شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان خدا یارتان، رفیقان را سلام گویید! - ترجمهٔ حال محمدجان شکوری

نام‌آوران ایرانی

خدا یارتان، رفیقان را سلام گویید! - ترجمهٔ حال محمدجان شکوری

برگرفته از تارنمای فرهنگستان زبان و ادب فارسی

اشاره: با نهایت تأسف و تأثر، به مناسبت درگذشت دکتر محمدجان شکوری، دانشمند صاحب‌نام زبان و ادب فارسی تاجیکی، زندگی‌نامهٔ خودنوشتِ این استاد فقید که در سال 1995 تألیف شده است، در ادامه خواهد آمد. گروه علمی برون‌مرزی و دفتر نمایندگی فرهنگستان در مراکز علمی و فرهنگی تاجیکستان، درگذشت این استاد بزرگ را به جامعهٔ فارسی‌زبانان و بازماندگان آن مرحوم تسلیت می‌گوید.

کمینه محمدجان شکوری که تا ماه می سال 1992 در نوشته‌های خود محمدجان شکوراف امضا می‌گذاشتم و در شناسنامه نام رسمی‌ام محمد شریف‌اویچ شکوراف است، از روی رسمیت 30 اکتبر سال 1926 چشم به دنیا گشاده‌ام، اما درحقیقت سال تولد من نه سال 1926، بلکه سال 1924 است. این از آنجا معلوم می‌شود که در سال موش به دنیا آمده‌ام و قبله‌گاهم، صدر ضیاء، در تولد من این رباعی با مادهٔ تاریخ گفته‌اند:

این تازه نهال سبز و پربر بادا
در باغ حیاط تازه و تر بادا
در وقت تولدش که بود اختر سعد
کردیم رقم:‌ سعد اختر بادا!

«سعد اختر بادا» برابر سال 1343 و به سال‌شماری میلادی سال 1924 است.

ادروز من هم 30 اکتبر نیست و نمی‌دانم که کدام است. از اول زادنامه نداشتم و پدرم نیز ماه و روز تولدم را در جایی گویا ذکر نکرده‌اند. به‌هرحال، من از نوشته‌های ایشان ندیده‌ام. آن‌گاه که در زادگاه خود، در بخارا، در مکتب کویبیش‌اف می‌خواندم، از چه سبب باشد که در حجت‌ها زادسال من 1925 رفته بود. از بس که ما مکتب بچه‌ها زادنامه ـ سند رسمی تولد نداشتیم (زادنامه دادن هنوز رسم نشده بود)، آن وقت که به شهروندان پاسپورت دادند، یک کمیسیون پزشکان سنّ طلبه‌ها را معین کرد: دندان، موی زیر بغل و غیره را دیده، تخمیناً تعیین کردند که سنّ ما چند است. این پزشکان زادسال مرا 1926 گفتند و من مجبور بودم که این را قبول کنم. آن روز که کمیسیون پزشکان مرا دید، 30 اکتبر بوده است. آن روز را زادروز من نوشتند. تا آن روز نام خانوادگی کمینه شریف‌او بود که از نام پدرم گرفته شده است. کمیسیون سن و سال قرار کرد که نام خانوادگی من باید از نام بابایم (پدربزرگم) قاضی عبدالشّکور آیت گرفته شود، یعنی من‌بعد من شکوراف باشم و نام پدر من شریف‌اویچ باشد.
    این است که در 5-10 دقیقه که کمیسیون مرا می‌دید، من تماماً دیگر شدم: نام خانوادگی‌ام تغییر یافت، صاحب نام پدری گردیدم، زادسالم دیگر شد، زادروزی هم یافتم. فقط اسمم بدون دیگرگونی ماند. محمد شریف‌او بودم، محمد شریف‌اویچ شکوراف شدم.
    بنده فرزند شریفجان ـ مخدوم صدر ضیاء (1867-1932) هستم که نویسندهٔ تاجیک بود و نام او در سندهای رسمی شوروی آخر عمرش باید شریف شکوراف نوشته شده باشد. او خود شرح حال خود و پدرش قاضی عبدالشکور آیت را (1816-1889) نوشته است که در یک دفتر مسوّدهٔ او که حالا در دست کمینه است، آمده است.
    صدر ضیاء تا انقلاب بخارا (1920) در بعضی تومن و ولایت‌های امارت قاضی بوده است. پس از انقلاب چندی در مؤسسه‌های جمهوریت خلقی شورویی بخارا، مثلاً در ادارهٔ اوقاف، در کتابخانهٔ مرکزی اجرای وظیفه نموده، بعد بر هم خوردن جمهوری بخارا (1924)، به سبب بیماری، خانه‌نشینی اختیار کرده است. چون دولت شوروی از مردم طلا گرد آوردن آغاز کرد، پدرم زندانی شد و در زندان از دنیا درگذشت.
    بنده در سه نوشتهٔ خود از احوال پدرم اندکی آگاهی داده‌ام که یکی «شمه‌ای از روزگار صدر ضیاء» (1989)، دیگری «جادهٔ حق پیمودم» (1991) و سومی «چو عنقا را بلند است آشیانه» (1990) نام دارد.
    مادرم مصبّحه شکوراوا نیز با پدرم زندانی و در زندان گرفتار بیماری سل شده، بعد رسیدن به آزادی، پس از یک سال درگذشت پدرم، یعنی سال 1933 فوتید. آن‌گاه من در صنف یکم می‌خواندم. درگذشت او هنگام تعطیل زمستان مکتب من، یعنی در ماه ژانویه صورت گرفت. مادرم همگی 37 سال عمر داشت.
    من چندی در خانهٔ تغایی خود حبیب‌الله مخدوم اوحدی شاعر (1900-1937) زندگی داشتم. نام اوحدی در کتاب صدرالدین عینی «نمونهٔ ادبیات تاجیک» (مسکو، 1926، ص. 222 تا 226 و 597) ذکر شده است. در سندهای رسمی شوروی نامش حبیب‌الله عبدالله‌اف بود. وی در بخارا در کتابخانهٔ ابن‌سینا کار می‌کرد. شعرش گاه‌گاه در روزنامهٔ بخارا چاپ می‌شد. دو برادر او که نامشان را در یاد ندارم، در بخارا دکان بقّالی داشتند، یعنی صاحب ملک خصوصی بودند و از این سبب در آخر دههٔ بیستم (بعد بر هم خوردن سیاست نو اقتصادی) از حکومت‌داران فشار دیدن گرفتند و با مادرشان به افغانستان گریختند و چندی در شهر اندخوی بودند. از سرنوشت بعدینهٔ آن‌ها خبر ندارم. از بس که اوحدی در جوانی از جدیدان بخارا بود و اکثر جدیدان عاقبت انقلابی شدند، از شورویان چندان خوف نداشت و چون برادرانش راه گریز پیش نگرفت، ولی برادرانش به وی نامه نوشته به افغانستان دعوت می‌کرده‌اند. ترکمنی که یکی از این نامه‌ها را می‌آورد، در سرحد به دست افتاده است. مرزبانان از آن نامه نسخه برداشته، به ترکمن فرمان داده‌اند که خود نامه را به اوحدی رساند. چون اوحدی نامه را گرفته، جواب آن را به دست ترکمن سپرده است که به افغانستان، به برادرانش برد، ن. ک. و. د. ـ دستگاه امنیت شوروی ـ اوحدی را به زندان گرفت و به گناه اینکه با خارجیان مکاتبه داشته است، سال 1937 به سیبیر اسکندر که 8-9 سال داشت، نیز در بی‌سرابانی و گرسنگی نابود شد.
    اوحدی که زندانی شد، من به خانهٔ عمه‌ام اقبال‌آی گذشتم. سال 1939 با او به ایستالین‌آباد ـ امروزه شهر دوشنبه ـ آمدم. به دوشنبه آمدن من با تشویق دخترعمه‌ام، اصالت‌خان، و همسر جلال اکرامی، سعادت‌خان، صورت گرفت.
    اصالت‌خان در دوشنبه معلّم بوده، سعادت‌خان اینجا در کتابخانهٔ فردوسی کار می‌کرد. من در خانهٔ اصالت‌خان می‌زیستم و او امکان فراهم آورد که تحصیلات میانه و عالی را به پایان رساندم.
    تحصیل میانه را در دوشنبه در مکتب نمونه و آموزشگاه پداگوگی (آموزگاری) دوام دادم. سال 1941 به آخرین صنف (کلاس) آموزشگاه گذشته بودم که جنگ فاشیست آلمان آغاز یافت و آموزشگاه را بستند. اگرچه صنف آخرین آموزشگاه را به آخر نرسانیده بودم، مرا به انستیتوی پداگوگی ـ حاضر دانشگاه آموزگاری دوشنبه (فاکولتهٔ زبان و ادبیات تاجیکی) ـ قبول کردند. چون جنگ سر شد، همهٔ جوانان به صف ارتش دعوت گردیدند و در دانشکده ـ انستیتوی دانشجو کم مانده بود و از این‌رو من به عمه بچه‌ام محمدجان رحمان‌اف که سنمان هنوز به سن خدمت حربی نرسیده بود، بدون دیپلم مکتب میانه، بدون امتحان قبول به مکتب عالی درآمدیم. تحصیل من در دانشکدهٔ آموزگاری از سال یکم جنگ آغاز یافته، سال 1945 با پایان یافتن جنگ به آخر رسید.
    در اوان دانشجویی سال‌های 1943 تا 1945 در ادامهٔ روزنامهٔ «تاجیکستان سرخ» که امروز «جمهوریت» نام دارد، کار می‌کردم: نوبت‌دار شب بودم، شب‌ها با سردبیر صفحه می‌خواندم. با وجود شب‌کاری تحصیلم بد نبود و استپیندیا (کمک خزینهٔ تحصیلی) به نام استالین می‌گرفتم که 500 صوم بود، یعنی از دیگر دانشجویان دو ـ سه بار زیادتر درآمد داشتم. برای اینکه سال‌های جنگ چه ارزش داشتن 500 صوم معلوم شود، باید گویم که در بازار نرخ یک نان خلیب تا 400 صوم رسید. به دانشجویان از روی چک 400 گرام خلیب می‌دادند. ادارهٔ روزنامه هم کمینه را به آش‌خانه‌ای وابسته کرده بود که با چک خوراک می‌خوردم. به این طریق به عذاب روز به سر می‌بردم. ولی به عمه‌ام، اقبال‌آی، و عمه‌بچه‌ام، اصالت‌خان، نمی‌توانستم یاری بدهم. برای اینکه آن‌ها از بار من خلاص شوند، به خوابگاه دانشکدهٔ آموزگاری گذشتم و گویا سال‌های دانشجویی مستقلانه زندگی می‌کردم.
    تحصیل در دانشکده به دشواری‌های زیادی میسر می‌شد. از هیچ درسی کتاب درسی یا کمک‌درسی نداشتیم. ادبیات بدیعی تاجیکی و ترجمهٔ ادبیات روسی را که در دههٔ سی‌ام به خط تاجیکی لاتینی چاپ شده بود، به دست آوردن نمی‌توانستیم، زیرا اکثر مؤلفان یا ترجمان‌ها و یا محرران (ویراستارها) و یا اینکه نفرانی دیگر که نامشان در کتاب‌ها ذکر گردیده است، در ترور سال 1937 به زندان افتاده و به این سبب کتاب‌ها از فروش و از کتابخانه‌ها گرفته و سوزانیده شده بودند. در دانشکده به ما اندک خط فارسی یاد دادند، لیکن کتاب‌های دست‌نویس کهنه و چاپ سنگی پیش از انقلاب 1917 و 1920 نیز نمی‌توانستیم پیدا کنیم، چون که چنین کتاب‌ها کتاب دینی به شمار می‌آمدند و آن‌ها را نیز هر جا بینند مصادره و نابود می‌کردند. در کتابخانهٔ دانشکده کتاب روسی زیاد بود، ولی از بس که هنوز چندان روسی نمی‌دانستم، بسیار می‌خواندم و کم می‌فهمیدم.
    خلّص عجب دانشجویانی بودیم که قریب هیچ کتابی نمی‌خواندیم. تنها از درس استادان دانش می‌جستیم. اکثر استادان ما آخر سال 1941 و اول سال 1942 به جنگ رفتند و برنگشتند. جای آن‌ها را استادان زبردست دانشگاه‌های اوکراین و روسیه گرفتند و ترجمانی گفتهٔ آن‌ها را یادداشت می‌کرد. ما در درس مانند صورت دیوار، می‌نشستیم و ترجمان، پس از درس، مضمون سخنرانی استاد را به ما می‌گفت. به همین منوال چهار سال تحصیل در دانشکدهٔ آموزگاری پس سر شد.
    بعد ختم این دانشکده، در دانشکدهٔ معلمی دوسالهٔ شهر کولاب تاجیکستان که سال 1945 پس از پایان یافتن جنگ تأسیس یافته بود، یک سال درس گفتم. بعد به دانشکدهٔ آموزگاری دوشنبه به کار آمدم. سال‌های 1948-1951 در همین دانشکده آسپیرانتورا، دورهٔ نامزدی دکترا، را به آخر رسانیدم.
    موضوع من در دورهٔ آسپیرانتورا «ایجادیات صدیقی عجزی (1865-1927)» بود. چندی در بایگانی و کتابخانه‌های دوشنبه، سمرقند و تاشکند و مسکو کار کرده، رسالهٔ دفاعی ـ دسرتاسیون نوشتم، فشردهٔ‌آن آورتورفرات هم به روسی ترجمه شده و من به حمایهٔ رساله تیار شده بودم که عبدالغنی میرزایوف ادبیات‌شناس دعوا کرد که عجزی را نه روشنگری، بلکه جدید و ملت‌گرای بورژوازی باید دانست. باباجان غفوراف که تاریخ‌شناس و آن‌گاه دبیر اول حزب کمونیست تاجیکستان بود و در نوشته‌هایش عجزی را شاعر پیشقدم زمان و مبلّغ فرهنگ روسی نامیده بود، عاقبت به دعوای عبدالغنی میرزایوف راضی شد. کمیتهٔ مرکزی حزب 28 دسامبر سال 1952 در ریاست فرهنگستان علوم تاجیکستان (حاضره بنای پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی) اهل علم و ادب را جمع آورده، مسئلهٔ عجزی را بررسی کرد. بررسی از ساعت 7 بیگاه تا 3 صبح دوام نمود. به‌جز من، علاء‌الدین‌اف فیلسوف و خالق میرزازادهٔ ادبیات‌شناس که راهبر علمی من بود، کسی جرئت نکرد که خلاف فکر کاتب کمیتهٔ مرکزی حزب علی‌قول امام‌اف که رئیس مجلس بود، چیزی بگوید. عاقبت مجلس قرار برآورد که عجزی را شاعر ارتجاعی به شمار باید آورد. با این قرار رسالهٔ من رد شد و محنت سه‌ساله‌ام سوخت. خوفی پیش آمد که خالق میرزازاده و مرا هم ملت‌گرای بورژوازی بگویند، ولی به آواز بلند نگفتند و من آشکارا تعقیب ندیدم.
    آن سال‌ها تاجیکستان به‌جز استاد عینی سه ادبیات‌شناس داشت که یکی عبدالغنی میرزایوف، دیگری خالق میرزازاده، و سومی شریف‌جان حسین‌زاده بود. خواست زمان این بود که آن‌ها چون همه نویسندگان، استادان دانشکده‌ها و دیگر کارمندان ساحهٔ ایدئولوژی از یکدیگر عیب سیاسی بجویند و عیب یکدیگر را بگویند. زمان همه را با هم به تلاش انداخته بود. همه از زیر ناخن یکدیگر چرک می‌کافتند. رقابت سخت شود، حتماً رنگ عیب‌جویی سیاسی بی‌رحمانه می‌گرفت.
    مناقشه‌ای که در سر آثار عجزی برخاست، نیز در اصل یک پدیدهٔ رقابت آن سه ادبیات‌شناس بود، ولی چوب در سر من جوان نوقدم شکست.
    من سال 1953 موضوع علمی دیگری گرفتم که «خصوصیت‌های غایوی و بدیع یادداشت‌های ص. عینی (قسم 1 و 2)» نام داشت. برای یک سال به مسکو رفتم و در پژوهشگاه شرق‌شناسی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی، با راهنمایی پروفسور ائوسف سامویلویچ براگینسکی، تألیف رساله را انجام داده، 28 فوریهٔ سال 1955 در همان پژوهشگاه مسکو آن را به دفاع گذاشته و عنوان نامزد علم فیلولوژی دریافت کردم.
    از سال 1951 تا سال 1989 در پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی یک بخش فرهنگستان علوم تاجیکستان کار کردم. اینجا اول کارمند علمی از سال 1959 مدیر شعبهٔ ادبیات شوروی تاجیکی بودم.
    در پژوهشگاه زبان و ادبیات اساساً در رشتهٔ نقد ادبی و تحقیق تاریخ ادبیات معاصر تاجیکی مشغولیت داشتم. اول در تألیف و تحریر «آچیرک ادبیات شوروی تاجیک» که عبارت از دو جلد سال‌های 1956-1957 به تاجیکی و در یک جلد سال 1961 به روسی در مسکو چاپ شد، شرکت ورزیدم. بعد تیاری دسته‌جمعی برای نوشتن تاریخ ادبیات معاصر سر شد و سال‌های 1978-1984 چهار جلد آن به نام «تاریخ ادبیات شوروی تاجیکی: انکشاف ژانرها» به طبع رسید. دیگر دو جلد آن به مناسبت آغاز یافتن بازسازی (پپیریسترایکهٔ) گاریچ‌اف از چاپ ماند، زیرا عقیده‌ها به‌سرعت دیگر شد و تألیفات چند سال پیش دیگر به کار نمی‌آمد (دست‌نویس آن جلد‌ها هنوز در نشریات «دانش» است).
    سال‌هایی که در پژوهشگاه زبان و ادبیات کار می‌کردم، با مسئله‌های زبان فارسی تاجیکی، به‌خصوص با مسئله‌های علمی و کاربست هر روزهٔ آن که در تاجیکستان مدنیت سخن نام گرفت (از عبارهٔ روسی «کلتوره‌رِچی»)، نیز سرگرمی داشتم. نتیجهٔ این مشغولیت کتابی است به نام «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» که سال 1964 در مجلهٔ «شرق سرخ» (امروز «صدای شرق») و سال 1968 به شکل کتاب به چاپ رسید.
    مارکسیسم بلشویکی ماهیتاً از معنویت عالی و ارزش‌های بشری به‌کلی رو گردانیده، با «انقلاب فرهنگی» جامعه را به سوی ساده‌گرایی و ابتداییت، به سوی پست‌طبعی و درشتی رهنمون شد و این‌همه را مردمی شدن فرهنگ به قلم داد. نشریه‌های تاجیکی کم‌کم از اصالت فارسی دری که در ماوراء‌النهر و خراسان هنوز نگهداری می‌شود، دور شدن گرفتند، از گفتار عوامانه خس و خاشاک زیادی به زبان ادبی آمد، نقصان‌های فصاحت‌شکن کلام، ضعف تألیف، تعقید لفظی و معنوی، نشانه‌های کم‌سوادی در نوشته‌ها زیاد شد. صدرالدین عینی و چندی از روشنفکران تاجیک برای پیشگیری روندهایی که زبان را خراب می‌کنند، خیلی کوشش کردند. کتاب کمینه «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» نیز کوششی در راه حفظ تازگی زبان، در راه بالا بردن «مدنیت سخن» بود. این کتاب با تصحیح و تکمیل سال 1985 بار دوم به طبع رسید.
    پژوهشگاه زبان و ادبیات به نام رودکی با مقصدی که قسمی از اندوخته‌های زبان فارسی را به دسترس مردم گذاشته باشد، به آماده ساختن لغت‌نامه‌ای به نام «فرهنگ زبان تاجیکی» پرداخت و به این کار یک گروه دانشمندان زبان، از جمله ر. هاشم، ت. ذهنی، و. محمودی، ح. محسن‌زاده را که بعد وفات استالین از تبعید و زندان شوروی نو آمده بودند، جلب نمود. در دههٔ شصتم با اشتراک رحیم هاشم، ولادیمیر کاپران‌اف، ناصرجان معصومی و کمینه، تحریر فرهنگ انجام یافت. این فرهنگ در دو جلد در مسکو سال 1969 چاپ شد.
    در ادبیات‌شناسی به تحقیق خصوصیت‌های رئالیسم نثر معاصر تاجیکی، از جمله نثر صدرالدین عینی، جلال اکرامی، ساتم الوغ‌زاده، فضل‌الدین محمدی‌اف بیشتر میل داشتم. سال‌های 1969-1970 در پژوهشگاه ادبیات جهان (که بخشی از فرهنگستان علوم شوروی در مسکو بود) به‌عنوان «مسئله‌های ژانر و اسلوب در نثر معاصر تاجیکی» رساله‌ای نوشتم و سال 1971 آن را در پژوهشگاه خاورشناسی مسکو (که نیز یک بخش فرهنگستان علوم است) به دفاع گذاشته، به دریافت عنوان دکتر علم فیلولوژی مشرف گردیدم.
    از سال 1956 عضو اتحادیهٔ نویسندگان تاجیکستان هستم و عضو اتحادیهٔ نویسندگان شوروی حساب می‌شدم. سال 1973 به اتحادیهٔ‌ بین‌المللی منقدان ادبی (پاریس) پذیرفته شدم. از سال 1968 تا 1991 در اتحادیهٔ نویسندگان شوروی عضو شورای تنقید و ادبیات‌شناسی بودم و در جلسه‌های آن (چه در مسکو و چه در دیگر جمهوری‌های شوروی) فعالانه شرکت می‌ورزیدم. همچنین در کنفرانس‌های علمی پژوهشگاه ادبیات جهان اشتراک می‌کردم. در این مجلس‌ها دربارهٔ ادبیات شوروی، به‌ویژه ادبیات شوروی تاجیکی، سخنرانی می‌کردم، در نشریه‌های مسکو و دیگر جمهوری‌های شوروی مقاله به چاپ می‌رسانیدم. از سال 1992 عضو شورای اتحادیهٔ بین‌المللی نویسندگان (مسکو) می‌باشم.
    سال 1981 عضو وابستهٔ فرهنگستان علوم تاجیکستان و سال 1987 عضو پیوستهٔ آن، یعنی آکادمیسین انتخاب گردیده‌ام. سال 1989 به مدت پنج سال عضو ریاست فرهنگستان علوم جمهوری تاجیکستان انتخاب شدم. همان سال رئیس کمیتهٔ اصطلاحات که در فرهنگستان علوم تاجیکستان از نو تأسیس شد، تعیین گردیدم.
    مایهٔ افتخار من است که سال 1988 مبارزهٔ پرشدّتی در راه استوار کردن پایه‌های زبان فارسی تاجیکی با آن مقاله‌های بنده شروع شد که به عذابی در مسکو و تاجیکستان چاپ کردنِ آن‌ها میسر شده بود. در نتیجه شورای عالی تاجیکستان ماه ژانویهٔ سال 1989 کمیسیونی به‌عنوان کمیسیون زبان تأسیس داد. این کمیسیون طرح‌ریزی لایحهٔ سندی را که بعد «قانون زبان» نام گرفت، به کمینه سپرد. این لایحه پس از تحریر و ویراستاری‌های زبان‌شناسان و حقوق‌دانان به محاکمهٔ عموم خلق پیش‌کش گردید و بعد باز تکمیل شده، نهایت 22 ژوئیهٔ 1989 در اجلاسیهٔ شورای عالی به تصدیق رسید. با این سند زبان فارسی تاجیکی زبان دولتی تاجیکستان اعلام گردید و باید یگانه زبان رسمی در سراسر کشور باشد، تا که در چاردیوار خانه‌ها محدود نمانده، همهٔ وظیفه‌های اجتماعی خود را کاملاً اجرا نماید، همیشه فعالانه عمل کند. این عمل همه‌جانبه پایه‌های زبان را در جامعه استوار کرده، بقای عمر آن را تأمین خواهد کرد. شورای عالی روز 22 ژوئیه را در تاجیکستان جشن زبان اعلان کرد که هر سال برگذار می‌شود.
    به مناسبت اینکه فارسی تاجیکی در تاجیکستان زبان رسمی دولت شد و من‌بعد کارگزاری اداری باید به این زبان صورت بگیرد، کمیتهٔ اصطلاحات پیش از همه با آماده ساختن اصطلاحات اداری مشغول است و بنده نیز در این کار اشتراک دارم. حالا بیشتر به بررسی اصول (پرینسیپ‌های) علمی اصطلاحات ملی مشغولم. نخستین محصول این بررسی در مقالهٔ «اصطلاحات و زبان ملی» بیان شد. راه و روش اصطلاح‌گزینی را که کمیته پیش گرفته است، از «فرهنگ روان‌پزشکی» که در دست چاپ است، می‌توان دریافت. حاصل عمرم 34 کتاب و بیشتر از 400 مقاله است.
م. شکوری  
19 نوامبر 1995

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید