یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی زیست بوم ارسباران در حسرت دیروز

زیست بوم

ارسباران در حسرت دیروز

برگرفته از همشهری آنلاین -  دکتر اسماعیل کهرم

 

ارسباران با مساحتی بالغ بر 80 هزار و 654 هکتار روزگاری نه‌چندان دور یکی از مناطق رویشی نادر برای گونه‌های کمیاب جانوری محسوب می‌شد.
 به همین دلیل در سال 1352 در شمار مناطق حفاظت شده قرار گرفت. سه سال بعد نیز به خاطر زیست بوم‌های گوناگون، ارزش بیولوژیک بسیار بالا و گونه‌های گیاهی و جانوری منحصر به‌فرد به‌عنوان ذخیره‌گاه زیست‌کره شناخته شد؛ اما این منطقه زیبا طی سال‌های اخیر به‌دلیل معدن کاوی، چرای بی‌رویه دام و اجرای برخی طرح‌های عمرانی و دخالت‌های غیرمسئولانه، دستخوش تخریب‌ها و تعرضات فراوانی شده‌است تا آنجا که دیگر از آن طبیعت بکر و زیبا کمتر نشانی باقی مانده‌است. آنچه در پی می‌آید گزارشی است از 2برهه مختلف زمانی از این منطقه که دکتر اسماعیل کهرم استاد حیات وحش و محیط‌زیست آن‌را به رشته تحریر درآورده  است.

7 ساعت بود که روی قاطر نشسته بودم. یک توقف نیم ساعته در بین راه، نگاهی به اطراف و کمی دوربین کشی و مجدا راه افتادیم. راه مالرو   وکوهستانی در شیب تپه‌ها، پیچ‌وتاب می‌خورد و سر هر پیچی یک دشت وسیع مقابل چشم نمایان می‌شد. این مناظر بی‌همتا بودند. مجموعه تپه‌ها و صخره‌ها و دشت‌های فراخ پوشیده از درختان و علوفه و گل‌ها، هوش‌ربا بودند. تعداد زیادی سار صورتی که لابه‌لای علوفه و درختان نشسته بودند، زیبایی خود را به رخ طبیعت می‌کشیدند.

رنگ‌های سیاه ( در طبیعت رنگ سیاه وجود ندارد؛ اصطلاح پرکلاغی مناسب‌تر است) و صورتی در کنار هم به راستی این پرنده را مانند جواهری در دل طبیعت ارسباران نمایش می‌داد. حرکت خود را از کلیبر آغاز کرده بودیم؛ عجب شهری، عجب‌نیک مردمی! از ارتفاع خارج از شهر که شهر را نگاه می‌کردیم سقف خانه‌ها قرمز رنگ بود. زغال اخته را روی بام ریخته بودند تا آفتاب بخورد.

محلی‌ها آشی از این میوه خوش رنگ می‌پزند که یک انگشت روی آن روغن است!
قلعه بابک در حوالی کلیبر است و هزاران نفر هر ساله برای دیدن باقیمانده بابک خرم دین به دیدار آن می‌روند. مردم از هر مسیری که دلشان می‌خواهد روی پوشش‌های گیاهی تردد می‌کنند. در این منطقه آثار لگد مال شدن گیاهان خود را به‌صورت فرسایش خاک نشان می‌دهد. کافی است راهی را با بستن طناب مشخص کنیم و مردم را به عبور از روی آن تشویق کنیم. نیاز به هیچ ساخت و ساز و به‌اصطلاح امروز سخت افزار خاصی هم نیست. فکر حفاظت از طبیعت باید در ذهن ما پرورده شود؛ نرم افزار، همین! در بسیاری از موارد تنها کافی است طبیعی فکر کنیم آن وقت طبیعت حفظ می‌شود.

طبیعت بی‌همتا

به عاشق لر رسیدم، یک ده در یک پهنه بهشت‌آسا، سبز‌سبز که به سیاهی می‌زند. رنگ سبز وقتی که پر رنگ شود به سیاهی می‌ماند. سیاه‌کوه، سیاه‌بیشه و سوادکوه (سواد به معنای سیاه) را می‌شناسیم. یک پاسگاه شکاربانی در کنار ده عاشق لر بود. به آن وارد شدم، قاطر و پسرک قاطرچی را روانه کلیبر کردم. بلافاصله بازگشت. هشت ساعت باید در راه بود تا به خانه برسد. این پسر بچه فقط ده سال داشت. علی را دوباره خواهیم دید!

در عاشق لر از شکاربان مقیم در مورد سیاه خروس پرسیدم، گفت: فردا به سروقت آنان خواهیم رفت. شب را در پاسگاه خوابیدم. نان، پنیر، کره و عسل، همه محلی، خوشمزه و پربرکت. شب خش‌خش از سقف ساخته شده از شاخ و برگ و کاه شنیده شد. به
حسین خان گفتم:   این صدای چیست؟ گفت: چیزی نیست. مارها به‌دنبال موش می‌گردند!

این سخنان که با لهجه غلیظ و زیبای آذری ادا شدند هنوز در گوش من زنگ می‌زنند. این داستان 34 سال پیش اتفاق افتاد. فردای آن روز به طرف محل اطراق سیاه خروس راه افتادیم. صبح زود تمام دشت را مه گرفته بود. یک لایه نازک مه سطح زمین را پوشانده بود. در برخی از نقاط تا کمر داخل مه بودیم و از کمر به بالا خارج از مه. حدود ساعت ده صبح مه به کلی از بین رفت. بر خلاف زندگی در شهرها که پیوسته همه چیز یکنواخت و یکسان می‌نماید؛ دشت، ده، جنگل و حتی مردم هر لحظه متفاوت از لحظه قبل بودند. هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد!

گرچه در همین شهرهای بزرگ هم هر کجا که طبیعت را حفظ کرده‌ایم، همه چیز در حال تحول است و می‌توان به آنها دل خوش کرد. حتی در تهران هم می‌توان وزش باد را در میان برگ درختان چنار دید و شنید. تغییر رنگ برگ‌ها را می‌توان مشاهده کرد، گل دادن گیاهان،  به خواب رفتن آنها و بیداری مجددشان را شاهد بود.

هر درخت گل که زیب خانه‌ای است
خود معاد و هم جزای دانه‌ای است

به کناره جنگل رسیدیم، حسین خان دستور توقف داد. نشستیم، سراپا چشم. حدود نیم ساعت گذشت. می‌گویند آن چیز که در جستن آنی، «آنی». ما هم سراپا به سیاه‌خروس تبدیل شده بودیم. هر چیزی، ولو یک تکه سنگ، یک بوته، شاخه‌ای که در باد تکان می‌خورد به چشم ما یک سیاه‌خروس می‌آمد. پس از مدتی دو سیاه خروس نر از داخل درختان بیرون آمدند.در زمینه سبز گیاهان، رنگ سیاه آنان به‌راستی چشم‌نواز و زیبا بود. ماده‌ها روی تخم بودند. در آن زمان تعداد آنها 40 بال تخمین زده می‌شد. درمیان آن همه زمین‌ها و جنگل‌های گسترده دیدار این پرندگان زیبا نیاز به بخت بلند و راهنمای مجرب داشت...بعد از دو روز با حسین‌خان خداحافظی کردم و به طرف پاسگاه مکیدی راه افتادم.

مکیدی را بچه‌ها « ککیدی» می‌گفتند. در پاسگاه شکاربانی همه جانوران موذی مانند ساس، کک، کنه به وفور وجود داشت. به خاطر دارم که کیسه خوابم را در مراجعت جوشاندم. بین پاسگاه‌های عاشق لر و مکیدی هم هفت ساعت پیاده‌روی و یا قاطر سواری بود باز هم مناظر بدیع چشم‌نواز و نوظهور.طبیعت به راستی حکومت می‌کرد و مردم دهات و آبادی‌ها بر سرسفره پربرکت طبیعت نشسته بودند. آن روزها، تابستان سال 1354 بود و منطقه ارسباران و قسمت‌هایی از مراکان یعنی در منطقه سر‌گربه نقشه زیبای ایران...

پس از 30 سال

پس از 30 سال مجددا گذارم به ارسباران زیبا افتاد. سرراه اهر به کلیبر اهالی روستاها، خود را برای زمستان آماده می‌کردند. علوفه دام‌ها را روی پشت بام‌ها انبار کرده بودند. خانه‌ها مثل کسی شده بودند که کلاه پاخ پاخی سرش‌گذاشته باشد.

به‌راستی که فرهنگ جریان سیالی است که همه رفتار، کردار، سخن و افکار انسان را در بر می‌گیرد و از لباس گرفته تا خوراک و سلوک انسان را دربر می‌گیرد. همان سلیقه‌ای که کلاه پاخ پاخی را می‌پسندد، خانه‌های شبیه به آن کلاه را نیز دلپذیر می‌بیند! به‌عنوان مسافر و بیننده این همه تنوع و زیبایی در نقاط گوناگون ایران بزرگ، سر تعظیم در مقابل این همه سلیقه فرود می‌آوریم و آن را تحسین می‌کنیم.

در میانه راه اهر به کلیبر، کنار یک جاده فرعی خاکی که در دوردست به دهی متصل می‌شد، بانویی بلند قامت، یکه و تنها ایستاده بود و یک فرش را که شاید خودش بافته بود لوله کرده و در کنار خودش ایستاده بود. منظره‌ای شگفت از صلابت یک بانوی ایرانی در پهنه طبیعت، نمونه‌ای از امنیت پهنه‌های آذری ایران!

به کلیبر رسیدیم. کیومرث اسدی منتظرمان بود. سی سال بیشتر است که همدیگر را می‌شناسیم. سی سال است که کیومرث، نگهبان طبیعت ارسباران است و سی سال است که از این همه زیبایی به وجد می‌آید. سوار لندرور او شدیم. صدا و بوی داخل لندرور برای من خاطره برانگیز است به‌خصوص لندرورهای قدیمی که با آن بارها سراسر ایران را به‌دنبال پرندگان درنوردیدم.

راهی را که سی سال قبل از طریق قاطر و جاده مالرو طی کرده بودم امروز از طریق جاده و با لندرور طی می‌کردیم. راه هشت ساعته را در کمی بیش از یک ساعت طی کردیم. بازهم کیومرث پشت فرمان به وجد آمد:« این طرف را ببین، آنجا را نگاه کن، آن گرگ‌ها را می‌بینی؟ مرا می‌شناسند...» دو قلاده گرگ درشت و سالم سر زیر انداخته بودند و به راه خود می‌رفتند. دیدن گرگ در ارسباران سلامت جمعیت علفخواران را نشان می‌دهد.

تاخت و تاز بولدوزرها در طبیعت

جاده بی‌رحمانه جنگل را بریده بود و به طرف غرب پیش می‌رفت. برخی از نقاط مورد تاخت و تاز بولدوزرها قرار گرفته بود. شیب‌هایی تند را از درخت عاری کرده بودند. بولدوزر تا اواسط شیب به طرف قله پیش رفته و دیگر نتوانسته بود ادامه دهد. نشانه این تعرض به‌صورت یک زخم عمیق خودنمایی می‌کرد. خاک سرخ که روزی روی آن را درختان پوشانده و از آن حفاظت می‌کردند، لخت و بی‌پناه مانده بود تا با اولین باران شسته و به قعر دره روانه شود!!

خاک با ارزش‌ترین سرمایه طبیعت است که ما ایرانی‌ها به سرعت آن را از دست می‌دهیم. 48 تن در سال در هکتار! دلیل اصلی؛ پاکتراشی جنگل‌ها و چرای بیش از حددام.پایه‌های فلزی انتقال نیرو، برق را به راس یک قله می‌بردند، برای برق رسانی به یک دهکده. کیومرث اسدی گفت: روستاهای با 30 نفر سکنه را برق رسانی کرده‌اند! آن همه هزینه و تخریب جنگل برای 30 نفر!!

کیومرث گفت: هر روستا که در ارسباران وجود دارد. هر روزه قسمت بیشتری از جنگل را نابود می‌کند. خاک‌های مناطق جنگلی از نظر باروری بسیار فقیرند. درخت را که قطع کنند مدتی به‌عنوان مرتع استفاده می‌شوند سپس به‌عنوان زمین کشاورزی با کود زیاد مورد استفاده قرار می‌گیرند. به‌علت فرسایش زیاد پس از 4 یا 5 سال استفاده از کود، اقتصادی نیست زمین رها، خاک شسته و جنگل به شنزار تبدیل می‌شود. این مرحله ادامه می‌یابد و جنگل‌های ارسباران قربانی جوامع روستایی کم‌جمعیت می‌شوند.

کیومرث می‌گوید: بهتر نیست به آنها در مناطق دیگر زمین بدهند و ارسباران را حفظ کنند؟ او می‌گفت: ما از طرفی مامور حفظ طبیعت هستیم و از طرفی وزارت نیرو دکل نصب می‌کند و به مردم اجازه داده می‌شود که در جنگل دامداری کنند!!

در مکیدی دنبال سیاه‌خروس‌ها را گرفتم. حدود  500 بال اکنون در ارسباران سیاه خروس دیده می‌شود. روزی این پرنده، کمترین تعداد را درمیان پرندگان ایران به‌خود اختصاص داده بود؛ اکنون وضع بسیار بهتری نسبت به میش مرغ – دیگر پرنده نایاب ایران- دارد. کیومرث معتقد بود که زیستگاه سیاه خروس پرت ودور افتاده بود و از تعرض مصون، به همین دلیل پرنده فرصت ازدیاد جمعیت خود را داشته ولی اکنون با احداث جاده این زیستگاه‌ها از انزوا خارج شده و آینده را خدا می‌داند...در مکیدی سراغ علی آقا را گرفتم. علی در سفر اول مرا با قاطرش به ارسباران برد. او اکنون چهل سال عمر دارد و راننده وانت است.

بین کلیبر و خدا آفرین کار می‌کرد. دلم می‌خواست او را می‌دیدم تا نظر او را نسبت به این همه تغییر در مسیر قاطرهای او بپرسم. این فرصت را برای سفر بعدی می‌گذارم ولی من اکنون بیش از هر زمان نگران ارسباران هستم؛ منطقه‌ای که قسمتی از قفقاز است و امروزه اعتبار و ارزش جهانی دارد؛ جهان آن را قدر می‌شناسد هر چند ما... !

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید