دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر مکتب بزرگ امام صادق(ع)

خبر

مکتب بزرگ امام صادق(ع)

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25950، پنج‌شنبه 30 امرداد 1393

در سال 117ق هنگامى که امام باقر(ع) به عنوان قربانى گرانبهاى سیاست ستمگرانه بنى‌امیه، به جوار پروردگارش شتافت، فرزندش امام جعفر صادق(ع) را، که آن هنگام در 34 سالگى بود، به مرکز و مدرسه‌اى که صدها تن از صاحب‌نظران و اندیشمندان در آن گرد آمده بودند، سفارش فرمود. این مدرسه در واقع هسته دانشگاه بزرگى بود که امام صادق(ع) پس از پدر خود آن را بنیان گذاشت. همچنین آن حضرت، امامت مردم را بر عهده امام صادق(ع) نهاد. بدین ترتیب رهبرى دینى امت و مسئولیتهاى بزرگ امور سیاسى آنان به امام صادق(ع) انتقال یافت.

شاید نتوان در تاریخ همانند مدرسه امام صادق(ع)، مدرسه‌اى فکرى یافت که توانسته باشد نسلهاى متوالى را تحت تأثیر خود قرار دهد و اصول و افکار خود را بر آنها حاکم سازد و مردمى متمدن و فرهیخته با کیان و موجودیتى یگانه بنیان نهاده باشد. اشتباه است اگر بخواهیم دستاوردهاى این مدرسه را فقط محدود به کسانى کنیم که در آن به تحصیل علم پرداخته و از آن چیزها آموخته‌اند، بلکه دستاوردهاى این مدرسه در اندیشه‌هایى است که در جامعه ایجاد شده و در مردان پرورش یافته‌اى است که سیماى تاریخ و سیماى مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدنى را پدید آوردند که تا سده‌ها پایدار و پا برجا ماند.

در تاریخ ثبت است شمار کسانى که مستقیماً از افکار و اندیشه‌هاى این دانشگاه سیراب شده‌اند، به چهار هزار تن مى‌رسیده است.1 زمانى اهمیت این مسئله براى ما روشن مى‌شود که بدانیم این مدرسه در آگاهى‌بخشى به مردم مسلمان دوران خود و نیز مسلمانانى که تا امروز از پى آنها آمده‌اند، نقش اول داشته و اینکه فرهنگ اصیل اسلامى تنها از این چشمه فیاض جریان گرفته است؛ چرا که پژوهشهاى انجام شده ثابت کرده است فرهنگهاى رواج‌یافته در میان مسلمانان، از اندیشه‌هاى مسیحى و یهودى و افراد نفوذى آنان سرچشمه گرفته یا از اندیشه‌هاى فلاسفه یونانى و هندى که کتابهایشان به عربى ترجمه شد و مسلمانان اصول و اندیشه‌هاى خود را بر اساس آنها بنیان نهادند، تأثیر پذیرفته است.

بنابراین جز مکتب امام صادق(ع)، هیچ مدرسه و مکتب فکرى اسلامى باقى نماند که از کیان و وحدت و اصالت خود در تمام ابعاد زندگى محافظت کند. علت این امر آن بود که پیروان این مکتب، به این مدرسه و افکار آن کاملاً اعتماد داشتند و همین اعتماد آنان را به نگاهبانى از این مکتب و چهره ویژه آن در طول قرنها وامى داشت، تا آنجا که آنان روایاتى را که در این مدرسه مى‌شنیدند، دهان به دهان بازگو مى‌کردند و اگرچیزى مى‌نوشتند، تا هنگامى که از کسانى که این روایات را از امام نقل مى‌کردند، اجازه مخصوص نمى‌گرفتند، به نشرشان همت نمى‌گماردند.

اگر بدانیم فرهنگ اسلامى ـ اعم از شیعى و سنى ـ بر پیشوایان معاصر با امام صادق(ع)، همچون پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنت تکیه داشته است ودریابیم که اکثر این پیشوایان اندیشه‌هاى دینى خود را از این مکتب گرفته‌اند، تا آنجا که ابن ابى‌الحدید ثابت کرده است که علم مذاهب چهارگانه اهل سنت در فقه، به امام صادق(ع) بازمی‌گردد و مورخ مشهور، ابونعیم اصفهانى در این باره گفته است: «شمارى از تابعان از امام صادق روایت نقل کرده‌اند؛ از جمله: یحیى بن سعید انصارى، ایوب سختیانى، ابان بن تغلب، ابوعمرو بن علاء و یزید بن عبدالله بن هاد و همچنین پیشوایان برجسته از او نقل حدیث کرده‌اند؛ کسانى همچون: مالک بن انس، شعبه حجاج، سفیان ثورى، ابن جریح، عبدالله بن عمر، روح بن قاسم، سفیان بن عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل بن جعفر، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهمان و مسلم بن حجاج نیز در صحیح خود به احادیث نقل شده از آن حضرت احتجاج کرده است.»2 اگر ما از تمام این امور آگاهى یابیم، آنگاه به درستى خواهیم دانست که فرهنگ اصیل اسلامى تنها و تنها به امام صادق(ع) و مدرسه‌اى که او بنیان گذارد، بازمى‌گردد.

از سوى دیگر اگر بدانیم که تنها یکى از دانش‌آموختگان این مدرسه، یعنى جابر بن حیان، دانشمند پرآوازه که جهان همواره او را صاحب دانشى عظیم مى‌داند، 500 رساله داشته که تمام آنها را امام صادق(ع) بر وى املا کرده بود، آنگاه به افاضات بى‌شمار این مدرسه بر دانش‌اندوزانش به خوبى پى خواهیم برد. محمد بن مسلم از آن حضرت 16000 حدیث در علوم گوناگون روایت کرده است. این نکته در باره بسیارى دیگر از دانشمندان گرانقدر نیز صدق مى‌کند؛ به طورى که یکى از آنان مى‌گوید: «در این مسجد (مسجد کوفه)900 استاد را دیدم که هر کدام مى‌گفتند: قال جعفر بن محمد!» حتى ابوحنیفه مى‌گوید: «اگر آن دو سال نبود، هرآینه نعمان [نام کوچک ابوحنیفه] نابود مى‌شد.» از هیچ یک از دوازده امام و بلکه چهارده معصوم به ‌اندازه امام صادق(ع) روایت نقل نشده است.

دانشمندان متأخر شیعه، به گردآورى روایات معصومین علیهم‌السلام پرداخته‌اند. بحارالانوار مجلسى شامل 110 جلد است. جامع‌الاخبارنراقى کتابى است در ردیف بحارالانوار و مستدرک بحارالانوار هم چیزى همانند بحار است؛ اما بیشترین صفحات این کتابها و نظایر آنها شامل احادیث امام صادق(ع) است که بیشترشان در فقه و حکمت و تفسیر و مانند آنها مى‌باشد.

از روایاتى که در دیگر علوم از آن حضرت نقل شده، جز اندکى به دست ما نرسیده؛ زیرا بیشتر آنها قربانى اختلافات سیاسى دوران امام صادق(ع) شده است. چه بسیار کتابهاى خطى شیعه که به آتش منحرفان سوخته شد و از بین رفت! تنها بهره کتابخانه‌هاى فاطمیون و مصر از این میان به بیش از سه میلیون نسخه خطى مى‌رسد. چه بسیار کتابهایى که امواج خروشان دجله و فرات آنها را به کام خود کشید یا به آتش طمع عباسیان در بغداد و کوفه سوخت! چه بسیار محدثان دانشمند و فرهیخته‌اى که دانشهاى گوناگون در دلشان موج مى‌زد و مى‌تپید؛ اما از ترس کشتارها وجنایات عباسیان، جرأت اظهار و نشر آنها را نداشتند! این ابن ابى عمیر است که روزگارى دراز در زندانهاى بنى‌عباس به سر برد و متأسفانه تألیفاتش در این مدت پنهان ماند و حتى زیر خاک دفن شد و بدین سان احادیث بسیارى و ازجمله صحیحه‌الاعمال از بین رفت. این محمد بن مسلم است که سى‌هزار حدیث از امام صادق(ع) حفظ است، اما حتى یکى از آنها را هم نقل نمى‌کند! هنگامى که ما از این مسائل آگاه مى‌شویم، مى‌توانیم به عمق فرهنگ این مدرسه جهان اسلامى و نیز وسعت افق پهناورش پى ببریم.

حوزه درسى آن حضرت، به تربیت متخصصان اهتمام داشت؛ مثلاً هشام بن حکم متخصص در مباحث نظری بود و زراره و محمد بن مسلم و عده‌اى دیگر در مسائل دینى تخصص داشتند و جابر بن حیان متخصص ریاضیات و شیمی بود و... به طورى که وقتى کسى نزد آن حضرت براى علم‌اندوزى مى‌آمد، مى‌پرسید که خواهان آموختن کدام علم است؟ اگر مرد پاسخ مى‌داد فقه، امام او را به متخصصان فقه راهنمایى مى‌کرد و اگر مى‌گفت تفسیر، او را به متخصصان تفسیر دلالت مى‌کرد و به همین ترتیب اگر مى‌گفت حدیث یا سیره یا ریاضیات یا پزشکى یا شیمى، آن حضرت وى را به برجستگان و خبرگان در این علوم راهنمایى مى‌کرد و آن دانشجو به ملازمت هر کس که خود مى‌خواست، درمى‌آمد تا پس از مدتى به دانشمندى توانا و برجسته در دانش دلخواه خود تبدیل می‌شد.

کسانى که به مدرسه امام صادق(ع) مى‌آمدند، اهل منطقه و ناحیه‌اى خاص نبودند. سرشت جهان اسلام در عصر امام چنان بود که گسترش علم و فرهنگ و معرفت را در هر خانه‌اى اقتضا مى‌کرد؛ زیرا فتوحات پى در پى مسلمانان، دروازه‌هاى تازه‌اى از راههاى گوناگون زندگى و آداب و رسوم واندیشه‌ها را به روى آنان مى‌گشود و موجب پدید آمدن برخوردى تازه میان اندیشه‌هاى اسلامى و تئوریهاى دیگر مى‌شد. این برخورد تازه در طریقه زندگى در نزد مسلمانان و امتزاج آن با آداب و رسوم ایرانیان و رومیان و دیگر همسایگان حکومت اسلامى موجب مى‌شد تا جامعه نوینى پدید آید که عمیقاً و کاملاً تحت تأثیر وضع جدید قرار گیرد و از راه اسلام منحرف گردد و همین امر باعث ایجاد تناقضاتى در حیات جامعه مسلمانان شد و بازنمودهاى منفى بسیارى از این امتزاج طبیعى و ناگهانى از خود بر جاى گذارد.

از این رو مردم در آن روزگار، از طوایف گوناگونى از گوشه و کنار جهان اسلام، به فرا گیرى علم و دانش شتاب ورزیدند و خود را به محضر امام رساندند. آن حضرت مدینه را که به مثابه عصب حساس جهان اسلام به شمار مى‌آمد، به عنوان مقر و پایگاه خود اختیار کرده بود تا دستیابى به ایشان به آسانی انجام پذیرد؛ چرا که هر ساله گروههاى بسیارى از مسلمانان براى اداى مناسک حج و رفع مشکلات و مسائل عملى و نظرى خود به حرمین (مکه و مدینه) رهسپار مى‌شدند و در آنجا بود که با امام و مدرسه بزرگ ایشان آشنا می‌شدند و هر آنچه مى‌خواستند، در نزد حضرتش مى‌یافتند.

موج الحاد

در اینجا مناسبت دارد که اجمالاً به موج الحادیى که در دوران زندگى امام صادق(ع) بر جامعه اسلامى یورش آورده بود، اشاره کنیم. این موج با مدرسه امام نیز برخورد کرد؛ اما آن را سدى استوار و خلل‌ناپذیر یافت. پیش از این گفتیم که فتوحات اسلامى موجب شد تا بر خوردهاى نیرومندى میان مسلمانان و تازه‌مسلمانان پدید آید. از آنجا که بیشتر مسلمانان درک و بینشى شایسته و استوار از اسلام نداشتند، این برخوردها به نتیجه‌اى نامطلوب و منفى انجامید و مسلمانان را به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول قشرى‌گرایانى بودند که تنها جنبه ظاهرى دین را گرفته و از فهم جوهر و حقیقت و كُنه آن بازمانده بودند. اینان عقل و خرد خود را همراه با آن معیارها گم کرده بودند. گروه خوارج از پیشتازان این گرایش بودند و اشاعره نیز این گونه بودند؛ البته با ملاحظاتى در طوایف آنها از نظر اختلاف در کمیت و کیفیت. گروه دوم تندروهایى بودند که شدیداً از وضع موجود در جامعه تأثیرپذیرفته بودند. اینان معیارها را به کنارى افکنده و تنها بدانچه عقلهاى کوته‌شان بر حسب اختلاف گرایشها و دگرگونى شرایط دیکته مى‌کرد، اکتفا کرده بودند. در پیشاپیش این گروه، ملحدان و پس از آنها با فاصله بسیار، معتزله ودیگر فرقه‌هایى که بدیشان نزدیک بودند، جاى داشتند.

با توجه به وضعیت اجتماعى آن روزگار که مرتد بدحال‌تر از کافر اصیل قلمداد مى‌شد، آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزو اقلیت به شمار مى‌آمدند، اما اندیشه‌هایشان را از آبشخور فلسفه یونان سیراب مى‌کردند. اعراب تا آن زمان با اندیشه‌هاى یونانى آشنایى نداشتند، و زمانی آشنایی پیدا کردند که نهضت ترجمه در عصر امام صادق(ع) و پس از آن صورت پذیرفت؛ از این رو تنها شمار اندکى از مسلمانان که تمام ابعاد فلسفه نظرى اسلام را درک کرده و به وجوه تفاوت میان آنها و دیگر تئوریها پى برده بودند، مى‌توانستند با اقامه دلیل و برهان، اصول فکرى اسلام را اثبات کنند و اصول و تئوریهاى دیگر مکاتب را درهم بکوبند. این عده‌ اندک با کسانى برخورد مى‌کردند که معلوماتشان بر مجموعه‌اى از احادیثى محدود می‌شد که از ابوهریره و امثال او روایت شده بود و اصلاً به تناقضات فراوانى که در آنها به چشم مى‌خورد، توجه نشان نمى‌دادند. اینان خود را بر حق می‌دانستند و مى‌پنداشتند که از توانایى کافى براى اثبات ادعاهاى بى‌اساس خود بهره‌مندند. از این رومى بینیم که هر کدام از آنها حزبى راه مى‌اندازد و مردم را به صورت پنهانى به خود فرا مى‌خواند. امام بر خود لازم دید که در برابر این گروهها به پاخیزد و اوهام باطل آنها را از هم بشکافد. آن حضرت براى رسیدن به این هدف سه طرح خردمندانه ترسیم کرد:

1- او قسمتى از مدرسه‌اش را به کسانى اختصاص داد که از فلسفه یونان، بالأخص و سایر فلسفه‌ها، بالأعم آگاهى داشتند و به خوبى از نظر اسلام در باره آنها و دلایلى که آن فلسفه‌ها را نقض مى‌کرد، آگاه بودند؛ کسانى همچون هشام بن حکم، متکلم پرآوازه و عمران به ایمن و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و دیگر مشاهیر علم و حکمت و کلام.

2- آن حضرت به نوشتن رساله‌هایى چون توحید مفضل و اهلیجه و... اقدام کرد.

3 - رویارویى شخصى با سران اندیشه‌هاى الحادى.

از آنجا که طرح سوم در رویارویى با این موج الحاد از دو طرح دیگرمؤثرتر وکار آمدتر بود، سزاوار است که ‌اندکى بر روى آن توقف کنیم و برخى از ماجراها و رویدادهاى مهمى را که در این خصوص رخ داده است، با هم بخوانیم:

1 - ابن ابى‌العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمى و ابن مقفع به همراه گروهى از ملحدان در موسم حج در مسجدالحرام گرد آمده بودند. امام نیز در آن هنگام در مسجدالحرام حضور داشت و براى مردم فتوا مى‌داد و قرآن تفسیر مى‌کرد و سؤالاتشان را با آوردن دلیل و برهان پاسخ مى‌گفت. ملحدانى که در آنجا حضور داشتند، از ابن ابى‌العوجاء خواستند در محضر امام سؤالى بپرسد که وى را در میان اطرافیانش رسوا سازد. او پذیرفت و پس از آنکه مردم از گرد امام پراکنده شدند، نزد رفت و گفت: «اى ابوعبدالله! مجلسها اماناتند3 و هر که را سُرفه گریبانگیرشود، نا گزیر از سرفه کردن است. آیا به من اجازه پرسش مى‌دهى؟» امام فرمود: «هر چه مى‌خواهى بپرس.» گفت: «چقدر مى‌خواهىد این خرمن را لگدمال کنید و به این سنگ پناه آرید و این خانه برافراشته بر سنگ و کلوخ را بپرستید و گرداگردش چونان شتر هروله کنید؟! اینجا کسانى هستند که در این باره مى‌اندیشند واین کارها را کردار فردى بى‌خرد و بى‌بصیرت مى‌دانند. پاسخم گوى که تو رأس این امر(دین) و بزرگش هستى.»

امام در پاسخ او فرمود: «راستى هر که را خداوند گمراه و دلش را کور کند، حق را نادیده انگارد و به جستجوى آن برنخیزد و شیطان دوستش مى‌شود و او را به وادى هلاکت مى‌افکند و بیرونش نمى‌برد. این خانه‌اى است که خداوند بدان آفریدگانش را به بندگى گرفت تا با آمدن به سوى آن طاعتشان را بیازماید. پس آنان را بر تعظیم و زیارت آن برانگخیت و قبله نمازگزارانش گرداند. این خانه شعبه‌اى از رضوان خداست و راهى است که به آمرزش او مى‌انجامد. این خانه بر قرارگاه کمال استوار شده و مجمع عظمت و شکوه است...» ابن ابى‌العوجاء گفت: «براى کسى که غایب است و در میان نیست؟» فرمود: «اى واى بر تو! چگونه غایب است کسى که با خلقش شاهد است و از رگ گردن بدیشان نزدیکتر است، سخنشان را مى‌شنود و نهفته‌هایشان را مى‌داند. مکانى از وجودش خالى نیست، و مکانى او را در بر نگرفته است، و به مکانى نزدیکتر از مکانى دیگر نیست. نشانه‌هایش به این گواهى مى‌دهد و افعالش بر آن دلالت مى‌کند. به خدایى که پیامبرش را به آیات محکم و دلایل آشکار مبعوث کرد، محمد رسول خدا(ص) کسى است که این گونه عبادت را براى ما آورد. پس اگر در باره کار او اشکال دارى، بپرس.»

ابن ابى‌العوجاء از شنیدن این سخنان، سرآسیمه شد و ندانست چه بگوید. سپس برگشت و به همراهانش گفت: «از شما خواستم که بسترى براى خوابم بگسترید؛ اما شما جاى مرا بر سنگریزه‌ها افکندید!» همراهانش گفتند: «خاموش باش که تو با سردرگمى و لب فرو بستن خویش، ما را رسوا ساختى و ما امروز هیچ کس را در محضر جعفر صادق از تو حقیرتر ندیدیم.»

بار دیگر ابن ابى‌العوجاء نزد امام آمد و از وى در باره حدوث جهان پرسید. امام فرمود: «هیچ کوچک و بزرگى نیافتم مگر آنکه چون بدان پیوست، بزرگ شد و این خود انتقال از حالت نخست است و اگر جهان قدیم مى‌بود، نه از بین مى‌رفت و نه دگرگون مى‌شد؛ زیرا چیزى که از بین مى‌رود یا دگرگون مى‌شود، رواست که وجود یا بطلان هم بپذیرد. بنابراین با وجودش پس از عدم، داخل در حدث مى‌شود و با بودنش در ازل، در قدم نیز داخل مى‌شود؛ در حالى که صفت حدوث و قدم در یک شىء جمع نمى‌شود.»

ابن ابى‌العوجاء گفت: «دانش خود را در این دو حالت و دو زمان بنا بر دلایلى که براى اثبات حدوث جهان ذکر کردی، به کار گیر و بگو اگر اشیا بر همان کوچکى خود باقى مى‌ماندند، چطور مى‌توانستی برحدوث جهان استدلال کنی؟» امام فرمود: «ما از همین جهان کنونى سخن مى‌گوییم. پس اگر آن را بالا بردیم یا پایین آوردیم، جهان دیگرى خواهد شد که هیچ چیز همچون همین بالابردن یا پایین آوردن آن توسط ما، بر حدوثش دلالت نمى‌کند... اشیا اگر بر همان حالت کوچکى خود باقى بمانند، چون توّهم مى‌شود که اگر چیزى بدانها بپیوندد، بزرگتر مى‌شوند و همین جواز تغیر، خود دلیل قدیم نبودن جهان است و تغیر آن مستلزم دخول جهان در حدوث است.»4

بار دیگر ابن ابى‌العوجاء که تمام دلایلش را گرد آورده و خود را مجهز ساخته بود، براى بحث، به محضر امام رفت؛ اما هنوز مباحثه خود را آغاز نکرده بود که یکباره چهره‌اش به سختى سیاه شد، پس برخاست؛ اما نتوانست بازگردد تا آنکه از دنیا رفت.5 با مرگ او آن هم به این شیوه، دفتر الحاد که یاران و یاورانى هم داشت، دهم پیچیده شد و راهبر الحاد که داراى قدرت و شوکت و حزبى بود، از بین رفت.

2 - از هشام بن حکم روایت شده است که گفت: زندیقى در مصر درباره امام چیزهایى شنیده بود. از این رو به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند؛ اما او را نیافت. به وى گفته شد: «امام به مکه رفته است.» زندیق نیز به سوى مکه بیرون آمد. حضرت در حال طواف بود که زندیق نزدش رفت و سلام کرد. امام پرسید: «نامت چیست؟» گفت: «عبدالملک.» (به معنی بنده شاه) حضرت پرسید: «کنیه‌ات چیست؟» گفت: «ابوعبدالله.» (یعنی پدر بندة خدا) حضرت پرسید: «آن شاهی که تو بنده اویى، کیست؟ آیا از ملوک زمین است یا از ملوک آسمان؟ و درباره پسرت بگو آیا بندة خدایان آسمان است یا بنده خدایان زمین؟» آن مرد خاموش ماند. امام فرمود: «چون از طواف فارغ شدیم، نزد ما بیا.»

چون امام از کار طواف فارغ شد، زندیق رفت و روبروى حضرت نشست. ما نیز حضور داشتیم. امام پرسید: «آیا مى‌دانى که زمین زیر و زبرى دارد؟» مرد گفت: «آرى.» فرمود: «زیر آن رفته‌اى؟» گفت: نه. فرمود: «آیا مى‌دانى که زیر آن چیست؟» گفت: «نمى‌دانم؛ اما گمان کنم زیر آن چیزى باشد.» فرمود: «گمان تا زمانى که یقین به دست نیاورى، (نشانه) عجز است.» سپس فرمود: «آیا به آسمان رفته‌اى؟» گفت: نه! فرمود: «آیا مى‌دانى در آن بالا چیست؟» گفت: نه! فرمود: «آیا به مشرق و مغرب رفته‌اى و به آنچه پشت آنهاست نگریسته‌اى؟» گفت: نه! فرمود: «شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسیده‌اى و نه به زیر زمین و نه به آسمان رفته‌اى و نه آنچه را که آنجاست، یافته‌اى تا از آنچه پشت آنهاست آگاهى یابى، در حالى که تو آنچه را که در آنهاست، انکارمى کنى!

آیا خردمند چیزى را که نمى‌شناسد، منکر مى‌شود؟» زندیق پاسخ داد: «هیچ کس جز تو این سخن با من نگفته بود!» امام فرمود: «پس تو در این باره تردید دارى؟ شاید باشد و شاید نباشد.» زندیق گفت: «و شاید این باشد!» (یعنی آنچه من گویم). فرمود: «براى کسى که نمى‌داند، حجتى بر آن که مى‌داند، نیست و جاهل را بر دانا حجت نیست. اى برادر مصری، از من دریاب: آیا نمى‌بینى که خورشید و ماه و شب و روز داخل مى‌شوند و از یکدیگر سبقت نمى‌گیرند، مى‌روند و بازمى‌گردند و مجبور و خاضعند. براى آنان جز جایى که دارند، جاى دیگرى نیست. پس آنان اگر نیرو و قدرت دارند، مى‌توانند بروند و بازنگردند اگر مجبور و مضطر نیستند. چرا شب به هنگام روز و روز به هنگام شب جلوه‌گر نمى‌شود؟ بلکه آنان براى خدا به اضطرار افتاده‌اند. اى برادر مصرى، اعتقادى که شما به سوى آن مى‌گرایید و مى‌پندارید از دهر است (ماده و طبیعت). اگر دهر آنان را مى برد، چرا بازشان مى‌گرداند و اگر بازشان مى‌گرداند، چرا مى‌بردشان؟ آیا مگر آسمان را برافراشته و زمین را فروگذاشته نمى‌بینى؟ نه آسمان بر زمین فرو مى‌افتد و نه زمین بر فراز آنچه در زیر آن است، به نشیب مى‌آید. به خدا سوگند که خالق و مدبرش آن را نگه داشته است.»

هشام گوید: زندیق با شنیدن این سخنان ایمان آورد و حضرت به هشام فرمود: «او را امشب دریاب و آموزشش ده.»

3 - زندیق دیگرى نزد امام آمد و در باره برخى مسائل نظرى پرسش کرد. میان امام و زندیق این بحث در گرفت: زندیق گفت: «چگونه مردم خداى را عبادت مى‌کنند، در حالى که او را ندیده‌اند؟» امام فرمود: «دلها، خدا را با نور ایمان مى‌بینند و خردها با بیداریشان آن را مانند امور آشکار، ثابت مى‌کنند و دیدگان با دیدن زیبایى ترکیب واستوارى تألیف (پیوستگى) او را مى‌بینند. از طرفى پیامبران و آیاتش و کتابها و محکماتش وجود او را اثبات مى‌کنند و دانشمندان از نشانه‌هایش بر عظمت او بى‌آنکه دیده شود، بسنده کرده‌اند.» گفت: «آیا خداوند نمى‌تواند خود را بر مردم بنماید تا او را ببینند تا بعد از آن با یقین کامل عبادت شود؟» فرمود: «براى امور محال پاسخى نیست.»6 گفت: «از کجا پیامبران و فرستادگان را اثبات مى‌کنى؟» فرمود: «وقتى ثابت کردیم که خالقى صانع و متعالى وجود دارد و این صانع، حکیم است، روا نیست که آفریدگانش او را نظاره کنند و بر او دست سایند یا او با خلایقش مباشرت کند و آنان نیز با او مباشرت کنند، او به آنان نیازمند باشد و آنان نیز بدو نیازمند باشند. ثابت شد که خداوند بندگانى را سفیران خود گرفت که مردم را به مصالح و منافع خویش و چیزهایى که پایدارى ایشان در آنهاست و فنایشان در ترک آنها، دلالت مى‌کنند. پس وجود آمران و ناهیان از جانب خداوند حکیم و دانا در میان مخلوقاتش ثابت شد. در اینجا ثابت مى‌شود که براى مخلوقات معبرانى هستند. آنان پیامبران و برگزیدگان خلق اویند. حکیمانى که به حکمت تأدیب شده و از جانب او مبعوث گشته‌اند. در احوال مردم با آنان شریکند، بنا بر آنکه مردم با او در خلق و تدبیر شریکند. از جانب حکیم دانا به حکمت و دلایل و براهین و شواهد، مثل زنده کردن مردگان و شفا دادن کوران و پیس‌ها، مؤید و پشتگرمند.»

پرسید: «خدا، موجودات را از چه آفرید؟» فرمود: «از هیچ چیز.» گفت: «چگونه چیز از ناچیز (شىء از لاشىء) پدید مى‌آید؟» فرمود: «اشیا از چند وجه برون نیستند: یا از چیزى آفریده شده‌اند یا از غیر چیز. اگر از چیزى خلق شده‌اند، آن چیز قدیم است و قدیم، حادث نیست و تغییر نمى‌کند و یا اینکه این شىء جوهرى واحد و رنگى واحد باشد. در این صورت این رنگهاى مختلف و این جوهرهاى فراوان و موجود در این جهان از انواع و اقسام گوناگون، چگونه پدید آمده‌اند؟ اگر چیزى که از آن اشیا پدید مى‌آید، زنده باشد مرگ از کجا آمده است؟ و اگر چیزى که از آن اشیا پدید مى‌آید، مرده باشد، پس حیات از کجا آمده است؟ و نیز جایز نیست از زنده و مرده پدید آمده باشند؛ زیرا زنده تا هنگامى که زنده است، از او مرده پدید نیاید و نیز میت نمى‌تواند قدیم باشد؛ چرا که همواره مرگ ملازم با اوست و مرده نه قدرتى دارد و نه بقایى.»

زندیق پرسید: «این سخن از کجا آمده است که اشیا ازلى هستند؟» امام فرمود: «این سخن کسى است که گرداننده اشیا را انکار کرده و پیامبران و سخنان آنان و انبیا و اخبارى را که از آن خبر داده‌اند، دروغ پنداشته و کتابهایشان را خرافه خوانده و براى خود دینى مطابق با آرا و خواسته‌هاى خویش وضع کرده است. اشیا از گردش فلک بدانچه در آن است، بر حدوث خود دلالت مى‌کنند.» هنگامى که ما گفتار خود را از این مباحثات سرشار از نظریات فلسفى از یک سو و نظریات دینى از سوى دیگر به پایان مى‌بریم و آنها را با هم وفق مى‌دهیم و افکار و اندیشه‌هاى باطل را رد مى‌کنیم، باید دریابیم که فلسفه اسلامى پس از گذشت یک قرن کامل از انقضاى مدرسه امام صادق(ع) توانست صاحب رکن و ستونى براى خود شود. اینجا بود که مسلمانان توانستند مکتبى اصیل با ویژگیهایى خاص خود در میان مکاتب فلسفى جهان به وجود آورند. سخنان امام صادق(ع) همواره از ژرفاى اندیشه اسلامى و آیات قرآن و احادیث پیامبر(ص) و نیز از قوانین و تعالیم اسلامى نشأت مى‌گیرد تا آنجا که این مطالب به مثابه جزئى جدا نشدنى از کیان واحد و اصیل اسلام به شمار مى‌آیند.

آیت‌الله سید محمدتقى مدرسى

 

پی نوشتها:

1) ابن عقده زیدى نام راویانى را که از حضرت صادق روایت نقل کـرده‌اند، جـمع کرده کـه شمارشـان چــهارهزار تن است؛ اما ابن قضائرى با استدلال بر نظر ابن عقده بر این شمار افزوده است.

2) حلیه‌الاولیاء، ج3، ص199.

3) ان المجالس أمانات. اعراب این عبارت را وقتى که مى‌خواهند چیزى بگویند که از مردم پنهان بماند، به کار مى‌برند.(مؤلف)

4) الاحتجاج، ص76.

5) علامه مظفر در کتاب الامام الصادق مى‌نویسد که: سلیمان، عامل منصور بر کوفه، ابن ابى‌العوجاء را به خاطر الحاد و زندقه‌اش کشت.

6) اشاره به این نکته است که رؤیت خداوند محال است؛ زیرا خدا جسم نیست که چشم آن را بینند و محاط نیست که فکر بدان احاطه یابد؛ در تعریف نمى‌گنجد، بلکه برتر از تمام اینهاست و قدرت خدا هر چند که شامل و فراگیر است، اما اگر چیزى قبول مکان نکند، چگونه مى‌تواند یافت شود؟!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید