پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان مانایی حافظ در گرو چیست؟

نام‌آوران ایرانی

مانایی حافظ در گرو چیست؟

برگرفته از تبیان

 

دكتر كاووس حسنلی

حافظ از آسمانی‌ترین سخن‌سرایان جهان است. بهره‌وری او از عالم بالا، با هوشیاری شگفتِ او در حوزه‌ی زبان و توانمندی بی‌همانندش در به كارگیری امكانات بیانی، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.

بسیاری از مردم با مرگ خود به فراموشی سپرده می‌شوند و از یادها می‌روند اما هنرمندان بزرگ و خالقان آثار ماندگار جهانی متناسب با ارزشِ اثر خود در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی مكان‌ها گسترده می‌شوند و حافظ از جمله كسانی‌ست كه روز به روز زنده‌تر می‌شود. چرا؟ برای این كه آن‌چه او آفریده است از جنس هنر است.

امروز، این واژه‌های هنری و این رستاخیز شگفت كلمات، حافظ را در ما می‌دمند، حافظ را در ما می‌گسترند و ما را از حافظ پر می‌كنند.

سه عنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ و برای درك و دریافت شعر حافظ در نظر داشت:

 

1- توانمندی شگفت هنری حافظ و پدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.

2- پیوند معنوی با كتاب وحی و اُنس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایش‌برانگیز كه لقب «لسان‌الغیب» و «ترجمان‌الاسرار» را برای او به ارمغان آورده است.

3- هوشیاری و دردمندی اجتماعی؛ به گونه‌ای كه هرگز از زخم‌ها و دردهای جامعه‌‌ی خود غافل نبوده است.

 

و این ویژگی‌ها دست به دست هم داده و باعث شده كه حافظ با هنری‌ترین شیوه‌های بیانی، شدید‌ترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعه‌ی خودش (ریا، دروغ، تزویر و ...) را هدف بگیرد و آن‌ها را افشا كند.

درباره‌ی حافظ همواره دیدگاه‌های گوناگون، متناقض و متعارض وجود داشته و دارد. و خودِ حافظ، البته بیش از همه، در پدید آمدن این اختلاف‌ها نقش داشته است.

حافظ خود، شخصیت غریب و پیچیده‌ای است. او با شگردی شگفت و ترفندی هنری، چنان پدیده‌های متناقض و متعارض را در كنار هم نشانده و آن‌ها را با هم آشتی داده است كه زیباتر از آن از دست كسی دیگر بر نیامده است.

همین هم‌نشینی پدیده‌های متعارض و متناقض موجب شده است كه سلیقه‌های گوناگون و طبایع مختلف، چهره‌ی خود را ـ هر كس به گونه‌ای ـ در آینۀ سروده‌های حافظ ببیند.

حاصل جمع این تعارضات چنان است كه سروده‌هایی از حافظ را هم در قنوت نماز می‌خوانند و هم بر سكوی میخانه، هم بر سر منبر می‌خوانند هم در مجلس رقص و آواز، هم در كلاس فلسفه می‌خوانند هم در حلقه‌ی خانقاه و همه جا و همه جا.

شخصیت شگفت حافظ به منشوری می‌ماند كه از هر سو می‌نگری فروغی دیگر، رنگی دیگر و نقشی دیگر باز می‌تابد:

از یك سو او را فردی ناآرام، آزاداندیش، عصیان‌گر و پرخاشجو می‌بینیم و از سویی دیگر او را فردی متفكر، روشن‌بین و ژرف‌اندیش. از یك سو او را عارفی دل‌آگاه و واصل می‌بینیم كه پرده‌های راز را یك سو زده و تا ناشناخته‌ترین سرزمین‌های اسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیره‌دست و افسون‌كار می‌بینیم كه آتش به جان همه‌ی واژه‌ها زده و هنری‌ترین شعر هستی را آفریده است.

راستی كیست كه اندكی به او همانند باشد؟!

مدتی است كه تصویر جالبی در ذهن من نقش می‌بندد و به جلوه در می‌آید، در این تصویر من می‌بینم كه مردم ایران در هر قرن، نماینده‌ای را به عنوانِ «فریادگر» آن قرن برگزیده‌اند و همه‌ی این برگزیدگان در یك هم‌خوانی و هم‌آوازی، به شكل گروه كر، دردهای آدمیان همه‌ی قرن‌ها را از گلوی حافظ فریاد می‌كنند:

*راز درون پرده ز رندان مست پرس / كاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

*مباش در پیِ آزار و هر چه خواهی كن / كه در طریقت ما غیر از این گناهی نیست

* باده‌نوشی كه در او روی و ریایی نبود / بهتر از زهدفروشی كه در او روی و ریاست

*نفاق و زرق نبخشد صفای دل، حافظ / طریق رندی و عشق اختیار خواهم كرد

 

این چنین است كه حافظ در شعر خویش از «من» خود گذشته و به «ما» رسیده است. دردهای او دردهای كوچك و حقیر شخصی نیست، بلكه دردهای عمیقِ همگانی‌ست:

*چیست این سقف بلندِ ساده‌ی بسیار نقش / هیچ دانا زین معما در جهان آگاه نیست

*شهر خالی‌ست ز عشاق مگر كز طرفی/مردی از خویش برون آید و كاری بكند

 

او با پذیرش اندیشه‌های گوناگون، همگان را به مدارا و همزیستی دوستانه فرا می‌خواند:

*آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

*درخت دوستی بنشان كه كام دل به بار آرد/نهال دشمنی بركن كه رنج بی‌شمار آرد

 

در دیدگاه او باورها، مذهب‌ها و سلیقه‌های گونه‌گون، چندان تفاوتی با هم ندارند و همه‌ی آن‌ها هدف‌هایی همسان را دنبال می‌كنند:

*همه كس طالب یارند چه هشیار و چه مست/همه‌جا خانه‌ی عشق است چه مسجدچه‌كنشت

*در عشق و خانقاه و خرابات فرق نیست/هر جا كه هست پرتو روی حبیب هست

 

از همین رو صداقت، راستی و تركِ خودبینی و خودرایی از بنیادی‌ترین اصولِ فكری اوست:

*به صدق كوش كه خورشید زاید از نفست/كه از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست

*فكر خود و رای خود در عالم رندی نیست/كفراست در این مذهب خودبینی وخودرایی

 

دیوان حافظ ـ از دیدگاه معناشناسی ـ صورتی بازآفریده شده از سروده‌های پیشینیان اوست. به بیانی دیگر: هیچ‌كدام از مفاهیم دیوان حافظ مفهومی نیست كه برای نخستین بار مطرح شده باشد، بلكه حافظ با هوشمندی و ژرف‌نگری در آثار پیشِ از خود، اساسی‌ترین، عمیق‌ترین و عمومی‌ترین آن‌ها را برگزیده و با ترفندهای هنری ویژه‌ی خود به گونه‌ای بی‌همانند آن‌ها را بازآفریده و جاودانی كرده است.

این خود یكی دیگر از راز و رمزهای ماندگاری سخن خواجه است.

حافظ فشرده‌ی فردوسی ، خیام ، نظامی و مولوی و سعدی است.

برای دركِ درستِ سروده‌های حافظ، بجز آن‌چه گفته شد، شناخت شایسته از زمان او و نیز آشنایی با برخی اصطلاحات ویژه در دیوان او، بایسته است؛ اصطلاحاتی همچون: نظربازی، علم نظر، رند، ملامت، پیر مغان، آن و ... .

برای دركِ بخشی از سخنان حافظ و دلیل اختلاف آن با نگره‌های برخی از عالمان، عارفان و مبلغان دینی باید دو شاخه‌ی مهم تصوف و عرفان را در ایران بازشناسی كرد. دو گونه‌ی اندیشه كه در بسیاری از موارد روبه‌روی هم ایستاده‌اند و با هم در تعارض بوده‌اند:

تصوف زاهدانه و تصوف عاشقانه.

تصوف زاهدانه با نمایندگانی چون حسن بصری، ابراهیم ادهم، ابن‌خفیف، شیخ‌ابوالحسن كازرونی و دیگران سازنده‌ی فرهنگی در تاریخ ما بوده است كه هنوز هم در ذهنِ بخشی از جامعه‌ی دینی ما جاری‌ست.

و تصوف عاشقانه با نمایندگانی چون رابعه بلخی، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، عطار ، مولوی ، سعدی و حافظ نیز اندیشه‌های دیگری در فرهنگ ایرانی دمیده‌اند كه هنوز در ذهن بخشی از جامعه‌ی دینی ما جاری‌ست.

این اختلاف در دو كتاب همسان «كشف‌المحجوب» هجویری و «تذكره‌الاولیا»ی عطار هم به روشنی دیده می‌شود.

برای نمونه در تصوف زاهدانه همواره دنیا مكانی پلید و پلشت و نكوهیده است، به همین دلیل صوفیانِ زاهد، همیشه پیروان خود را از توجه به دنیا بر حذر می‌داشتند و به آن‌ها سفارش می‌كردند كه چشم بر همه‌ی زیبایی‌های دنیوی ببندند، و به آن‌ها مشغول نشوند حتی گاهی توصیه می‌كردند كه همسر برنگزینند و اگر گزیدند زیبارو نباشد تا سالك شیفته‌ی زیبایی این جهانی نشود. در دیدگاه تصوف زاهدانه باید همه چیز برای آخرت پس‌انداز شود. زیرا هر لذتی كه در این جهانِ گذرا به شخصی برسد، به همان اندازه در جهان جاودان آخرت او را از آن‌گونه لذت محروم می‌كنند.

از همین روست كه صاحبان این‌گونه نگرش با دنیاگریزی و انزواطلبی، خود را به انواعِ ریاضت‌ها و محرومیت‌ها دچار می‌كردند تا آخرت خود را آباد كنند، مثلاً لباس خشن، سخت و آزاردهنده می‌پوشیدند تا نفس خود را تنبیه و تربیت كنند.

اما از دیدگاه عرفان عاشقانه دنیا هرگز پلید و پلشت و نكوهیده نیست، بلكه عالم تجلی‌گاهِ معشوقِ ازلی‌ست، كه از هر سو نگریسته شود جلوه‌ای از زیبایی‌های او دیده می‌شود.

به همین دلیل است كه سعدی می‌گوید:

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.

و حافظ می‌گوید:

فردا شراب كوثر و حور از برای ماست /و امـروز نیـز شاهـد مـه‌رو و جام می

و این‌گونه است كه حافظ زاهدان را نیز از بهشتِ آخرت و لذت‌های آن محروم می‌بیند:

ز میـوه‌هـای بهشتـی چـه ذوق دریابد/ كسی كه سیب زنخدان شاهدی نگزید

یا:

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو/ كـه مستحـق كـرامـت گنـاه‌كـاراننـد

و سعدی ، استاد حافظ ، پیش از او گفته است:


هر آن نـاظر كـه منظـوری ندارد 
چـراغ دانشـش نـوری ندارد
چه كار اندر بهشت آن مدعی را
كه میل امروز با حوری ندارد
میـان عارفان صاحب‌نظر نیست
 كه خاطر پیش منظوری ندارد


 

البته حافظ گاهی دنیا را در معنیِ مادی و غیر روحانی آن نكوهش می‌كند و آن را قفسی تنگ و دامگاهی غیر قابل تحمل می‌بیند:


چنین قفس نه سزای چو من خوش‌الحانی‌ست
روم بـه گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
تـو را ز كـنگـره‌ی عـرش مـی‌زنـنـد صفیــر
ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است
كـه ای بـلنـدنـظـر شـاهـبـاز سـدره‌نـشـیـن
نشیمن تـو نه این كنج محنت‌آبـاد است


 

آن‌چه در این نوع نگرش نكوهیده و زشت است آلوده‌نظری و آلوده‌دلی‌ست نه عشق پاك و چشم عفیف:


چشم آلوده‌نظـر از رخ جانان دور است
بـر رخ او نـظـر از آیـنـه‌ی پـاك انـداز
او را به چشم پاك توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه‌ی آن ماه‌پاره نیست


تراكم معانی
یكی از ویژگی‌های بنیادی شعر حافظ تراكم معانی است، كه نمونه‌هایی از آن‌ها را باز می‌نگریم:

ـ چون پیاله دلم از توبه كه كردم بشكست

ـ یا رب آن زاهد خودبین كه بجز عیب ندید

ـ كس به دور نرگست طرفی نبست ازعافیت

ـ در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت

ـ چنین كه صومعه آلوده شد به خون دلم

- همچو لاله جگرم بی‌می و پیمانه بسوخت

- دود آهیش در آیینه‌ی ادراك انداز

- به كه نفروشند مستوری به مستان شما

- و اكنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل

- گرم به باده بشویید حق به دست شماست

- پیوند هنری واژگانی و سختی ترجمه

ـ ای كه انگشت‌نمایی به كرم در همه شهر

ـ دارم امید بر این اشك چو باران كه دگر

ـ ز نقش‌بند قضا هست امید آن حافظ

ـ درر به شوق برآرند ماهیان به نثار

ـ خط ساقی گر از این‌گونه زند نقش بر آب

ـ عارضش را به مثل ماه فلك نتوان گفت

ـ چون اشك بیندازی‌اش از دیده‌ی مردم

ـ چه جای صحبت نامحرم است مجلس اُنس

ـ از كیمیای مهر تو زر گشت روی من

ـ ز سرو قد دلجویت مكن محروم چشمم را

ـ ای فروغ ماه حُسن از روی رخشان شما

ـ كشتی باده بیاور كه مرا بی‌رخ دوست

ـ چشم‌جادوی تو خود عین سواد سحر است

ـ نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

ـ از حیای لب شیرین تو ای چشمه‌ی نوش

- وه كه در كار غریبان عجب اهمالی‌ست

- برق دولت كه برفت از نظرم باز آید

- كه همچو سرو به دستم نگار باز آید

- اگر سفینه‌ی حافظ رسد به دریایی

- ای بسا رخ كه به خونابه منقش باشد

- نسبت دوست به هر بی‌سر و پا نتوان كرد

- آن را كه دمی از نظر خویش برانی

- سر پیاله بپوشان كه خرقه‌پوش آمد

- آری به یمن لطف شما خاك زر شود

- بدینسرچشمه‌اشبنشان‌كه خوش‌آبی رواندارد

- آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

- گشته هر گوشه‌ی چشم از غم دل دریایی

- لیكن این هست‌كه این‌نسخه‌سقیم افتاده‌ست

- به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

- غرق آبوعرقاكنونشكری نیست‌كه نیست

 

آشنایی‌زدایی

هر كس كه دید روی تو بوسید چشم من/كاری كه كرد دیده‌ی من بی‌نظر نكرد

 

طنز
ـ حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

ـ وصل تو اجل را ز سرم باز همی داشت

ـ راز درون پرده ز رندان مست پرس

ـ من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه‌سیاه

ـ ترسم كه صرفه‌ای نبرد روز بازخواست

ـ ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود

ـ قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند

ـ ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ

ـ ز كوی میكده برگشته‌ام ز راه خطا

ـ تو و طوبا و ما و قامت یار

(عربی + فارسی)

ـ یار دلدار من ار قلب بدین سان شكند

ـ اشكم احرام طواف حرمت می‌بندد

ـ در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت

ـ چشم جادوی توخود عین سواد سحر است

ـ هر دم به خون دیده چه‌حاجت وضو كه نیست

ـ حافظ مفلس اگر قلب دلش كرد نثار

ـ شكرِ ایزد كه به اقبالِ كله‌گوشه‌ی گُل

ـ ماجرای دل خون‌گشته نگویم با كس

ـ ای كه انگشت‌نمایی به كرم در همه شهر

-یعنی‌از وصل تواش نیست بجز باد به دست

-از دولت هجر تو كنون نور نمانده است

-كاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

-هزار شكر كه یاران شهر بی‌گنهند

- نان حلال شیخ ز آب حرام ما

- تسبیح شیخ و خرقه‌ی رند شراب‌خوار

- ما كه رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

- مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

- مرا دگر ز كرم با رهِ صواب انداز

- فكر هر كس به قدر همت اوست

- ببرد زود به جان‌داری خود پادشهش

- گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

- و اكنون شدم به مستان جون ابروی تو مایل

- لیكن‌این هست‌كه‌این نسخه سقیم افتاده‌ست

- بی‌طاق ابروی تو نماز مرا جواز

- مكنش عیب كه بر نقد روان قادر نیست

- نخوت باد دی و شوكت خار آخر شد

- زان كه جز تیغ غمت نیست كسی دمساز؟

- وه كه در كار غریبان عجبت اهمالی‌ست

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید