زبان پژوهی
زبان فصیح
- زبان پژوهي
- نمایش از جمعه, 11 فروردين 1391 15:52
- بازدید: 7699
دکتر پرویز ناتل خانلری
برگرفته از مجله سخن، دورۀ بیست و چهارم، شمارۀ دوم، بهمن 1353
در چند شمارۀ پیش جلسه سخن «جستاری» مطرح کرده بودیم و از خوانندگان آگاه و دانشور خود پرسیده بودیم که دربارۀ استعمال زبان گفتار با زبان گویشی در نوشتهها و آثار ادبی چه میاندیشند و آیا این کار را لازم و سودمند میدانند یا نه؟
در نظر ما این بحث اساسی بود و به این سبب انتظار داشتیم که گروه بزرگی از صاحبنظران در آن شرکت کنند و نتیجۀ کلی از آن حاصل شود. اما این انتظار برنیامد. شمارۀ شرکت کنندگان محدود بود اگر چه غالباً پاسخهای منطقی و معقول رسید که در صفحات مجله درج شد گاهی نیز انحرافی از اصل مطلب در آنها دیده میشد.
در این میان گردانندگان رادیو و تلویزیون نیز با تصنیقها و سرودهائی که به زبان شکستۀ محاوره سروده شده به مخالفت برخاستند و دامنۀ این بحث به روزنامهها کشید و مخالفت و موافق دربارۀ آن گفتگو کردند و ندانستیم که چه نتیجهای به دست آمد.
اکنون با استفاده از پاسخهائی که رسیده این بحث را دنبال می کنیم و به پایان می بریم.
نخست باید گفت که زبان چیست؟ اکنون همۀ دانشمندان زبان شناسی متفقند که «زبان امری اجتماعی، یعنی وسیله و ابزار ارتباطی ذهنی و فکری افراد جامعه با یکدیگر است.»
کلمات و عبارات نشانههای صوتی هستند که بر حسب مواضعه میان افراد یک جامعه بر معانی و اندیشههائی دلالت میکنند. هیچ واحدی یا مجموعهای از اصوات ملفوظ دال بر مفهوم معینی نیست، مگر آنکه این مواضعه میان افراد یک جامعه وجود داشته باشد. از اینجاست که گاهی لفظ واحد در زبانهای مختلف معانی متفاوت را به ذهن شنونده القاء میکند. فارسی زبان وقتی لفظ «موش» را میشنود ذهنش به آن جانور کوچک دم دراز جونده متوجه میشود، اما همین لفظ در ذهن فرانسوی زبان، مفهوم «مگس» را تصویر میکند. لفظ «چیز» برای فارسی زبان معادل «شیء» عربی است و برای انگلیسی زبان معنی «پنیر» می دهد. پس لفظ، بخودی خود و بدون مواضعۀ اجتماعی بر هیچ معنی خاصی دلالت نمیکند. اگر جز این بود، یعنی دلالت لفظ بر معنی، ذاتی یا طبیعی بود هیچ زبانی محتاج آموختن نبود، سهل است که اصلاً در این حال اینهمه زبانهای مختلف و متعدد به وجود نمیآمد و همۀ کسانی که از قوۀ ناطقه بهرهمند بودند لفظ واحدی را برای بیان معنی واحد ادا میکردند؛ و کاش که چنین بود!
نکتۀ دیگر آنکه: هر چه در یک جامعۀ زبانی، شمارۀ افرادی که با یک مواضعۀ «لفظ ـ معنی» آشنائی دارند بیشتر باشد آن جامعه بزرگتر و وسیع تر است، و در نتیجه هر فردی میتواند معانی و اندیشههائی را که در ذهن دارد با گروه بیشتری در میان بگذارد، یا از حاصل اندیشۀ افراد بیشتری آگاهی یابد.
اکنون به یک جنبۀ تاریخی زبان توجه کنیم. فرض میکنیم که در روزگاری بسیار کهن در یکی از نقاط کرۀ زمین یک خانوادۀ ده نفری زندگی میکردهاند که به زبان واحد با هم سخن میگفتند. این خانواده در طی چند نسل رو به فراوانی میگذارد. شمارۀ ده نفر به صد نفر می رسد. در آن نقطۀ کوچک وسائل معاش این عده نیست. خانوادۀ اصلی به چند دسته یا خانوادۀ فرعی تقسیم میشود و هر دسته در جستجوی نان و آب از مسکن نخستین کوچ میکند و به سرزمینی دیگر می رود. در این روزگار که از آن سخن می گوئیم وسائل ارتباطی وجود ندارد و گاهی میان هر دسته با دستۀ دیگر موانع طبیعی مانند کوه و رود و دریا هست. رابطه قاطع می شود و بر اثر آن کم کم بر اثر عوامل متعدد، که اینجا مجال ذکر آن نیست، زبان هر دسته مختصاتی پیدا می کند که موجب اختلاف آن با زبان دستۀ دیگر می شود. این دوران را می توان «دوران تفرقه» نامید.
در دوران بعد احتیاجات دیگری در هر یک از این جوامع کوچک و متفرق به وجود می آید و بر اثر آن رابطههای بازرگانی، اجتماعی، دینی، سیاسی میان این پراکندگان ایجاد میشود. اما اکنون زبان هر فرقه با زبان فرقۀ دیگر مختلف شده است. پس دیگر هیچ یک از این زبانهای فرعی، یا گویشهای دیگرگون شده، برای آن منظور اصلی که ایجاد ارتباط میان افراد یک جامعۀ بزرگ است کافی نیست. چه باید بکنند؟ بیست، سی، صد، هزار واحد اجتماعی به وسیلۀ واحدی برای روابط مادی و معنوی محتاجند. وحدت بازرگانی و اقتصادی، و گاهی بر اثر آن وحدت حکومت، استفاده از زبان واحدی را به عنوان وسیلۀ ارتباط اجتماعی ایجاب می کند. اما زبان را اختراع نمیتوان کرد. ناچار باید یکی از گویشها را که از جهتی بر دیگر گویشهای متعدد برتری دارد اختیار کنند و به عنوان وسیلۀ ارتباط جمعی به کار برند. گویشی که این امتیاز را کسب میکند یا گویش مرکز بازرگانی است یا مرکز حکومتی یعنی سیاسی.
به این طریق، میان چندین جامعۀ مختلف که افراد هر یک برای رابطه با یکدیگر زبان خاص خود را دارند یک وسیلۀ ارتباط ذهنی عام به وجود میآید که «زبان مشترک» خوانده می شود. زمان پیدایش چنین زبانی را در یک جامعۀ بزرگ «دوران تجمع یا وحدت» می خوانند.
اما این که گفتیم یکی از گویشها به عللی بر آن دیگرها غلبه می کند دلیل بر آن نیست که همیشه، یا تا مدتی دراز، این زبان که دیگر «زبان رسمی» خوانده می شود به نقطۀ جغرافیائی خاصی منتسب و مربوط بماند. زبان رسمی، بر اثر احتیاجات اداری، سیاسی، بازرگانی، و فرهنگی، به سرعت رو به تکامل می رود و نه تنها از گویشهای محلی بلکه حتی از زبانهای مختلف دیگر عوامل و عناصری را می پذیرد، یا الفاظ تازهای را وضع و متداول میکند و در نتیجه از حیث وسعت و شمول و قابلیت ادای معانی بر همۀ گویشهای دیگر رجحان و غلبه مییابد.
متفکران و دانشمندان و نویسندگان طبعاً مایلند که حاصل اندیشه و فکر و ذوقشان قلمرو وسیعتری داشته باشد و بنابراین ترجیح میدهند که آثار خود را به این «زبان مشترک» یا «زبان رسمی» بیان کنند تا اینکه گویش محلی خود را به کار ببرند که تنها عدۀ معدودی مخاطب خواهند داشت.
اینکه در طی چندین قرن بزرگان ایرانی آثار مهم و جاودانی خود را به زبان عربی نوشتهاند علتی جز این نداشته که میخواستهاند اندیشۀ علمی و فلسفی و ذوقی ایشان در سراسر قلمرو خلافت اسلامی که تمام سرزمینهای متمدن آن روزگار را شامل بوده است رواج یابد. در مغرب زمین هم چند قرن زبان مردۀ لاتینی وسیلۀ ارتباط ذهنی دانشمندان کشورهائی بود که هر یک زبان خاص خود را داشتند؛ اما لاتینی را به همین منظور برای تألیف کتابهای علمی و فلسفی به کار میبردند. حتی در روزگار ما می توان مثالهای متعددی نظیر این معنی یافت.
چندین نفر از بزرگان ادبیات فرانسوی، مانند بلز ساندرار، گیوم آپولیتر، میلوش و دیگران اصلا فرانسوی نبودند، اما زبان فرانسوی را برای بیان اندیشههای خود اختیار کردند. برناردشاو ایرلندی با انگلیسیان کینه می ورزید، اما به زبان انگلیسی مینوشت، زیرا میدانست که اگر به زبان مادری خود، یعنی ایرلندی بنویسد خوانندگان معدودی خواهد داشت.
برمی گردیم به موضوع خودمان: در ایران ما که سرزمینی پهناور است و به قول یاقوت حموی «میان رود بلخ تا مرز آذربایجان و ارمنستان ایرانی تا فرات و تا عمان و مکران و تا کابل و طخارستان» گسترش داشته، از دیرترین زمان صدها گویش متفاوت با یکدیگر میان مردم آن به کار میرفته که اکثر نزدیک به تمام آنها از اصل واحد «ایرانی» یا آریائی» منشعب بود. اما با یکدیگر اختلافهائی کم یا بسیار داشتهاند.
از روزگار باستان سخن نمیگوئیم. اما آنچه مسلم است این که در دوران شاهنشاهی ساسانی برای امور اداری این سرزمین وسیع که زیر حکومت واحدی اداره میشد زبان واحدی به کار میرفت که آن را دری، یعنی رسمی و اداری، میخواندند و همین زبان است که بعد از اسلام نیز مقام خود را، به عنوان زبان مشترک ایرانیان حفظ کرد و تا امروز با اندک اختلافی دوام دارد.
در دورۀ بعد از اسلام نیز در شهرها و قصبات ایران همچنان گویشهای متعدد محلی ایرانی وجود داشت. اما زبانی که ادیبان و دانشمندان در آثار خود به کار می بردند همان زبان مشترک یعنی «دری» بود. زبان ادبی و علمی و اداری و سیاسی یکی بود و زبانها با گویشهای محلی متعدد و مختلف حتی در قرنهای چهارم و پنجم مورخان و جغرافی نویسان تصریح میکردند که «هیچ روستائی در خراسان نیست مگر آن که گویشی جداگانه و خاص خود داشته باشد». فردوسی و سعدی و حافظ و دیگران در زندگی روزانه به زبانی که آثار عظیم و شگفت انگیز خود را به آن نوشتهاند سخن نمیگفتند، بلکه هر یک گویش محلی خاص خود را داشتند.
این گویشهای محلی را که در دورۀ بعد از اسلام به نام کلی و عام «پهلوی» یا «فهلوی» خوانده میشود در حکم زبان طبیعی و عادی و بی تکلف می شمردند نه زبان اهل ادب و فضل یا زبان کتابت. بلبل به عقیدۀ فردوسی و خیام و حافظ و دیگران به «زبان پهلوی» نغمه سرائی میکرد؛ فردوسی میگوید:
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی
و از حافظ است که :
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
اصطلاح «پهلوی خوانی» به معنی بیان احساسات صادقانه و عاری از تکلف یا نغمههای محلی عاشقانه نیز در غزلهای فارسی مکرر به کار رفته است.
شاه قاسم انوار اندکی پس از حافظ میگوید:
پهلوی خوان به سر کوی حبیب آمده ایم
بهر درمان دل خود به طبیب آمده ایم
یا
پهلوی خوانان غزل میخواند دوش
او به خود مشغول و جانها در خروش
اما، اینکه گفتیم زبان عادی یا زبان گفتار این بزرگان با زبان نوشتن ایشان متفاوت بوده است حدس وگمان نیست، بلکه جسته جسته قرائن ودلایلی برای اثبات آن یافت میشود. از جمله این که ابوعلی سینا در یکی از کتابهای خود مینویسد: «اسناد گاهی بی واسطۀ لفظی خاص انجام میگیرد چنانکه در زبان عربی می گویند «زید قائم» و گاهی با واسطۀ لفظ خاصی چنانکه در فارسی ادبی کلمۀ «است» می آورند و می گویند «خانه سفید است» یا در فارسی محاوره فتحهای به آخر کلمه میافزایند و میگویند «خانه سفیده». بنابر این در زبان جاری و طبیعی ابوعلی سینا و فردوسی به جای کلمۀ «است» فتحه به کار میرفته که اکنون در زبان محاورۀ بسیاری از نقاط ایران به کسره تبدیل شده است.
اما هیچ یک از این بزرگان، درزبان نوشتن، یعنی زبان ادبی و علمی، این شیوه را به کار نبردهاند، زیرا که زبان نوشتن تابع قواعد خاصی بوده که پیروی از آن ضرورت داشته است تا همۀ ایرانیانی که به گویشهای مختلف و متعدد سخن میگفتند وسیلۀ واحدی برای فهمیدن و فهماندن داشته باشند.
اما امروز، نویسندگان جوان ما گمان میبرند که اگر تلفظ زبان گفتار را در نوشتههای خود به کار ببرند هنری کرده و مبتکر ترقی و تجددی شدهاند. این تجدد را فردوسی و سعدی و حافظ و مولوی هم میتوانستند به عمل بیاورند. اما ظاهراً عقلشان بیش از این نویسندگان امروز بوده است.
اکنون به یک نکتۀ اصلی و مهم توجه باید کرد. کاری که بعضی از نویسندگان جوان میکنند غالباً به کار بردن طرز تلفظ تهران در آثار ادبی است. حتی گاهی دیده می شود که اشخاص داستانی، اهل هر کجا باشند، از یزد و کرمان و بوشهر و خوزستان و بلوچستان، در این نوشتهها لهجه یا طرز تلفظ تهرانی را به کار میبرند که یکسره خلاف واقع است. آیا این نویسندگان میخواهند تلفظ تهرانی را در مقابل زبان ادبی و رسمی، که هزار سال است وسیلۀ بیان هزاران نویسنده و شاعر فارسی زبان بوده، به همۀ مردم نواحی دیگر تحمیل کنند؟ آیا نمیدانند که با این کار رابطهای را که میان مردم کشورهای فارسی زبان یا فارسی دان در طی چندین قرن وجود داشته است از میان میبرند؟ البته به کار بردن لغات و اصطلاحات محلی یا مربوط به پیشهها و مشاغل مختلف یا مختصات یک نقطۀ جغرافیائی خاص، امری دیگر است و آنجا که به مناسبتی لازم باشد نه تنها به وحدت زبان لطمهای نمیزند بلکه موجب وسعت و غنای آن می شود. بسیار از این لغات و اصطلاحات محلی بر معانی خاصی دلالت میکنند که برای ادای آنها در زبان ادبی لفظی نیست. من نمیدانم کلمات «لوس» یا «ملوس» را در زبان ادبی به کدام لفظ تبدیل کنم که درست همین معانی دقیق از آنها دریافته شود. بنابراین چارهای جز استعمال آنها ندارم. اما بجای جملۀ «دیوار سفیدست» که همۀ فارسی زبانان درست معنی آن را میفهمند کدام یک از صورتهای «...سفیدَ» یا «سفیدِ» یا «سفیده» یا «سفیدِس» را به کار ببرم که فارسی زبانان همۀ نواحی در تلفظ آن متفق باشند. البته اگر در مورد خاصی غرض نشان دادن تلفظ معینی باشد و نکته ای از آن اراده شود که ثبت کلمه به صورت معهود ادبی مانع از بیان آن باشد دربارۀ آن بحثی نیست و از موضوع این گفتگو خارج است.