای خاصی را نمیشناختم. به فارسی شیرین گفت هتلی را میشناسد که نوساز است و ارزان. راهنماییهای دیگر هم کرد. اثر عربی در کلامش حس میشد. در خیابان یا کوچهای جلوی هتل پیادهام کرد. وقت شام بود به رستوران هتل رفتم. چند آمریکایی که از عربستان و ظاهرا برای گذرانیدن تعطیلی آخر هفته آمده بودند نیز وارد سالن شدند. در گوشهای از سالن گروه کوچکی متشکل از دو نوازنده و یک خواننده شروع به نواختن کردند.
خواننده پرسید چه دوست داری؟ عرب زبان بود، عرب زبان مصری و عجب فارسی میفهمید. تعداد زیادی تصنیف و ترانۀ ایرانی میشناخت که بنا به ذوق خود انتخاب میکرد و گروه مینواخت و او میخواند. استقبالی بهتر از این نمیشد. احساس آرامش میکردم. کار من دو سه روزی به درازا کشید. مقامهای آن کارخانه هم با ما همدلی میکردند. اینکه سرانجام آن رایزنیها چه شد موضوع این یادداشت نیست اما هر روز پس از پایان کار در منامه ولو میشدم، گوشهایم را تیز میکردم که چه میشنوم. در کوچه و خیابان نوجوانان سبزهرویی را میدیدم که جستوخیز میکردند و با لهجۀ فارسی بندری با هم حرف میزدند. در بازارچهای که مغازههای آن بسیار شبیه مغازههای بازارچههای دزفول و اهواز بود از پیرمردی که در مغازۀ کوچکش بر تشکچهای نشسته بود و پارچه میفروخت پرسیدم برای همسرم چه بخرم. گفت چادر و دو سه قواره گرفتم. در بحرین هم مانند عراق تاکنون، اقلیت سنی بر اکثریت شیعه حاکم است. در نتیجه برخورد و کشمکش بین دو طرف نباید سبب تعجب شود. بحرین به رایگان واگذار شد، بیآنکه حقوق اکثریت شیعی و حقوق تاریخی ما، رعایت شود.
حالا این اکثریت پیاده است و آن اقلیت سوار. آنچه مسلم است پیوندهای میان سرزمین مادر و نقاطی چون بحرین باید تقویت شود. سی سال بود که بحرین را از نزدیک ندیده بودم، اگر آن اقلیت نیات ضدایرانی نداشته باشد میتوان در تقویت پیوندهای دیرین کوشید وگرنه بیم برخورد میرود.