نگاه روز
چه شد بحران بزرگ مالی را ندیدند؟
- نگاه روز
- نمایش از سه شنبه, 08 ارديبهشت 1394 06:39
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 84، سال سیزدهم، آذر و دی ماه 1393، رویه 28 تا 29
دکتر احمد سیف
واما درباره بحران بزرگ مالی حتما شما هم خبر دارید که در 2009 در مدرسه اقتصاد لندن جلسهای برگزار شد که شماری از بزرگان علم اقتصاد حضور داشتند و مهمان ویژه این جلسه هم ملکه انگلستان بود. اساتید حرفهایشان را زدند و درآخر ملکه از آنها پرسید که چه شد که هیچ کدام از شما این بحران را پیشبینی نکرده بودید؟
این پرسش، پاسخ سادهای ندارد ولی من فکر می کنم عوامل زیر می تواند مددکار باشد.
ـ پیش از به قدرت رسیدن ریگان در آمریکا و تاچر در انگلیس الگوی اقتصادی جهان سرمایهداری این بود که افزایش مزد پیوسته با رشد بازدهی، سر از افزایش تقاضا در میآورد که به نوبهی خود موجب تشویق سرمایهگذاری میشود. از سوی دیگر اعتقاد دولت سرمایهداری هم رسیدن به اشتغال کامل بود.
بعد از ریگان و تاچر وام ستانی و رونق بازارهای مالی باعث تشویق تقاضا نشد و لازمه این کار هم وجود تورم در قیمت مستغلات (یا سهام ودیگر اوراق بهادار) بود که در واقع وثیقه این وامستانیها بود. نه فقط رابطه مزد و بازدهی قطع شد بلکه ایجاد «ارتش ذخیره بیکاران» به عنوان وسیلهای در راستای مهار طبقه کارگر در دستور کار دولتهای سرمایه داری قرارگرفت.
پیش از تاچر و ریگان باور این بود که حرکت در راستای رسیدن به اشتغال کامل باعث میشود تا تقاضا و مصرف افزایش یابد. افزایش مصرف مشوق سرمایهداران در سرمایه گذاری است که افزایش تولید، هم پاسخگوی مصرف اضافی است و هم جامعه را در جهت رسیدن به اشتغال کامل همراهی میکند. از این دیدگاه اگر تقاضا درجامعه نباشد به طور طبیعی عرضه هم نیست و وقتی عرضه لازم وجود نداشته باشد. سرمایه گذاری هم صورت نمیگیرد. ولی در نگرش ریگان و تاچر رابطه به این صورت درآمد که:
ـ پس انداز، سرمایه گذاری، اشتغال، مزد، مصرف، سود، سرمایه گذاری مجدد
پس انداز از سـوی ثروتمندان صورت میگیرد و به همین خاطر: برای این که «شرایط» برای پس انداز بیشتر فراهم شود، هم سرکوب سطح مزدها لازم است و هم این که اگر قرار است تخفیف مالیاتی داده شود بهتر است تا این تخفیف مالیاتی به ثروتمندان داده شود، چون آنها با پول بیشتری که درجیب شان میماند بیشتر پسانداز میکنند و آن چه در بالا گفتهام اتفاق میافتد.
هم دولت تاچر به ثروتمندان بخشودگی مالیاتی داد و هم ریگان و بوش پدر و پسر. فکر بد نکنید، توطئهای در جریان نیست. این جنگجویان طبقاتی برای سیاستهای خویش تئوریهای بی پایه اختراع کرده بودند.
اکنون پس از سی سال میدانیم که این روایت داستان پردازی بود. آن چه داریم گسترش نابرابری است و توزیع نابرابرتر ثروت و درآمد. واقعیت این است که وقتی تقاضا دربازار نباشد سرمایه گذاری هم اتفاق نمیافتد.
و اگر بخواهیم تقاضا باشد درحالی که درآمد نیست یا کافی نیست چه باید کرد؟ این هم کاری ندارد تشکیلات عریض و طویلی ایجاد میکنیم تا همگان بتوانند تا جایی که میتوانند وام بگیرند و با « درآمدهای هنوز به دست نیامـده» مصــرف را تامیــن مالی نمایند. شما فکــر میکنید همین چند سال پیش بیهوده و بی هدف « کارتهای اعتباری» در غرب را حراج کرده بودند و سهل و سادهتر از صدور بلیط اتوبوس برای مردم کارت اعتباری صادر میکردند؟!
نقش مداخلهگر دولت هم در اقتصاد سرمایهداری از همهسو زیر ضرب قرار گرفت. و یکـی از نظریه پردازیهــایی که برای این کار صورت گرفت دیدگاه «انتظارات عقلایی» است که از سوی رابرت لوکاس و هم فکرانش تدوین شد و به جایزه نوبل در اقتصاد هم رسید. این نظریه مدعی است که همه عوامل اقتصادی اطلاعات کامل دارند و با این اطلاعات کامل تصمیم گیری میکنند. فرض کنید دولتی برای ایجاد اشتغال بیشتر در اقتصاد برهزینههای عمومی میافزاید. عوامل اقتصادی میدانند که درآیندهای که خواهد آمد باید برای تامین این هزینه اضافی مالیات بیشتر بپردازند و برای همین منظور مقدار بیشتر پسانداز میکنند تا بتوانند این مالیات اضافی را بپردازند. پیآمدش این است که اثر هزینه اضافی دولتی با پس انداز بیشتر عوامل اقتصادی خنثی میشود. نمیدانم متوجه تناقضی که دردیدگاه این حضرات وجود دارد شدهاید یا خیر.
وقتی میخواهید بخشودگی مالیاتی بدهید بهتر است این بخشودگی را به ثروتمندان بدهید که با پسانداز بیشتر باعث «رونق» اقتصادی میشوند ولی اگر دولت هزینه عمومی را بیشتر کند یعنی راه بسازد یا در آموزش و بهداشت هزینه کند، توده مردم دست به پس انداز بیشتر میزنند و این پسانداز بیشتر نه فقط به صورت سرمایهگذاری بیشتر در نمیآید که حتی باعث خنثی شدن سیاستهای دولتی برای ایجاد اشتغال بیشتر میشود.
و اما سومین کج راهه برای رسیدن بحران بزرگ را یوجین فاما با پیش گزاره « بازارهای کارآمد» ایجاد کرد. براساس نگرش فاما قیمتها دربازارهای مالی و غیر مالی « همیشه درست است». یعنی قیمت در نظام سرمایهداری هرآن چه را که لازم است درباره این مبادلات بدانید به شما خواهد گفت و اگر بخواهید این گزاره را به بازارهای مالی کلیت بدهید نتیجه گیری جالبی به دست میآید: « حباب مالی وجود خارجی ندارد و غیر ممکن است».
مشاهده میکنید چرا بزرگان اقتصاد نئولیبرالی (نولیبرال) بحران بزرگ را پیشبینی نکرده بودند. نه این که نخواستند؛ بلکه ابزار دیدن آن را نداشتند. تئوریهای اقتصادی آنان رابطهای با واقعیت زندگی ندارد درنتیجه، طبیعی است که قادر به ارزیابی منطقی از واقعیت هم نیست. این که همه عوامل اقتصادی اطلاعات کامل دارند و همه چیز را می دانند حتی ارزش رد کردن هم ندارد. امروزه میدانیم که متخصصان اقتصاد و بازارهای مالی و پولی درباره آن چه در کنارشان میگذرد اطلاعات کافی ندارند، عوام که دیگر جای خود دارند.