گفتگو
ماجرای آخرین روز زندگی دکتر مصدق
- گفتگو
- نمایش از دوشنبه, 18 اسفند 1393 07:10
- Super User
- بازدید: 3633
مصدق شخصیتی استثنایی بود. در تمام طول عمر خود دروغ نگفت. راه صداقت را طی کرد. با شجاعت و صداقت به ادب سیاسی رسید. با دوستان دوست بود و با دشمنان در جهت منافع ملی دوستی میکرد. از حق مظلوم گذشت نمیکرد. او با راستی حکومت کرد. ایرانیت و اسلامیت دو شرط اصلی زندگی او بود و تا آخر عمر بر همین اصول باقی ماند.
nike shox mens australia women soccer players - White - DA8301 - 101 - Nike Air Force 1 '07 LX Women's Shoe | 100 Release Instant - neon green and oregon nike shox shoes women sale - Peaceminusone x boys nike hyperdunks 2013 black friday deals DH2482 - SBDبرگرفته از ایسنا
دکتر سحابی میگفت "کوشش کن به هر شکلی که میتوانی دکتر مصدق را به ابنبابویه منتقل کنی، چون دکتر مصدق وصیت کرده بود. اگر روزی این امکان فراهم شد و من نبودم این جنازه را ببرید در
ابنبابویه در کنار شهدای سیاُم تیر دفن کنید". ولی نگذاشتند و هنوز همانجا به صورت امانت مانده است.
به گزارش ایسنا، روزنامه قانون گفتوگویی با حسین شاهحسینی - یکی از پیشکسوتان و چهرههای سرشناس سیاسی - منتشر کرده و آورده است:
حسین شاهحسینی از پیشکسوتان و چهرههای سرشناس سیاسی دوران ماست که سابقه عضویت در شورای نهضت مقاومت ملی و همراهی با دکتر مصدق در روزهای سخت را دارد. در روزهایی که بر زبان
آوردن نام دکتر مصدق جرأت و جسارت میخواست، شاهحسینی از کسانی بود که به همراه آیتالله سیدرضا زنجانی و عدهای دیگر، تحت عنوان شورای نهضت مقاومت ملی به هواداری از دکتر مصدق و
آرمانهای نهضت ملی میپرداختند. او از نزدیک در جریان بسیاری از حوادث تلخ و شیرین سیاسی بوده است و خاطرات جالب و آموزندهای دارد. آقای شاهحسینی به پرسشهایی درباره فوت دکتر مصدق
اینگونه پاسخ میدهد:
پرسش- آقای شاهحسینی از روز فوت دکتر مصدق برایمان بگویید. شما آن روزها کجا بودید و بطورکلی واکنشها به خبر فوت دکتر مصدق چه بود؟
من در آن دوره عضو نهضت مقاومت ملی و در خدمت مرحوم آیتالله سیدرضا زنجانی بودم. ایشان به من زنگ زدند و خواستند که نزد ایشان بروم، هنگامی که آنجا رفتم، تعدادی دیگر از دوستان نیز حضور
داشتند. مرحوم سیدرضا زنجانی گفتند "آقای دکتر مصدق بیمار بوده و در بیمارستان نجمیه تهران بستری هستند. گفته میشود وضع خطرناکی دارند و احتمال دارد ایشان فوت کنند. البته بهتر است در بین مردم
نگویید، چون ممکن است مردم به سمت بیمارستان بروند و در بین مأموران و مردم برخوردی ایجاد شود". یادم هست پروانه فروهر با لباس پرستاری خود را به داخل بیمارستان رسانده و دکتر مصدق را
ملاقات کرده بود. داریوش فروهر بعدها برای من تعریف کرد که آقای مصدق بعد از دیدن پروانه به او گفته بود "نجار در و تخته را خوب برای هم جور کرده است". اولین نطق پروانه بعد از فوت دکتر مصدق
هم درباره این دیدار است که خیلی زیبا و قوی نوشته شده بود.
یکی دو روز بعد صبح زود آقای زنجانی ما را خواستند و گفتند آقا دیشب فوت کرده است. گفتیم برنامه چیست؟ گفتند ما چیزی نمیگوییم تا پسرشان تصمیم بگیرند. آقای غلامحسین خان مصدق پزشک بود و از
طریق آقای پروفسور عدل به شاه اطلاع دادند. البته اول به هویدا اطلاع داده بودند اما هویدا گفته بود من در این کار دخالتی نمیکنم. شاه پس از شنیدن خبر فوت دکتر مصدق، یک ساعتی فکر کرد و گفت در
همان قلعهای که بود دفن شود. گویا پروفسور عدل پرسیدند پس مراسم چی؟ شاه گفته حالا ببرید آنجا دفن کنید ولی مزاحمت ایجاد نشود. آنها هم به خانواده دکتر مصدق منعکس کردند. آیتالله سیدرضا زنجانی
سریعاً آمدند و با آقای مهندس حسیبی رفتند. چون برای من و عباس رادنیا و دو سه نفر دیگر جایی نماند، قرار شد که به ما خبر بدهند. بعداً متوجه شدیم فقط خانواده رفتند. آن هم نه در بیمارستان، همه به
احمدآباد رفته بودند. آقای دکتر مصدق را با آمبولانس به احمدآباد منتقل کردند. با فاصلههای دور، سه مأمور مسلح آمبولانس را همراهی میکردند. از آبیک دو ماشین نظامی مسلح دیگر هم اضافه شده بودند. در
احمدآباد هم مقدمات مراسمی فقط با حضور پیرمردان کشاورز و خانواده دکتر مصدق انجام شده بود. در آن زمان آقایان نهضت آزادی در زندان قصر بودند. البته دکتر سحابی آزاد شده بود. بنابراین آقای دکتر
سحابی را نیز خبر کرده بودند. آقایان احمد متین دفتری و هدایتالله متین دفتری و عدهای دیگر از اقوام، از جمله بعضی از افراد خانواده فرمانفرما که با دکتر مصدق نسبت فامیلی داشتند نیز در آنجا حاضر شده
بودند. هنگام اجرای مراسم مأموران در قلعه را بسته بودند و کسی هم بعد از آن نیامده بود.
این را هم بگویم که در همین تهران خیلیها هنوز مطلع نشده بودند. نهایتاً غسال روستا و آقای دکتر سحابی در کنار جوی آبی که از جلوی ساختمان رد میشد جنازه را غسل دادند و کفن کردند و مرحوم زنجانی
نماز را خواندند. آقای دکتر مصدق وصیت کرده بود که در ابنبابویه دفن شود ولی شاه نپذیرفته بود. حتی از همانجا با دربار تماس گرفتند و گفتند ایشان وصیت کردند، اما شاه نپذیرفت و گفت همانجا دفن شود.
دکتر سحابی ابتدا میگوید من دفن نمیکنم چون ایشان وصیت کردند اما در نهایت مجبور میشوند به طور امانی دکتر مصدق را دفن کنند تا بعدها به جایی که وصیت شده است، منتقل شود.
دکتر سحابی بعدها به من گفت: «شاهحسینی! محتمل است من زودتر از تو بمیرم، اگر تو زنده بودی کوشش کن به هر شکلی که میتوانی دکتر مصدق را به ابنبابویه منتقل کنی. چون دکتر مصدق وصیت کرده
بوده است و من او را دفن کردم. اگر روزی این امکان فراهم شد و من نبودم این جنازه را ببرید در ابنبابویه در کنار شهدای سیاُم تیر دفن کنید.» ولی نگذاشتند و هنوز همانجا به صورت امانت مانده است.
پرسش- چرا بعد از انقلاب این کار را نکردید؟
در مجموع اجازه داده نشد. گفتند این کار را نکنید.
پرسش- آیا مراسمی هم برای دکتر مصدق برگزار شد؟
ابتدا قرار بر این بود که فقط وزرای دکتر مصدق اعلام ختم کنند. گفتند نه! هیچ مراسمی نباید برگزار شود! فقط رادیو میگوید ایشان فوت شدند. حتی گفتند خانواده هم فقط در منزل خودشان باشند. غلامحسین
مصدق و احمد مصدق در خانه غلامحسین نشستند و برخی آقایان به دیدنشان رفتند.
برای شب هفت، ما جمع شدیم و جلسهای برگزار کردیم و آقای سیدرضا زنجانی گفتند ممکن است شاه در مسجد سپهسالار مراسم دولتی برگزار کند، برخی وزرا و نمایندگان حاضر شوند و خودش هم اگر نیاید
یکی از برادرانش را میفرستند و از این قضیه بهره ببرد. پای هر ستون هم یک دانشجوی دانشکده افسری میگذارند تا کسی نتواند حرف بزند. دعا کنید شاه این کار را نکند. به هرحال نهضت مقاومت ملی
بیانیهای صادر کرد و به ملت ایران تسلیت گفت. همچنین آقای سیدرضا زنجانی از طریق آیتالله میلانی یک مجلس ختم در مشهد گرفتند. البته نه به این صورت که اعلام عمومی شود. نیروهای ملی که آنجا
بودند جمع شدند و مراسم ختمی در مسجد گوهرشاد گذاشته بودند. اما در تهران اجازه هیچ مراسمی داده نشد، فقط برای شب هفت مراسم بسیار مختصر و محدودی برگزار شد.
برای مراسم چهلم ایشان، نهضت مقاومت ملی بیانیهای صادر و اعلام کرد مراسم چهلم دکتر مصدق در احمدآباد برگزار خواهد شد. با اینکه مردم خیلی میترسیدند، جمعیت بسیار زیادی آمدند. از اول جاده
احمدآباد نیروهای انتظامی مردم را تفتیش میکردند و گاهی عکس میگرفتند یا اسامی را یادداشت میکردند. اما باز هم جمعیت بسیاری آمد. با این حال به هیچ وجه اجازه سخنرانی ندادند و فقط قرآن خوانده
میشد و شیرینی و خرما پخش کردند. شعاری هم در مراسم داده نشد؛ فقط گاهی تجلیل بود. مرحوم تختی هم در این مراسم شرکت کردند. حضور ایشان حال و هوای مراسم را عوض کرد. بعد از شنیدن خبر
ورود تختی به مراسم، جمعیت زیادی از مردم احمدآباد نیز جمع شدند. تا جایی که سرگرد مولوی که آن روز از طرف حکومت برای کنترل مراسم حضور داشت، مرتب از تختی خواهش میکرد که به دلیل
نبود امنیت مراسم را ترک کند. بیشتر شخصیتهای سیاسی و مذهبی طرفدار نهضت ملی آمدند. یادم هست یکی از روحانیون به نام شیخ باقر نهاوندی هم بودند. ایشان تا زمانی که زنده بودند، هر سال بر سر
مزار دکتر مصدق حاضر میشدند.
پرسش- در سالهای بعد امکان برگزاری مراسم سالگرد برای دکتر مصدق بود؟
در اولین سالگرد مراسم خوبی گرفتیم و جمعیت بسیاری آمد. از سالهای بعد دیگر بستگی به دولت داشت. گاهی اجازه میدادند و گاهی اجازه نمیدادند. گاهی هم اجازه میدادند اما اذیت میکردند. بعد از انقلاب
57 که آزادی عمل پیدا شد و در اولین سالگرد دکتر مصدق بعد از انقلاب مراسم بسیار باشکوهی برگزار شد و آیتالله طالقانی سخنرانی پرشوری انجام دادند. بعد از آن قرار شد ما هر ساله 29 اردیبهشت برای
سالروز تولد دکتر مصدق و 14 اسفند برای سالروز فوت ایشان مراسمی برگزار کنیم. تا هفت سال پیش این کار ادامه پیدا کرد. اما چند سال اجازه برگزاری مراسم داده نشد. هر چه پرسیدیم چرا، علت را به ما
نگفتند.
پرسش- خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. اگر صحبتی برای پایان مصاحبه دارید، بفرمایید.
مصدق شخصیتی استثنایی بود. در تمام طول عمر خود دروغ نگفت. راه صداقت را طی کرد. با شجاعت و صداقت به ادب سیاسی رسید. با دوستان دوست بود و با دشمنان در جهت منافع ملی دوستی میکرد.
از حق مظلوم گذشت نمیکرد. او با راستی حکومت کرد. ایرانیت و اسلامیت دو شرط اصلی زندگی او بود و تا آخر عمر بر همین اصول باقی ماند.