تاریخ دوره اسلامی
شميران، دژى که ناصرخسرو هزار سال پيش در آن ميهمان بوده است
- تاريخ دوره اسلامي
- نمایش از جمعه, 09 اسفند 1392 14:37
- بازدید: 7140
دکتر محمدرضا توکلى صابرى
ناصرخسرو حکيم فرزانه پارسى هنگام سفر خود از مرو به مکه در چهاردهم مرداد ماه سال ۴١۵ شمسى برابر با نهم محرم سال ۴٣٨ هجرى قمرى به قزوين میرسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مرداد ماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوى خرزويل (هرزويل) مىرود. او درباره اين ده مىنويسد: «من و برادرم و غلامکى هندو که با ما بود وارد شديم. زادى اندک داشتيم. برادرم به ديه رفت تا چيزى از بقال بخرد، يکى گفت: «چه مىخواهى؟ بقال منم». گفت: «هرچه باشد ما را شايد که غريبيم و برگذر» و چندانکه از ماکولات برشمرد، گفت: «ندارم». «بعد از آن جا هرکجا کسى ازاين نوع سخن گفتى، گفتمى بقال هرزويل است» (١). و با اين جملات طنز آميز نام اين ديه را براى هميشه تاريخ و جغرافياى ايران جاودان مىسازد. ناصرخسرو سپس به برزالخير و از آنجا به خندان مىرود و آن را چنين توصيف مىکند: «از آنجا برفتم، رودى پر آب بود آن را شاهرود مىگفتند. برکنار رود ديهى بود که خندان مىگفتند و باج مىستاندند از جهت امير اميران- و او از ملوک ديلمان بود. و چون آن رود از اين ديه بگذرد، به رودى ديگر پيوندند که آن را سپيد رود گويند. و چون هر دو رود به هم پيوندند به دره اى فرو رود که سوى مشرق است از کوه گيلان و آن آب به گيلان مىگذرد و به درياى آبسکون مىرود« (٢).
اين بخش از مسير ناصرخسرو پژوهشگران سفرنامه را دچار سردرگمى زيادى کرده است و سبب شده است که به علت پيدانکردن محل جغرافيائى بعضى از اين روستاها تئورى هاى مختلفى بسازند و ناصرخسرو را متهم به بىدقتى و فراموشکارى کنند. مثلا آقاى منوچهر ستوده چنين نوشته اند: «اگر ناصرخسرو از دهکده خرزويل (هرزويل) به طرف رودخانه شاهرود سرازير شده باشده بايد به دهکده خندان رسيده باشد که بى شک قابل تطبيق با منجيل امروزى است، زيرا شاهرود از کنار منجيل به آب سفيد رود مىپيوندد و در آن وقت از کنار خندان به سفيد رود مىريخته است. پس رسيدن او به دهکده برزالخير، پس از طى سه فرسنگ راه، مسيرى زايد است که با هيچيک از نقاط جغرافيائى امروز سازش ندارد و ظاهرا اين قسمت از سفر، مربوط به قبل از رسيدن به خرزويل است. يعنى از بيل و قپان که حرکت کرده است به راه خزران که راه قديمى اين منطقه است قدم نهاده، و نشيب قوى که او ياد مىکند، نشيب گردنه خزران است که پس از طى سه فرسنگ به دهکده برزالخير از مضافات طارم رسيده و از اينجا به طرف خرزويل (هرزويل) رفته است« (٣).
اين که مسير ناصرخسرو مىبايد با مسيرها و نقاط جغرافيائى امروز سازش داشته باشد، فرضى نادرست است (گو اين که همان طور که نشان خواهيم داد، در اين بخش از سفر مسير او کاملا با نقاط جغرافيائى امروز سازش دارد). بعضى نيزمانند پژوهشگر دانشمند محمد دبير سياقى معتقد هستند که جاى خرزويل و خندان در يادداشتهاى ناصرخسرو عوض شده و منظور ناصرخسرو از خندان همان خزران است که هم اکنون در کنار جاده قزوين و لوشان قرار دارد. ايشان در بخش تعليقات سفرنامه چنين مىنويسد: «وصفى که ناصرخسرو از خندان دارد با محل فعلى «خزرويل يا «هرزويل» واقع در نزديک منجيل قابليت انطباق دارد. پس نام خندان به جاى نام خرزويل در سفرنامه مذکور شده است، خاصه که نام خندان در هيچيک از کتب جغرافيائى قديم نيامده است و خرزويل را نيز جز در موقع فعلى آن يعنى در نزديک منجيل ننوشتهاند. بديهى است در صورت صحت اين فرض يعنى اين که فقط جاى دو کلمه خزرويل و خندان در يادداشتهاى ناصرخسرو عوض شده باشد، اما شرح و وصف هرکدام در محل خود واقع باشد مىتوان تصور کرد که کلمه «خندان» هم دگرگون شده کلمه «خزران» است و ناصرخسرو از قزوين به خزران رسيده است و آنجا را وصف کرده اما نام اين محل هنگام تنظيم و تدوين سفرنامه به اشتباه خرزويل تحرير يافته و سپس به شاهرود و ده خزرويل رفته منتهى باز نام اين محل يعنى خزرويل هنگام تاليف کتاب سهوا خندان (دگرگون شده خزران) ثبت گرديده است. تصور اين که محل ده خزران فعلى را در قديم خرزويل مىناميدند و محل خرزويل امروزى را در سابق خندان مىگفته اند، هرچند دور نيست، اما محتاج به تاييد از منابع متقن جغرافيائى است، و کتب جغرافيائى موجود و موقع فعلى اين محل خلاف اين تصور را مدلل مىدارند و حکم به جا به جا شدن دو نام مورد بحث در متن سفرنامه مىدهند« (۴). و در باره برزالخير مىنويسد: «گمان دارم که جزء دوم کلمه انجير باشد، نه «الخير» و نام ده برز انجير» بوده است يا برزانجير»، و يا «بردانجير» و بودن درخت انجير در آن موضع مويد اين حدس است«(۵).
اين بازى با واژهها و حدس و گمانها کوششهائى اديبانه و شيوه اى بسيار غير علمى براى حل يک مسئله ساده جفرافيائى است. هردو پژوهشگر ارجمند چون نام و مکان اين روستاها را در کتابها و نقشه هاى خود نمىيابند مرد هوشمندى را که حدود هزار سال پيش از اين به سفرى پرخطر دست زد و گزارش آن را نوشت به فراموشکارى و بى دقتى متهم مىکنند. ناصرخسرو در سفرنامه نشان داده است که دقتى بسيار بيشتر از نويسندگان امروزى دارد و بسيار دقيق تر از آن است که چنين اشتباههائى بکند. و شرح دقيقى که ناصرخسرو از مسير خود داده است کاملا منطبق با موقعيت جغرافيائى اين مکانها است. چنين ناهماهنگى ها و اشتباهها حتى از توان ناسخان بيشمار اين کتاب نيز بيرون است. اين پژوهشگران نيز اين موضوع را به خوبى مىدانند و آن را به ناسخان اين کتاب هزارساله نسبت نمىدهند، بلکه آن را ناشى از خود ناصرخسرو مىدانند. اين نوع تفسير ها و توجيهات مرا به فکر آن فقيهانى مىاندازد که براى حلال و حرام کردن چيزى ابتدا به ريشه و مشتقات نام آن مىپردازند و پس از يک بحث طولانى در مورد آن، نتيجه اى درست مخالف فقيه رقيب ديگر گرفته و اثبات مىکنند که آن چيز حلال و يا حرام است. درست مانند آن فقيه نادانى که با تحقيق و تفحص در باره ريشه واژه آبجو ثابت کرده بود که چون اين کلمه از دو واژه آب و جو تهيه شده (همانند آب سيب و آب پرتقال) و چون عصاره هر ميوه وگياهى حلال است پس فتواى عدم تحريم آب جو را داده بود.
مشکل بسيارى از پژوهشگران اين نوع زمينه ها اين است که روش و شيوه مناسب تحقيق براى آن موضوع را به کار نمىگيرند. به جاى روشهاى زبانشناسى، ادبى، ريشه يابى لغات، توسل به قدرت تخيل، و يا روش تاريخى مىبايد از روشهائى استفاده کرد که در بررسى مسائل جغرافيائى به کار مىرود. يعنى از کنج آرام کتابخانه بلند شده و به محل مورد نظر رفت، جستجو کرد، مشاهده کرد، اندازه گرفت، پرسيد، و يادداشت برداشت. يعنى به پژوهش ميدانى (Field Research) پرداخت. دقيقا همان کارى که اين ابرمرد تيزبين در هزار سال پيش از اين کرد. او به شهرها و مکانهائى که مىرفت به دقت مشاهده مىکرد، مىپرسيد، اندازه مىگرفت، مىنوشت، و شرح مىداد. و بدين سان است که وصف شهرهائى مانند دياربکر، بيت المقدس، مکه، قاهره در هزار سال پيش از اين به دست ما رسيده است. اين شيوه درست برخلاف روش بسيارى از پژوهشگران همزمان و پس از زمان خويش است که در خانه مىنشستند و کتاب جغرافيا مىنوشتند و حدود عالم را تعريف مىکردند. نويسندگانى که وصف شهرهاى جابلقا و جابلسا و تعداد دروازه هاى آن را مىنوشتند و عجايب مخلوقات و غرايب موجودات سرزمين هائى را توصيف مىکردند که هرگز آنها را نديده بودند.
با رجوع به نقشه هاى امروزى به آسانى مىتوان ديد که خزران هم اکنون در ۴٣ کيلومترى جنوب شرقى منجيل و در شرق جاده قزوين به لوشان قرار دارد و به کلى با خندان متفاوت است و با آن فاصله دارد. هرزويل نيز در شرق منجيل، و خندان (سياهپوش) در جنوب غربى منجيل، و شميران در شمال غربى خندان قرار دارد (نقشه شماره ١). اگر اين پژوهشگران ارجمند کتابهايشان را زمين گذاشته و به منطقه مىرفتند هيچ نيازى به اين گونه توجيهات اديبانه نبود. از آن آسانتر نگاهى دقيق به نقشه اين منظقه بود. اگر طبق تئورى آقاى ستوده خندان زمان ناصرخسرو همان منجيل کنونى است و اگر طبق تئورى آقاى دبيرسياقى خندان هرزويل امروزى است فاصله هرزويل و منجيل تا شميران در حدود سىکيلومتر است در حالى که ناصرخسرو فاصله خندان تا شميران را سه فرسنگ (حدود ١٨ کيلومتر) تعيين مىکند.
اين جانب درآبان ماه سال ١٣٨٢ به دنبال طى مسيرناصرخسرو در سفر حج از سرخس به لوشان رسيدم. رفتن مسير خرزويل-خندان-شميران به ترتيبى که ناصرخسرو مىگويد امروزه از راه خشکى ممکن نيست چون فاصله بين خندان و شميران را آبهاى پشت سد سفيد رود فراگرفته است، و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گامهاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شميران جز با قايق نمىتوان رفت. بنابراين براى رفتن به خندان پيش از رسيدن به لوشان از جاده فرعى بايد به سمت چپ پيچيد و به سوى سياهپوش که اسم جديد خندان است رفت. جاده اصلى قزوين-رشت، که از لوشان مىگذرد، تا خندان حدود ٢٠ کيلومتر فاصله دارد (نقشه شماره ٢). خندان در طارم سفلى قرار دارد و در زلزله سال ١٣۶٩ نابود شد و خرابه هاى آن هنوز در کنار شهر جديدى که ساخته اند باقى است. مردم محلى نيز از نام پيشين سياه پوش (خندان) آگاه بودند. بر تابلوى اداره راهدارى سياهپوش نيز نوشته بود «استاندارى قزوين، بخشدارى طارم سفلى، راهدارى خندان» . خندان محل تلاقى شاهرود و سفیدرود و تشکيل درياچه سفيد رود است و در جنوب اين درياچه واقع است. قلعه شميران در شمال غربى خندان و آن سوى درياچه سد سفيدرود واقع است. بنابراين چون مستقيم نمىتوانستم به شميران بروم. پس از بازديد خندان به لوشان برگشته و به سمت منجيل در شمال رفتم. در منجيل هميشه باد شديدى مىوزد و هم اکنون محل بزرگترين نيروگاه بادى ايران است. روابط عمومى شهرستان منجيل تابلوئى بر پا کرده بود و در زير تصوير يک سرو نوشته بود «٩٨۵ سال پيش حکيم ناصرخسرو قدمت اين پديده ارزشمند را ۵٠٠ سال ذکر کرده» هيچ تاريخى هم در پاى اين تابلو نبود. اگر ده سال و يا صد سال ديگر کسى اين تابلو را بخواند مانند اين است که هنوز از توضيح ناصرخسرو همان ٩٨۵ سال گذشته است. اين است کار يک روابط عمومى که مثل همه کارهاى اين مملکت غير حرفه اى و آماتورى است. علاوه بر آن در سفرنامه تنها جائى که از سرو ذکرى شده است، آن هم بدون ذکر قدمت آن، هنگامى است که ناصرخسرو از بتليس خارج مىشود و مىنويسد: «در آن حدود مردم را ديدم که در کوه مىگرديدند و چوبى چون درخت سرو مىبريدند. پرسيدم که: « از اين چه مىکنيد؟ » گفتند: « اين چوب را يک سر در آتش مىگذاريم و از ديگر سر آن قطران بيرون مىآيد، همه را در چاه جمع مىکنيم و از آنجا در ظروف مىکنيم و به اطراف مىبريم» (۶).
پس از بازديد از خندان به سوى منجيل باز گشتم و سپس از آن جا به سوى خرزويل و يا هرزويل که در شرق منجيل است رفتم. در ميان اين ده درخت سرو بسيار بلند و تنومندى بود که اداره ميراث فرهنگى تابلوئى در نزديکى آن برپاکرده بود و عمر آن را بيش از هزار سال برآورد کرده بود. شنيدم که محلى ها به آن «درخت شيخ» مىگويند و عقيده دارند که در زمان ناصرخسرو اين درخت آن جا بوده است.
پس از حدود هزار سال وقتى به دنبال ردى پاى اين ابرمرد به پاى اين درخت بلند رسيدم احساس دل انگيزى پيداکردم. در روياى خود ديدم که هر سه جهانگرد به اين دهکده خواب آلود و باد آلود رسيدند و ناصرخسرو و غلامک هندى در زير سايه اين درخت لختى درنگ کردند تا برادرش با بقال گفتگو کند. دنبال بقالى مىگشتم تا شوخى ناصرخسرو را به او بگويم، اما دکانى در آنجا نيافتم.
هرزويل دهکده خواب آلودى بود و جز چند گردشگر که آمده بودند سرو را ببينند و چند تابلوى ميراث فرهنگى که آسيب ديده و به کلى از ريخت افتاده و رنگ و رو رفته بودند چيز ديگرى نديدم. اين است نتيجه فرهنگى که به اموال عمومى و به طور کلى چيزى که متعلق به شخص خودش نباشد ارج نمىگزارد و نگهدارى نمىکند. بر تنه درخت ريسمانهاى بيشمارى به نشانه نذر و نياز بسته بودند.
مثلث خندان، هرزويل، و شميران يک راسش در جنوب يعنى خندان و دو گوشه اش هرزويل در شمال شرق و شميران در شمال غرب منجيل است و هريک با ديگرى حدود ٣٠ کيلومتر فاصله دارد. ناصرخسرو پس از هرزويل به خندان و سپس به شميران مىرود که در شمال غربى خندان است. و مىگويد: «از خندان تا شميران سه فرسنگ بيابانکى است که همه سنگلاخ و آن قصبه طارم است» (٧). اين بيابانک را اکنون آبهاى پشت سد سفيد رود پر کرده است و از خندان به شميران هيچ راهى نيست مگر آن که به سوى لوشان برگشته و از جاده لوشان-رودبار بسوى شمال رفته و پس از عبور از منجيل از پل نزديک سد عبور کرده و به جاده قديم رودبار وارد شده و پس از عبور از على آباد به سوى شرق يعنى گيلوان برويم تا به خرابى هاى قلعه شميران برسيم. اين مسيرخاکى را بايد آن قدر ادامه داد تا به تابلوى ميراث فرهنگى رسيد که من و دوست همراهم پس از چند بار گم شدن در بيابانها به آن رسيدم. بر اين تابلو نوشته بود: «مجموعه فرهنگى سميران».
قلعه شميران در جنوب بهرام آباد امروزى بر تپه هاى بلندى قرار دارد. ناصرخسرو در باره اين قلعه مىنويسد: «به کنار شهر قلعه اى بلند، بنيادش بر سنگ خاره نهاده است، سه ديوار بر گرد او کشيده و کاريزى به ميان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند. هزار مرد از مهترزادگان ولايت در آن قلعه هستند تا کسى بيراهى و سرکشى نتواند کرد. و گفتند آن امير را قلعه هاى بسيار در ولايت ديلم باشد و عدل و ايمنى تمام باشد چنان که در ولايت او کسى نتواند که از کسى چيزى ستاند و مردمان که در ولايت وى به مسجد آدينه روند همگى کفشها را بيرون مسجد بگذارند و هيچ کس کفش آن کسان را نبرد» (٨).
کسان ديگرى هم به اين دژ که سميران و سميروم هم ناميده شده است پيش و يا پس از ناصرخسرو پاگذاشته و آن را توصيف کرده اند. يکى از آنها ابودلف ينبوعى جهانگرد عرب است که در سال ٣٣١ هجرى قمرى از آن ديدار کرده و در اين باره مىنويسد: «به دژى از سرزمين ديلمان موسوم به سميران رسيدم. ابنيه و عماراتى را که در اين دژ ديدم، تاکنون در هيچيک از مراکز حکومت و سلطنت ملوک نديدم. در اين قلعه دو هزار و هشتصدو پنجاه و اند خانه کوچک و بزرگ بود. صاحب دژ محمدبن مسافر بود و هروقت اثرى ظريف و يا کار هنرى دقيقى مىديد، از سازنده آن خبر مىگرفت و نشان او را مىجست تا مىيافت. مال فراوانى براى او مىفرستاد و او را به محل خود دعوت مىکرد و متعهد مىشد در صورت آمدن چندين برابر آن مال را بدو بدهد. هنگامى که هنرمند به خدمت او مىرفت، او را در دژ مىنشاند و نمىگذاشت باقى عمر از آنجا بيرون رود. روستازادگان را نيز در دژ مىنشاند و به آموختن هنر و صنعت وامىداشت» (٩).
فخرالدوله ديلمى از شاهان آل بويه در سال ٣٧٣ هجرى قمرى صاحب بن عباد را براى تسخير مازندران تعيين مىکند. صاحب بن عباد نيز ابوعلى حسن بن احمد را براى محاصره و تسخير اين دژ مىفرستد. اما کار محاصره به درازا مىکشد و صاحب بن عباد نامه اى به ابوعلى مىنويسد و از او مىخواند که هرچه زودتر کار تسخير اين دژ را به پايان برساند. ابوعلى در نامه اى به او مىنويسد: «نامه تو در باره شميران رسيد. به گمان من تو کار اين دژ را سبک گرفته اى، بدين سبب من شرحى مفصل مىنويسم تا ميل تو را برانگيزم و به کوششت وادارم، بيناترت کنم، و عزمت را استوارتر گردانم. بدان اى سرور من، شميران دژ نيست، کشور است، کشور نيست، بلکه کشورهاست... هرکس به شميران دست يابد قسمتى از خاک گيلان را از کنار سپيد رود مىتواند بر خاک ديلمان بيفزايد. اين مزيت و شهرت کم نخواهد بود... هرگاه که اين دژ را به دست آرى هرآينه شکوهى به دست آورده اى که هرگز نابود نشود» (١٠). سرانجام فخرالدوله، پسر رکن الدوله ديلمى، پنجاه و نه سال پيش از ورود ناصرخسرو به اين دژ، آن را در سال ٣٧۵ هجرى قمرى تسخير مىکند.
مقدسى جهانگرد و جغرافيادان عرب در سال ٣٧۵ هجرى قمرى در کتاب خود به نام احسن التقاسيم مىنويسد: «در سلاروند قلعه ايست که آن را سميرم خوانند. بر ديوارهايش شيرهاى زرين و آفتاب و ماه نقش کرده اند ولى خانه هاى آن از خشت بناشده است« (١١).
ياقوت حموى نويسنده و جهانگرد عرب در سال ۶٢١ که از ويرانه هاى اين دژ بازديد کرده است در فرهنگنامه جغرافيائى خود به نام معجم البلدان مىنويسد: «سميران دژ پايدارى است بر کنار رودى عظيم در ميان کوههاى ولايت طارم که صاحب الموت آن را خراب کرد. من آن را ديده ام. آثار باقى مانده نشان مىدهد که از امهات قلاع بوده است« (١٢).
فدائيان الموت در زمان حمدالله مستوفى، شاعر، مورخ و جغرافيانويس ايرانى در سال ٧۴٠ هجرى کنترل اين دژ را در دست مىگيرند همچنان که او در کتاب خود به نام «تاريخ گزيده» مىنويسد: «در مدت يک ماه قريب پنجاه قلعه حصين چون الموت و ميمون و سروش و سرخه و دزک و نيره و بهرام دز و آهن کوه و ضوران و تاج و شميران و فردوس و منصوريه و غير آن مسخر شد« (١٣).
امير تيمور در سال ٧٨٨ هنگام حرکت براى فتح عراق پس از تسخير رى و قزوين بدون جنگ دژ شميران را تصرف کرد. در سال ٨۴٧ شاهرخ ميرزا پسر امير تيمور نيز اين دژ را به محاصره آورد. پس از آن گزارشى ديگر از اين دژ در تاريخ ديده نمىشود.
در شميران ناصرخسرو رفيق و هم صحبتى مهمان نواز مىيابد و چنين مىنويسد: «در شميران مردى نيک ديدم، از دربند بود، نامش ابوالفضل خليفه بن على الفيلسوف. مردى اهل بود و با ما کرامتها کرد و کرمها نمود و باهم بحثها کرديم و دوستى افتاد ميان ما. مرا گفت: «چه عزم دارى؟» گفتم: «سفر قبله را نيت کرده ام». گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اين جا کنى تا تو را بازبينم» (١۴). اما ناصرخسرو هيچ گاه از اين مسير باز نگشت، چون پس از سفر حج و اقامت در دربار فاطميان مصر، ديگر يک داعى و مبلغ مذهب اسماعيلى شده بود وخطر آن مىرفت که به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد، بنابراين از راههاى غيرمعمول به بلخ بازگشت.
اکنون از شميران و آن امير ديلمى و قلعه و شوکت او که ناصرخسرو از آن سخن مىگويد فقط برجها و ديوارهائى بر جاى است. ويرانه برجهاى استوانه اى شکل، بناى چهار گوش با يک گنبد مربوط به امامزاده قاسم هنوز بر جا است. در نزديکى امامزاده گورستانى را ديدم که تاريخ سنگ گورهايش مربوط به دهه پنجاه شمسى بود و بر روى آنها شکلهاى مختلفى مانند شانه، ششلول، قمقمه حک کرده بودند که نشان مىداد که تا همين اواخر هم در اين جا مردمانى زندگى مىکرده اند.
در ولايت طارم انار و انجيرى که ناصر مىگويد فراوان بود، اما زيتون هم به آن افزوده شده بود و مناطق وسيعى در مسير راه خندان-هزرويل- شميران و رودبار زيتون کارى شده بود. پس از بازديد از شميران به سوى منجيل برگشتم و از آن جا به سوى رودبار رفتم که سر آغاز تپه ماهور هاى سرسبز و جنگلهاى انبوه شمال است. در بين راه همه در انديشه راه درازى بودم که در پى پاى اين بزرگ مرد در پيش داشتم و دقت و تيزبينى و هوشمنداى اش را مىستودم.
راهدارى خندان
تابلوى ميراث فرهنگى در کنار جاده خاکى نزديک شميران
يک سنگ قبر در نزديکى قلعه شميران
ديوارهاى قلعه شميران در عقب عکس و يکى از چهار برج در جلوى عکس ديده مىشود
منظره عمومى هرزويل
درخت سرو در وسط دهکده هرزويل
قلعه شميران
منابع:
١-سفرنامه ناصر خسرو قباديانى مروزى، به کوشش دکتر محمد دبير سياقى، چاپ هفتم، تابستان ١٣٨١، کتابفروشى زوار، صفحه ۶.
٢-منبع فوق صفحه ٧.
٣-شميران دژى که ناصرخسرو ده شبانه روز در آن مانده است، منوچهر ستوده، يادنامه ناصرخسرو، دانشگاه فردوسى، دانشکده ادبيات و علوم انسانى، مشهد ٢۵٣۵.
۴-منبع شماره ١ صفحه ١٨٠.
۵-منبع شماره ١ صفحه ١٨١.
۶-منبع شماره ١ صفحه ١٠.
٧-منبع شماره ١ صفحه ٧.
٨-منبع شماره ١ صفحه ٧.
٩- سفرنامه ابودلف در ايران، ترجمه ابوالفضل گلپايگانى، صفحه ۴۴-۴۵، تهران ١٣۴٢.
١٠-شهرياران گمنام، احمد کسروى صفحه ١٣٢-١٣۵ به نقل از منبع شماره ٣، صفحه ٢۵٧.
١١- منبع شماره ٣، صفحه ٢۵٨.
١٢-منبع شماره ١٠.
١٣-منبع شماره ٣ صفحه ٢۵٩.
١۴-منبع شماره ١ صفحه ٨.