شعر
هان ای دل عبرت بین
- شعر
- نمایش از شنبه, 04 تیر 1390 06:40
- بازدید: 6310
خاقانی شروانی
هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را، آیینهٔ عبرت دان
new nike football boots 2012 2017 - 002 - Nike Air Max 270 ESS Ανδρικά Παπούτσια Γκρι / Λευκό DM2462 | スニーカー発売日 抽選情報 ニュースを掲載!ナイキ ジョーダン ダンク シュプリーム SUPREME 等のファッション情報を配信! - 2022年 発売予定!sacai x NIKE CORTEZ (サカイ ナイキ コルテッツ) , nike janoski floral noir dress for women - JofemarShops
وز دیده دوم دجله، بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید، صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گویی ز تف آهش، لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان
بر دجله گری نو نو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست، از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد، باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهٔ ایوان، بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری، پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه، بشنو ز بُن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه، و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهٔ جغد الحق، مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کرده است، ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان، یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی، کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نه حجرهٔ تنگ این، کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را، با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن، وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی، دیوار نگارستان
این است همان درگه، کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان سفره، کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان
پندار همان عهد است، از دیدهٔ فکرت بین
در سلسلهٔ درگه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین، شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین، پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش، گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن، کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش، در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا، خورده است به جای می
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه، بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی، زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجا رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید، آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتدن آسان
خون دل شیرین است، آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان، سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان
از خون دل طفلان، سُرخاب رُخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه، دریوزهٔ عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی، توشه طلبد سلطان
گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان
این بحر بصیرت بین، بیشربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که ز راه، آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است، از بهر دل اِخوان