یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات سیمای زیبای پیامبر اسلام (ص) در شعر فارسی

ادبیات

سیمای زیبای پیامبر اسلام (ص) در شعر فارسی

هفدهم ربیع‌الاول برای مسلمانان و شیعیان رنگ و بویی دیگر دارد؛ ولادت محمد مصطفی پیامبر اسلام (ص) و امام جعفر صادق (ع) - مؤسس فقه جعفری - جلوه‌ای خاص به این روز بخشیده است.

برگرفته از تارنمای مدرسه علوم دینی فاروقیه بندر صیادی تنگ

 

منتی که پیامبر اسلام صلى الله علیه وسلم بر جامعه‌ی بشری نهادند، آن‌چنان منت بزرگی است که اگر همه‌ی مردم مداح و ثناگوی ایشان باشند، نمی‌توانند از عهده‌ی سپاس‌گزاری ایشان برآیند و حق احسان ایشان را ادا کنند؛ اما هر کسی مدح و نعت ایشان را بر خود فرض دانسته، و به سرودن اشعاری در این بحر روی آورده‌اند که در این میان زبان فارسی یکه‌تاز است که در زبان شعری هیچ زبانی به پایش نمی‌رسد. حضرت استاد سید ابوالحسن ندوی ـ رح ـ در کتاب ’’به سوی مدینه‘‘ می‌نگارند: ’’صاحب‌نظرانی که با ادبیات جهان اسلام آشنا بوده و ادبیات زبان‌های مختلف ملل اسلامی را مطالعه کرده‌اند و از ذوق شعری برخوردارند، به خوبی می‌دانند که زبان فارسی در میدان مدایح نبوی از دیگر زبان‌ها گوی سبقت را برده و از این نظر غنی‌ترین زبان است… و باید گفت که شعر فارسی اعم از آن‌چه در ایران سروده شده است یا در هند آکنده از مرواریدهای گران‌قیمت و سروده‌های شگفت در مدح رسول صلى الله علیه وسلم می‌باشد.‘‘

لذا بنده تحت تأثیر ایشان به ذهنم خطور کرد که به جمع آوری اشعار شاعران بزرگ ایران و گلچین کردن آن‌ها بپردازم و آن‌ها را در این مقاله‌ی کوتاه بگنجانم؛ البته ناگفته نماند که اگر کسی بخواهد تمام اشعار شاعران فارسی‌گوی را که در مدح نبی اکرم صلى الله علیه وسلم شعر سروده‌اند، جمع آوری کند، به قول معروف: مثنوی هفتاد من کاغذ شود؛ لذا آن‌چه ما در اختیار داشتیم، همین است که تقدیم عزیزان می‌شود.

هر مدح و ثنایی که درباره‌ی حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم و یا دیگران می‌شود، در حقیقت آن حمد و ستایش به ولی حمد (یعنی؛ الله سبحانه وتعالی) بر می‌گردد؛ شاعری چه زیبا سروده:

حمد را با توست نسبت درست /*/ بر در هر که رفت بر در توست


حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (۳۲۹ ه‍.ق – ۴۱۱ ه‍.ق)، حماسه‌سرای نامی ایران  در آغاز کتاب مشهورش شاهنامه در ستایش پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم و جانشینانش می‌سراید:

تو را دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست

دلت گر نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند

تو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا

بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی


* * *

خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات ـ رح ـ (۴۸۱- ۳۹۶ه‍.ق)، از سلاله‌ی پاک صحابی جلیل القدر،‌ حضرت ابو ایوب انصاری رضی الله عنه است و در علم عرفان هم مرید و خلیفه‌ی شیخ ابوالحسن خرقانی ـ رح ـ است. مناجات‌های وی مشهور خاص و عام است. در رسائل جامع ایشان در نعت پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم با نام «سید اوحی» چنین آمده است:

سید اوحى علوم من لدنى /*/ شاه أو أدنى سریر رب زدنی التماس

راز او در خانقاه حسبی الله بی شمار /*/ ناز او در بارگاه لی مع الله بی قیاس

کوس صیت دولتش بر آسمان‌ها می‌زدند /*/ وز تواضع بر زمین او مشت جو می‌کرد آس

گفت حق ای گنج دانش رنج تو از بهر چیست /*/ گفت یا رب ! از برای امتان نا سپاس

قاف تا قاف جهان سرگشته بود انصاریا /*/ گر نبودی او که بودی هو پرست و حق شناس؟

* * *


شوریده‌ی غزنه ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی ـ رح ـ (۵۳۲- ۴۷۳؟ ه‍.ق) شاعر و عارف معروف ایرانی و از مفاخر بزرگ اهل سنت در قرن ششم، و صاحب مثنوی بزرگ «حدیقة الحقیقة» است. در قصایدش چنین می‌سرایند:

احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه العرب
ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب

شمس الضحی ایوان تو بدرالظلم دیوان تو
فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب

فردوس اعلا روی تو حکم تجلّی کوی تو
ای در خم گیسوی تو جان‌ها همه جانان طلب

صدر معین را سر تویی دنیا و دین را فر تویی
بر مهتران مهتر تویی از تست دل‌ها را طرب


باز در جایی دیگر از قصایدش می‌گوید:


ای گزیده مر ترا از خلق ربّ العالمین
آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین

از برای این که ماه و آفتابت چاکرند
می‌طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین

خان تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال
روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین

نقش نعل مرکب تو قبله‌ی روحانیان
خاک پای چاکرانت توتیای حور عین

مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد
زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماء معین

بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار
جبرئیل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین

این صفات و نعت آن مرد است کاندر آسمان
از برای طلعتش می‌تابد این شمس مبین


اما سنایی در باب سوم کتاب «حدیقه الحقیقه» به نعت حضرت محمد (ص) و جوانب مختلف مقام نبوت پرداخته است. در میان مثنوی‌های حکیم سنایی، در مثنوی سنایی‌آباد آمده است:

«والضحی» رنگ روی چون گل او
مشک «واللیل» بوی سنبل او

نور انجم ز روی خرم او
همه عالم طفیل مقدم او

* * *

برجسته‌ترین و نامدارترین چهره‌ی شعر و ادب فارسی اصفهان در سده‌ی ششم جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی ـ رح ـ (م۵۸۸ ه‍.ق.) است. یکی از بهترین سروده‌های ایشان ترکیب‌بند مشهور وی در نعت و ستایش پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه وسلم است؛ در این سروده، او با بهره‌گیری از آیات و احادیث، شخصیت پیامبر اسلام صلى الله علیه وسلم را توصیف کرده است که هم از نظر زبان و بافت شعری استوار و سنجیده از کار در آمده و هم معنا و مضمون ابیات آن در اوج است و از ذوق و عاطفه‌ی خاصی حکایت می‌کند. قسمتی از این ترکیب‌بند را می‌خوانیم:

ای از برِ سِدره شاهراهت
وی قبّه‌یِ عرش تکیه گاهت

ای طاقِ نُهم رواق بالا
بشکسته ز گوشه‌ی کلاهت

هم عقل دویده در رکابت
هم شرع خزیده در پناهت

مه طاسکِ گردن سمندت
 شب طُرّه‌یِ پرچم سیاهت

جبریل، مقیمِ آستانت
افلاک، حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع، خاک پایت
عقل ار چه بزرگ، طفل راهت

خوردست خدا ز رویِ تعظیم
سوگند به رویِ هم‌چو ماهت

ایزد که رقیب جان خرد کرد
 نامِ تو ردیف نام خود کرد

ای آرزوی قَدَر لقایت
وی قبله‌ی آسمان سرایت

در عالم نطق هیچ ناطق
 ناگفته سزای تو ثنایت

هر جای که خواجه‌ای، غلامت
هر جای که خسروی، گدایت

هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت

جان داروی عاشقان حدیثت
  قفل دل گمرهان دعایت

بر دیده‌ی آسمان قدم نِه
تا سرمه کشد ز خاک پایت

ای کرده به زیر پای کَونین
بگذشته ز حدّ قاب قوسین

* * *

افضل الدین بدیل بن علی نجار معروف به خاقانی شروانی ـ رح ـ (۵۹۵- ۵۲۰ ه‍.ق.) شاعر قرن ششم و ملقب به «حسّان العجم»؛ وی درباره‌ی انگیزه‌ی نعت پیامبر صلى الله علیه وسلم می‌گوید:

ز بارگاه محمّد ندای هاتف غیب /*/ به من رسید که خاقانیا بیار ثنا

در قصیده‌ای چنین می‌سراید:

تا محضر نصرتت نوشتند /*/ آوازه شکست دیگران را

کانجا که محمّد اندر آمد /*/ دعوت نرسد پیمبران را

در قصیده‌ای که به معراج حضرت ختمی مرتبت صلى الله علیه وسلم اشاره دارد، چنین می‌گوید:

با سایه‌ی رکاب محمد عنان در آر /*/ تا طرّقوا زنان تو گردند اصفیا

آن با و تا شکن که به‌تعریف او گرفت /*/ هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها

او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش /*/ در کهتری مشجّره آورده انبیا

نطقش معلمی که کند عقل را ادب /*/ خُلقش مفرحی که دهد روح را شفا

ذاتش مراد عالم و او عالم کرم /*/ شرعش مدار قبله و او قبله‌ی ثنا

* * *

حکیم نظامی گنجوی ـ رح ـ (م۶۰۸ ه‍.ق.) صاحب پنج دفتر شعر پر آوازه‌ی «پنج گنج» یا «خمسه»، از شاعران بزرگ داستان‌سرای ایران در قرن ششم است. در آغاز کتاب «خسرو و شیرین» در نعت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم می‌سراید:

محمّد کافرینش هست خاکش /*/ هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروزِ چشم اهل بینش /*/ طراز کارگاه آفرینش

سر و سرهنگْ میدان وفا را /*/ سپه سالار و خیل انبیا را

ریاحین بخش باد صبحگاهی /*/ کلید مخزن گنج الهی

یتیمان را نوازش در نسیمش /*/ از آن‌جا نام شد دُرّ یتیمش

به معنی کیمای خاک آدم /*/ به صورت توتیای چشم عالم

جوانمرد و حلیم و تند چون شیر /*/ زبانش گه کلید و گاه شمشیر

سریر عرش را نعلین او تاج /*/ امین وحی و صاحب سرّ معراج

بصر در خواب و دل در استقامت /*/ زبانش امتی گو تا قیامت

من آن تشنه لب غمناک اویم /*/ که او آب من و من خاک اویم

و در «لیلی و مجنون» می‌گوید:

ای شاه سوار ملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی

ای حاکم کشور کفایت
فرمانده‌ی فتوی ولایت

ای بر سر سدره گشته راهت
وی منظر عرش پایگاهت

ای خاک تو توتیای بینش
 روشن به تو چشم آفرینش

دارنده‌ی حجت الهی
 داننده‌ی راز صبحگاهی

ای کنیت و نام تو مؤید
بوالقاسم وانگهی محمّد

سرجوش خلاصه‌ی معانی
سرچشمه‌ی آب زندگانی

دوران که فرس نهاده‌ی توست
 با هفت فرس پیاده‌ی توست

* * *

شیخ محمد فریدالدین عطار ـ رح ـ (۶۱۸- ۵۴۰ ه‍.ق.) که کرامت‌های بسیاری از او بر سر زبان‌هاست، یکی از کبار اولیاء الله است که شهرت جهانی دارد و بدون شک از شاعران بزرگ و معتدل زبان فارسی است. ایشان نعت رسول الله صلى الله علیه وسلم را فرض عین می‌داند چنان‌که در «مصیبت نامه» در نعت پیامبر صلى الله علیه وسلم که بیش از دویست بیت است، می‌گوید:

آن‌چه فرض عین نسل آدم است /*/  نعت صدر و بدر هر دو عالم است

آفتاب عالم دین پروران /*/ خواجه‌ی فرمان ده پیغامبران

پیشوای انبیا و مرسلین /*/  مقتدای اولین و آخرین

جلوه کرده آفتاب روی او /*/ آسمان صد سجده برده سوی او

هشت جنت جرعه‌ای از جام او /*/ هر دو عالم از دو میم نام او

ای زمین و آسمان خاک درت /*/ عرش و کرسی خوشه چین جوهرت

تا که یک جان دارم و تا زنده‌ام /*/ بند بندت را به صد جان بنده‌ام

در زفانم جز ثنای تو مباد /*/ نقد جانم جز وفای تو مباد

نیستم من مرد وصف ذات تو /*/ این‌قدر هم هست از برکات تو

آن که او وصف از خدا داند شنید /*/ وصف کس آن‌جا کجا داند رسید

در «منطق الطیر» می‌گوید:

خواجه‌ی دنیا و دین گنج وفا /*/ صدر و بدر هر دو عالم مصطفى

آفتاب شرع و گردون یقین /*/ نور عالم رحمت للعالمین

جان پاکان خاک جان پاک او /*/ جان رها کن آفرینش خاک او

هر دو گیتی از وجودش نام یافت /*/ عرش نیز از نام او آرام یافت

آفرینش را جز او مقصود نیست /*/ پاک دامن‌تر از او موجود نیست

و در «الهی نامه» چنین می‌سراید:

محمّد مقتدای هر دو عالم /*/ محمّد مهتدای آل آدم

محمّد آفتاب آفرینش /*/ مه افلاک یعنی چشم بینش

بلی از انبیا او بود مقصود /*/ چو او آمد نبوت گشت مسدود

مثال انبیا هم‌چون سپاهست /*/ غرض از آمدن این پادشاهست

چو دین او منور کرد عالم /*/ شرایع نسخ شد و الله اعلم

کجا ماند جهانی پر ستاره /*/ چو شد خورشید روشن آشکاره

شیخ عطار بعد از این که در الهی نامه سیصد بیت در نعت پیغمبر صلى الله علیه وسلم می‌سراید، باز می‌گوید:

چه گویم چون صفات تو چنانست /*/ که صد عالم ورای عقل و جانست

جهان گر سر به‌سر خشخاش گیری /*/ به‌هر یک مادحی درباش گیری

ندانم تا ثنایت گفته آید /*/ وگر آید ترا پذرفته آید

بعد حکایت زن فاسق و فاسدی را که از مکه به مدینه نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم می‌آید، بیان می‌کند که می‌گوید:

بر امید عطای تو رهی دور /*/ ز پس کردم من مسکین مهجور…

زن آنگه گفت: از پیکار و جنگت /*/ ز بیم خنجر و بیم خدنگت

ز صیت قوت و اندازه‌ی تو /*/ ز فضل معجز و آوازه‌ی تو

سواران عرب را سست شد پای /*/ کسی را سوی مطرب چون بود رای

که پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم بعد از شنیدن این سخنان ردایش را به او می‌بخشد و به اصحاب رضی الله عنهم هم می‌فرمایند که آن چه دارید، به او ببخشید. شیخ عطار هم این نعت خود را به بارگاه پیامبر صلى الله علیه وسلم عرض می‌دارد و می‌گوید:

زنی را یا رسول الله که دور است
 میان شرک در فسق و فجور است

چو بستاید ترا حرفی دو یک بار
ز جودت می‌بیابد مال بسیار

نمی‌گردانیش نومید از خویش
 نمی‌ماند ز انعام تو درویش

تو می‌دانی که در وصف تو عطار
بسی گردید بر سر هم‌چو پرگار

چو خاک کوی تو وصفت به جان کرد
قبولش کن بدان گر می‌توان کرد

چو آن زن را رسید از تو ردائی
رسد از تو به من آخر نوایی

به تشریفی مشرف کن تنش را
که نبود زان خبر پیراهنش را


استاد ندوی ـ رح ـ می‌نویسد: جمله‌ای [از عطار] که قلب مرا تکان داد، این گفته‌ی او بود که یا رسول الله صلى الله علیه وسلم ! حق همنامی مرا مراعات کن و به پیشگاه پروردگار در حق من شفاعت کن؛ زیرا که بزرگواران حق کسی را که هم‌نام آن‌ها باشد، مراعات می‌کنند. او می‌گوید:

گر چه ضایع کردم عمر از گناه
 توبه کردم عذر من از حق بخواه

از گنه رویم مگرانی سیاه
 حق هم نامی من داری نگاه

* * *

متکلم صاحب‌دل مولانا (مولوی) جلال الدین محمّد بلخی ـ رح ـ (۶۷۲- ۶۰۴ ه‍.ق.) که باید از سلاله‌ی پیامبران شعر و ادب فارسی باشد، او را «خداوندگار عشق و عرفان» لقب داده‌اند. وی در کودکی با شیخ عطار ملاقات داشته. کتاب معروف «مثنوی معنوی» مولانا سرشار از داستان‌های زندگی پیامبر رحمت صلى الله علیه وسلم است که نمی‌دانیم از «نعت تعظیم حضرت مصطفی صلى الله علیه وسلم که در انجیل بود» بگوییم، یا از «کژ ماندن دهان آن شخص گستاخ که نام پیغمبر صلى الله علیه وسلم به تمسخر برد»، یا از «آمدن باران و تر نشدن جامه‌ی مبارک آن‌حضرت صلى الله علیه وسلم »، یا از «نالیدن ستون حنانه از هجر رسول صلى الله علیه وسلم» و یا «از معجزه‌اش که سنگریزه‌ها به لا إله إلا الله گفتن گواهی دادند» و یا… و…

مولانا «نعت تعظیم حضرت مصطفی صلى الله علیه وسلم که در انجیل بود» را چنین بیان می‌نماید:

بود در انجیل نام مصطفی /*/ آن سر پیغمبران بحر صفا

بود ذکر حلیه‌ها و شکل او /*/ بود ذکر غز و صوم و اکل او

طایفه نصرانیان بهر ثواب /*/ چون رسیدندی بدان نام و خطاب

بوسه دادندی بدان نام شریف /*/ رونهادندی بدان وصف لطیف

اندرین فتنه که گفتم آن گروه /*/ ایمن از فتنه بدند و از شکوه

ایمن از شر امیران و وزیر /*/ در پناه نام احمد مستجیر

نسل ایشان نیز هم بسیار شد /*/ نور احمد ناصر احمد یار شد

و آن گروه دیگر از نصرانیان /*/ نام احمد داشتندی مستهان

مستهان و خوار گشتند از فتن /*/ از وزیر شوم رای و شوم فن

مستهان و خوار گشتند آن فریق /*/ گشته محروم از خود و شرط طریق

هم مخبط دینشان و حکمشان /*/ از پی طومارهای کژ بیان

نام احمد چون چنین یاری کند /*/ تا که نورش چون مددکاری کند

نام احمد چون حصاری شد حصین /*/ تا چه باشد ذات آن روح الامین

و در اظهار معجزه‌ی پیامبر صلى الله علیه وسلم که سنگ‌ها در دستان ابوجهل لعین به تهلیل شروع کردند، چنین می‌گوید:

از میان مشت او هر پاره سنگ /*/ در شهادت گفتن آمد بی درنگ

لا إله گفت و إلا الله گفت /*/ گوهر احمد رسول الله سفت


اما مولوی که در «مثنوی» روایت‌های گوناگونی را از پیامبر (ص) ارایه داده، در جایی چنین می‌گوید:

نفس واحد از رسول حق شدند
ورنه هر یک دشمنی مطلق بدند

کینه‌های کهنه‌شان از مصطفی
محو شد در نور اسلام و صفا

آفرین بر عشق کل اوستاد
صدهزاران ذره را داد اتحاد

همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزه‌گر

* * *

شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ـ رح ـ (۶۹۱- ۶۰۶ ه‍.ق.) فرمانروای مسلّم ملک سخن ـ اعم از نظم و نثر ـ،  یکی از بزرگ‌ترین سخن‌سرایان جهان است و چیره‌دست‌ترین و نامورترینِ نویسندگان زبان فارسی؛ و یکی از پیامبران این فن! که در این مقام کسی به پای او نرسیده و نخواهد رسید.

ایشان به گفته‌ی استاد ندوی ـ رح ـ: [در بوستان] شعری بسیار جامع و مانع و روح‌بخش گفته، گویا دریا را در کوزه‌ای گنجانده؛ یا به تعبیر دیگر فشرده‌ی تمام کتاب‌خانه‌ها[ی جهان] را در یک سطر خلاصه کرده:

یتیمی که ناکرده قرآن درست /*/ کتب‌خانه‌ی چند ملت بشست

سعدی در «گلستان» می‌نویسد: … سرور کاینات، و مفخر موجودات، و رحمت عالمیان، و صفوت آدمیان و تتمّه‌ی دور زمان، محمّد مصطفی صلى الله علیه وسلم؛

شفیع مطاع نبی کریم /*/ قسیم جسیم نسیم وسیم

چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان /*/ چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

بلغ العلی بکماله، کشف الدجی بجماله /*/ حسنت جمیع خصاله، صلّوا علیه و آله

و در «بوستان» در ستایش پیغمبر صلى الله علیه وسلم چنین می‌سرایند:

کریم السجایا، جمیل الشیم /*/ نبیّ البرایا، شفیع الامم

کلیمی که چرخ و فلک طور اوست /*/ همه نورها پرتو نور اوست

یتیمی که ناکرده قرآن درست /*/ کتب‌خانه‌ی چند ملّت بشست

چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /*/ علیک السّلام ای نبیّ الورا

درود ملک بر روان تو باد /*/ بر اصحاب و بر پیروان تو باد

خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد /*/ زمین بوس قدر تو جبریل کرد

بلند آسمان پیش قدرت خجل /*/ تو مخلوق و آدم هنوز آب و گِل

تو اصل وجود آمدی از نخست /*/ دگر هر چه موجود شد، فرع تست

ندانم کدامین سخن گویمت /*/ که والاتری زان‌چه من گویمت

ترا عزّ لولاک تمکین بس است /*/ ثنای تو طه و یاسین بس است

چه وصفت کند سعدیِ ناتمام؟ /*/ علیک الصّلوة ای نبی السّلام

و در قصایدش «در ستایش حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم» شعر بسیار زیبایی دارد:

ماه فرو ماند از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمّد

وعده‌ی دیدار هر کسی به قیامت
 لیله‌ی اُسری شب وصال محمّد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمّد

عرصه‌ی گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمّد

و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
 بو که قبولش کند بلال محمّد

هم‌چو زمین خواهد آسمان که بیفتد
 تا بدهد بوسه بر نعال محمّد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد
 نور نتابد مگر جمال محمّد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
 پیش دو ابروی چون هلال محمّد

چشم مرا تا به‌خواب دید جمالش
خواب نمی‌گیرد از خیال محمّد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمّد بس است و آل محمّد


باز در جایی دیگر از قصایدش چنین اظهار عجز می‌کند:

چندین هزار سکه‌ی پیغمبری زده /*/ اوّل به‌نام آدم و آخر به مصطفی

الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل /*/ رأیش نه از طبیعت و نطقش نه از هوا

در نعت او زبان فصاحت که را رسد؟ /*/ خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها؟

ای برترین مقام ملائک بر آسمان /*/ با منصب تو زیر ترین پایه‌ی علا

شعر آورم به حضرت عالیت؟ زینهار! /*/ با وحی آسمان چه زند سحر مفترا؟

و در آخر تو گویی بحر را در کوزه بند آورده باشد، می‌گوید:

یا صاحب الجمال و یا سیّد البشر /*/ من وجهک المنیر لقد نوّر القمر

لا یمکن الثناء کما کان حقّه /*/ بعد از خدا بزرگ تویی، قصه مختصر

البته این شعر در بعضی از کتاب‌های شعری چاپ پاکستان به شیخ سعدی منمی‌گردانیش نومید از خویش /*/ نمی‌ماند ز انعام تو درویش منسوب است؛ اما در دیوان‌های چاپی شیخ دیده نشد؛ در کتابی دیگر به شاه عبدالعزیز محدث دهلوی منسوب بود. والله أعلم.

* * *

امیر خسرو دهلوی ـ رح ـ (۷۲۵- ۶۵۱ ه‍.ق.) طوطی زبان‌آور هند، شاعر، نویسنده و مورخ را «سعدی هندوستان» لقب داده‌اند. وی از مریدان خاص خواجه نظام‌الدین اولیاء ـ رح ـ است. در نعت نبی مکرّم صلى الله علیه وسلم چنین می‌سراید:

زهی روشن ز رویت چشم بینش /*/ وجودت کیمیای آفرینش

مبارک نامه‌ی قرآن تو داری /*/ که مرغ نامه شد روح الأمینش

چه بیند مردم ار از خاک پایت /*/ نباشد سرمه‌ی عین الیقینش

که دارد جز تو دست آن که باشد /*/ کلید نُه فلک در آستینش

و در یک رباعی چنین می‌گوید:

ای آن که شده طفیلت آدم پیدا /*/ گشت از سبب تو چرخ اعظم پیدا

نور تو نگنجید چو در یک عالَم /*/ بهر تو خدا کرد دو عالم پیدا

باز در رباعی‌ای دیگر می‌سراید:

از عزّ محمّد ار نداری خبری /*/ کن از ره عقل در شهادت نظری

الله و محمّدست پیوسته به هم /*/ یعنی که میانشان نگنجد دگری

* * *

فخرالدین عراقی ـ رح ـ (۶۸۸- ۶۱۰ ه‍.ق.) عارفی از سلسله‌ی سوختگان و از مریدان خاص مولانا (مولوی) جلال الدین بلخی ـ رح ـ است و از شاعران نامدار ایرانی؛ که شعر و نثرش هر دو گرم و دلپذیر و کلامش ساده و استوار و پرتأثیر است. وی بزرگ‌ترین افتخارش را بودن خاک پای پیامبر‌ صلى الله علیه وسلم می‌داند:

بر فرق کاینات چرا پا نمی‌نهم؟ /*/ آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟

و در مدح نبی اکرم صلى الله علیه وسلم چنین می‌سرایند:

آن بحر که موج اوست دریا /*/ و آن نور که ظل اوست اشیا

نوری که جمال جمله هستی /*/ از تاب جمال اوست پیدا

اول ز پی نظاره‌ی او /*/ شد عین همه‌ی جهان مهیا

و آخر هم آفتاب رویش /*/ شد صورت جسم و جان هویدا

او روی حقیقت و عین حق نیز /*/ بل عین حقیقتست و اعلا

و آن نور که حق بدو توان دید /*/ باشد همه والضحی و طاها

فی الجمله کمال صورت اوست /*/ آیینه‌ی ذات حق تعالی

در آینه مصطفی چه بیند؟ /*/ جز حسن و جمال ذات والا

باز در نعت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم می‌گوید:

ساحت قدسش مبرا از چه و چون و چرا /*/ لطف صنع او منزه آلت عون و ظهیر

یک سخن گفته دو عالم ز آن سخن جان یافته /*/یک نظر کرده به آدم گشته در عالَم وزیر

جذبه‌ای از نور نارش گشته موسی را دلیل/*/قطره‌ای از آب رویش خضر را کرده نضیر

بر بساط رحمتش عالم چو آدم مفتقر/*/بر در فضلش سلیمان نیز چون سلمان فقیر

در دم عیسی دمیده شمه‌ای از خلق خود/*/تا دهد مژده کالا یا قوم قد جاء البشیر

هشت بستان کرده بهر دوستانش پر نعیم/*/  هفت زندان از برای دشمنانش پر زحیر

* * *

کمال الدین ابوالعطا محمود بن علی معروف به «خواجوی کرمانی» ـ رح ـ (م۷۵۰ ه‍.ق.) به دلیل هنرنمایی‌هایش به ”نخلبند شاعران“ شهرت دارد. در یک ترکیب‌بندی بعد از توحید باری تعالی در نعت شاه مدینه چنین می‌سراید:

آن شاه ابطحی که سلیمان گدای اوست /*/تعظیم مروه و عرفات از صفای اوست

آدم که او مقدمه‌ی جیش اصفیاست /*/ خاشاک روب بارگه اصطفای اوست

جام جهان نمای زر اندود آفتاب /*/ عکسی ز ماه رایت گیتی گشای اوست

این چار طاق شش در هفت آشکوی چرخ /*/ یک تا بخانه در حرم کبریای اوست

طاووس بوستان رسالت که جبرئیل /*/ هنگام وحی بلبل دستانسرای اوست

آئینه‌ی سکندر و تاریکی خضر /*/ روی چو ماه و گیسوی خورشید سای اوست

سلطان بارگاه رسالت که آسمان /*/ فرّاش آستانه‌ی خلوتسرای اوست

طفلی که هست عالم و آدم طفیل او /*/ صدیق شیخ زاویه داران خیل او

بندی از یک مسمط فی نعت النبی الامی العربی الهاشمی القرشی صلى الله علیه وسلم:

ای تو در بستانسرای لی مع الله خوش نظر /*/ کرده بر صدر الم نشرح دل پاکت مقر

در شبستان ابیت افکنده خوان ما حضر /*/ وز سر انگشت تو منشق ماه زرین را سپر

نرگس مکحولت از بستان ما زاغ البصر /*/ وز عقیقت درج لا احصی ثنای پر گهر

سر بر آر از مرقد و مستان غفلت را نگر /*/ دیده بگشای و گنه کاران امت را ببین

* * *

مولانا عبید زاکانی ـ رح ـ (م۷۲۲ ه‍.ق.) شاعر و نویسنده‌ی طنزپرداز و شوخ طبع سده‌ی هشتم است. ایشان در یک ترکیب‌بند ضمن توحید باری تعالی، در نعت رسول اکرم صلى الله علیه وسلم چنین می‌گویند:

خرم کسی که با تو کند آشنایی /*/ وز نور مصطفی رسدش روشنایی

ای خواجه‌ای که خسرو گردون غلام تست /*/ بر منظر دَنی فتدلّی مقام تست

تا دور روزگار بود دور دور تو /*/ تا نام کاینات بود نام نام تست

چندانکه عقل راه برد احترام تو /*/ چندانکه وهم سیر کند احتشام تست

دایم صفای چهره‌ی صبح و سواد شام /*/از نور روی و سایه‌ی زلف چو شام تست

زنهار از جهان نظرِ لطف بر مدار /*/ کاین هم خرابه‌ایست که در اهتمام تست

کوس سعادت تو بر افلاک می‌زنند /*/ وز بهر تو منادی لولاک می‌زنند

ای دل گشایش از در اهل صفا طلب /*/ دولت ز یمن پیروی مصطفی طلب

ور بایدت که دیده‌ی جان را جلا دهی /*/ از گرد خاک پای نبی توتیا طلب

بس عاجزند خلق به کس التجا مکن /*/ هر آرزو که می‌طلبی از خدا طلب

* * *

رِند فرزانه‌ی شیراز خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازی ـ رح ـ (۷۹۲- ۷۲۶ ه‍.ق.) ملقب به «لسان الغیب» با وجود اشعار کمش از محبوب‌ترین شاعران ایران است. ایشان در مورد پیامبر اعظم صلى الله علیه وسلم چنین می‌سرایند:

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد /*/ دلِ رمیده‌ی ما را انیس و مونس شد

نگارِ من که به‌مکتب نرفت و خط ننوشت /*/به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا /*/ فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست /*/ گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر /*/ بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور /*/ که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا /*/ که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه‌ی تو شرابی به عاشقان پیمود /*/ که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری /*/ قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید /*/ چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

* * *

علامه مولانا عبدالرحمن جامی ـ رح ـ (۸۹۸- ۸۱۷ ه‍.ق.) ملقب به نورالدین، صاحب کتاب معروف «شرح جامی»، شاعرِ عارف و صوفیِ سوخته‌دل جام، از بزرگ‌ترین شاعرانی به حساب می‌آید که در مدح پیامبر صلى الله علیه وسلم شعر سروده‌اند و شعر او ورد زبان ادبا و علما و اهل دل بوده و هست. در نعت رسول امت علیه السّلام می‌سراید:

ای نامزد به نام تو در نامه‌ی قبول /*/ یا ایها النّبی و یا ایّها الرسول

باران رحمتی تو که از آسمان جود /*/ بر عاشقان تشنه جگر کرده‌ای نزول

حاشا که از تو روی نتابم خلیل وار /*/ چون نیست آفتاب تو را آفت افول

و در سلام به روضه‌ی پاک ایشان می‌گوید:

سلامٌ علیک ای نبیّ مکرم /*/ مکرّم‌تر از آدم و نسل آدم

سلامٌ علیک ای ز آباءِ علوی /*/ به صورت مؤخر به معنی مقدّم

سلامٌ علیک ای ز آغاز فطرت /*/ طفیل وجود تو ایجاد عالم

سلامٌ علیک ای ز اسماءِ حسنی /*/ جمال تو آیینه‌ی اسم اعظم

سلامٌ علیک ای به ملک رسالت /*/ ترا خاتم المرسلین نقش خاتم

سلامٌ علیک ای شناسا به صد سر /*/ که روح الأمین در یکی نیست محرم

سلامٌ علیک ای ز ابر نوالت /*/ مرا کشتزار اَمل سبز و خرّم

هزاران تحیت ز حق باد فایض /*/ به روح تو و آل و صحب تو هر دم

در نعتی دیگر می‌گوید:

هزار آفرین باد بر جان تو /*/ به هر آفرین از جهان آفرین

سگ بندگان تو جامی که هست /*/ سگان تو را بنده‌ای کمترین

به سر در رهت گر تواند شتافت /*/ نباید دگر پای او بر زمین

و در جایی دیگر عجزش را چنین اظهار می‌دارد:

حدّ ثنایش بجز خدا که شناسد /*/ من که و اندیشه‌ی ثنای محمّد


* * *

ناصرخسرو نیز در وصف قرآن و رسول اکرم (ص) در قصیده‌ای طولانی می‌گوید:

گزینم قرآن است و دین محمد
همین بود ازیرا گزین محمد

یقینم که من هر دوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمد

کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین کیست؟ دین محمد

* * *

اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید