داستان ایرانی
مدادرنگیها و پاککن بداخلاق
- داستان ایرانی
- نمایش از جمعه, 13 مرداد 1391 15:47
- بازدید: 5909
برگرفته از روزنامه اطلاعات
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی اتاق محمد 2 تا جامدادی، یک مداد سیاه، مدادرنگیها و پاککن وجود داشت.
پاککن همیشه دوست داشت رئیس مدادرنگیها باشد، ولی پاککن اشتباه میکرد. آقای مدادسیاه رئیس مدادرنگیها بود. پاککن طرحهای مدادسیاه را پاک میکرد. مدادرنگیهای رنگارنگ ناراحت بودند که پاککن رئیس آنها را اذیت میکند.
مدادرنگیها رفتند توی جعبه و توی رختخواب فکر کردند چطور به پاککن بگویند مداد سیاه، رئیس ما است.
مداد آبی گفت: من یک فکری به ذهنم رسید بیائید پاککن را کتک بزنیم. مداد قرمز گفت: نه با کتک زدن مشکل ما حل نمیشود، بیائید با پاککن صحبت کنیم اگر قبول نکرد او را از جامدادی اخراج کنیم و یک پاککن دیگر بیاوریم به جای او؛ آنها با پاککن صحبت کردند.
پاککن قبول نکرد و آن مدادرنگیها با کمک هم پاککن را از جامدادی اخراج کردند و یک پاککن دیگر به جای او آوردند. پاککن جدید خیلی مهربان بود و قبول کرد که رئیس، مداد سیاه باشد. این بود نتیجه مغرور بودن.قصه ما به سر رسید، کلاغ به خونهاش نرسید.
داستان و نقاشی :رادمان آقاهادی- 6ساله