زبان پژوهی
کژتابیهای ذهن و زبان - 17
- زبان پژوهي
- نمایش از چهارشنبه, 10 اسفند 1390 11:57
- بازدید: 5006
برگرفته از روزنامه اطلاعات
استاد بهاءالدّین خرمشاهی
27- همچنین درمجلس ختم یکی از بزرگان بودیم. دوست شوخ شطّاحم هرمز عبداللهی هم حضور داشت. بعد از پایان یافتن مجلس ختم، درحالی که حضّار عده به عده ایستاده بودند و با هم حرف میزدند و ضمناً آهنگ بیرون رفتن از مجلس کرده بودند، هرمز پرسید: این مرحوم چرا فوت کرد؟ در پاسخش گفتند: «ایشان سکته کردهاند.» هرمز گفت: «سکته چیه، ما نکنیم؟»
بعد از چند دقیقه که داشتیم از سرسرای مسجد خارج میشدیم، کسی دیس خرما را به ما تعارف کرد. یکی از دوستان رند که در جمع ما بود، به دیس خرما اشاره کرد و به عبداللهی گفت: آقا بفرمایید، برای سکته خوبه.
الف) برای جلب سکته
ب) برای دفع سکته
28- یک باریغمای جندقی – که اگر در زهد مقامی منیع ندارد، در فسق پایگاهی رفیع دارد – مهمان یکی از فئودالزادگان زمان خود بود. طبعاً همة شب را در دعا و تهجّد گذرانده بود. نزدیک سحرگاه فراغت یافت که ساعتی بخوابد و طعم «شکر خواب صبوح» را بچشد. اما از بخت ناهموارش، خری در نقش خروس بیمحل ظاهر شده، و با عرعر صرصر آسایش، آسایش او را سلب کرده بود. صاحبخانه صبح زود زده بود به چاک، و به دنبال کار و زندگی خود از خانه بیرون رفته بود. یغما اوقات تلخی خود را از این سلب آسایش و خروس بیمحل، به شیرینی در بیتی درج کرد. این بیت
را روی کاغذی نوشت و گذاشت توی طاقچه و آنجا را ترک کرد:
خود آدمک بدی نبودی
اما پدر خرت بسوزد.
29- یک روز در اتاق نمور و کموری که در اداره دارم، غرق در مراقبه بودم و حال خوشی داشتم. ناگهان بدون اینکه تلنگری به در بخورد، دوستی یا آشنایی، یکهو بی هوا، داخل شد و خلوت شیرین مرا آشفت. گفت: «این طرفها بودم، گفتم خوب است بیایم و حالی از شما بگیرم»
سرضرب گفتم: اتفاقاً همین کار را هم کردید».
هرجا که این مقاله را قطع کنم، اگر تعریف از خود نباشد، حسن ختام دارد، اما برای آن که واقعاً «ختامة مسک» باشد، با نقل یک داستان وارة کژتاب، به این معرکهگیری خاتمه میدهم.
30- این حکایت را که نقل به مضمون و معنا میکنم از رادیو (جمعه، 8 تیرماه 69) شنیدم. مردی که ضعف باصره داشت، وارد فروشگاه آلات موسیقی شد، و به ویلونی اشاره کرد و از فروشنده پرسید: آقا این تارچند است؟
فروشنده گفت:« آقا، این که تار نیست، ویلون است؟»
مرد گفت: «آه ببخشید مدتی است من همه چیز را تار میبینم.»
پنج
این پنجمین و گویا باز هم نه آخرین ماهوارة کژتابی است که به آسمان علم و ادب پرتاب میشود. وقتی که اولین کژتابی را جمله به جمله یا گزاره به گزاره تهیه و تدارک میکردم. از آخر و عاقبت این مشغلة شکوهمند خبر نداشتم. اما گویا حکمت عامیانه راست میگوید که: اشتها زیر دندان است و الکلام یجرالکلام.
خوانندگان عزیز تا بدین جا دریافتهاند که اهل طناب و درازنفسی نیستم و چنانکه در کژتابی شمارة اول مختصر اشارهای کردهام، این کژتابیها کیلویی نیست و ذره ذره جمع شده است، و چه بسا که قطره قطره دریا شود. نحوة جمع و تدوین این مقالات از این قرار بوده است که هر وقت در زندگی روزمره به طور واقعی با جملهای برخوردم که دوپهلو و کژتاب بود، آن را یادداشت میکردم و به تدریج این قلک، دینار به دینار پر شد. و شبنم به شبنم، شوخی شوخی، چاهش پر شد.
فایدة این کژتابیها در این است که حساسیت و هشیاری اهل زبان را که بدجوری در زبان غرقند، افزایش میدهد تا بتوانند با پرداختن به کژتابیها، از کژتابیها پرهیز کنند، یا اگر به نفعشان بود، جملة کژتاب بسازند، هرچند که این کار لااقل به اندازة سرودن شعر، طبع روان میخواهد و قدری هم معانی و بیان میطلبد. و درمجموع آمد ـ نیامد دارد. باری برویم بر سر حکایت و سی ـ چهل جملة کژتابی را که به نحو تجربی برایم پیش آمده است، لااقل برای تفریح و تفنن، نه لزوماً درس عبرت، و تدقیقات زبانشناختی، با خوانندگان با حوصله در میان نهیم.
1ـ یکی از دوستان جوانم واژهنامة (برابر نهادة) فلسفی سه زبانهای درست کرده بود که آلمانی ـ انگلیسی ـ فارسی بود، بدون تعریف و توضیح. یعنی فقط معادلهای سه زبان را دربر داشت. یک روز در یک صحبت تلفنی از من پرسید: «آیا لازم است که من، (یعنی مؤلف) بر این واژهنامه مقدمهای بنویسم؟» من که ویراستار این کار شده بودم، گفتم: «اگر این کار مفصل و چندجلدی بود حتماً مقدمه لازم داشت، اما فرهنگ شما که تعریف هم ندارد، چندان نیازی به مقدمه ندارد.»
دوست جوانم، از عبارت که تعریف هم ندارد جا خورد، یک لحظه فکر کرد که من از فرهنگ یا واژهنامهاش بد میگویم. حال آنکه منظورم آن بود که این واژهنامه، فاقد «تعریف» و توضیح و شرح و بسط است.
ادامه دارد