دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی یادمان 2500 سال پس از ثبت سخنانِ داریوش بزرگ بر صخره‌ی بیستون - چگونه بیستون دوباره جهانی شد؟

یادمان

2500 سال پس از ثبت سخنانِ داریوش بزرگ بر صخره‌ی بیستون - چگونه بیستون دوباره جهانی شد؟

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره ششم (تابستان و پاییز 1392)، رویه 83 تا 93

خاطرات ملیحه مهدی‏آبادی ـ بنیادگذار پایگاه میراث فرهنگی بیستون


نام بیستون در ذهن و فرهنگ مردم کرمانشاه جایگاه ویژه‏ای دارد. کودکان این خطه در گهواره با این نام آشنا می‏شوند؛ چرا که مادر در لالایی‌اش از عشق کوه‏کنی می‌خواند که در دامنه‌ی این کوه سنگ‏ها را می‌شکافت تا به بهای پیروزی بر سنگ، رقیب از عشق شیرین محبوبش چشم بپوشد.

فرهاد را همه می‌شناسند؛ و به بهانه‌ی فرهاد، بیستون را. بسیاری از مردمان این دیار شرح هجران و کامیابی‌های خود را به سنگ‏های این کوه می‏گویند، زیرا بیستون را جایگاه وفاداری و عشق، مقاومت و پایداری، تلاش و هجران می‌دانند. بازتاب این اندیشه‌ها را می‌توان در قصه‏ها و شعرها و ضرب‌المثل‌های این ناحیه یافت:

بیستون نیشان دوره باستانه               سراو بیستون جای نازارانه

بیستون یادگاری از دوران باستانی است و سراب بیستون جایگاه عاشقان طناز است.

چمه کرماشان بیستون رامه              قتلگاه فرهاد شو منزل‌گامه

دارم به کرمانشاه می‏روم و بیستون بر سر راهم قرار دارد. شب را در قتلگاه فرهاد بیتوته می‏کنم.

خیال پرگنه دل تفره تیونم              چیو فرهاد شهید پای بیستیونم

مانند فرهاد که شهید راه عشق در بیستون شد، خیالی آشفته و دلی پریشان دارم.

تماشای بیستون که، چنی تم دارو              اوتمه غمه و من موارو

به بیستون نگاه کن چقدر مه آلود است آن مه غمی است که دل مرا فرا گرفته است.

تماشای پراو کن چنی پرپره              بیستیون نشینیل خاطریان تره

به کوه پراو بنگر تکه تکه و جداست، ولی آنها که در دامنه‌ی بیستون نشسته‏اند فکری جمع و آسوده دارند.

ایوشن له تیشه فرهاد کوبیستون صد چاکه              یه که کار فرهاد نیه یه کار عشق پاکه

می‏گویند از تیشه‌ی فرهاد کوه بیستون پاره پاره شده، ولی این کار فرهاد نیست عشق پاک خالق آن است.

کرماشان کرماشان ای دیاری خوش نیشان              قبله‌گاه عاشقانه بیستون و تاق وسان

کرمانشاه، ای دیار خوش‌نام بیستون و تاق‌بستانت قبلگاه عاشقان است.

البته افسانه‌ی شیرین و فرهاد از قرن پنجم با منظومه‌ی جاودانه‌ی نظامی بر سر زبان‏ها ‏افتاد و بر بیستون سایه افکند، ولی‌ تاریخ گواه است که مردمان بیستون را از دیرباز می‌شناختند.

 


نمای هوایی از محوطه های جهانی بیستون

 

بیستون یکی از مهم‌ترین دشت‏های میان‌کوهی و از معبرهای اصلی ایران، و کوه آن در باور مردم ایران جایگاه ایزدان و یکی از مکان‏های مقدس است. زمین، آب و امکانات زیستی سبب تجمع مردم در اطراف آن شده است. شکوه و عظمت این کوه، جاری شدن آب سراب در پهنه‌ی دشت و چشم‌اندازهایی به غایت زیبا، مجموعه‌ی تاریخی و طبیعی ارزشمندی را در دل و دامنه این کوه به‌وجود آورده است.
اگر چنان‌که می‌گویند ایران را دروازه‌ی آسیا بدانیم بی‏شک سراب بیستون یکی از اتراق‌گاه‏های مهم کاروان‏هایی است که از این دروازه می‌گذشتند. شاخه‌ای از آب سراب در جویی به طرف کاروان‌سرای صفوی در غرب می‏رود و شاخه‌ی اصلی آن به طرف رودخانه‌ی گاماسیاب در جنوب شرقی دشت جاری می‌شود که به «نهر سهراب» معروف است. همین امر سبب خلق فضای طبیعی و دلنشین پیرامون سراب است. در قسمت فوقانی سراب، کتیبه‏ها و نقش‌برجسته‌ی بیستون از آثار مهم دوره هخامنشی در ایران‌ و جهان، و البته یکی از اسناد ارزشمند دوره‌ی داریوش بزرگ که بدون هیچ تحریفی به دست ما رسیده، حجاری شده‌ است. این سند را می‌توان سند مالکیت ایران خواند، چرا که گستره‌ی ایران‌زمین و نام بسیاری از سرزمین‌ها برای بار نخست در این سند آمده است.

دیگر آثار منحصر به فرد به‌جامانده در این مجموعه، که برگرفته از طبیعت این منطقه و تاریخ طولانی ایران است، نیز جایگاه ویژه‌ای در حافظه‌ی میراث بشری به خود اختصاص داده‏اند.

یکی از موفق‌ترین برنامه‌های یونسکو و از قدرتمند‌ترین ابزارهای حفاظت از میراث فرهنگی، کنوانسیون میراث جهانی است. از زمان شکل‌گیری این کنوانسیون در 1972 تاکنون نزدیک به 1000 محوطه‌ی طبیعی و فرهنگی در فهرست میراث جهانی ثبت شده‏اند که با این کار، ضمن حمایت جدی از این محوطه‌ها، ارزش‌های فرهنگی 153 کشور در سراسر جهان به رسمیت شناخته شده‌اند.
در حدود 12 هکتار از محوطه‌ی باستانی بیستون ــ شامل 15 اثر با محوریت سنگ‌نگاره‌ی داریوش و با انطباق ویژگی‏های اثر با معیارهای II وIII کنوانسیون حمایت از میراث فرهنگی و طبیعی جهان ــ به عنوان هشتمین اثر تاریخی ایران در 22/4/1385 (2006 م.) به ثبت جهانی در کنوانسیون یادشده رسید.

مستندنگاری آثار تاریخی مجموعه‌ی بیستون، فتوگرامتری دشت بیستون، گمانه‏زنی و کاوش باستان‏شناسی برای شناسایی آثار موجود در این دشت، ثبت 150 اثر و تپه تاریخی، تهیه‌ی عرصه و حریم محوطه‌ی بیستون، حفاظت و مطالعه‌ی کتیبه‌ی بیستون، حذف جاده‌ی کنار مجموعه برای حفاظت از بازدیدکنندگان و آثار، پاک‌سازی و ساماندهی محوطه‌ی میان کتیبه و سراب، حذف نرده‌ی کنار کتیبه، حذف سایبان کنار مجسمه‌ی هرکول، مرمت سر و دست این مجسمه، ایجاد پایگاه پژوهشی، ایجاد سایت اینترنتی، پاک‌سازی محوطه بنای ساسانی از خانه‏های روستای سابق بیستون، بازپس‌گیری کاروان‌سرای صفوی، تهیه‌ی طرح ساماندهی مجموعه‌ی سراب و محیط پیرامون، مطالعه وشناسایی دشت و انجام عملیات ژئوفیریک، شناسایی عرصه‌ی محیط‏های پیرامونی دشت بیستون، شناسایی تپه‏های تاریخی این مجموعه و تهیه‌ی نقاط G.P.S (سیستم تعیین موقعیت جهانی) در حریم منظری، انجام اقدامات مرمتی، حفاظتی، پژوهشی و معرفی آثار و تهیه‌ی پرونده‌ی ثبت جهانی، از جمله فعالیت‏های انجام‌گرفته‌ی پایگاه بیستون در سال‏های اخیر است. اما به نتیجه رسیدن این تلاش‌ها شوربختانه کاری نبود که به آسانی و با هماهنگی دستگاه‌ها و خواستِ همه‌ی مدیران انجام شود و تلاش و ازخودگذشتگی‌ای را می‌طلبید که ویژه‌ی عاشقان تاریخ و فرهنگ کهن‌سال این مرز و بوم است. آنچه در پی می‌آید خلاصه‌ای از این روند است از زبان ملیحه مهدی‏آبادی، کارشناس ارشد حفاظت و مرمت اشیا و تزئینات وابسته به معماریِ دانشگاه هنر تهران و بنیادگذار پایگاه میراث فرهنگی بیستون (81 ـ1380).

این نوشتار از تارنمای تاریخ شفاهی ایران (زیر نظر حوزه‌ی هنری) برداشته شده و حاصل هشت ساعت گفت‌وگوی حسین روحانی صدر با بانو مهدی‌آبادی، و تنظیم نوشتار به دست ایشان، است.

 

پایان‌نامه‌ای برای بیستون

به دلیل نبود دسترسی آسان به اثر و عدم شناخت دقیق از آسیب‏های موجود در سطح کتیبه‌ی داریوش، آسیب‌شناسی اثر مورد نظر را به‌عنوان رساله‌ی دوره‌ی کارشناسی ــ با عنوان «آسیب شناسی کتیبه‌ی داریوش در بیستون» ــ انتخاب کردم. دلایل انتخاب موضوع در پایان‏نامه چنین بود:
ـ از مشهورترین کتیبه‏های میخی جهان است؛
ـ مهم‌ترین سند تاریخی زمان داریوش است که شرح وقایع را از زبان خود او می‏گوید وتقریباً بدون هیچ تحریفی به دست ما رسیده است؛
ـ طولانی‏ترین کتیبه‌ی فارسی باستان است که بر اساس آن وسعت جغرافیای ایران زمان داریوش، نام قدیمی مکان‏های جغرافیای کنونی، ماه‏ها، اشخاص و اقوام همسایه ایران آن زمان را می‌توانیم بشناسیم؛
ـ نشان می‏دهد که هخامنشیان تاریخ‏گذاری خاص خود را داشته‏اند؛
ـ بیشترین کمک را به رمزگشایی خط میخی و فارسی باستان در جهان کرده است؛
ـ چون در ارتفاع قرار داشته و دسترسی به آن دشوار بوده و بررسی آن مستلزم هزینه‌ی زیادی بوده، به حال خود رها شده است؛
ـ با توجه به اینکه از 150 سال پیش که اولین نسخه‏برداری صورت گرفته تا آخرین نسخه‏برداری تعدادی از حروف محو شده و یا در زیر لایه‌ای از رسوب مدفون گشته که خود نشان‌دهنده‌ی فرسایش سریع است بررسی آن ضروری به نظر می‏رسد؛
ـ عوامل تخریبی شیمیایی، فیزیکی، بیولوژکی، صنعتی و انسانی را در خود دارد؛
ـ کمتر زبان‏شناس و یا مرمت‏گر ایرانی را می‏بینیم که به شخصه و به خصوص روی این کتیبه تحقیق کرده باشد. کسانی هم که تحقیق نموده‏اند بیشتر از اطلاعات خارجیان استفاده کرده‏اند. چنان که در دانشگاه میشیگان قالبی از این کتیبه وجود دارد ولی اصل آن در ایران به فراموشی سپرده شده است؛
ـ منطقه‌ی مستعدی برای جلب گردشگر است.
پس از ارایه‌ی رساله در دانشکده‌ی پردیس اصفهان ــ وابسته به دانشگاه هنر تهران ــ یک نسخه از آن در اختیار شادروان مهندس باقر آیت‏الله‏زاده‌ی شیرازی، معاون اجرایی وقت سازمان میراث فرهنگی کشور، قرار گرفت. وی پس از مطالعه به من گفت: «پایان‏نامه‌ی خوبی است؛ البته بدون اجازه‌ی شما نسخه‏ای از آن تهیه نموده‌ام». من هم در پاسخ گفتم: «امیدوارم راه حل‏هایش برای سازمان مفید باشد». با موافقت مهندس شیرازی قراداد یک‌ساله‏ای منعقد گردید و مقرر شد تا مطالعه روی این اثر ادامه یابد. محل کار این‌جانب نیز در اداره‌ی میراث کرمانشاه تعیین گردید و آن اداره نیز موظف به همکاری با من شد.
پیشنهادهای من در پایان‌نامه چنین بود:
«همان‌طور که می‏دانیم یک اثر تاریخی از حساسیت خاصی برخوردار است، چرا که اگر ویران شود امکان ایجاد آن نیست و حتی اگر بازسازی شود باز هم اصالت اثر را ندارد. بنابراین با یک اثر تاریخی باید با دقت و بینش علمی برخورد کرد و آنچه باید اول در نظر داشت حفاظت آن به همان شکلی است که تا کنون به‌دست ما رسیده است. یعنی حفاظت مقدم‏تر از هر راهی است که ما برای حفظ اثر به‌کار می‏بریم و بایستی قابل برگشت باشد و کوچک‏ترین اثر تخریبی بر روی آن نداشته باشد. علم همیشه در حال پیشرفت است و ما اگر در آینده به امکانات بهتری برای حفاظت دست پیدا کردیم باید بتوانیم به‌راحتی از آن استفاده کنیم. برای انتخاب درست‏ترین راه باید مطالعات گسترده و جامعی صورت بگیرد. بنابراین اولین اقدام برای حفظ کتیبه‌ی بیستون تشکیل هیأتی علمی متشکل از زمین‏شناسان، باستان‏شناسان، زبان‌شناسان متخصص در خواندن کتیبه‏های فارسی باستان و مرمت‌گران است.

 


ملیحه مهدی آبادی پاس صفحه‌ٔ فرهادتراش

بدون نظر زمین‏شناسان هیچ راه‏حلی بدون خطر نیست چراکه کتیبه بر روی صخره‏های یک کوه واقع و بررسی سنگ‏ها و کوه‏ها به علم زمین‏شناسی مربوط است و پیوند بین زمین‏شناسان و مرمتگران در این مورد اجتناب‌ناپذیر است. لازمه‌ی وجود باستان‏شناسان برای این است که مروری دوباره داشته باشیم بر مسایل باستان‏شناسی کتیبه و آخرین اطلاعات را در این باره کسب کنیم. چرا که این ضعف در مراکز باستان‏شناسی ایران دیده می‏شود. وجود زبان‏شناسان در این هیأت برای خواندن مجدد کتیبه لازم است زیرا در پژوهش‏های قبلی مقداری از حروف خوانده نشده است. به دلیل از بین رفتن یا رسوباتی که بر روی حروف بوده است و محققین با حدس قریب به یقین آنها را بازخوانی کرده‏اند. و اما مرمت‌گران رکن اصلی این هیأت هستند. برای این‌که آنها حافظان واقعی میراث فرهنگی هستند و حفظ یک اثر نمی‏تواند خارج از اصول و مبانی مرمتی انجام بگیرد.

چون این مطالعات احتیاج به بررسی‏های همه روزه و از نزدیک کتیبه دارد، دومین اقدام باید زدن داربست و بستن کارگاهی برای کارهای مرمتی (در کنار کتیبه) باشد تا کارشناسان به راحتی بتوانند به کتیبه دسترسی داشته باشند. در غیر این صورت به‌خاطر صعب‏العبور بودن صخره‌های قسمت پایین، امکان بررسی کتیبه از نزدیک بسیار مشکل است.
پیش از شروع هر اقدام مرمتی باید از کتیبه قالب یا مولاژی تهیه شود تا ما سندی معتبر و بدون نقص داشته باشیم. این قالب می‏تواند در موزه در معرض دید عموم قرار بگیرد، به ویژه برای کسانی که امکان دیدن اصل اثر را ندارند. چون عمده‌ترین مشکل کتیبه نفوذ ‌آب از حفره‏هاست، اولین اقدام کارهای عملی مرمتی بایستی جلوگیری از نفوذ آب به این حفره‏ها باشد که هم از حل شدن کتیبه و هم رسوب‏گذاری بر روی آن جلوگیری می‏کند».

 

آغاز راه

وقتی خواستم کار را شروع کنم مجموعه همکاران با سردی نسبت به این موضوع برخورد کرده و مرا در انجام این کار تنها گذاشتند. با دیدن این برخوردها تصمیم گرفتم مقاومت کرده و کار را انجام دهم. در اداره‌ی میراث کارهای مورد نیاز طرح اعم از هماهنگی و نامه‏نگاری با دستگاه‏های مختلف را انجام دادم. در روزهای بارانی یا برفی برای سرکشی و بررسی و پایش میزان ریزش آب و نزولات جوی بر روی کتیبه‌ی داریوش، به ناگزیر از خانه به پایانه‌ی مینی‏بوس‏ها در میدان گاراژ (آزادی) می‌رفتم و خط بیستون را سوار می‏شدم و در مقابل امام‌زاده باقر بیستون پیاده می‏شدم و حدود یک کیلومتر تا نیایشگاه مادی در زیر کتیبه را پیاده رفته و از پایین کتیبه عکس‏هایی را با دوربین پرکتیکا خودم تهیه می‏کردم.

بازدید اول را صبح 16 آبان‏ماه 1373 انجام دادم. از سه روز پیش باران به شدت می‌بارید و همین سبب جاری شدن آب از قسمت بالای کتیبه و گذشتن از روی آخرین اسیر (مرد سکایی) و نفر قبل از آن شد. مقداری از این آب از سوراخی که در قسمت برآمدگی، که در اثر پاک کردن کتیبه‌ی ایلامی و حک شدن مرد سکایی بر جای مانده بود، جاری شد. باقی آب از بین دو کتیبه‌ی میخی کوچک بالای سر نفر دوم، بعد از مرد سکایی، جاری بود. در کتیبه‌ی ایلامی سمت راست سوراخی مشاهده می‌شد که آب از آن جریان داشت و هم‌چنین از کنار کتیبه‌ی اکدی آب به‌شکل جویبار تا قسمت پایین، جایی که تماشاچی می‌ایستد، روان بود. به علت بارندگی شدید، عکاسی مقدور نبود ولی طرح آن را کشیدم. چهارده روز بعد دومین بازدید را داشتم. این بار عکس‏هایی تهیه نمودم.
سه روز بعد با باریدن اولین برف خود را به پای کتیبه رساندم. برف می‏بارید من مثل همیشه از امام‌زاده تا پای (زیر) کتیبه پیاده آمدم. برف و کولاکی که از سمت شمال غرب جریان داشت، امکان عکاسی یا ماندن در هوای آزاد بیش از بیست دقیقه را نداد. سرما دست مرا آن‌چنان بی‏حس نمود که نتوانستم دکلانشر (دکمه‌ی ثبت عکس) دوربین را فشار دهم. یکی از محافظان بیستون آنجا آمد. وقتی وضع مرا دید پیشنهاد کرد به دفتر پاسگاه بروم و کمی گرم شوم. من به امید آن‌که از این سرما در امان بمانم و یا هوا کمی بهتر شود، حدود نیم ساعتی آنجا نشستم. بیرون آمدم. حالا دیگر می‏توانستم چند عکس سیاه وسفید بگیرم و خود را به موقع در مینی‏بوس بیندازم.

دوازده روز بعد باز صبح کنار کتیبه رفتم این بار چند ساعتی ماندم عکس‏های متنوعی گرفتم و خوب وضعیت بارش بر روی سطح کتیبه را بررسی کردم. تا پنجاه و یک روز بعد به دلیل مشکلات رفت‌وآمد و مسایل حاشیه‏ای آن به بازدید کتیبه نرفتم. وقتی رفتم هوا آفتابی و خوب بود و بهتر از بار قبل توانستم مجموعه را بررسی کنم. ده روز بعد هم آخرین بازدیدم را انجام دادم. هر چه تلاش کردم، میراث کرمانشاه به قراردادی که تهران آنها را به انجامش مکلف نموده بود، عمل نکردند و من به ناگزیر گزارش را به تهران نزد مهندس شیرازی بردم تا اهمیت کار علمی بر روی این کتیبه‌ی گرانقدر را برای مسؤولان میراث فرهنگی کشور اثبات کنم.

 

اولین مدیر پروژه‌ی بزرگ بیستون

 پس از بازدیدهای آقایان‏ هاشمی‏رفسنجانی، رییس‏جمهور وقت، از گنبد سلطانیه‌ی زنجان و ارگ بم و آقای حسن حبیبی، معاون اول رییس‏جمهور، از کاخ گلستان و قلعه‌ی فلک‏الافلاک، آقای‏ هاشمی پیشنهاد طرح حفاظت از بناهای مهم تاریخی را دادند که ابتدا با 10 پروژه در قالب طرح 30201280 آغاز شد و در سال 1372 با تغییر ریاست سازمان و آمدن آقای کازرونی از 10 اثر به 30 اثر افزایش یافت. ایشان اعتقاد داشتند باید 30 اثر تاریخی در فهرست میراث جهانی ثبت گردند. یکی از پروژه‏هایی که به‌عنوان پروژه‌ی بزرگ تعریف شد پروژه‌های بیستون و تاق بستان بود که من در جلسه‌ی شورای فنی آن شرکت داشتم و پیشنهادهای ارایه‌شده در پایان‌نامه‌ی دوره‌ی کارشناسی‌ام را مطرح نمودم. هم‌چنین طرح جامع سامان‏دهی بیستونِ آقای اصغر مرادی نیز در توجیه مدیران وقت برای گنجاندن بیستون در مجموعه پروژه‏های بزرگ مؤثر واقع گردید.

به هر حال، بیستون در فهرست پروژه‏های بزرگ قرار گرفت. چند سالی بین معاونت‌های سازمان یک عدم هماهنگی برای شرح وظایف پروژه‏های بزرگ بود. در گام نخست مبلغ ده میلیون تومان از اعتبارات استان، طبق پیشنهادی که در پایان‏نامه برای نصب داربست وجود داشت، برای دسترسی آسان به کتیبه اختصاص یافت. شروع نصب داربست‏ها 25 مهر ماه 1374 بود و تا 2 دی ماه ادامه یافت. داربست‏ها امکان تحقیقات علمی بر روی کتیبه را فراهم کردند. در 15 آبان‌ماه سال بعد، کمیته‌ی فنی سازمان در کنار کتیبه تشکیل شد. اعضای کمیته فنی سازمان برای اولین بار بود که کتیبه را از نزدیک می‏دیدند و تحت تأثیر زیبایی و ابهت کتیبه به وجد آمده بودند. آقای چگینی، رییس بخش باستان‏شناسی، از شوق فراوان کتیبه را می‌بوسید. آقای مهندس شیرازی در پاسخ به یک نفر از اعضا که از ایشان تشکر کرد که پیشنهاد داده است تا کمیته فنی در محل تشکیل شود، روبه من گفت: «باید از ایشان تشکر کرد که زمینه‌ی دیدن کتیبه را برای ما فراهم کردند».
در 4 آذر جلسه‌ی شورای فنی سازمان به دعوت مهندس محبعلی، معاون حفظ و احیا، در تهران تشکیل و طرح پیشنهادی من برای حفاظت و مرمت کتیبه برای نخستین‌بار به طور رسمی ارایه شد. پس از آن بود که با رایزنی‏های دکتر وطن‏دوست پروژه در اختیار ایشان قرار گرفت.

از 75 تا 77 فقط دو اقدام انجام گرفت؛ عکاسی پانورامای کتیبه که توسط هومن صدر انجام گرفت و ارایه‌ی مجدد گزارش پیشنهادی حفاظت و مرمت من، با شکلی جدید، به معاونت حفظ واحیا. اوایل سال 77 برای ارایه‌ی کاری پژوهشی پیش آقای دکتر شیرازی به تهران رفته بودم. ریاست سازمان تغییر یافته بود و آقای مهندس بهشتی رییس سازمان شده بود. آقای مهندس شیرازی گفتند: «چرا مدیریت پروژه‌ی بیستون را به عهده نمی‌گیری؟»، گفتم: «کار علمی می‏دانم اما اداری نمی‏دانم و مدیریت نیاز به دانش اداری دارد». گفت: «به هرحال تو با دلسوزی که نسبت به پروژه و آن مکان داری، کاری از پیش می‌بری ولی وطن‌دوست کاری انجام نمی‌دهد. مدیریت را بپذیر!». گفتم: «به دو شرط؛ یکی این‌که اگر از عهده برنیامدم و استعفا دادم بدون چون و چرا استعفایم پذیرفته شود و دوم این‌که از حمایت علمی شما برخوردار باشم». به عهد اول خیلی وفا نشد چون هر بار می‏خواستم استعفا دهم، می‌گفتند: «مگر می‌شود از انجام وظایف سر باز زد!»، اما به عهد دوم که حمایت علمی بود همیشه وفادار ماندند.
اوایل مهرماه، مهندس بهشتی بازدیدی از بیستون داشتند. برای اولین بار بود ایشان را می‌دیدم. ده روز بعد، حکم من به تاریخ 13 مهرماه 1377 به‌عنوان «مدیر پروژه‏های بزرگ بیستون و تاق بستان» توسط ایشان امضا و به من ابلاغ شد. با این ابلاغ من مسئولیت دو بخش وسیع را بر عهده گرفتم. تنها اقدامی که در بیستون انجام گرفته بود، یک طرح سامان‌دهی بود که آقای دکتر اصغر مرادی در سال 74 انجام داده بود و اقدامات اندکی که درباره‌ی کتیبه داریوش انجام گرفته بود. چون اطلاعات مختصری از مجموعه داشتم سعی کردم شناختم را از مجموعه‌ی تحت مسؤولیتم بالا ببرم.
در اولین بررسی‏ها متوجه شدم علی‌رغم شهرت این محوطه و برخی آثار آن، مثل فرهادتراش و تندیس هرکول و نقش‌برجسته‏های پارتی، هیچ‌کدام در فهرست آثار ملی به ثبت نرسیده‏اند؛ پس، از حمایت قانونی برخوردار نبودند. دوم این‌که محدوده‏ای به‌عنوان عرصه و حریمِ مشخص برای سایت تاریخی بیستون نداریم. بنابراین اساس کار را بر نقشه‌ی تهیه‌شده‌ی طرح دکتر مرادی گذاشتم. زیرا ایشان نقشه‌اش را از کتاب کاووش‏های سال 1963 تا 1967 آلمانی‏ها در بیستون گرفته بود و تاریخی بودند و محدوده محرز بود. البته اعتبارات در اختیار استان بود و همیشه هم می‏گفتند برای بیستون اعتبار نداریم. ظاهراً اعتبار جای دیگری هزینه می‏شد. با اعتبار مختصری که دادند پرونده‌ی ثبت 28 اثر را فراهم کردیم که در سال 80 در فهرست آثار تاریخی به ثبت رسیدند. تا سال 1383 که این پروژه‏ بزرگ به پایگاه تبدیل شد، بخشی از قرارداد فتوگرامتری را ــ که نوعی روش مستندنگاری است که در آن توپوگرافی اثر به دست می‌آید و تاکنون در مورد آثار صخره‏ای در ایران بکار نرفته بود ــ انجام دادیم. پایگاهی در بیستون ایجاد کردیم تا ناظر انجام اقدامات از نزدیک باشیم و مطالعات تعیین عرصه و حریم بیستون نیز صورت گرفت.

 

پایگاه میراث فرهنگی بیستون و ثبت در فهرست میراث جهانی

در سال 1383 پروژه‏های بزرگ به پایگاه‏های میراث فرهنگی تغییر یافتند. این تغییر سبب افزایش مسؤولیت مدیران پروژه‏ها شد. در پروژه‏های بزرگ، مسؤولیت منحصر به بخش‏های حفاظت و مرمت و نظارت بر انجام امور حفاظتی بود، اما در پایگاه مسؤولیت حفاظت، مرمت، پژوهش و معرفی نیز به وظایف محوله افزوده شد.

تعداد همکاران پایگاه مجموعاً 5 نفر بودند و هر کدام چند کار تخصصی و غیرتخصصی را انجام می‌دادند. این همکاران حقوق‌شان را ماهیانه دریافت نمی‏کردند، زیرا اعتبار جاری پایگاه کم بود و به راحتی در اختیار قرار نمی‌گرفت. گاهی تا شش ماه و گاهی نه ماه حقوق دریافت نمی‏کردند. فقط تن‌خواهی مختصر به بعضی از همکاران از بودجه‌ی عمرانی می‏دادم تا بودجه جاری بیاید. حجم کار زیاد بود و امکانات کم و مدیریت دشوار. در زمان ورود من به محوطه‌ی تاریخی فرهنگی بیستون، فقط چهار اثر ثبت ملی شده بود، ولی در سال 85 نه تنها این اثر بلکه 90 اثر دیگر در فهرست میراث ملی ثبت شد و محوطه نامزد ثبت در فهرست میراث جهانی نیز بود. کل اعتبارات تخصیص داده‌شده از سال 1377 تا 1385 پانصد میلیون تومان بود که برابر با یک قرارداد در بعضی پایگاه‏های دیگر بود.
اوایل آبان‌ماه سال 1383 یک روز که برای انجام کارهای اداری پروژه در ساختمان مرکزی سازمان نبش زنجان جنوبی در تهران بودم در راهرو بخش معاونت پژوهشی با دکتر شهریار عدل روبه‌رو شدم. ایشان پرونده‏های ثبت جهانی را برای معاونت پژوهشی تهیه می‏کرد. پس از احوالپرسی‏های مرسوم گفت: «قرار بود امسال پرونده کلیساهای تاریخی را تهیه کنیم، اما نقشه نداریم و الان آنجا را برف گرفته و امکان نقشه‌برداری نیست. اگر این کار را نکنیم، سهمیه‌مان از دست می‌رود. آیا تو می‌توانی پرونده‌ی بیستون را آماده کنی؟». گفتم: «اگر بگویید چه چیزهای لازم دارد شاید بتوانم». گفتند: «نقشه، عکس، اسلاید، پلان مدیریت و مشخص بودن عرصه و حریم و... را می‌خواهد که به انگلیسی ترجمه و ارسال گردد». من هم پذیرفتم اما وقتی محدوده‌ی عرصه و حریم ملی را توضیح دادم، دکتر عدل گفتند: «این عرصه برای ثبت جهانی زیاد است و دردسر دارد». قرار شد به همراه ایشان عرصه و حریم جهانی را مشخص کنیم.
عرصه تعیین‏شده‌ی جهانی بخش کوچکی از عرصه‌ی ملی است و عرصه ‌یملی را حریم بلافصل عرصه‌ی جهانی قرار دادیم. غیر از این دو حریم، حریم دیگری نیز تعیین شد؛ حریم منظر. علی موسوی هم که باستان‌شناس بود قراردادی برای نوشتن ارزش‏های تاریخی فرهنگی منعقد نمود.

چون اسلاید نداشتیم به‌علت کمبود وقت تعدادی از اسلایدهای دوره‌ی دانشجویی خودم را به دکتر عدل دادم تا در فرصت مناسب اسلاید جدید تهیه شود. آقای عدل به من گفتند: «پرونده به دبیرخانه‌ی یونسکو تحویل داده می‏شود. در آنجا از نظر شکلی پرونده بررسی می‏شود. برای نمونه، بررسی می‌شود که نقشه دارد یا ندارد؟ گزارش دارد یانه؟ به محتوی آن کاری ندارند. ایشان گفتند این مرحله که طی شود و پرونده پذیرفته شود برای تکمیل‌اش تا یک سال وقت داریم».

با تغییر ریاست سازمان، دبیرخانه‌ی ثبت جهانی از حوزه‌ی معاونت پژوهشی آقای جلیل گلشن، به بخش روابط بین‌الملل زیر نظر دکتر رسول وطن‏دوست انتقال یافت. آشفتگی در اثر ادغام پروژه‏های ما را نیز تحت شعاع خود قرار داد. از سرنوشت پرونده خبر نداشتم. 25 شهریور ماه 1384 در دفتر آقای خادم‏زاده در تهران بودم، ایشان گفت روز 6 مهر کارشناس ایکوموس که نماینده‌ی یونسکو است برای بررسی پرونده ثبت جهانی به بیستون می‌آید. یعنی حدود 10 روز وقت برای آماده کردن سایت برای بازدید نماینده‌ی یونسکو داشتیم.

تصمیم گرفتم از کمیته‌ی پنج نفره‌ی راهبردی بیستون، شامل آقایان سیدعبدالعظیم امیر شاه‌کرمی، ابراهیم حیدری، حسین رایتی‏مقدم، بهروز عمرانی و ناصر نوروززاده‏ چگینی دعوت کنم تا در این امر مرا یاری کنند. آقای دکتر شاه‏کرمی و آقای چگینی آمدند. سپس پی‌گیری‌هایی را برای هماهنگی میان اداره‌های مرتبط با بیستون، استانداری و فرمانداری هرسین نجام دادم. یک هفته پیش از آمدن کارشناس ایکوموس دعوت‌نامه‏ای برای فرماندار هرسین، بخشدار و شهردار بیستون، رییس میراث فرهنگی استان با امضای خودم فرستادم. در جلسه، معاون عمرانی فرماندار، به جای فرماندار آمد و رییس میراث استان هم مسئول بخش فنی، آقای برشاهی را به نمایندگی فرستاده بود. بخشدار و شهردار وقت بیستون هم بودند. در جلسه اهمیت ثبت جهانی را برای‏شان شرح دادم و گفتم چون آبروی مملکت و استان در گرو این بازدید است برای یک هفته هم شده اختلاف نظرها را کنار بگذارید و با من همکاری کنید و از آنها خواهش کردم کاری نکنند تا ثبت جهانی اثر به خطر بیفتد. مسئولین قول دادند در دو روز بازدید نماینده یونسکو هیچ کدام از این اتفاقات نیفتد، اما تنها کسی که به قولش وفا کرد شهردار بیستون آقای افشین رحیمی بود.
آقای صفایی‏پور مدیرعامل شرکت طرح و نقشه باختر که کارهای نقشه‏برداری ما انجام می‏داد در جریان آمدن نماینده یونسکو قرار گرفته بود. زنگ زد و گفت: «هر کمکی از من و همکاران شرکت بر می‏آید برایتان انجام می‏دهیم». بعضی از اتاق‏های پایگاه خالی بود و تعداد پرسنل هم کم. دو کامپیوتر بیشتر نداشیم. از ایشان خواستم چند کامپیوتر به ما قرض بدهد. ایشان روز بازدید کارشناس ایکوموس چهار یا پنج کامپیوتر را همراه مهندسان همکارش در پایگاه مستقر کرد.

گارد حفاظت زیر نظر استان بود. دو تا از سربازان گفتند: «لباس‌های‏مان خیلی نو نیست!». تقاضا کرده بودند که لباس نو داشته باشند. به مسؤول‌شان در استان گفتم. کل مبلغش 24 هزار تومان می‏شد. میراث استان همین را هم دریغ کرد. خودم پول را دادم و گفتم: «شما لباس بخرید یا بعدها هزینه‏اش را می‌دهند، یا نه»، که ندادند. این موضوع در سندهای پایگاه جای نمی‏گرفت، چون گاردی‏ها زیر نظر استان بودند. بخش مالی استان هم می‏گفت لباس‏های خودشان را باید می‏پوشیدند.

شروع به نظافت و ساماندهی محوطه کردیم. حیاط و اتاق‏های پایگاه چشم‏انداز زیبایی نداشت. به علت این‌که هزینه‏های جاری پایگاه چندان تأمین نمی‏شد، رسیدگی به وضعیت ظاهری پایگاه پیشرفتی نداشت و برای بازدید نماینده‌ی یونسکو زشت و مایه‌ی آبروبری بود. هر هزینه‏ای که برای پایگاه می‌کردیم یا از اعتبارات مربوط به تجهیز یا جاری بود و این نوع اعتبار به پایگاه‏ها کمتر اختصاص می‏یافت. پایگاه به نقاشی احتیاج داشت. کسی را آوردیم، اما پس از چند روز متوجه شدیم از عهده‌ی کار برنمی‌آید. بد و کُند کار می‌کرد. چون زمان را از دست دادیم و اعتبار زیادی هم برای این کار هم نداشتیم، خودمان باقی پایگاه را رنگ زدیم. همه با تمام وجود کار می‏کردیم. ساعت کار از هشت صبح تا ده و گاهی به یک شب رسید. همکاران، سربازان و برخی مردم محلی همکاری در برگزاری مناسب این بازدید را افتخاری برای خود و منطقه و کشور می‌دانستند و وارونه‌ی آن، برخی از مدیران دولتی کوچک‌ترین کمکی نکردند.

در محوطه‌ی بیرونی پایگاه انباشت ضایعات به‌جامانده از احیای کاروان‌سرا و خاک‌های حاصل از کاوش‏های باستان‏شناسی چند سال اخیر و کیسه‏های نایلونی بادآورده از محل دفن زباله‏های شهری که در ضلع غربی پارک جنگلی بیستون دفن شده، و زباله‏هایی مانند بطری‏های پلاستیکی آب معدنی، قوطی کنسرو و کیسه تنقلات، چهره‌ی زیبای محوطه را بسیار زشت و دلخراش کرده بود و نظافت‏های عمومیِ هر از گاهِ پایگاه هم پاسخگو نبود. از همه بدتر بعضی مکان‏ها مانند غار شکارچیان تبدیل به دست‌شویی صحرایی شده بود. مشکل اساسی دیگر، عبور گوسفندان از داخل محوطه‌ی آثار تاریخی بود. چون در کنار آثار گیاه می‌روید و مرتع خوبی دارد، چوپانان گوسفندان‌شان را برای چرا در داخل محوطه رها می‏کردند و یا برای امنیت بیشتر به‌جای این‌که از کنار جاده‌ی اصلی عبور دهند از داخل محوطه عبور می‏دادند. تلاش‏های ما با جلساتی که در فرمانداری و بخشداری و شهرداری و منابع طبیعی و محیط زیست گذاشتیم هم به جایی نرسید. شوربختانه چوپانان، علاوه بر این‌که گوسفندان را بر روی آثار رها می‏کردند که خود به اندازه کافی به آثار خسارت می‏زد، خود نیز با چوب و سیخ به امید یافتن گنج به جان سنگ‏ها وآجرهای کاخ ناتمام ساسانی می‏افتادند و عامل تخریب می‏شدند. معضل بعدی، ورودی محوطه بود که توسط شهرداری بیستون اداره می‏شد که در ازای دریافت مبلغی به‌عنوان حق پارکینگ به خودروها اجازه‌ی ورود تا کنار تندیس هرکول را می‌داد. این مسأله چند سالی بود که مورد مناقشه‌ی پایگاه و شهرداری بود.
احیای کاروان‌سرا زیر نظر میراث استان بود و با اعتبارات استانداری انجام می‌گرفت، نظافت آن هم به عهده آنها بود، اما این کار انجام نپذیرفت. وقتی دیدم مقامات و مدیران استان همکاری مناسبی ندارند، از آقای کامبیز کمری، که از مردمان متنفذ و خوش‏کلام بود و توانایی کار و مدیریت این مشکل را داشت و با سابقه‌ی قبلی که از فعالیت‏های وی داشتم، خواستم با امکاناتی چون لودر و کامیون و کارگر که در اختیار داشت، به کمک ما بیاید. او که روابط خوبی با مدیران محلی داشت، پرسید: «بیستون ثبت جهانی شود، برای ما خوب است؟». گفتم: «بله». گفت: «پس هر کاری از دستم برآید انجام می‌دهم. نگران هزینه‏ها نباش. اگر توانستی، اعتبار گرفتی هزینه‏ها را به من بازگردانید، اگر هم نشد، از شما توقعی ندارم. اینکار را برای بیستونِ خودمان کردم».

خاک‏ها وآشغال‏های روی آثار را به کمک کارگران و تراکتور پایگاه در خارج از اثر دپو و بار کامیون کردند. ساعت کار از هشت صبح تا غروب آفتاب بود. بخشی از شن‏های اضافی داخل کاروان‌سرا را هم که قرار بود دور ریخته شود، در حیاط پایگاه خالی و پهن کردند که نمای زیبا و یک‌دستی به پایگاه داد. تعداد زیادی گونی بین 15 کارگر توزیع شد تا آشغال‏های بین سنگ‏ها و روی بوته‏ها را جمع‌آوری کنند. پاک‌سازی سراب سخت و زمان‏بر بود. چون در سرمای مهرماه بایستی داخل آب رفته گیاهان را با داس می‏چیدند و بعد با توری مخصوص از سطح آب می‏گرفتند. تمام سنگ‏های فروریخته در محوطه‌ی ورودی را با لودر جابه‌جا و نظم دادند. محوطه‌ای پاکیزه زیبا و فرح‏بخش فراهم آوردیم.

آخرین شب، ساعت 2 نیمه‌شب پایگاه را ترک کردیم. قرار شد فردا ساعت هفت صبح همه در پایگاه باشند.

 

بانوی کارشناس یونسکو

مهمان ما همراه با آقایان دکتر شاه‏کرمی و همکارانش آقای سلیمانی و آقای چگینی و خانم مژده مومن‏زاده از پژوهشکده‌ی حفاظت و مرمت به عنوان همراه و مترجم با پرواز 6 و 45 دقیقه به کرمانشاه پرواز کردند و ما یک ساعت بعد در فرودگاه به استقبال آنها ‌رفتیم. محل اقامتِ آنها هتل آزادگان بود.

پایگاه یک ماشین پیکاپ داشت که همه در آن جا نمی‌شدند. از میراث استان خواستیم ماشین دیگری در اختیارمان بگذارند که حاضر به همکاری نشدند. چون نمی‏خواستم خودم رانندگی کنم خودرو آر.دی. خودم را به آقای رضایی، حسابدار پایگاه، سپردم تا امکان جابه‌جایی مهمانان را داشته باشیم.

در فرودگاه فهمیدم کارشناس خانم گل‏آسا تگین است. پس از معرفی و احوالپرسی مختصری با مهمانان از فرودگاه به هتل رفتیم تا مهمانان ساک‏های‌شان را در هتل بگذارند و به بیستون برویم. در لابی هتل بودم که شهردار بیستون زنگ زد و پرسید: «کجا هستید؟». گفتم: «در هتل. چند دقیقه دیگر به سمت بیستون می‌آییم». گفت: «اگر می‏توانید مهمانان را معطل کنید، چون بسیج مانوری در سراب بیستون برگزار می‏کند». تعجب کردم و گفتم: «در طول 10 سالی که بیستون هستم، هیچ مانوری آنجا برگزار نشده، چرا برای اولین بار، آن هم در این شرایط؟». جوابی نداشت که بدهد. او هم مثل من بی‏اطلاع بود. به شهردار گفتم: «دوستانه بخواهید از آنجا بروند. بگویید برای حفظ آبروی کشور آنجا ترک کنند. گفت قبلاً این کار را کرده‌ام، می‌گویند نمی‏رویم».

وحشت‌زده به فرمانداری هرسین زنگ زدم تا با فرماندار صحبت کنم. گفتند: «نیست!». با معاون سیاسی فرماندار می‏خواستم صحبت کنم، گفتند: «جلسه دارد!». مسأله را با رییس دفتر فرماندار در میان نهادم. پس از یک ربع ساعت گفت کاری نمی‏تواند بکند. تلفنی با رییس میراث استان، آقای بیرانوند، صحبت کردم. او گفت حل می‏کنم، و نکرد. در نهایت، به آقای مهندس بهشتی ریاست سازمان زنگ زدم وخواستم با استاندار کرمانشاه مذاکره کند.

دکتر شاه‌کرمی از من پرسید: «چرا نگرانی؟!». شرح ماوقع را گفتم. گفت: «چه کار می‏خواهی بکنی؟». گفتم: «زمان می‏خواهم که بسیجی‏ها بروند». گفت: «نگران نباش. اول کنار پل خسرو که نرسیده به بیستون است می‏رویم. من آنجا توضیح‏هایم را طولانی می‏کنم تا مشکل رفع شود». با شهردار تلفنی در ارتباط بودم. بالاخره پی‌گیری‏ها جواب داد و ساعت 11 بسیجیان عزم رفتن کردند. چون خروج‌شان کند بود، قرار شد در دیدرس کارشناس یونسکو قرار نگیرند. به پایگاه که رسیدیم آقای بیرانوند چند دقیقه قبل از من رسیده بود. مهندس بهشتی به او سپرده بود که مشکل را حل کند. وقتی به من رسید، گفت: «من بسیجی در محوطه نمی‏بینم. شما زیادی سخت گرفتید». من هم چون مسأله حل شده و در ضمن نمی‏خواستم در مقابل مهمانان این مسأله را توضیح بدهم، با لبخند گفتم: «بله، حل شد!».
ناهار را در پایگاه خوردیم. سپس به خانم تگین گزارشی از فعالیت‏های پایگاه را دادیم. دکتر شاکرمی از مهندسی‌های موجود در دشت بیستون گفتند، آقای چگینی از باستان‏شناسی و ارزش‏های تاریخی محوطه، و من هم به شرح اقدامات پرداختم. پس از پایان توضیحات برای دیدنِ از نزدیک آثار رفتیم.

پرسش‏های او را قرار بود خانم مؤمن‏زاده برای من ترجمه کند و جواب من را برای او، ولی از عهده‌ی آن برنمی‏آمد. خواهرم برایم گفته‏های خانم تگین را ترجمه می‏کرد. چون مؤمن‏زاده پاسخ‏های من را به خوبی انتقال نمی‌داد.، آقای دکتر شاکرمی گفت: «من اجازه دارم به‌عنوان مشاور علمی پروژه صحبت کنم؟». من هم تشکر کردم که زحمت مرا می‏کشد. در نتیجه، شرح علمی مطالب را ایشان به عهده گرفت. در دلم گفتم دعوت از کمیته‌ی راهبردی کار عاقلانه‏ای بود. در توجیه علمی مهندسی کهن و اقدامات انجام‌شده، آقای دکتر شاکرمی سنگ تمام گذاشت. علمی و وزین توضیح داد. همان موقع فهمیدم بخش عمده‏ای از نظرِ مثبت خانم تگین به دست آمد.

 


نمایندهٔ یونسکو در حال شنیدن توضیحات خانم مهدی‌آبادی

بازدید را از کتیبه شروع کردیم. از داربست‏ها بالا رفتیم. پاییزِ بیستون دل‌رباست؛ ترکیب رنگ زرد و سبز و خاکی و قهوه‏ای زمین‌های کشاوزریِ دشت مقابل، با ترکیب آبی آسمان و نسیم خنک، چشم‌انداز بی‏نظیری پیش روی ما گذاشته بود. این موضوع سبب شد تا نماینده‌ی یونسکو اظهار کند: «بهتر است ثبت طبیعی اثر نیز پیشنهاد شود!».

 

از کتیبه پایین آمدیم و به سمت فرهادتراش راه افتادیم. در بین راه، آقای دکتر شاکرمی مهندسیِ سنگ‏های تراش‌خورده‌ی دامنه‌ی کوه را شرح داد. آقای چگینی هم قصه‌ی شیرین و فرهاد را شرح داد. خانم تگین گفت که اهل ترکیه است و این قصه در کشور آنها نیز هست. او داشت قصه‌ی ترکی شیرین و فرهاد را می‌گفت و ما تفاوت‏های آن را با نسخه ایرانی‏اش می‌سنجیدیم که ناگهان انفجاری در ضلع جنوب شرقی دشت در کنار پتروشیمی زمین را لرزاند و سنگ‌ریزه‏های دامنه فرهادتراش شروع به ریزش کرد. خانم تگین پرسید: «انفجار برای چه بود؟». من گفتم: «پتروشیمی!»، اما دکتر شاکرمی گفت: «راه‏سازی!». ساعتی بعد خصوصی پرسیدم: «راه‏سازی؟!»، گفت: «راه‏سازی قابل پذیرش‏تر از پتروشیمی است!». دعا می‌کردم این روز تمام شود و همه چیز به خیر و خوشی بگذرد.

کاروان‌سرای صفوی را بازدید کردیم و هنگامِ برگشت، کاخ ناتمام خسرو و کاروان‌سرای ایلخانی را هم دیدیم. به طرف پایگاه که برمی‌گشتیم آقای دکتر شاه‏کرمی نظر خانم تگین را پرسید. ایشان گفتند: «بی‌شک سایت ارزشمندی است، حجم زیادی کار انجام گرفته که قابل ستایش است» و رو به من کرد و گفت: «من می‏دانم چقدر تلاش می‏خواهد تا این کارها انجام بگیرد، به‌خصوص در کشورهای ما، و اگر یک زن باشی تلاش مضاعف می‌خواهد. خیلی زحمت کشیدی ولی در پرونده نشان داده نشده است». بعد گفت: «ما ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید آب هست، شکر هست، روغن هست اما حلوا نیست. برای این‌که اثر ثبت شود باید حلوا تحویل بدهید. پس پرونده‌ی اول را کامل کنید و بفرستید. همه‌ی اقدامات انجام‌شده را بنویس. می‌دانم فروتنانه درباره‌ی کارها صحبت می‏کنی ولی در پرونده همه‌ی کارها را گزارش کن. حتا اگر یک سرباز اضافه کرده‌ای آن را هم در گزارش بیاور، مؤثر است».

 

پرونده نهایی شد

هفته‌ی بعد، ‏ در دفتر مهندس بهشتی نشستی با آقای وطن‌دوست و خانم مؤمن‏زاده داشتم. خانم مؤمن‏زاده که از عهده‌ی انتقال مطالب برنیامده بود، با گلایه به مهندس بهشتی گفت: «آقای دکتر شاه‌کرمی خودش را به‌عنوان مشاور علمی پایگاه معرفی کرده و اختیار امور را در دست گرفت». به مهندس بهشتی توضیح دادم که من از ایشان خواهش کردم. گزارشی که خانم مؤمن‏زاده برای مهندس بهشتی تهیه نمود، بسیار کمتر از گزارشی بود که خودم تهیه کرده بودم، اما گزارش او ده بار از بخش‏های مختلف سازمان برای من ارسال گردید. دو ماه وقت داشتیم تا پرونده‌ی تکمیلی را بفرستیم. آقای وطن‏دوست برای این‌که کار پرونده به نام بخش آنها ثبت شود، اصلاح پرونده را شروع کرده بود به این گمان که از عهده‌ی کار برمی‌آیند. اما پس از یک ماه به این نتیجه رسیده بودند که کار پیچیده‌تر از آن است که بتوانند انجام دهند. خانم مؤمن‏زاده زنگ زد و گفت: «پرونده را می‌خواهیم کامل کنیم. چند روزی به ما کمک کنید». یک هفته مأموریت اداری گرفتم و با تمام مستندات به تهران آمدم.
سازمان میراث فرهنگی برای آقایانی که از شهرستان به تهران می‏آمدند، مهمان‌سرایی در کاخ سعد‌آباد داشت، اما برای خانم‏ها هیچ امکانی نداشت. خانم‏ها باید به هتل می‌رفتند. ذی‌حساب‏ها هزینه‏های هتل و رفت‌وآمد را پرداخت نمی‌کردند. هزینه‏ای که برای مأموریت در نظر می‏گرفتند 13 هزار تومان در روز بود. ولی هزینه‌ی اقامت در یک هتل درجه سه، شبی 37 هزار تومان بود. برای همین وقتی تهران می‌آمدم پیش دوستانم می‌ماندم و در نتیجه، ارتباطم با پروژه هم از طریق موبایل شخصی‌ام بود.

 

صبح‏ها رأس ساعت 8 در پژوهشکده حاضر می‌شدم. اما مؤمن‏زاده ساعت 10 می‏آمد. تا ساعت دو ـ دو و نیم کار می‌کردیم. برای ناهار هم یک ساعت وقفه می‏افتاد. گاهی اوقات او برای نشست‌های اداری می‏رفت و من معطل می‌ماندم. فشار زیادی را تحمل می‌کردم. هم از این بابت که مدیریت پروژه از راه دور سخت بود و هم مزاحم دوستانم بودم و هم وقت زیادی در روز تلف می‏شد. به این شیوه‌ی کار عادت نداشتم. در بیستون، صبح ساعت هفت و نیم به سمت بیستون حرکت می‏کردم و به ندرت ساعت پایان وقت اداری خانه بودم. گاهی تا ساعت ده شب در پایگاه بودم و گرسنگی یادم می‏آورد که ناهار و شام را هنوز نخورده‏ام. آن‌جا فهمیدم کسانی که در مرکز هستند کمتر از ما کار می‏کنند و بیشتر از ما تبلیغ می‌کنند و وقتی به شهرستان می‏آیند زحمات ما را نادیده می‌گیرند.

در دو نوبت 18 روزه و 10 روزه در تهران ماندم تا پرونده را تکمیل کنم. بخشی از کارها هم در استان انجام می‏گرفت. به هم چسباندن فایل‏های نقشه‏های فتوگرامتری بیستون در شرکت طرح و نقشه‌ی باختر انجام گرفت. 10 شیت نقشه در کرمانشاه منسجم شد و پلات آن تهیه گردید. چون وقت نداشتیم، به اتوبوس‏هایی که شبانه از کرمانشاه می‏آمدند سی‏دی‏ها و پلات‏ها را دادند. اما اتوبوس تصادف کرد و مدارک به دست‌شان نرسید. مجبور شدیم دوباره مدارک را ارسال کنیم. همه‌ی این رویدادها در سه چهار روز مانده به پایان مهلت ارسال پرونده اتفاق می‏افتاد. تنش زیادی را تحمل می‌کردم.

 

آخرین ساعات آخرین روز یعنی ساعت 12 شب، آقای وطن‌دوست هم کنار ما نشسته بود تا اگر نیاز به ترجمه بود کار سریع‌تر انجام شود. خانم مؤمن‏زاده نسخه‌ی پایانی را برای چاپ آماده کرد. گفتیم قبل از چاپ نهایی یک دور سریع چک کنیم که مطالب به هم نریخته باشد. رنگ از چهره مؤمن‏زاده پرید. گفت: «جدیدترین ویرایش‏ها ذخیره نشده است!». معنی این جمله هشت ساعت کار نفس‌گیر دیگر بود که شبانه باید انجام می‌گرفت. چون تا فردا ظهر باید پرونده‌ها آماده می‌شد، وگرنه به یونسکو نمی‏رسید. ما هم‌زمان کار می‌کردیم؛ یعنی، من به کمک حافظه‌ام اطلاعات را می‌دادم و ایشان تایپ می‌کرد. به نظرم یک فاجعه بود. با خویشتن‏داری نگاهی به دکتر وطن‏دوست انداختم و لبخندی از سر غصه زدم. چون مؤمن‏زاده برای احتیاط فایل را در یک حافظه‌ی جانبی هم نگهداری می‌کرد، به ذهنم رسید شاید تغییرات را آنجا اعمال کرده باشد. به او گفتم: «شاید جایی دیگر ذخیره کرده باشی؟». سریع کنترل کرد و مشخص شد در فایلی که حافظه جانبی بود، اعمال شده است. نیم ساعت دیگر کار طول کشید تا پرونده کامل شد. موقعی که می‏خواستند در مورد تهیه‌کننده‌ی پرونده‌ی ثبت بنویسند، خانم مؤمن‏زاده رو به دکتر وطن‏دوست گفت: «اسم کی را بنویسیم؟»، و همان موقع گفت: «دکتر، شما به‌عنوان سرپرست،...». نظرش این بود که نفر دوم خودش باشد و من هم نفر سوم باشم. اعتراض کردم و گفتم در این پرونده خیلی‏ها زحمت کشیدند. در واقع، پرونده اول به سرپرستی من، بعد آقای عدل، خانم روحانی و آقای موسوی ارسال شده بود. تنها کاری که در پرونده‌ی دوم انجام شده بود، 20 صفحه ترجمه‌ افزوده شده بود و باقی اطلاعات هم که پایگاه آماده داشت و جای داده شده بودند. این را گفتم و اعلام کردم باید اسم‏های قبلی باشند، به اضافه آقای چگینی که در تنظیم پلان مدیریت پروژه چند ساعتی وقت گذاشتند. بی‏انصافی مطلق بود که به اسم وطن‏دوست برود. در نهایت‌ گفتند: «فردا اسم‏ها را جای می‌دهیم». بعدها در پرونده دیدم اسم من اول آمده، بعد وطن‏دوست و بعد مؤمن‏زاده، و اسم بقیه را هم آورده بودند. فردا صبح پرونده در سه نسخه چاپ شد.

 

هم‌زمان با پرونده‌ی بیستون پرونده‌ی کلیساها هم برای پیشنهاد سال بعد از بیستون آماده شده بود. کار آنها هم در دقیقه‌ی نود داشت آماده می‌شد. چون می‏ترسیدند پرونده‏ها با پست دیر برسد قرار شد دکتر وطن‏دوست شخصاً پرونده‏ها را به پاریس ببرد! تا ساعت 12 چاپ‏ها گرفته و جلد شد و به همراه ده شیت نقشه‌، آماده‌ی ارایه به دفتر یونسکو بود. همان موقع درخواست کردم نسخه‌ای هم برای پایگاه چاپ شود. گفتند: «بعداً در اختیارتان می‌گذاریم»، که نزدیک به دوسال بعد از ثبت جهانی، با اصرار و نامه‏نگاری تا سطح رییس سازمان، یک سی‏دی از پرونده را در اختیار پایگاه قرار دادند. خیلی خشمگین بودم، زیرا تمام کارها را ما انجام داده بودیم ولی آنها پرونده را انحصاری خود می‏دانستند.

 

آنهایی که بودند و آنهایی که نبودند

پرونده قرار بود فروردین سال 85 بررسی شود ولی به 22 تیرماه موکول شد. پیش از جلسه‌ی فروردین، یونسکو طی نامه‏ای از ایران درخواست فیلمی یک دقیقه‌ای از کتیبه کرد. طبق معمول وقت کم بود و تصمیم گرفتیم از فیلم‏های قبلی استفاده کنیم. آبان‌ماه سال 80 فیلم‏سازی به نام آقای مقدم همراه گروهی برای تهیه‌ی فیلمی به بیستون آمده بودند. تهیه‌کننده‌ی فیلم خانم تبریزی بود. یک‌روز تمام در سرما و برف کار انجام دادند. چون زمان کمی داشتیم من پیشنهاد کردم از فیلم‏های آنها به اندازه‌ی یک دقیقه گلچین کنیم و ارسال نماییم. با آقای مقدم تماس گرفتم. ایشان هم لطف کردند و پذیرفتند فیلم‏ها را در اختیار ما بگذارند. در تهران برای دریافت فیلم‏ها به منزل ایشان رفتم. چند بخش از فیلم‏ها را انتخاب کردم. چون وقت کم بود اصل فیلم‏های‌شان را در اختیارم گذاشتند. من هم کاست فیلم‏ها را گرفتم به آقای خادم‏زاده مسؤول دبیرخانه‌ی پایگاه‏ها دادم تا آن را به یک فیلم‏ساز بدهند تا تدوین کند. بعد آقای خادم‏زاده گفت که فیلم‏سازی که مد نظر ایشان است می‏گویند انجام این کار سخت‏تر از تهیه‌ی فیلم است. قراردادی با آقای هرمز امامی بسته شد تا فیلم یک دقیقه‏ای ساخته شود. فیلم‏های آقای مقدم ازرش سندی خوبی داشتند، چون زمانی بود که انبوه داربست‏ها آنجا بودند. داربست‏ها که برداشته شده بودند، دیگر سند و مدرکی از آنها نداشتیم. وقتی از آقای خادم‏زاده فیلم‏های آقای مقدم را خواستم، گفت آنها را گم کرده است. از آن زمان هر بار یاد آقای مقدم می‌افتم همیشه از لطف بی‏دریغ او و بی‏تعهدی آقای خادم‏زاده متأثر می‏شوم. بالاخره هجدهم خرداد فیلم ارسال شد.

به طور معمول مدیر پایگاه هم در اجلاس ثبت جهانی حضور می‏یافت. در مورد بم و پاسارگارد این اتفاق افتاده بود. من هم آرزوی حضور در جلسه را داشتم. منتظر بودم از من گذرنامه‏ام را بخواهند؛ اما خبری نبود! یک هفته قبل در تهران برای انجام کارهای اداری با آقای خادم‏زاده که جلسه داشتم، پرسیدم: «چه کسانی می‏روند؟». گفت: «آقای مشایی، وطن‏دوست، طه‏ هاشمی و موسوی کوهپر»، که دو هفته بود که از دانشگاه تربیت مدرس مأمور در میراث و به‌عنوان معاون پژوهشی پژوهشگاه انتخاب شده بود. هیچ چیز نگفتم. کسانی که می‌رفتند هیچ اطلاعی از بیستون نداشتند. البته خادم‏زاده خیلی شاکی بود، چون نام او را خط زده و به‌جای او موسوی را می‌بردند! ناراحت شدم، کسی نامی از من نمی‏برد. نگران بودم اگر سؤالی بپرسند که این‏ها جوابش را ندانند چه اتفاقی می‌افتد؟ این اولین پرسشی بود که به ذهنم رسید. به خادم‏زاده گفتم امیدوارم مشکلی پیش نیاید و بیستون ثبت جهانی شود. گفت: «امیدوارم ثبت نشود، ما زحمتش را کشیدیم دیگران بهره‌برداری می‏کنند». با خودم گفتم من بعد از ده سال تلاش بی‏وقفه و دست‌وپنجه نرم کردن با مشکلات این ادعا را ندارم، اما این‏ها با انجام مقدار اندکی از کار سهم‏خواهی بسیار دارند. از دعایی که کرد خوشم نیامد؛ برای من مهم ثبت بیستون بود، نه نامی که بر پرونده زده شود.
هرچه به جلسه‌ی ثبت جهانی نزدیک شدیم، نگرانی‌ام بیشتر می‌شد. کمیته‌ی ثبت جهانی روز سه شنبه 20 تیر شروع به‌کار می‌کرد. اول گفتند که پرونده‌ی بیستون چهارشنبه به رأی گذاشته می‌شود. چهارشنبه گذشت. از دفتر خادم‌زاده پرسیدم، گفت پنج‌شنبه بررسی می‏شود. شماره‌ی تلفنی از کسانی که آنجا بودند نداشتم. من و خواهرم پنج‌شنبه صبح با نگرانی به پایگاه آمدیم. تنها آقای رضایی حسابدار آمد. اضطراب همه‌ی وجودم را پر کرده بود. هیچ کاری انجام ندادم. پشت پنجره به سراب بیستون نگاه می‌کردم و خاطرات سال‏هایی را که کار کرده بودم، مرور می‌کردم. زهرا کشوری از خبرگزاری میراث زنگ زد. گفت: «چه خبر؟!». گفتم: «نمی‌دانم. از هیچ کدام شماره‏ای ندارم. سازمان در تهران هم تعطیل است». گفت: «من شماره‌ی طه‏ هاشمی و وطن‏دوست را دارم. زنگ می‏زنم و خبرت می‏کنم». نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت: «بعدِ یک اثر از چین، بیستون بررسی می‌شود». یک‌ساعت بعد زنگ زد و گفت: «با طه ‏هاشمی صحبت کردم. بیستون به اتفاق آرا، بدون هیچ رأی مخالف، ثبت شده است. اعضای کمیته بعد از شنیدن گزارش کارشناس یونسکو و دیدن فیلم یک دقیقه‏ای به اتفاق آرا رأی دادند. این تنها پرونده‏ای از ایران بود که بدون هیچ نقصی ارسال شد و به همین دلیل هم از ایران تشکر کردند».
طه‏هاشمی ذوق‏زده بعد از جلسه اعلام کرد که جشنی ملی برای ثبت جهانی بیستون خواهیم گرفت. این اولین بار بود که برای ثبت یک اثر جشن ملی می‏گرفتند. این چنین بود که تلاش‏های من از سال 1370 با مطالعه بر روی کتیبه‌ی داریوش تا سال 85 به ثمر نشست و کتیبه و نقش‌برجسته‌ی باشکوه داریوش در 22 تیر ماه 1385 در شهر ویلنیوس لیتوانی و به شماره‌ی 1222 به ثبت جهانی رسید.
به اولین کسی که ثبت جهانی بیستون را تبریک گفتم مهندس شیرازی بود. غروب به به منزل‌شان زنگ زدم، چون موبایل نداشت و از موبایل هم خوشش نمی‌آمد. همسرش گوشی را برداشت. خودم را معرفی کردم. گوشی را به مهندس شیرازی داد. گفتم: «آقای مهندس، بیستون ثبت جهانی شد. به‌تان تبریک می‌گویم. در سایه‌ی حمایت شما این اتفاق افتاد». گفت: «به خودت تبریک بگو. حاصل تلاش تو بود...» و برایم آرزوی موفقیت کرد.

اکنون که بیستون جهانی شد، نظر رسانه‌ها به آن جلب شد. کم بودند خبرنگارانی که پایگاه را بشناسند یا شماره‌ی پایگاه را داشته باشند. برای همین با روابط عمومی میراث استان تماس می‏گرفتند. روابط عمومی کارشناسان استانی را معرفی می‌کرد. مدیر و کارشناسان استان در برنامه‌ی کردی رادیویی و بیراوند، مدیر میراث استان، در برنامه‏های سیما و صدای استان ظاهر شدند و درباره‌ی بیستون و پرونده‌ی ثبت جهانی آن داد سخن می‏دادند. کسی هم سراغ مرا نگرفت. بعدها طه ‏هاشمی اعلام کرد به خاطر سخنرانی آقای مشایی در روز اول اجلاس کتیبه ثبت شد. یکی از دوستان هم اعلام فرمودند بیستون آن‌قدر بزرگ بود که ثبت شود. آقای وطن‏دوست ثبت را ماحصل ارایه‌ی پرونده‌ای می‌دانست که از بخش ایشان ارسال شده بود. ولی وقتی پرونده کلیساهای ایران که همراه پرونده‌ی بیستون ارسال شد در سال بعد از دبیرخانه‌ی کمیته ثبت جهانی گذر نکرد و ایران سهمیه‌ی آن سالش را از دست داد، کسی نگفت سخنرانی ما کارگر نیفتاد یا ما نتوانستیم پرونده‌ای خوب ارسال کنیم تا کلیساها ثبت شوند، یا کلیسا‏های ایران ارزش ثبت نداشتند، چون همان کلیسا‏ها در سال 2008 در فهرست میراث جهانی ثبت شدند.

یک شب در برنامه‌ی شبکه‌ی استانی زاگرس، مدیر میراث استان داشت از چگونگی تهیه و ارسال پرونده‌ی بیستون صحبت می‏کرد. ناخودآگاه غمگین شده بودم، چون نه تنها میراث استان در طی این سال‏ها با من همکاری نکرده بود، که در برخی شرایط نیز کارشکن هم بود، اما این‌جا با آب وتاب از تلاش‏های‌شان سخن می‏گفتند.
پدرم به من گفت: «چرا غمگینی؟» گفتم: «چه راحت کار دیگران را به نام خود ثبت می‏کنند». تا پایان برنامه ننشستم و رفتم توی اتاقم. یک ساعت بعد پدرم ورق کاغذی تحویلم داد که این شعر روی آن نوشته شده بود:

ای دختر عزیزم گله مکن ز مشکل             گر مدعی به حیلت رنجت نموده زایل
اهریمن ار زمانی بر بیستون قدم زد             داستان بردیا و کمبوجیه رقم زد
شیرین فریب خسرو، خسرو فریب فرهاد             بیداد سروری کرد، نامی نماند از داد
ار عشق بیستون کند، فرهاد شهرتش برد             با باد فیض گل رفت و رنج بلبلی مرد
تاریخ نقش می‌بست در دل، چو خوب و بد را             اکنون دهد گواهی، نیکویی یا حسد را
گر قدرناشناس‌اند و بی‌هنر ستایند             یا حق دیگران را بر سود خود ربایند
اندوه مخور سرانجام روشن شود حقایق             کی رو سیاه باشد کی سرخ چون شقایق
امیدوار و کوشا هم‌چون همیشه پرکار             اجرت دهد خداوند، دست خدا نگه‌دار

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه