نامآوران ایرانی
دکتر محمد معین، خالق «فرهنگ معین» - جانشین دهخدا - 2
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 28 مهر 1391 18:23
- بازدید: 4185
برگرفته از روزنامه اطلاعات
نسترنملایی
آن مرد خشک و عصبانی و نا آرام آرام گرفته بود، عکس قلمی دهخدا را به من امانت داد که برای مجله بیاورم که روی جلد درست کنیم. جلوی در دانشکده حجت، نگهبان پیر، جلوم را گرفت که اموال دولتی را نمیتوانی خارج کنی. هر چه گفتم معین گفته، گفت قانون است. معلوم شد که حرف معین در چشم قانون کمتر از قدرت حجت است. تا کاغذ ننوشت حجت رضایت نداد و من اشکهای آن روز او را هرگز از یادم نمیبرم.
مهدخت معین، دختر معین، مینویسد: پدر درباره شعر نو معتقد بود که شعر نو یک پدیدة بسیار با ارزش هست و نیما را به حق میتوان پدر شعر نو محسوب داشت.
«افسانه» نیما را بسیار دوست میداشت و، در لحظات بسیار معدودی که فراغت مییافت، اغلب میشنیدم که برخی از ابیات نیما را از حفظ میخواند.
به خاطر دارم شبی عکسی را در روزنامه به من نشان داد و گفت: این نیما یوشیج است، پدر شعر نو. افسوس نیما در گذشته و من او را ندیدهام. گویا شب بعد بود که وصیتنامه نیما در روزنامهها درج شد، پدرم با حیرت آن را میخواند و از این که نیما را ندیده بود بیشتر افسوس میخورد( مهدخت معین1352: ص7). وقتی خواهر نیما یوشیج وصیتنامه را به معین میداد، او فقط گفت: چرا قبلاً با من صحبت نکرد.
همسر معین میگفت: وقتی که وصیتنامه را دید، حال عجیبی داشت، مدام میگفت آخر چرا من؟ من که از شعر چیزی نمیدانم.
با وصیت نیما بار عظیم دیگری به دوش معین گذاشته شد. خود بارها میگفت: من افسوس میخورم که چرا در تمام مدت زندگی فرصت دیدار نیما را نیافتم. او میراثش را برای من گذاشت که به درستی رعایت امانت کردن درآن میسر نیست، زیرا او هرچه مینوشت با مداد بود و بر پشت پاکتهای سیگار یا تکه کاغذهای کوچک که پس از چندی به هم ساییده میشد و کلمات نامفهوم و ناخوانا میماند.
معین، با تمامی مشغلههایی که داشت، وصیت پیر یوش را به کار بست و با کمک آل احمد و چند تن از دوستان او به چاپ آثار نیما پرداخت. حاصل این همکاری چاپ افسانه و رباعیات نیما و ماخ اولا است.
معین خود در مقدمه افسانه و رباعیات نیما مینویسد: اگر نه وصیت کتبی آن بزرگوار بود در اقدام به این مهم جسارت نمیورزید...نگارنده به یاری جلال آل احمد و جنتی عطایی( طبق وصیتنامه نیما) و پرویز داریوش، دوستان و یاران آن مرحوم، به تدریج آثار وی را تدوین و منتشر خواهد کرد.
در این دفتر، نخست«افسانه» است و سپس دویست و شصت و یک رباعی او؛ دفترهای بعد هر یک منظومهای را در بر خواهد داشت و ورقی چند از آثار پراکندة او؛ نیز امید است فرصتی دست دهد تا آنچه را که دیگران از او و درباره او گفته و نوشتهاند در دفتری فراهم آوریم و درآن شرح حال مفصل و دقیق او را نقل کنیم تا داوری منتقدان را درباره شاعری که به راستی چنین کرد که خود در این رباعی گفته آسان سازد:
از شعرم خلقی به هم انگیختهام
خوب و بدشان به هم در آمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را، کاب
در خوابگه مورچگان ریختهام
جانشین دهخدا شدن برایمان چندان شگفت آور نبود، چرا که این سالهای آخر عمر دهخدا به همراهی این مرد آزاده گذشته بود. وقتی معلوم شد که نیما او را به وصایت خویش برگزیده است حیرت کردیم. مگر این معین خشک و بیذوق نبود که صاحبان ذوق به شعرنشناسی ملامتش کردند؟ پس چطور آن پیر یوش، ندیده و نشناخته، او را به کشتیبانی آن دریای مواج شعر برگزیده بود؟ پیرمرد رند بود و آدمشناس، به صرف امانت صرف، شعرش را- این پاجوش فرح انگیز و خرم درخت شعر کهن را- آسان به دست هرکس نمیسپرد.
سالی چند بود که ندیده بودمش، رفتم در اینباره بپرسم. از نیما پرسیدم، گره غمگینی بر پیشانیاش افتاد. از بزن بکوبهای میان مرده ریگ خواران و این که او در این میان به حکم شرع و اخلاق مقید است به من گفت: این قلعه سقریم یک چیز فوقالعاده است، افسوس که مخدوش است و پراکنده. و بعد، از شعرهای عربی نیما حرف زد و آنها را جالب توصیف کرد و در آخر حرفهایش گفت: بزرگترین افسوس من این است که نیما را ندیدهام.
ابراهیمپور داوود نیز به معین علاقه خاص داشت. ایرج افشار مینویسد: با معین و پور داوود به مسکو رفتیم. معین چون پروانه برگرد پورداوود میچرخید. چه حقاً پورداوود شمع جمع ما بود. پورداوود خودش محضر و آرام و نجیب بود.
از تهران به مسکو، از مسکو به فنلاند و سوئد و آلمان سهنفری همراه بودیم. معین همه جا آموزنده بود و آموزگار هر وقت از او پرسشی میشد، هرچه میدانست میآموخت و، هر وقت مطلبی تازه میشنید، فوری بر روی فیش یادداشت میکرد.
معین پیشرفت خود را در راه تحقیق و دانش، بیش از هرکس، مدیون ابراهیم پور داوود و علیاکبر دهخدا میدانست و پور داوود به مناسبت آن که معین به فرهنگ و زبان پیش اسلامی ایران علاقهمند بود او را بسیار مینواخت و نگاهبانی میکرد. شاید هم شهری بودن( که هر دو از رشت بودند) این پیوند را محکمتر کرده بود. معین در طریق تحقیق بیش از هر کس متأثر از پور داوود بود و بیشتر از او پیروی میکرد. در واقع، معین نمونة کامل مکتب پور داوود بود.
پورداوود نیز به او علاقه بسیار داشت و او را جانشین لایق و به حق خود میدانست، اما دست غدار روزگار نخواست که آرزوی او برآورده شود. معین در حیات پور داوود از کار برکنار افتاد و پور داوود از این فاجعه رنجور و آزرده شد و غم بسیار خورد.
مرتضی صراف، داماد معین، از نزدیک شاهد ماجرا بوده است: من چند بار گریه پورداوود را دیدم و آخرینبار در ایام عیدی بود که به اتفاق او برای دیدن معین به بیمارستان رفتیم. او گریست و من سوختم. در میان گریه میشنیدم که میگفت: آخر او خیلی جوان است. مرا ببرید، تاب ندارم، نمیتوانم تحمل میکنم. و این آخر دفعه نبود که پور داوود را دیدم، ولی آخرین عید بود. معین با تقیزاده نیز مأنوس بود و اطمینان و علاقه او را به خود جلب کرد. تا آنجا که تقیزاده کلیه یادداشتهای ذیقیمت خود را، که طی سیسال درباره اسماعیلیه جمع کرده بود، در اختیار معین میگذارد. معین به محضر قزوینی نیز آمد و شد داشت.