ادبیات
گفتار در زیباییشناسی
- ادبيات
- نمایش از یکشنبه, 08 تیر 1393 07:45
- بازدید: 4338
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شمارههای 25903 (دوشنبه 2 تیر 1393) و 25904 (سهشنبه 3 تیر 1393) و 25908 (یکشنبه 8 تیر 1393) و 25909 (دوشنبه 9 تیر 1393) و 25910 (سهشنبه 10 تير 1393) و 25911 (چهارشنبه 11 تیر 1393) و 25914 (یکشنبه 15 تیر 1393)
دکتر اصغر دادبه
زیباشناسی با علم الجمال، شاخهای است از فلسفه که از «زیباییها» بحث میکند. زیبایی بر دو قسم است: زیبایی طبیعی و زیبایی هنری(هنر):
1ـ زیبایی طبیعی: آن زیبایی که در طبیعت وجود دارد و ساخته دست انسان نیست، زیبایی طبیعی نامیده میشود. مثل زیبایی کوه و دشت و دریا، یا زیبایی مرغان سبکبال و پریرویان زیباتر از خیال؛ پریرویانی که به گفته سعدی: «زیورها بیارایند».1
2ـ زیبایی هنری: آن زیبایی که عیناً در طبیعت وجود ندارد و ساخته دست هنرمندان و زاییده خیال آنهاست، زیبایی هنری(هنر) نام دارد. این زیبایی تحت تأثیر طبیعت و به وسیله انسان به وجود میآید؛ بدین ترتیب که انسان از زیباییهای طبیعت لذت میبرد و گاه چنان متأثر میشود که میکوشد تا آنها را بازآفرینی کند و سعی میکند تا بر شدت و کمال آنها بیفزاید؛ فیالمثل اگر یک تن نقاش از منظره زیبایی یک دریاچه متأثر شد و خواست آن را بر صفحهای بنگارد، سعی میکند تا تصویر آن دریاچه را بسیار زیباتر و کاملتر از آنچه هست، نقاشی کند. این سخن بدان معناست که چون انسان زیبایی را بشناسد، صورت آن را به حافظه میسپارد؛ آنگاه بر بنیاد آگاهیهای زیباییشناسانة خود و با تکیه کردن برآرمانگرایی و کمالطلبی، زیبایی عالی و مطلوبی که همان اثر هنری است، پدید میآورد.
طبقهبندی هنرها
هنرها به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند: هنرهای صنعتی، و هنرهای زیبا:
الف) هنرهای صنعتی: هنرهایی هستند که هدف آنها باید پدیدآوردن چیزهایی زیبا و در عین حال مفید است، مثل قالیبافی و زرگری .
ب) هنرهای زیبا: هنرهایی هستند که هدفشان نمایش زیبایی و ارضای تمایل زیبایی دوستی انسان است. با توجه به این نکته که به نظر اکثر محققان انسان به وسیله حس بینایی و شنوایی خود، زیباییها را میشناسد؛ بنابراین هنرهای زیبا را با توجه به این دو حس، به هنرهای تجسمی، تلفظی، و ترکیبی تقسیم میکنند:
1. هنرهای تجسمی یا شکلپذیر: هنرهایی هستند که از راه بینایی(چشم) اثر میگذارند؛ یعنی انسان از طریق دیدن از آنها لذت میبرد. زیبایی این هنرها، جنبه خارجی و عینی دارد. هنرهای تجسمی عبارت است از:
ـ ساختمانسازی: هنر ایجاد ساختمانهای زیبا و تزئین آنها.
ـ پیکرتراشی(مجسمهسازی): هنر تراشیدن ماده جامد برای ایجاد اشکال زیبا.
ـ نقاشی: هنر نمایاندن اشیا و صور و تخیلات است به وسیله رنگها.
ـ رسم: هنر نمایاندن اشیا و صور است با خطوط.
2. هنرهای تلفظی یا سمعی: هنرهایی هستند که از راه شنوایی(گوش) بر انسان اثر میگذارد و زیبایی آنها بیشتر جنبه معنوی و ذهنی دارد. هنرهای سمعی عبارت است از:
ـ موسیقی: هنر ایجاد زیبایی به وسیله صداها.
ـ ادبیات: هنر ایجاد زیبایی با واژهها(کلمات) که خود به دو قسم شعر و نثر تقسیم میشود: «شعر»، هنر ایجاد زیبایی است به وسیله کلمات موزون؛2 «نثر»، هنر ایجاد زیبایی است به وسیله کلمات غیرموزون.3 ممکن است به نظر برسد که چون شعر و نثر را با چشم میخوانند، تأثیر آن از راه بینایی است و باید آن را از جمله هنرهای تجسمی، یا پلاستیک محسوب داشت. جواب این است که آثار ادبی معمولاً برای شنیدن هستند و تأثیرشان از راه شنوایی بیشتر است.
3. هنرهای ترکیبی: غیر از هنرهای مذکور(تجسمی و تلفظی)، هنرهای دیگری هم هستند که در طبقهبندی مذکور نمیگنجند. این هنرها ـ که میتوان آنها را هنرهای ترکیبی خواند ـ عبارت است از: هنرهای ژستی: هدف این هنر ایجاد زیبایی به وسیله حرکات غیر موزون اندام است، مثل حرکات یک هنرپیشه تئاتر یا سینما؛ سینما: هدف آن ایجاد زیبایی به وسیله توالی و تعاقب (پشت سر هم آمدن) صور بصری است که بر روی پرده منعکس میشود و...
سابقه تاریخی زیباییشناسی
زیبایی همیشه مورد توجه انسان بوده است. پیش از آنکه فلاسفه از زیبایی بحث کنند، انسان از آنچه خود، آن را زیبا میانگاشته لذت میبرده است؛ اما گفتگو از زیبایی به صورت بحثی مستقل مربوط به عصر جدید است؛ مؤسس حقیقی علمالجمال(زیباشناسی) به معنی صحیح کلمه، کانت ـ فیلسوف آلمانی ـ در قرن هجدهم میلادی بود. وی در تحقیقات خود کوشید تا بین نظریههای مختلف پیشینیان توافقی ایجاد کند و «زیبا شناسی را به صورت دانشی مستقل درآورد»، معذلک علمالجمال (زیباییشناسی) تا سالهای 1758ـ1750 که «الکساندر گوتلیب باومگارتن(Baumgarten، 1762 ـ 1714م) کتاب دو جلدی خود را تحت عنوان Aesthetics (زیباییشناسی) منتشر کرد، هنوز صورت علم کاملی پیدا نکرده بود. ویل دورانت میگوید: « باومگارتن نخستین صاحب نظری بود که ماهیت زیبایی را موضوع بحث جداگانهای دانست و نام ترسآور( استتیسک Esthetics) را بر آن نهاد.»
تعریف زیبایی
تعریف زیبایی دشوار و شناخت آن بسی دشوارتر است. بسیاری از متفکران معتقدند که: به راز زیبایی یک موجود پی بردن نه تنها دشوار است، بلکه غیر ممکن مینماید؛ مثلا آناتول فرانس(1924 ـ 1844م) نویسنده و متفکر فرانسوی میگفت: « ما هرگز به درستی نخواهیم دانست که چرا یک شئی زیباست.» برای پی بردن به راز زیبایی متفکران تلاشهای زیادی در طول تاریخ کردهاند. در یونان باستان با آنکه زیبایی سخت گرامی بود، فیلسوفان نتوانستند پرده از راز دلانگیزی آن برگیرند. به قول ویل دورانت همه دلها به ندای زیبایی گوش فرا میدهند، ولی کمتر مغزی از علت آن میپرسد. » با این همه شاید بتوان تعریفی لفظی، و نه چندان دقیق از زیبایی به دست داد: «زیبایی صفتی است دلپسند که ممکن است در بسیاری از موجودات جهان جلوهگر گردد، و زیبا، موجودی است که دارای صفتی دلپسند باشد.»
به نظر علمای زیباشناسی، اگر یک یا چند صفت بهخصوص در موجودی باشد، آن موجود زیبا مینماید. صفات مذکور عبارت است از: «روشنی و صراحت، پاکی و صافی، سادگی، عظمت و شکوه، تنوع یا گوناگونی وزن، نظم و ترتیب، تناسب اجزا، هماهنگی و قرینه ( تکرار اجزای همانند)...» مثلا ما کوه و دریا را به خاطر «سادگی و پاکی» او، و یا به علت «تناسب اندامش» خوشمان میآید و به نظرمان زیبا جلوه میکند. بنابراین «عظمت و شکوه» در کوه و دریا و «سادگی و پاکی» یا، تناسب اندام در تن، همان صفات دلپسندی هستند که موجب زیبایی کوه و دریا و تن شدهاند.
نظر فلاسفه در باب زیبایی
در طول تاریخ فلسفه، فیلسوفان نظریههای گوناگونی در باب زیبایی ابراز کردهاند. در اینجا به عنوان نمونه به اختصار به چند نظریه معروف فلسفی در باب زیبای اشاره میکنیم:
1. نظریه فیثاغورس: بحث از زیبایی با فیثاغورس آغاز شد این فیلسوف موسیقی را به روابط ریاضی برگرداند و نغمات لطیف را از افلاک دانست.4 بدین معنا که فیثاغورس در باب موسیقی نظریهای متافیزیکی داشت و بر آن بود که افلاک در گردش خود نغمههای خوش میسرایند و نغمههای خوش این جهانی ـ که پرتو آن نغمههاست ـ از ترکیب و تنظیم آواها به نسبتهای خاص پدید میآید.
2. نظریه فلاسفه طبیعتگرا: فیلسوفان طبیعتگرا پیش از سقراط معتقد بودند که: موسیقی نظم اصوات است و زیبایی پیکری، نظم نسبتها؛ یعنی چون اصوات به گونهای خاص انتظام یابند، آهنگ خوش پدید میآید و چون اجزای یک پیکر نسبت به هم نظمی و تناسبی داشته باشد، آن پیکر زیباست. (این نظریه در فلسفه ارسطو به کمال میرسد)
3. نظریه افلاطون: به نظر افلاطون زیبایی در مرحله عالی آن با خیر و نیکی یکی است. هنر باید جزء اخلاق باشد. میزان زیبایی هر موجود بستگی به تام و تمام با میزان بهرهای دارد که آن موجود از زیبایی مطلق برده است. در مدینه فاضله افلاطون بهجُز موسیقی که به سبب تأثیر آن در امر تربیت مطلوب بود، برای هنرهای دیگر جای کوچکی باز بود. افلاطون میگفت: روح انسان از راه موسیقی، تناسب و هماهنگی میآموزد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را نیز پیدا میکند. شخصی که روحاً منظم است، درستکار نیز هست. موسیقی نه تنها خلق و احساسات را تلطیف میکند، بلکه در حفظ سلامت و درمان پارهای از بیماریهای روحی نیز مؤثر است. موسیقی به جسم و روح سلامت و لطافت میبخشد. این فیلسوف موسیقی را تا بدانجا مؤثر میدانست که معتقد بود: اگر شکل و وضع موسیقی عوض شود، قوانین اساسی حکومت نیز با آن عوض خواهد شد.
افلاطون نه تنها اصل زیبایی را ملکوتی میدانست که همانند فیثاغورس بر آن بود که آواهای خوش نیز بر بنیادی ملکوتی و آسمانی دارند و روح انسان پیش از آنکه بدین جهان آید و اسیر تن شود، هم با زیباییهای اصیل و زیبایی مطلق، نیک، آشنا شده، هم از نغمههای خوش ملکوتی سرمست گردیده است و اینک در این جهان با دیدن زیباییها و شنیدن آواهای خوش به یاد آن زیباییها و آن نغمهها میافتد و به سوی آن پر میکشد.
4. نظریه ارسطو: به نظر ارسطو «زیبایی عبارت است از هماهنگی و تناسب و نظم آلی اجزا در کل به هم پیوسته.» بدین معنی که یک کل یا یک چیز وقتی زیباست که اجزای آن متناسب و هماهنگ باشد. او میکوشید تا نظریهای درباره ماهیت هنر (Art) ارائه دهد. بنابراین معتقد شد که:
ابداع هنری نتیجه رغبت شدید به ایجاد اشکال و صور و شوق وافر به بیان تعبیر احساسات است، و نیز به این نتیجه رسید که انسان از تقلید لذت میبرد و هنر، تقلید طبیعت و به منزله آیینهای است در مقابل آن. هدف هنر، غیر از نمایش ظاهر اشیا، بیان معانی باطنی آنها نیز است. برترین هنرها، آن است که متکی به عقل و احساسات باشد. همچنانکه برترین لذات، لذت عقلانی است و آن لذتی است که از ادراک یک اثر هنری (هنر) حاصل میشود.
گذشته از اینها، ارسطو اعتقاد داشت که: هنر، احساسات زیانآور انسان را تصفیه میکند؛ مثلاً تراژدی (Tragedy) با بیدارکردن احساس شفقت (دلسوزی) و ترس موجب جلا و تصفیه احساسات انسان میگردد.
5. نظریه کانت و شوپنهاور: به نظر این دو فیلسوف «زیبایی صفتی است که موجب میشود دارندة آن قطع نظر از فواید و منافعش خوشایند گردد و در انسان سیر شهودی غیرارادی و حالتی خوش، دور از نفع و سود برانگیزد. کانت زیبایی را از چهار لحاظ مورد مطالعه قرار داده است: از لحاظ کیفیت، از لحاظ کمیت، از لحاظ نسبت (رابطه)، و از لحاظ جهت:
1) از لحاظ کیفیت: زیبا از لحاظ کیفیت، چیزی است که موجب خرسندی انسان میگردد و هیچ نفع مادی هم در آن نیست، مثل زیبایی گل.
2) از لحاظ کمیت: از لحاظ کمیت، زیبا چیزی است که موجب خرسندی همگان میگردد. بدین معنی که وقتی کسی چیزی را زیبا دانست، انتظار دارد تا دیگران نیز آن را زیبا بدانند.
3) از لحاظ نسبت: از لحاظ نسبت یا رابطه، زیبا چیزی است که در اجزای آن تناسب و هماهنگی وجود داشته باشد. (این قسمت از نظریه کانت همان نظریه ارسطو در باب زیبایی است.)
4) از لحاظ جهت: از لحاظ جهت، زیبا چیزی است که موجب خرسندی ضروری است؛ یعنی کسی که چیزی را زیبا دانست، دیگران را هم ملزم میداند که آن را زیبا بدانند.
فرق زیبا با مطبوع، مفید، خیر و حقیقت
«زیبا» با آنچه مطبوع، یا مفید است و نیز با آنچه خیر است، یا حقیقت محسوب میشود، یکی نیست.
1. زیبا و مطبوع: یک چیز ممکن است مطبوع (خوشایند) باشد، ولی زیبا نباشد؛ مثلاً غذاخوردن به هنگام گرسنگی مطبوع است، ولی زیبا نیست. مطبوع آن است که یکی از تمایلات انسان را ارضا کند، در حالی که «زیبا» چیزی است که چشم یا گوش را راضی مینماید.7 میتوان گفت هر چیز «زیبا» مطبوع هم هست، ولی هر شیئی مطبوع الزاماً زیبا نیست.
2. زیبا و مفید (سودمند): حس سودمندی از نفع شخصی سرچشمه میگیرد، در حالی که حس زیبایی بیغرضانه است. معمولاً مفید (سودمند) به چیزی گفته میشود که نگهدارندة زندگی باشد. بعضی چیزهای سودمند زیبا هم هستند، مثل قالی، یا بناهای تاریخی و امثال آنها، اما تمام اشیای زیبا سودمند نخواهند بود.
3. زیبا و خیر: به نظر بعضی از متفکران «هر چه نیک (خیر) است، بالضّروره زیباست»، یا «هر چه زیباست، به ناگزیر نیک هم هست.» افلاطون چنین عقیدهای داشت و عالیترین مثال را «خیر مطلق یا زیبایی مطلق» میدانست. حقیقت آن است که خیر و زیبایی بسیار به هم نزدیکاند، ولی یک چیز نیستند. خیر اخلاقی را وجدان تشخیص میدهد و آن الزامی اخلاقی نهفته است، یعنی انسان اخلاقاً ملزم است که آن را انجام دهد؛ ولی زیبایی را وجدان درنمییابد، و امری نیست که انسان ملزم به انجامدادن آن باشد.
4. زیبا و حقیقت: زیبایی و حقیقت نیز یکی نیستند. منشأ حقیقت، عقل است و سرچشمه زیبایی و هنر، تخیل. فیالمثل 4=2×2، یا «دو چیز مساوی با یک چیز با هم مساویند»، حقیقت محسوب میشوند؛ اما «زیبا» نیستند. حس زیبایی دوستی، «هنر» میآفریند و حس حقیقتجویی، «علم» به بار میآورد. البته بعضی از حقایق ـ مثل آن دسته از آثار ادبی که بیانگر واقعیتها هستند ـ زیبا نیز هستند.8
روشهای شناخت زیبایی
برای تحقیقهای علمی، روشهای مختلفی لازم است؛ مثلاً برای تحقیق در علوم فیزیکی از روشهای آزمایشی مدد میگیرند و در علوم انسانی از روشهای مشاهدهای بهرهمند میگردند. متفکران نیز در طول تاریخ تفکر روشهای مختلفی را برای مطالعه «زیبایی» پیشنهاد کردهاند که عبارتند از:
1. روش مابعدالطبیعی، یا عقلی: این روش منسوب به افلاطون است. وی اولین فیلسوفی بود که زیبایی را با دیدی مابعدالطبیعی موردبررسی قرار داد. افلاطون جهان مادی را مجازی و گذرند میدانست و عالم حقایق ثابت را همان عالم معقولات، یا مُثُل (ldeas) میشمرد. به نظر وی برترین و عالیترین مثال (ldeas)، همانا «خیر مطلق» یا «زیبایی مطلق» است. زیباییهای این جهانی، به منزله سایههای زیبایی مطلقاند و هر چه بهره آنها از آن زیبایی بیشتر باشد، زیباتر خواهند بود. روح انسان پیش از آنکه به این جهان آید و اسیر تن شود، در جهان مُثُل به سر میبرد. در آنجا روح با «زیبایی مطلق» آشنا شده و اینک که در بدن گرفتار آمده است و همه چیز را به دست فراموشی سپرده است، یادی از آن زیبایی (زیبایی مطلق) برای وی بر جای مانده است. این «یاد»، معیاری است، برای شناخت زیباییهای این عالم. ما اشیای زیبا را با آن «یاد» میسنجیم و به مدد این سنجش میزان زیبایی آنها را تعیین میکنیم.
به نظر افلاطون برترین و عالیترین «مثال» (ldeas) همانا «خیر مطلق» یا «زیبایی مطلق» است. زیباییهای این جهانی، به منزله سایههای زیبایی مطلقاند و هر چه بهرة آنها از آن زیبایی بیشتر باشد، زیباتر خواهند بود. روح انسان پیش از آنکه به این جهان آید و اسیر تن شود، در جهان مُثُل به سر میبرد. در آنجا روح با «زیبایی مطلق» آشنا شده و اینک که در بدن گرفتار آمده است و همه چیز را به دست فراموشی سپرده است، یادی از آن زیبایی (زیبایی مطلق) برای وی بر جای مانده است. این «یاد»، معیاری است برای شناخت زیباییهای این عالم. ما اشیای زیبا را با آن «یاد» میسنجیم و به مدد این سنجش، میزان زیبایی آنها را تعیین میکنیم.
بسیاری از فلاسفه عصر جدید (از جمله هگل و شوپنهاور) از نظریه «افلاطون» متأثر شدهند. فلیسین شاله میگوید: هیچ نظریهای همچون نظریه افلاطون زیبایی و هنر را ارج ننهاده است؛ اما اشکال کار در آن است که اصل مابعدالطبیعه محل تردید است و قابل اثبات علمی نیست.
2. روش تجربی (روش فخنر):
برمبنای روش تجربی که از طرف گوستاوتئودر فخنر (fechner) ـ فیزیکدان و روانشناس آلمانی قرن نوزدهم ـ پیشنهاد شد، زیبایی را نباید از راه نوعی تجربه شناخت. تجربه مورد بحث «فخنر» در واقع گونهای نظرخواهی از بیننده است؛ مثلاًچهارضلعیهایی با ابعاد مختلف رسم میکنیم و نظر گروهی را درباب زشتی و زیبایی آنها میپرسیم. آن چهار ضلعی را که اکثریت زیبا دانستند، «زیباترین» میدانیم و آن را که به نظر اکثریت زشت بود، «زشتترین» چهارضلعی محسوب میداریم. همین آزمایش را مثلاً میتوان با رنگها انجام داد و به میزان زیبایی هر یک از رنگها پی برد. وقتی عدهای صاحبنظر به عنوان هیأت داوران درباره زیباترین دختر یک شهر یا یک کشور نظر میدهند و به اصطلاح از میان زیبارویان، ملکه زیبایی را برمیگزینند، در واقع از همین روش (روش تجربی) استفاده میکنند.
3. روش عقلی ـ تجربی (نمونهای):
این روش تلفیقی است از روشهای عقلی و تجربی. بر مبنای روش عقلی ـ تجربی باید برای هر یک از هنرهای زیبا، نمونه و مثالی تعیین کنیم و آثار هنری مورد نظر را با آن بسنجیم و هر اثر را که با نمونه کامل مطابقه بیشتری داشت، زیباتر و آن را که مطابقتش کمتر بود، کمتر زیبا بدانیم؛ فیالمثل اگر نمونه کامل غزل عاشقانه را غزل «سعدی» بدانیم، طبق این روش باید غزلهای عاشقانه را با آن قیاس کنیم و میزان زیبایی و ارزش هنری آنها را معلوم داریم. البته نمونههای کامل، تغییرپذیرند و بر حسب اوضاع و احوال و زمان و مکان تغییر میکنند.
4. روش روانشناسی:
میدانیم که روانشناسی از کیفیات و حالات روانی و نیز از حیات باطنی انسان گفتگو میکند.9 از آنجا که لذت و «حظ» ناشی از تماشای یک اثر زیبا و نیز تمایلی که در هنرمند نسبت به خلق یک اثر هنری ایجاد میشود، امری روانی است، بنابراین بسیاری از علمای زیباییشناسی معتقدند که زیباییشناسی بخشی است از روانشناسی و هدف آن، مطالعة حالات روانی مربوط به زیبایی است. ویل دورانت میگوید: «مسئلة زیباییشناسی مربوط به روانشناسی است؛ ولی روانشناسان آن را به گردن فلسفه نهادهاند و هر علمی را از حل مسئلهای ناتوان شد چنین میکنند.»
5. روش فیزیولوژی:
گروهی از علمای زیباییشناسی برآنند که: هر چیز زیبا در عضوی از اعضای بدن انسان (مثل چشم، گوش و...) اثر میگذارد و یک نوع لذت یا حظ جسمانی و عضوی ایجاد میکند. بنابراین باید با مطالعة دقیق اعصاب و اعضا به چگونگی حظ ایجاد شده پی برد و چون مطالعة اعضا، وظیفة فیزیولوژی (علم وظایفالاعضا)ست، به ناچار باید پذیرفت که زیباییشناسی شاخهای از دانش فیزیولوژی است.
6. روش جامعهشناسی:
جامعهشناسان معتقدند: از آنجا که هر اثر هنری محصول جامعهای است که هنرمند در آن زندگی میکند، زیباییشناسی را باید از لحاظ جامعهشناسی مطالعه کرد و آن را یکی از شاخههای علمالاجتماع به شمار آورد. به نظر جامعهشناسان این جامعه است که ذوق هنری را میپرورد؛ «زیرا اگر داشتن ذوق و قریحه و قوة امتیاز زشت از زیبا هم طبیعی (فطری) بشر باشد، چگونگی این استعداد و به کار بردن آن، با توجه آن به سویی و طریق ابراز این ذوق و قریحه، تابع خارجی، یعنی تابع امور اجتماعی است. اینکه اولین آثار ادبی و صنعتی هر قوم جنبة دینی دارد، دلیل بر آن است که هنر، محصول جامعه است؛ زیرا اندیشة دینی بر تمام جوامع کهن بشری حاکم بوده است.
خلاصه با آنکه در هر یک از آثار هنری، نقش خاصی که نمایندة قوه ابتکار پدیدآورندة آن است مشاهده میشود، تمام آثاری که متعلق به یک عهد و یک جامعه است، با تمام اختلافات، بیان حقیقت مشترکی میکند که کمال مطلوب آن عهد یا آن جامعه است. اینها همه دلیل بر آن است که هنر پیوندی ناگسستنی با جامعه دارد.
روشهای تلفیقی
دیدیم که روشهای مختلفی از سوی متفکران برای شناخت زیبایی پیشنهاد شده است. برخی از محققان برآنند که هر یک از این روشها به تنهایی نارساست. باید از میان روشهای پیشنهاد شده روشهایی را برگزید و با بهرهگیری از آنها مشکل زیباییشناسی را حل کرد و به شناخت زیبایی رسید.
الف) از دیدگاه روانشناسی و زیستشناسی: «ویل دورانت» زیباییشناسی را مسئلهای روانشناسانه میداند و بر آن است که باید زیستشناسی و روانشناسی به هم آمیزند و مشکل زیباییشناسی را حل کنند.
ب) از دیدگاه روانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ: فلیسین شاله (Challaye) محقق و معلم معاصر فرانسوی چنین اظهار عقیده میکند که: روش افلاطون، روش مابعدالطبیعی و فاقد ارزش علمی است. با روش تجربی هم نمیتوان ماهیت و ارزش واقعی عواطف زیبایی دوستی را تعیین کرد و این از آن روست که بسا اکثریت راه خطا پویند، چنان که ارزش بسیاری از آثار گرانبهای هنری را ابتدا جز تنی چند نشناختهاند. به نظر «شاله» راه چاره آن است که زیبایی را از دیدگاه روانشناسی، از دیدگاه جامعهشناسی، و نیز از دیدگاه دانش تاریخ مورد مطالعه قرار دهیم. و در جریان این مطالعه بکوشیم تا حد امکان از دانش وظایفالاعضا ( فیزیولوژی) نیز از روش تجربی هم بهره گیریم. با به کار گرفتن چنین شیوهای است که روش جامع به دست میآید و شکل زیباییشناسی حل میشود.
عشق، مادر زیبایی
روشهایی که مورد بررسی قرار گرفت، جمله بر این بنیاد استوار است که: «عشق، فرزند (= معلول) زیبایی است»؛ یعنی موجوداتی وجود دارند زیبا و عشقآفرین، از این دیدگاه شناخت زیبایی با به کار گرفتن روشی خاص ممکن است و میتوان فهمید که چرا یک زیبا، زیباست. اما به قول «اسپینوزا» اگر عشق، مادر (= علت) زیبایی به شمار آید و یک چیز بدان علت در نظر ما زیبا نماید که آن را میخواهیم، دیگر سخن از روش شناخت زیبایی در میان آوردن، سخنی است بیبنیاد، چرا که دوست داشتن دلیل و برهان نمیخواهد و چون چیزی در نظر کسی مطلوب و دلپذیر افتاد و مورد بحث او قرار گرفت، زیبا مینماید. بر این بنیاد نمیتوان روشی برای تشخیص و شناخت زیبایی تعیین کرد.
در روزگار ما گرایش شدیدی بدین عقیده هست که: زیبایی، معلول خواستن است یا «عشق، مادر زیبایی است، نه فرزند آن». بر بنیاد این گرایش ـ به گفته «ویل دورانت» ـ در پاسخ این پرسش که: چرا یک چیز زیباست؟ باید گفت: زیبایی یک چیز علت مطلوب بودن آن است.
چنین است که برخلاف سدههای پیشین (سدههای هفدهم تا نوزدهم)، زیباییشناسی در روزگار ما از رشتههای فعال فلسفه به شمار نمیآید و در تحقق بخشیدن به هدف محدود خود که همانا پاسخ دادن بدین پرسش است که: «چرا زیبا زیباست» نیز فرو میماند و از دانشهای مختلف (فیزیولوژی، روانشناسی، جامعهشناسی و...) کمک میگیرد.
مکاتب هنری
آیا هنر باید از «آنچه هست»، سخن گوید یا از آنچه باید باشد؟ در ذیل به بررسی هر کدام از آنها میپردازیم:
1. آنچه هست: به نظر برخی از متفکران، هنر باید واقعیت و چنان که هست را بیان کند، یا از «آنچه هست» سخن گوید. ارسطو ـ متفکر بزرگ یونان باستان ـ هنر را تقلید از طبیعت میدانست و بر آن بود که هنر، به منزلة آیینهای است که در برابر طبیعت قرار میگیرد و واقعیت را آنگونه که هست، مینماید. در میان مکاتب هنری، دو مکتب ـ رئالیسم و ناتورالیسم ـ از این دیدگاه دفاع میکنند.
الف) واقعگرایی (رئالیسم: Realism)
طبق نظریه طرفداران این مکتب، هنر باید واقعیت را با همه زشتیها و زیباییهایش بنماید و هنرمند نباید دیده بر زشتیها یا زیباییها فرو بندد و عواطف و احساسات خود را جانشین واقعیت کند. هنرمند واقعگرا به تجزیه و تحلیل دقیق یک «تیپ» میپردازد و آن را چنان که هست، با همه خوبیها و بدیها و زشتی و زیباییهایش معرفی میکند. بنیانگذار این سبک بالزاک، نویسنده فرانسوی در قرن نوزدهم میلادی است. در انگلستان چارلز دیکنس، در روسیه داستایوسکی و تولستوی و در ایران صادق هدایت ـ دستکم در برخی از آثارش ـ از واقعگرایی پیروی کردهاند.
ب) طبیعتگرایی یا فطرتنمایی (ناتورالیسم: Naturalism)
طبق نظریه طرفداران این مکتب، هنر نیز باید مانند علومتجربی، طبیعت و واقعیت را نشان دهد و هنرمند نباید چشم بر زشتیها فرو بندد و تنها به توصیف زیباییها بپردازد. تأکید ناتورالیسم بر بیان زشتیها، این مکتب را از رئالیسم جدا میسازد. بدین معنا که هنرمند ناتورالیست تمام تلاش خود را در راه توجه به زشتیها و نمودن چهره زشت واقعیت به کار میگیرد و در این راه تا بدانجا پیش میرود که چشم از زیباییها فرو میبندد11 و «تیپی» غیرواقعی میسازد که جز جنبه منفی ندارد. تو گویی هنرمند ناتورالیست معتقد است که طبیعت و سرنوشت و فطرت انسان بد است و از آن جز بدی و زشتی به ظهور نمیرسد!
مکتب ناتورالیسم در اواخر قرن نوزدهم میلادی در اروپا پدید آمد. از پایهگذاران و از برجستهترین نویسندگان این مکتب، «امیل زولا» ( 1902م نویسنده فرانسوی) درگذشته بود. گوستاو فلوبر، ویلیام فالکنر، گی دو موپاسان از نویسندگان طرفدار این مکتباند. در ایران صادق چوبک در شمار ناتورالیستهاست.
2. آنچه باید باشد (انگارگرایی: Idealism)
به نظر طرفداران انگارگرای، هنرمند باید از «آنچه هست» چشم پوشد و از «آنچه باید باشد» سخن بگوید. «آنچه هست» واقعیت نامطلوب و غیرآرمانی است و «آنچه باید باشد»، همانا حقیقت مطلوب و آرمانی (ایدهآل: Ideal) است و هنرمند باید حقیقت12 را بیان کند. به عنوان مثال «بیداد» و «فقر» در یک جامعه تحت ستم، واقعیت است و «داد» و بینیازی، حقیقت و کمال مطلوب، و هنرمند باید از «داد» و «بینیازی» سخن گوید، نه از «بیداد» و «فقر». باری «آنچه باید باشد» یعنی «حقیقت» و کار هنرمند از «حقیقت» سخن گفتن است و از «حقیقت» الهام گرفتن.
الف) حقیقت افلاطونی: حقیقت افلاطونی، حقیقت در معنی هستیشناسانه است، یعنی بود و ذات (= مثال) و حقیقت مطلق ـ که هنر و زیبایی نیز هست ـ بالاترین مرتبه بودها یا مثالهاست. هستیهای مادی پرتو مثالها یا بودها و نهایت پرتو حقیقت یا زیبایی مطلق است. بدین سان از دیدگاه افلاطون تنها با توجه به زیبایی مطلق و الهام گرفتن از آن میتوان اثری زیبا پدید آورد. توجه به زیبایی مطلق هم جز با مهرورزی و عشق ممکن نیست. انسان به مدد عشق میتواند به شهود زیبایی برسد و از آن الهام گیرد.
ب) شخصیت هنرمند: گروهی از طرفداران مکتب انگارگرایی برآنند که کمال مطلوب (Ideal) همانا شخصیت هنرمند است و هنرمند در آفرینش اثر هنری باید از شخصیت خود الهام بگیرد؛ فیالمثل تأکیدی را که طرفداران مکتب رمانتیسم بر تخیل و احساسات هنرمند میکنند و آن را بر خود مقدم میدارند، بر بنیاد همین نظریه است. نیز بر همین بنیاد است که هنرمند رمانتیست (Romantist) میکوشد تا واقعیات را چنان که خود میخواهد بنماید، نه چنان که هست و برآن است که تحولات فکری و اخلاقی علت تحولات اجتماعی است.
3. راه میانه
هر دو مکتب13 راه مبالغه پوییدهاند و از حقیقت دور شدهاند. نمودن صورت کاملی که عین طبیعت باشد، امکانپذیر نیست. همچنین به آرزوها پناه بردن و پیوسته از کمال مطلوب سخن گفتن هم نوعی واقعگریزی است. هنر باید ضمن توجه به واقعیت، کمال مطلوب را بنماید و از «آنچه باید باشد» سخن گوید. از این دیدگاه، هنر متضمن دو عنصر است: عنصر خارجی و عنصر داخلی (ذهنی). عنصر خارجی هنر همان واقعیت است و عنصر داخلی آن، شخصیت هنرمند، به قول پیکن هنر، ترکیبی است از طبیعت و انسان. میتوان گفت: «هنرمند عالم خارجی را مبدل به عالم درونی میکند و سپس عالم درونی خود را هستی خارجی میبخشد.» (مراد از هست خارجی بخشیدن به عالم درونی، پدید آوردن اثر هنری است).
منشأ هنر
در باب منشأ هنر، نظریههای گوناگونی ابراز شده است. برای سهولت کار، میتوان تمام نظریهها را به دو دسته تقسیم کرد: نظریههای مبتنی بر فطرت (نظریههای فطری) و نظریه مبتنی بر نیاز (نظریه تجربی).
1. نظریه مبتنی بر فطرت: بر مبنای این عقیده، هنر از فطرت بشر میتراود؛ یعنی منشأ هنر، فطرت انسان است و انسان به مقتضای نظام دنیای درونی خود، دست به هنرآفرینی میزند. بنابراین هنرآفرینی، دارای محرکی درونی، یا غریزی است و مانند خور و خواب و تولید مثل و دیگر فعالیتهای حیاتی برای حفظ زندگی انسانی ضرورتی طبیعی دارد. نظریه مبتنی بر فطرت به سه شعبه (نظریه) تقسیم میشود:
الف) نظریه بازی: طرفداران این نظریه، هنر را ناشی از غریزه «بازی» میدانند؛ بدین معنی که معتقدند انسان مقداری از نیروی خود را در راههای لازم زندگی صرف میکند و برای صرف نیروی باقیمانده خود، به حرکاتی بیهدف دست میزند. هنرآفرینی یکی از این «حرکات یا بازیهای بیهدف» است و مانند بازیهای دیگر، هدفی بیرون از خود ندارد و نقشی مثبت ایفا نمیکند، بلکه فقط باعث دفع نیروی زاید بدن میگردد و بدن را سبکبار، آرام و متلذذ میسازد. اسپنسر (فیلسوف انگلیسی) و شیلر پیرو این نظریه بودهاند.
ب) نظریه جنسی: پیروان این نظریه بر آنند که هنر زاده غریزه تناسلی است. بدین معنی که حیوانات، خاصه نرها، ذاتاً تدابیر و وسایلی برای جلب جفت و تسهیل عمل تناسل و تولید مثل به کار میبرند؛ مثلاً بلبل برای جلب نظر جفت میخواند، یا طاووس نر برای این منظور چتر میزند. انسان نیز به همین منظور خود را میآراید و محیط خود را تزیین میکند و بدین گونه هنر پدید میآید. داروین (عالم انگلیسی) و فروید (روانکاو اتریشی) پیرو این نظریه بودند. فروید معتقد بود: هنرها از عقدههای جنسی سرچشمه میگیرد. بدین ترتیب که وقتی میل جنسی انسان (هنرمند) ارضا نشد، به عقده جنسی بدل میگردد و عقده جنسی انسان را به هنرآفرینی وا میدارد.
ج) نظریه تزئین: به نظر طرفداران این نظریه، هنر محمول غریزه تزئین است. انسان دارای مواهب و کرامتی است ملکوتی و به حکم فطرت خود، برخلاف جانوران دیگر جمالپرست است و پایبند اشکال و الوان (رنگها) میشود و بدون چشمداشت هرگونه سود و نتیجهای، به خودی خود، از «زیبایی»، لذت میبرد. این لذت بردن از زیبایی (جمالپرستی) است که او را به ایجاد زیبایی و هنرآفرینی برمیانگیزد. کانت ـ فیلسوف آلمانی ـ و پیروانش پیرو نظریه تزئین بودهاند.
انتقاد بر نظریههای مبتنی بر فطرت
مخالفان نظریههای مبتنی بر فطرت عقیده دارند که: هنر محصول غریزه نیست. اینان برای اثبات نظر خود دلایلی به شرح زیر ارائه دادهاند.
1) هنر نمیتواند ناشی از غریزه بازی باشد؛ زیرا هنر دارای چنان نظمی است که بازیهای دیگر از آن بیبهرهاند. گذشته از این، نظریه بازی از تبیین منشأ هنر ابتدایی ناتوان است؛ زیرا انسان ابتدایی از بام تا شام در پی غذا بود و تمام نیروی خود را در این راه صرف میکرد و دیگر نیروی اضافی برای او نمیماند تا خالق هنر گردد. در حالی که به گمان انسان ابتدایی، هنرمند بود و آثاری هنری زیادی به وجود آورده است.
2) هنر از غریزه تناسبی سرچشمه نمیگیرد؛ زیرا به شهادت زیستشناسی برای جانوران، زیبایی مطرح نیست؛ مثلاً گلهای بودار پرندگان و حشرات را جلب میکنند، نه گلهای زیبا. گذشته از آن اگر هنر ـ آنچنان که پیروان نظریه تناسلی میگویند ـ نتیجه جلبنظر جفت و آرایش محیط بود، انسان ابتدایی بر دیوارهای دور افتاده غارها نقاشی نمیکرد، یا بر روی نقاشیهای قبلی، نقاشی دیگری نمیکشید. همچنین برمبنای نظر پیروان نظریه تناسلی میبایست هنرهای تزئینی قبل از هنر پیکرسازی و نقاشی به وجود میآمدند، نه بعد از آن.
3) هنرمحمول غریزه تزئین نیست؛ زیرا: برخلاف پندار طرفداران نظریه تزئین، غریزهای به نام «جمالپرستی» وجود ندارد. دلیل این امر آن است که این غریزه ـ برخلاف تمام غرایز دیگر ـ برای صیانت ذات ضرورتی ندارد. همچنین اگر چنین غریزهای وجود داشت، میبایست در انسان ابتدایی هم وجود داشته باشد و وجود آن در انسان ابتدایی موجب میشد که تصویرها را بر روی تصویرهای دیگر نکشد، یا چنان که گفته شد، قسمتهای دور افتاده غار را برای نقاشی انتخاب نکند.
2. نظریه مبتنی بر نیاز
برمبنای این نظریه، هنرها در آغاز برای رفع نیازهای زندگی عملی لزوم یافتند. هیرن (Hirn هنرشناس قرن نوزدهم) بدین عقیده معتقد بود. برای آنکه به درستی منشأ هنرها را دریابیم و از قضاوت سطح ایمن مانیم و بدانیم که هنر از فطرت نمیتراود، بلکه از نیازهای زندگی عملی سرچشمه میگیرد، باید بدون توسل به وهم و گمان، حیات اجتماعی ابتدایی (زندگی انسان ابتدایی) را مورد پژوهش قرار دهیم و در این راه بر واقعیات عینی تکیه کنیم.
انسان ابتدایی اعتقاد به «همزاد» یا «جان» داشت و میپنداشت برای به دست آوردن چیزی، جلب «همزاد» آن لازم است؛ فیالمثل اگر به وجود حیوانی نیازمند بود، از او تصویری میکشید و مجسمهای میساخت و دلخوشی میداشت که با این عمل، آن را تسخیر کرده است، یا رنگآمیزی و خالکوبی بدن خود، و یا با پوشیدن پوست حیوان، خویشتن را به هیأت آن حیوان درمیآورد و حرکات او را تقلید میکرد و با این شیوه باور میداشت که حیوان را اسیر خود ساخته است. همچنین تصویر دشمن را میکشید و با نیزه قلب او را سوراخ میکرد، یا مجسمه دشمن را میساخت و درهم میشکست، چنان که هنوز هم جادوگران چنین میکنند. در همه این اعمال، فرض انسان ابتدایی این بود که با کشیدن تصویر یا ساختن مجسمه، یا تقلید حرکات موجودات، «همزاد، یا جان و یا قدرت» آنها به دست او میافتد و از اینرو موفقیت عملی او تأمین میشود.
چنین بود که در آغاز، هنرها جزء لاینفک زندگی انسان بودند و انسان ابتدایی همچنان که ابزار و سلاح میساخت و خوراک و پناهگاه میجست، به کارهای هنری نیز دست میزد و از این کار لذت یا سود میبرد. اگر آثار هنری به نحوی از انحا سودرسان یا لذتبخش نمیبود، قطعاً هیچگاه به وجود نمیآمد.
با پیدایش جامعههای متمدن، هنری متناسب با آن جوامع به نام هنر تمدنی به وجود آمد. این هنر در مقابل هنر ابتدایی قرار دارد. هنر ابتدایی جریانی یگانه بود و یکی از عوامل تولید محسوب میشد و چون انسانهای ابتدایی همه باهم کار میکردند و طبقه (اکثریت و اقلیت) در بین آنها معنی نداشت، بنابراین هنر آنها بیانگر واقعیت و خواستهای تمام جامعه بود؛ یعنی از «ما» سخن میگفت نه از «من»، اما در زندگی متمدن که آن یکپارچگی و تجانس و برابری جامعههای ابتدایی از بین رفت و مردم به دو طبقه «اکثریت (عوام) و اقلیت (خواص) تقسیم شدند، هنر آنها (هنر تمدنی) نیز به دو بخش تقسیم گردید: هنر واقعگرا(هنر عوام و اکثریت) و هنر واقعگریز(هنر خواص و اقلیت).بدیهی است که هنر هر طبقه نمایش غیرمستقیم مقتضیات زندگی آن طبقه است و وسیلهای برای تأمین مصالح آن طبقه. چنان که هنر واقعگرا، هنر عوام است، یعنی هنر مردم رنجبر، و هنر واقعگریز، هنر خواص یا هنر طبقات ممتاز جامعه است.
دفاع از فطرت
نظریه مبتنی بر نیاز، منشأ هنر را از دیدگاه تجربی و مادی تبیین میکند و در این کار چشم بر جنبههای معنوی فرو میبندد. این نظریه گرچه درپارهای موارد موجه مینماید، اما یکسره موجه نیست. نظریه مبتنی بر نیاز به پرسشهایی از این قسم که: آیا میتوان شاعر شد، یا باید شاعر بود؟ پاسخ قانعکننده نمیدهد. بسیارند کسانی که صدها و هزارها بیت شعر در حفظ دارند، عروض و قافیه نیک میدانند و صنایع بدیعی و بیانی را نیز به خوبی آموختهاند، اما از سرودن شعر عاجزند. در مقابل بودهاند (و هستند) کسانی که نه عروض خواندهاند و نه قافیه، و نه از هنرهای بدیعی و بیانی آگاهند، اما شعر نیکو میسرودهاند. آیا این امر درخور تأمل نیست؟ اگر نتوان یکباره شعر را گونهای الهام به شعر آورد و کار شاعر را کاری پیامبرگونه، و با «نظامی» همصدا شد که:
پیش و پسی داشت صف اولیا پس شعرا آمد و پیش، انبیا
در این امر هم یکسره نمیتوان تردید کرد که: استعدادهای فطری و ذاتی در کار است، استعدادی که در شاعر (هنرمند) هست و در غیر شاعر نیست. این استعداد هرچه هست، اکتسابی نیست. با فراگیری دانشهای ادبی میتوان این استعداد را شکوفا ساخت، اما نمیتوان آن را کسب کرد. این معانی اگر انسان را قطعاً به این نتیجه نرساند که باید هنرمند بود، نمیتوان هنرمند شد، دستکم او را به تأمل وامیدارد و مانع میشود تا مانند طرفداران نظریه مبتنی بر نیاز به صدور احکامی چنان قطعی در باب منشأ هنر بپردازد.
***
حکایت چیستی زیبایی در غزلهای سعدی1
این سالها برخی از محققان در سخنان و نوشتههایشان، از اصطلاح «زیباییشناسی سخن پارسی» استفاده کردهاند و میکنند. مرادشان از زیباییشناسی سخن پارسی، تحلیل شعر فارسی از دیدگاهبدیعی و بیانی و به طور کلی از دیدگاه بلاغی است. از این دیدگاه بازشناسی و بیان این معنا که فیالمثل «عهد» در مصراع دوم این بیت حافظ:
دی میشد و گفتم صنما، عهد به جا آر
گفتا: غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست
موهم دو معناست: 1) روزگار، 2) پیمان نکورویان. تحلیل زیباییشناختی بیت یا نگرش بر بیت از دیدگاهزیباییشناسی است. همچنین تحلیل زیباییشناختی و نگرش از دیدگاه زیباییشناسی است توضیح این معنا که حافظ از یک سو و در یک معنا اشاره کرده است به سخن همیشگی شاعرانه مبنی بر بیوفاییزیبارویان، ناز نکویان و نیاز دلدادگان و از سوی دیگر و در معنای دیگر (=روزگار) به نقدی اجتماعی و اخلاقیپرداخته است و کوشیده است تا از زبان صنمی عهدشکن از تنزلی اخلاقی، که همانا فراموشی فضیلت وفا و ازدست نهان این فضیلت است، سخن بگوید و بدینسان هشداری بدهد؛ چنان که در بیتی دیگر از یک غزل، دردمندانه از این تنزل و از این افول و انحطاط سخن گفته است:
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش
چنین است آنگاه که به تحلیل شعر از دیدگاه بیانی میپردازیم و تشبیهها، استعارهها، کنایهها، مجازها و نمادهای آن را باز مینماییم، یا از زاویه دانش معانی از غرض ثانوی سخن شاعرانه سخن میگوییم و یا حتیآنگاه که وزن عروضی بیتی را بازمینماییم که جمله، به اصطلاح تحلیل زیباییشناختی سخن پارسیاست...
اما حکایتی که من میخواهم از آن سخن بگویم، حکایتی دیگر است، حکایتی است که شاید وجهی از آنتحلیل زیباییشناختی در معنایی باشد که از آن سخن رفت؛ چرا که زیباییشناسی (استاتیک) و به تعبیردقیقتر و کاملتر «زیباییشناسی و فلسفه هنر»، شاخهای از دانشهای فلسفی است که در آن مسائل ویژهای موردبحث و بررسی قرار میگیرد. از آنجا که هیچ انسانی بیفلسفه نیست که فلسفه نتیجه تفکر و اندیشیدن است، هیچ هنرمندی هم بیفلسفه هنر نیست؛ یعنی که به ناگزیر در مسائل مختلف زیباییشناسی و فلسفه هنردارای نظریه یا پیرو نظریهای است و سعدی، هنرمند هنرمندان و شاعر شاعران نیز از این قاعده مستثنینمیتواند بود و من بر آنم تا در این مقال و در این مقاله از دیدگاه استاد سخن که به حق سخن او حد زیباییاست، در یکی از مسائل زیباییشناسی و فلسفه هنر سخن بگویم؛ در مسئله ماهیت یا چیستی زیبایی.
بنابراینسخنان خود را به دو بخش تقسیم میکنم. در بخش نخست، نگاهی میکنم به زیباییشناسی و فلسفه هنر ومسائل مطرح در این دانش فلسفی را به کوتاهی بازمینمایم و بر مسئله ماهیت یا چیستی زیبایی تأکید میکنم و با تفصیل بیشتری از آن سخن میگویم و در بخش دوم با تأمل در غزلهای سعدی دیدگاههای اینشاعر شیفته زیبایی را، ضمن طرح و تحلیل ابیاتی چند، تفسیر میکنم.
1. بخش نخست) نگاهی به زیباییشناسی و فلسفه هنر2
زیباییشناسی، بهطور عام، به بحث از زیبایی میپردازد و فلسفه هنر به طور خاص به بیان دقیقتر از آنجا که زیبایی، بر حسب آنکه ساخته دست بشر باشد یا نباشد، به دو قسم طبیعی و مصنوعی، تقسیممیشود و زیبایی مصنوعی هم، که ساخته دست بشر است، خود شامل زیبایی صنعتی (مثل به کارگیریزیبایی مثلاً در بسته بندیها در کار عرضه کالا) و زیبای هنری (= هنرها= هنرهای زیبا) میگردد.
با اینتوضیح و با عنایت به این طبقهبندی، اکنون میتوانیم بگوییم که زیباییشناسی، دامنهای گستردهتر از فلسفههنر دارد. زیباییشناسی به بحث از انواع زیبایی میپردازد: زیبایی طبیعی (مثل زیباییهایی که در طبیعت، فیالمثل زیبایی یک گل یا یک کوه) و زیبایی مصنوعی( اعم از صنعتی و هنری)، اما فلسفه هنر، چنان که ازنامش پیداست، به بحث از گونه خاص از زیبایی، یعنی زیبایی هنری، اختصاص دارد.
بدان سبب که «ماهیتزیبایی» یا «چیستی زیبایی» یکی از مسائل فلسفه هنر است،. در این مقال، بحث به مسائل فلسفه هنر محدود میگردد و چنان که گفته آمد، بر مسئله چیستی زیبایی تأکید میشود. از فلسفه هنر و فلسفههای مربوط بهدیگر دانشها، مثل فلسفه فیزیک، فلسفه اقتصاد، فلسفه زبان و همانندان آنها به فلسفه علوم، فلسفه کاربردیو نیز به «فلسفه مضاف» تعبیر شده است و این از آن روست که این فلسفهها اولاً مربوط است به علوم (علمفیزیک، علم اقتصاد و...)؛ ثانیاً در علوم به کار میرود و مورد استفاده قرار میگیرد؛ ثالثاً از جهت زبانی(دستور زبان) همواره واژه فلسفه در عناوین مربوط به این گونه فلسفهها، مضاف است و نام علم، مضافالیه:فلسفه زبان = فلسفه: مضاف/ زبان: مضافالیه...و فلسفه هنر نیز یکی از این فلسفههاست.
فلسفههای مضاف
فلسفههای علوم یافلسفههای مضاف، محصول عصر جدید و به ویژه حاصل تحولات علمی و فلسفی سدههای نوزدهم و بیستممیلادی است. البته طرح این فلسفهها به صورت دانشی مستقل، محصول و حاصل سدههای اخیر است، ورنهریشههای آنها را، یا صورت نامستقل آنها را در فلسفههای کهن در یونان و نیز در فلسفه اسلامی ـ ایرانیخودمان میتوان یافت و در این میان بحث از زیبایی و به تبع آن گونهای فلسفه هنر یا ریشهها و زمینههای آن، حکایتی دیگر دارد و حضور و وجود آن در اندیشههای ایرانی و یونانی مسلمتر و آشکارتر است که بحث اززیبایی و هنر از فلسفههایی که رنگ عرفانی و اشراقی دارند، جداییناپذیر است و به هرحال این سخن که «هیچچیز زیر آسمان کبود تازه نیست»، با نگاهی راست است و درست...
باری از این حکایتها بگذرم که سخنمیشود بلند و مباحثی است فراتر از این مقال و مقالت...پرسشهای بنیادی و مسائل اساسی در این فلسفهها ونیز در فلسفه هنر ـ که مورد تأمل و بحث ماست ـ پرسشهایی است محدود که شاید بتوان آنها به سه ـ چهارپرسش و مسئله بازگرداند:
1. پرسش از هستی یا وجود زیبایی؟= مسئله هستیشناسی زیبایی
2. پرسش از چیستی یا ماهیت زیبایی؟=مسئله ماهیتشناسی یا چیستی زیبایی
3. پرسش از کجایی زیبایی (=هنر)؟= مسئله منشأ یا سرچشمه هنر
4. پرسش از «برای چیست»؟= مسئلهارزش و هدف شعر و هنر.14
پیداست که پاسخ دادن به هریک از این پرسشها و پرداختن به هریک از این مسائل، دست کم مقال ومقالتی مستقل میطلبد. من میکوشم تا نخست، به پرسشهای اول، سوم و چهارم، به کوتاهی و به اجمالپاسخ بدهم و سپس با تفصیلی نسبی به پرسش دوم، یعنی به مسئلهچیستی زیبایی بپردازم.
گزارش اجمالی: شامل مباحث هستیشناسی هنر، منشأ هنر و ارزش شعر و هنر:
الف)هستیشناسی زیبایی: بحث وجود یا هستی و مسئله وجودشناسی یا هستیشناسی (Onthology) مهمترین بحث فلسفی است؛ بحثی که از دو فلسفه افلاطون و ارسطو و سپس در فلسفه ایرانی ـ اسلامی خودمان اهمیتی ویژه داشته و پساز حمله و هجوم متفکران غرب، از رنسانس و در عصر جدید بدان همچنان در جنب مسئلهمهم و عمده فلسفیدر عصر جدید، یعنی مسئله شناختشناسی (Epistemology) همچنان مورد بحث و بررسی است...هستیزیبایی و هستیشناسی در فلسفه هنر از مسائل مهم این فلسفه است.
اگر به زبان فلسفه خودمان و بااصطلاحات فلسفه ایرانی اسلامی سخن بگوییم، بحث هستیشناسی زیبایی، حکایت تبیین این معناست که ارزشها ( نیک و بد، زیبایی و زشتی) به طور عام و زیبایی به طور خاص از چه نوع وجود یا هستیبرخوردارند؟ وجود عینی یا وجود ذهنی؟ و یا در ارتباط ذهن و عین است که زیبایی هستی و معنی مییابد؟کدامین؟ حتی میتوان با عنایت به طبقهبندی چهارگانه وجود، یعنی تقسیم وجود به عینی، ذهنی، لفظی و کتبیاز هستی لفظی و کتبی زیبایی هم سخن گفت.15
ب) مسئله منشأ هنر
پرسش از این معنا که منشأ و خاستگاه هنر چیست، چنان که اشارت رفت، یکی از پرسشهای بنیادی درفلسفه هنر است. آیا منشأ هنر آسمانی است یا زمینی؟ آیا هنر از تجربه به بار میآید و چونان هر دانش دیگرآموختنی و اکتسابی است یا امری است از نوع وحی و از مقوله الهام؟ همه این پرسشها در طول تاریخ، پاسخ یافته است. مجموعه پاسخها را میتوان ذیل دو عنوان گرد آورد؛ چرا که مجموعه پاسخها حاصل دو گونهتبیین و دو گونه توجیه است: تبیین و توجیه مابعدالطبیعی (متافیزیکی) و تبیین و توجیه علمی.
1. تبیین مابعد الطبیعی: بر بنیاد این تبیین، منشأ هنر، عالم بالاست و هنرمند در جریان خلق هنر با عالمبالا ارتباط مییابد. این ارتباط در حالتی خاص، که گونهای حالت بیخودی است، تحقق مییابد. نظامی از اینحالت به «پریشان شدن از آتش فکرت» تعبیر کرده است و از این ارتباط به «خویشاوندی با ملک (=فرشته)».16 پیش از نظامی، افلاطون، بر حالت بیخودی شاعرانه و خلق شعر در این حالت تأکید کرده است.17
ازاین نظریه، یعنی از نظریه مابعدالطبیعی به نظریه وحی و الهام تعبیر میشود و آنسان که نظامی تصریحمیکند، «سخن پروری (شاعری) سایهای است از پیغمبری و شاعران چونان پیامبران در صف الهامند؛ پیامبران پیشاپیش این صف حرکت میکنند و شاعران در پی آنان در حرکتند»، یعنی که به هر دو الهام میشود. شاعران ما طرفدار سرسخت تبیین مابعدالطبیعی در زمینه منشأ هنر به شمار میآیند و آشکارا ازاین معنا سخن میگویند که شعر به آنها الهام میشود.
2. تبیین علمی: در برابر تبیین ما بعدالطبیعی، تبیینهایی است که میتوان از آنها به تبیین علمی تعبیر کرد.طرفداران این دیدگاه، سرچشمه شعر و هنر را، نه در آسمان که در زمین میجویند. بعضی از آنها در توجیهنظریه خود بر دیدگاههای روانشناختی تکیه میکنند و از روانشناسی کمک میگیرند. بدین ترتیب کهمیکوشند تا «غریزهای هنرآفرین» بجویند و شعر و هنر را معلول آن غریزه به شمار آورند؛ چنان که فیالمثلارسطو بر غریزه تقلید و محاکات پای میفشارد، اسپنسر و شیللر از غریزه بازی به عنوان غریزه هنرآفرینسخن میگویند، کانت، از غریزه تزیین و فروید از غریزه جنسی و مادهگرایان (ماتریالیستها) ازنیاز مادی و از تجربه حسی به عنوان خاستگاه هنر سخن میگویند.
به نظر آنان، پدیدههای فرهنگی و از جمله هنر، نتیجه نیازهای مادی انسان است. آنان به منظور تبیین و توجیه دیدگاه خود هنرآفرینی انسان اولیه را مورد تأملّ قرار میدهند و به عنوان مثال میگویند بدان سبب انسان اولیه بر دیوار غارها نقاشی میکرد کهنیازهای خود را برآورد. گمان میکرد ـ فیالمثل ـ اگر عکس گوزن را بر دیوار غار بکشد، در حالی که تیری درسینه او فرو رفته است به گاه شکار موفق خواهد شد تیر یا نیزه بر سینه حیوان بزند و او را از پای درآورد وچنین بود که آرام آرام نقاشی معنی پیدا کرد. رقص و آواز و شعر نتیجه حرکات ویژه و سرودخوانی دستهجمعی است که مثلاً با هدف دور کردن ارواح خبیثه انجام میشد و چنین است حکایت خاستگاه دیگر هنرهاکه هریک بدان سبب به وجود آمد که برآورنده یکی از نیازهای مادی انسان بود. نقش تکرار و تمرین و تجربهدر این نظریه روشن است...
در جنب این دو نظریه، دیدگاهی دیگر در زمینه تبیین خاستگاه هنر درخور توجه است و آن نظریهای است که بر طبق آن اولاً، هنر و از جمله هنر شاعری چونان هر عمل و هر کار دیگر (مثلاً خیاطی یا رانندگی) یادگرفتنی و اکتسابی است و میتوان شاعر شد، همان گونه که میتوان خیاط شد؛ ثانیاً؛ «ناخودآگاه» انسان در این کار نقش ویژهای دارد و الهام بخش شاعر است. بدین معنا که مجموعآموختههای شاعر در ناخودآگاه او ثبت و ضبط میشود و در وضعی خاص بدانگاه که شاعر آهنگ سرودنشعر میکند، الهام بخش او میشود و بدین سان اگر در تبیین مابعدالطبیعی، منشأ الهام، بیرون از انسان و درعالم بالاست، بر طبق این نظریه، منشأ الهام در خود شاعر است و همانا ناخودآگاه اوست.18
ج) مسئله ارزش شعر و هنر
این پرسش که «هنر برای چیست؟» و «شعر به چه کار میآید؟» و برای انسان چه فایدهای دارد، به ظاهرآسانترین و سادهترین و به واقع و به باطن دشوارترین پرسشی است که میتوان مطرح کرد. در جایی کهسود معنایی جز سود مادی ندارد و «برای چیست»، پاسخی جز «برای سود مادی» نمییابد، از ارزش شعرسخن گفتن و آن را چونان علم لازمه زندگی دانستن اگر محال نباشد، سخت دشوار است.
باری، اگر در تنوع نیازهای انسان تأمل کنیم و بپذیریم که نیازهای عاطفی انسان اگر پر اهمیتتر از نیازهای دیگر او نباشد، کماهمیتتر از آنها نیست،. پرسش بنیادی «شعر و هنر برای چیست؟» به پاسخ شایسته خود میرسد و معنای سخن شارل بودلر ـ شاعر فرانسوی ـ هرچه بیشتر روشن میشود که: «بی آب و نان ممکن است ساعتها و بسا روزها زیست، اما بیشعر هرگز!»
گزارش تفصیلی
و آن گزارشی است در زمینه ماهیت یا چیستی زیبایی و هنر که مورد توجه خاصما در این مقال و در این مقاله است. مراد از زیبایی در این مقام، همانا زیبایی هنری یا هنرهای زیباست و شعر، هنری از جمله هنرهای زیبا؛ بنابراین در بحث از ماهیت یا چیستی زیبایی از یک سو میتوان از جنس زیبایی یازیبایی به عنوان جنس بحث کرد و از سوی دیگر از نوع خاص زیبایی، یا زیبایی به عنوان نوع که در بحث مامراد نوع شعر است، بنابراین بحث را تحت دو عنوان ـ چیستی زیبایی و چیستی شعر ـ پی میگیریم.
الف) چیستی زیبایی:
از دیرباز اندیشمندان بدین پرسش که «زیبایی چیست؟» یا «یک چیز چرا زیباست؟»توجه کردهاند و کوشیدهاند تا بدان پاسخ بدهند. از آنجا که عادت بر این جاری است که حکایت را از یونانآغاز کنند من نیز فعلاً از یونان آغاز میکنم و همانند موارد دیگر ـ موارد دیگر فلسفی ـ به سخن افلاطون وارسطو گوش فرا میدهم و از دو دیدگاه، که یکی معروف است به دیدگاه مابعدالطبیعی و دیگری مشهور استبه دیدگاه تجربی (علمی) سخن میگویم:
1. دیدگاه مابعدالطبیعی، که دیدگاه افلاطونی است، 19 رسم یا دست کم چنان است که چون از یونان آغازکنند، این دیدگاه را به افلاطون منسوب میدارند و بر بنیاد مبانی فلسفی فکری او به تبیین این دیدگاهمیپردازند، در حالی که افلاطون وامدار ایران است و تحت تأثیر شدید اندیشههای زردشت و لاجرم درزیباییشناسی نیز از این اندیشهها متأثر است.
در نظام فکری افلاطون نظریه معروف به نظریه «مُثُل» (Ideas) اساس و بنیاد است و بر طبق نظریه مُثل، اصل و حقیقت هرچیز، از جمله اصل و حقیقت زیبایی را درعالم مُثل، که همان عالم ارواح جهان مجرد است، باید بازجست که در یک کلام و به تعبیر میرفندرسکی ـ متفکرعصر صفوی ـ «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی». افلاطون از «آنچه در بالاست» و مجرد است و کلی، به «مُثل» تعبیر میکند و اعلام میدارد هر نوع موجود که در این جهان (جهان مادی) است، یک مثال یا یک ایده دارد که اصل آن نوع است. بنابراین به شمار انواع موجودات ـ اعم از جماد و نبات و حیوان و حتی مفاهیم ومعانی ـ ایده یا مثال در عالمی که از آن به «عالم مُثل» تعبیر میشود، موجود است.
مثالها یا ایدهها، اصلند وموجودات این جهانی، فرع. مثالها، علتند و موجودات این جهانی، معلول و به زبان تشبیه و تمثیل: مثالها اصلند و موجودات این جهانی، عکس و سایه و پرتو. زیبایی، زیباییها و موجودات زیبا نیز از این قاعدهمستثنی نیستند؛ خواه زیباییهای طبیعی (اعم از پدیدههای زیبای طبیعت و موجودات زنده زیبا، به ویژه مردمزیباروی یا زیبارویان)، خواه زیباییهای هنری یا هنرهای زیبا (اعم از شعر و موسیقی و معماری و آوایخوش و نقاشی و دیگر هنرها).حکایت چنین است جمله، پرتو مثال یا ایده زیبایی هستند و هریک به نسبتی ازآن مثال و از آن ایده بهرهمند شدهاند، یعنی که زیبا هرچه زیباتر باشد، از ایده زیبایی بهره بیشتری برده است.
بالاتر از حکایت مثال و ایده زیبایی، آن سان که افلاطون تصریح میکند، مثالها (ایدهها) نیز خود مثالهایبرتر و کاملتری دارند و جهان مُثل، به زبان تشبیه، چونان مخروط است که از یک قاعده آغاز میشود، به سوی بالا میرود و هرچه بالاتر میرود، محدودتر و باریکتر میشود تا سرانجام به یک نقطه، که همانا نوکمخروط است، پایان مییابد. نوک مخروط (یا هرم) مُثُل «مثال اعلی» نامیده میشود که خیر مطلق، حقیقت مطلقو زیبایی مطلق است که آنجا خیر و حقیقت و زیبایی به وحدت میرسند و با این نگرش و بر این بنیاد، آنسان که عرفای طرفدار عشق و وحدت وجود تصریح میکنند، جمله زیباییها پرتوهای زیبایی مطلقند و دراصل حاصل «یک فروغ روی او».20
و چنین است که اگر بپرسیم و بپرسند: «زیبایی چیست؟» پاسخ میدهند: «زیبایی، پرتو مثال زیبایی، یا پرتو زیبایی مطلق است» و اگر پرسیده شود: «چرا یک چیز زیباست؟» پاسخ آناست که: «چون از مثال زیبایی بهرهمند شده، یا چون از زیبایی مطلق بهره برده است» و بدینسان چیستی زیبایی از دیدگاه مابعدالطبیعی (دیدگاه افلاطونی و عرفانی) تبیین و توجیه میشود و شگفت نیست که فیالمثل چون مولانا میخواهد از منشأ آسمانی موسیقی سخن بگوید و بدین پرسش پاسخ دهد که: چراآوای موسیقی دلنشین و زیباست؟ به اقتضای شیوه شاعرانه دو نمونه ساز ـ سُرنا و دهل ـ را مثال میآورد واز «ناقور كُل» که تعبیری است از ایده یا مثال سازها، سخن میگوید و سرانجام نغمه و آواز خوش این دو ساز را جلوه ناقوركُل یا پرتو ایده سازها میشمارد21 و بدین سان به تبیین زیبایی آواهای خوش از دیدگاهمابعدالطبیعی میپردازد.
2. دیدگاه تجربی (علمی)
این دیدگاه که دیدگاه ارسطویی است، یا دست کم همان گونه و به همان دلایل که دیدگاه مابعدالطبیعی به افلاطون منسوب میشود، دیدگاه تجربی (علمی) هم به شاگردش، ارسطو منسوب میگردد. اگر افلاطون همواره روی به آسمان داشت، ارسطو روی از آسمان برتافت و به زمین توجه کرد. گفتهاند ونوشتهاند که در کلیسای واتیکان نقاشیی هست از رافائل که در آن افلاطون در حالی که با انگشت اشاره خودبه آسمان اشاره میکند، نقش شده و ارسطو در حالی که به زمین اشاره میکند. رافائل خواسته است تا ازطریق این نقاشی نگرش کلی وحرکت بنیادی این دو فیلسوف را نشان دهد. سخن ارسطو هم در نقشه استادخود، افلاطون مشهور است؛ این سخن که: «حقیقت را بیش از استاد خودـ افلاطون ـ دوست میدارم.» ارسطواین سخن را در نقد نظریه مُثُل افلاطونی ـ که همانا بنیادیترین نظریه افلاطون و اساس همه نظریههای اوستـ بیان میکند و بدین سان، به آن گونه نگرش روی میآورد که در برابر نگرش مابعدالطبیعی افلاطونی از آن به نگرش تجربی ـ عملی تعبیر میشود.
از این دیدگاه بود که ارسطو اعلام کرد: سرچشمه زیبایی، علت زیبابودن یک چیز زیبا و حکایت چیستی زیبایی را، نه در آسمان که در زمین و در قلمرو تجربه باید جست. به نظر ارسطو رمز و راز زیبایی در «تناسب و هماهنگی اجزا»ست و یک چیز، یا یک کل بدان سبب زیباست کهاجزای تشکیل دهندهاش هماهنگ و متناسب باشد.
بر طبق این دیدگاه اگر بپرسیم که: «زیباییچیست؟» پاسخ آن است که: زیبایی، تناسب و هماهنگی است؛ تناسب و هماهنگی اجزا. و اگر بپرسیم که: «چرا یکچیز زیباست؟» پاسخ آن است که: چون اجزای تشکیلدهنده آن، متناسب، موزون و هماهنگ است. بر این بنیاد پیکری زیباست که اندامهایش متناسب باشد؛ پیکرهای (مجسمهای) زیباست که اجزای آن متناسب باشد؛ آهنگی زیباست که عناصرش موزون باشد و...22
ب) چیستی شعر
شعر، چنان که اشارت رفت، یکی از زیباییهای هنری یا یکی از هنرهای زیباست. زیبایی به عنوان جنس دارای انواعی است که یکی از آنها نوع شعر است. به بیان دیگر، زیبایی چنان که گاه درهیأت آواها و آهنگها متجلی میشود، گاه در هیأت الفاظ موزون جلوهگر میگردد. بر آن نیستم تا از حکایتشعر و از تعاریف آن ـ که بسیار سخن گفتهاند ـ سخن بگویم. تنها به ذکر این نکته بسنده میکنم که تعاریفشعر، جمله به دو تعریف باز میگردد: یکی، تعریف محتوایی که از دیدگاه فلسفی طرح میشود و شعر اینگونه تعریف میگردد: «کلام مُخيّل (خیالانگیز)»؛ دوم، تعریف لفظی یا صوری که از دیدگاه ادبی بیانمیشود و شعر را این سان در قالب تعریف میریزد: «کلام موزون و مقفّی».
موزونيّت، همان حکایت تناسب وهماهنگی است که شعر اگر شعر باشد، به ناگزیر، گونهای موزونیت، یعنی گونهای هماهنگی و تناسب در آن هست. به برکت علوم بلاغی (از عروض تا معانی و بیان و بدیع) نیز شعر به گونهای تناسب و هماهنگیمیرسد و بدین سان علوم بلاغی، به عنوان بخشی از زیباییشناسی و فلسفه هنر، مجال بروز ظهور مییابد واین خود حکایتی است که مجالی دیگر میطلبد و بحث آن در این مختصر نمیگنجد.
2. بخش دوم، غزلهای سعدی، آیینه زیبایی
هر چند سعدی زیبایی معشوق خود را حد زیبایی دانسته است و سخندانی خود را حد سخندانی، اما کیست که نپذیرد و کیست که نداند غزلهای سعدی از دیدگاه زیباییشناسی، حد زیبایی نیز هست و پیداستکه شاعری هنرمند که سخنش حد سخندانی و زیبایی است، در زیباییشناسی و فلسفه هنر نیز صاحبنظراست و میتوان با تأمل و جستجو در سخن او نظریاتش را در فلسفه هنر بازیافت و بازشناخت و به تدویندیدگاههای او در فلسفه هنر پرداخت. در این مقال و در این مقاله، به جستجوی یکی از مسائل فلسفه هنر درغزلهای سعدی میپردازیم: مسئله ماهيّت یا چیستی زیبایی و به عنوان نمونه به ذکر ابیاتی چند میپردازیم؛ ابیاتی که آیینه ماهیت زیبایی و بازنمایندة چیستی زیبایی است.
پبش از آنکه به ذکر نمونهها بپردازیم، بایسته است تا بدین پرسش پاسخ دهیم که: با توجه به دیدگاههایمابعدالطبیعی و تجربی (علمی) در زمینه چیستی زیبایی و با عنایت به نظریات افلاطونی و ارسطویی دیدگاهشاعران ما کدام است؟ آنان کجا ایستادهاند و به کدام نظریه روی آوردهاند و بر کدام دیدگاه درنگ کردهاند؟پاسخ آن است که همان جا که حکمای ما ایستادهاند؛ یعنی که شیوه شاعران ما در اخذ و اقتباس دیدگاهها درزمینه چیستی زیبایی درست و راست به اخذ و اقتباس حکمای ما در این ابواب میماند.
توضیح سخن آنکه برطبق یک طبقهبندی، «زیبایی» و «خیر» دو ارزش مثبت است که یکی در «دانش اخلاق» مورد بحث قرار میگیرد و یکیدر «دانش زیباییشناسی» و این دو، ذیل عنوان کلی «ارزششناسی» قرار میگیرد. حکمای ما در طراحی نظریههای اخلاقی هم از دیدگاههای افلاطونی متأثر شدهاند و هم از دیدگاههای ارسطویی، مکتب اخلاقی؛ فیالمثل کتاب اخلاق ناصری گواه مدعای ماست و این گونه تأثّر و این گونه اخذ و اقتباس را در کار شاعرانمان در اخذ واقتباس دیدگاهها در زمینه چیستی زیبایی شاهد توانیم بود. چنین مینماید آنان، به ویژه سعدی، دیدگاه افلاطونی و ارسطویی در زمینه چیستی زیبایی را مکمل یکدیگر میدیدهاند. تأمّل در غزلهای سعدی، روشنگراین حقیقت است.
شاید بتوان به موضوع چنین نگریست که پدیدههای زیبا و به تعبیر دقیقتر پدیدههای هنریکه پرتوهای زیبایی مطلقند و هر یک به نسبتی از سرچشمه زیبایی بهره بردهاند، در شکل و هیأتی نمودارمیشوند که تناسب و هماهنگی اجزا، لازمه وجودی آنهاست و چنین است که دو دیدگاه، در سخن سعدی بهیکدیگر میپیوندد و به مثابه دیدگاهی تازه جلوهگر میشود.
و اما طرح نمونهها. نخست به ذکر نمونههایی میپردازیم که جلوهگاه دیدگاه افلاطونی است و سپسنمونههایی را ذکر میکنیم که بر بنیاد دیدگاه ارسطویی شکل گرفته و به گروه اول نام ابیات افلاطونی میدهیمو گروه دوم را ابیات ارسطویی مینامیم:
الف)ابیات افلاطونی: ابیات افلاطونی ابیاتی است که در آنها نظریه عرفانی ـ افلاطونی آشکار است. در اینابیات، به گونهای بیان میشود که حُسن و جمال و زیبایی زیبارویان، پرتو زیبایی مطلق با پرتو جمال حقاست. این معنایی است که عارفان حقیقتبین با همه وجود میبینند و کوته نظران ظاهرنگر از آن غافلند، مثل:
1. چشم کوتهنظران بر ورق صورتخوبان
خط همی بیند و عارف، قلم صنع خدا را23
(10/6)
2. همه را دیده به رویت نگران است، ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
(11/6)
3. مرد تماشای باغ حُسن تو، سعدی است
دسـت، فرومایگان برند به یغما
(10/3)
4.آنکهمیگوید: نظربرصورت خوبانخطاست
او همین صورت همی بیند، ز معنی غافلاست
(8/73)
5. باور مکن که صورت او عقل من بُبرد عقل من آن ربود که صورتنگار اوست
(6/93)
6. گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند ما را نظــر بـه قدرت پروردگار اوست
(7/93)
این ابیات، فقط و فقط نمونههایی است بیانگر دیدگاه افلاطونی ـ عرفانی در زمینه چیستی زیبایی.
ب) ابیات ارسطویی: ابیاتی که در آنها آشکارا چیستی هنر از دیدگاه تجربی ـ علمی سخن میرود واعلام میدارد که زیبایی، یعنی «تناسب اجزا» و به تعبیر هنرمندانه سعدی یعنی «حُسن ترکیب». سعدی درغزلی به مطلع:
اگر تو فارغی از حال دوستان، یارا فراغت از تو میسّر نمیشود ما را...
با ابداع تعبیر «حسن ترکیب» در معنای «هماهنگی و تناسب اجزا» دیدگاه معروف به دیدگاه ارسطویی رادر زمینه چیستی زیبایی این سان میپرورد:
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنی یار سـرو بالا را؟
شمایلی که در اوصاف حُسن ترکیبش مجال نطق نماند زبان گویا را
(5و4/4)
در نمونههایی دیگر از این دست تأمل کنیم:
1) تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو بُبرد قیمـت سـرو بلندبالا را
(5/5)
در بیت بالا شاعر ضمن به کار بردن «اعتدال قامت» در معنای زیباییشناسانة «حسن ترکیب» یا «تناسباندام»، قامت معشوق را با سرو ـ که نمونه اعتدال است ـ میسنجد و قامت معشوق را موزونتر و متناسبتر ازسرو میشمارد.
2) متناسباند و موزون حرکات دلفریبت متوجه است با ما سخنان بیحسیبت
(1/29)
در بیت بالا دلفریبی حرکات معشوق، معلول تناسب این حرکات انگاشته شده؛ همان تناسب که علت زیبایی و دلفریبی است.
3) ای که از سرو روان قدّ تو چالاکتراست
دل به روی تو ز روی تو طربناکتر است
(1/70)
چالاک در بیت بالا و ابیاتی از این دست به معنی موزون و با اندام است و بیانگر نظریه مورد بحث. چنیناست بیت:
4) ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتـوانــد دیــد الّا نظر پاکــت
(1/142)
در مصراع اول بیت بالا بیانگر دیدگاه ارسطویی است و مصراع دوم اشارت است به دیدگاه افلاطونی. اینابیات مشتی است ـ به اصطلاح ـ نمونه خروار؛ ابیاتی که میتوان به مثابه کلیدی از آنها بهره جُست و بهبررسی دیگر ابیات پرداخت.
در پایان توجه بدین نکته بایسته است که اگر شاعران عارف و عارف مشرب، درپارهای موارد، شاید دیدگاه افلاطونی را بهتر منعکس کرده باشند، کمترین تردید در این امر نیست که هیچ شاعر چون سعدی دیدگاه ارسطویی را در زمینه چیستی زیبایی نپرورده است.
پینوشتها:
1ـ به زیرورها بیارایند وقتی خوبرویان را/ تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
2 ـ از دیدگاه ادبی(به نظر ادبای سنتگرا) «شعر» سخنی است که علاوه بر وزن، باید قافیه هم داشته باشد(کلام موزون و مقفّی)؛ اما از دیدگاه فلسفی، «شعر» سخن خیالانگیز و عاطفی است، سخنی که بر شنونده تأثیر گذارد و او را به هیجان آورد. از این دیدگاه سخن موزون و مقفی اگر خیالانگیز و عاطفی نباشد، «نظم» است و شایسته آن نیست که «شعر» نامیده شود.
3ـ مراد نثر ادبی است؛ یعنی نثر که با تخیلات شاعرانه نوشته شود و با هنرهای بیانی و بدیعی آراسته گردد، مثل کلیه و دمنه و گلستان سعدی.
4. فیثاغورس (phythagoras، 497ـ 582 ق.م) فیلسوف یونانی، معتقد بود که اصل همه اشیایا مادهالمواد، «عدد» است و تمام موجودات نتیجة ترکیب اعداد و نسبتهای مختلف آنها هستند.
5. مدینه فاضله (Utopia) «شهری است که ساکنانش میکوشند تا سعادت حقیقی را به دست آورند. اداره چنین شهری به دست حکیمان و فاضلان است.» مدینه فاضله تاکنون وجود خارجی پیدا نکرده است و بیشتر جنبه خیالی و آرمانی دارد. به همین جهت متفکران آن را به نامهای «ناکجاآباد» و «هیچکجا آباد» نیز نامیدهاند. آرزوی طراحان مدینه فاضله همواره آن بوده است تا در آن شهر تمام اصول سیاسی و اجتماعی به درجه کامل اجرا شود. افلاطون یکی از کسانی بود که آرزوی ایجاد چنین حکومت و چنین مدینهای را داشت و به همین منظور، کتاب «جمهوریت» را نوشت. نظریههای سیاسی و نیز سایر نظریههای فلسفی افلاطون در کتاب جمهوریت وی آمده است.
6. تراژدی، نوعی نمایش یا نوشته است که موضوعی غمانگیز دارد و غالباً بدبختیها، شکنجههای جسمی و روحی و خیانت را نشان میدهد؛ مثل نمایشنامه هملت اثر شکسپیر.توضیح آنکه: اروپاییان (از یونان باستان تاکنون) شعر و به طور کلی ادبیات را باتوجه به محتوای آن به انواع مختلفی بدین شرح تقسیم میکنند:
الف) نوع حماسی یا حماسه (epic): وصف پهلوانی و مردانگیها و افتخارات افسانهای و تاریخی قومی و نژادی است. شاهنامه فردوسی بزرگترین اثر حماسی در ادبیات فارسی و نیز در ادبیات جهان است.
ب) نوع غنایی (Lyriic): بیان احساسات و عواطف انسانی است. شعر غنایی به عام و خاص تقسیم میشود: غنایی عام: شامل شعرهای عاشقانه، بزمی و حتی مرثیههاست، مثل خسرو و شیرین نظامی، غزلهای سعدی و حافظ و مولانا و.../ غنایی خاص: تنها به شعر عاشقانه اطلاق میشود، مثل غزلهای عاشقانة سعدی.
ج) نوع نمایشی (Deramatic): تجسم یا نمایش حادثهای خیالی یا تاریخی و واقعی است از زندگی انسان. هنرهای دراماتیک (هنرهای نمایشی) به تراژدی، درام و کمدی تقسیم میشود.
د) نوع تعلیمی یا حکمی (Didactic): بیان هنرمندانه نیکیها و زیباییها به قصد تعلیم و آموزش آنهاست. در ادبیات فارسی بسیاری نویسندگان و شاعران کوشیدهاند تا با بیان هنرمندانه خود پند و اندرز دهند و نیکیها و زیباییها را توصیف کنند.
7. اکثر محققان برآنند که فقط دو حس بینایی و شنوایی درککنندة زیبایی هستند.
8. متفکرانی که زیبایی و حقیقت را یکی میدانند (مثل افلاطون و عرفا) یا موضوع، برخوردی فلسفی و الهی دارند و حقیقت (زیبایی) را امری فراتر از حس و تجربه میدانند. در حالی که علمای زیباییشناسی با برخوردی علمی به مسئله مینگرند و میان زیبایی و حقیقت فرق مینهند.
9ـ امروزه روانشناسی به رفتارشناسی یا رفتارگرایی بدل شده و آن دانشی است که در آن رفتار انسان را ـ چنان که هست ـ مورد مطالعه قرار میدهد.
11. به همین سبب برخی، ناتورالیسم را پلشتگرایی ترجمه کردهاند. (پلشت یعنی: پلید و ناپاک و آلوده و پلشتگرایی یعنی تمایل به نمودن پلیدیها و ناپاکیها)
12. یکی از معانی «حقیقت»، آرمان یا کمال مطلوب است.
13. غیر از واقعگرایی (رئالیسم)، طبیعتگرایی یا فطرتگرایی (ناتورالیسم) و رمانتیسیسم مکاتب دیگری، همچون کلاسیسیسم، سمبولیسم، سورآلیسم، امپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم، کوبیسم و غیره نیز وجود دارد که برای رعایت اختصار از بحث در آنها خودداری میکنیم. برای اطلاع از این مکاتب میتوانید به کتاب مکتبهای ادبی تألیف رضا سیدحسینی، و نیز به کتاب رئالیسم و ضدرئالیسم نوشته دکتر میترا مراجعه کنید.
14. در باب مباحث مربوط به «منشأ هنر» و «ارزش و هدف شعر» رک: مقاله نگارنده تحت عنوان «حکایت حکایت شعر»، چاپ شده در: حکایت شعر، نوشته رابین اسکلتن، ترجمه مهرانگیز اوحدی، تهران، انتشاراتمیترا، 1375 ش و در باب بحث «چیستی زیبایی» و نیز گزارشی کوتاه از فلسفه هنر رک: کلیات فلسفه، نوشته نگارنده، چاپ دانشگاه پیام نور.
15. در باب «هستیشناسی زیبایی» رک: رساله چیستی هنر. اسوالد، هنفلینگ، ترجمه علی رامین، تهران، انتشارات هرمس، 1377.
16. مخزن الاسرار، نظامی، «مقاله شاعری»، به ویژه ابیاتی که با این مصراع آغاز میشود: «بلبل عرشند سخنپروران».
17. افلاطون از این معنا در رساله «فدروس» سخن گفته است.
18. مقدمه نگارنده بر کتاب حکایت شعر یادداشت شماره 2.
19. برای آگاهی از دیدگاه افلاطون میتوان از کتب تاریخ فلسفه، فصل مربوط به افلاطون بهره جُست.
20. تعبیری است برگرفته از این بیت حافظ:
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیزهم
21. مولانا در مثنوی (چاپ نیکلسون ج 2، دفتر چهارم، ص 321 و 322) نطریههای مختلف در باب منشأ هنررا بیان کرده است. نخست نظر خود را که همان نظریه عرفانی ـ افلاطونی است، بیانی میدارد؛ بدین عبارت:
ناله سُرنا و تهدید دهل چیزکی ماند بدین ناقور کل
و سپس دیدگاه فیلسوفان را که معتقدند منشأ موسیقی گردش افلاک است و آن گاه نظریه دینی را از زبانمؤمنان مبنی بر این که اصل موسیقی بهشتی است.
22. برای آگاهی از دیدگاه افلاطونی و ارسطویی در زمینه «چیستی زیبایی» ر. ک: کلیات فلسفه، یادداشتشماره 2.
23. ابیاتی که از سعدی نقل شده، از نسخه مصحح مرحوم محمدعلی فروغی، چاپ انتشارات امیرکبیر است.شماره سمت چپ خط کج، شماره غزل شماره سمت راست خط کج، شماره بیت طبق این نسخه است. ترتیبغزلها در نسخه دیوان غزلیات استاد سخن سعدی شیرازی، با شرح ابیات، به کوشش دکتر خلیل خطیبرهبر، تهران، انتشارات سعدی، 1367 ش، چاپ دوم نیز مطابق نسخه مصحح مرحوم فروغی است.