دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات برگی از دفترهای کهن - 1

ادبیات

برگی از دفترهای کهن - 1

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره  25693، چهارشنبه 27 شهریور 1392


فرهنگ
امام محمد غزالی
هرکه فرهنگ نورزد، به چه ارزد؟

هرکه رنج آموختن برداشت، تخم آسانی کاشت؛ و هر که بی هنر بود، درخت بی‌بر بود.

هر که شمشیر ستم بر کشید، خویشتن را کشت؛ و هرکه داد ندهد، از داغ نرهد. و هرکه دستش بخشان بود، رویش رخشان بود.

هرکه از گناه پرهیزد، در آن نیاویزد.

چون توشۀ پاک داری، از دشمن چه باک داری.

لقمان حکیم گفت: به ‌راهی می‌رفتم؛ یکی را دیدم پلاسی درپوشیده، گفتم: «چه کسی؟» گفت: «آدمی.» گفتم: «چه نامی؟» گفت: «تا خود چه خوانندم.» گفتم: «چه کار کنی؟» گفت: «بی‌آزاری.» گفتم: «چه خوری؟» گفت: «آنچه دهد.» گفتم: «از کجا دهد؟» گفت: «از آنجا که خواهد.» گفتم: «خُنُکا تو!»1 گفت: «تو را از این خُنُکی که بازداشت؟»

*نصیحه‌الملوک

هیچ کس

محمدمنور

روزی شیخ ما ـ قدّس‌الله روحه‌العزیزـ در نیشابور به تعزیتی می‌شد. معرفان پیش شیخ باز آمدند و خواستند که آواز دهند، چنانک رسم ایشان بود و القاب بر شمرند. چون شیخ را بدیدند، فرو ماندند و ندانستند که چه گویند. از مریدان شیخ پرسیدند که: «شیخ را چه لقب گوییم؟» شیخ آن فروماندگی در ایشان بدید، گفت: «در روید و آواز دهید که: هیچ کس بن هیچ کس را راه دهید.»

معرفان دررفتند و به حکم اشارت شیخ آواز دادند که: «هیچ‌کس بن هیچ کس را راه دهید!» همه بزرگان سر برآوردند؛ شیخ را دیدند که می‌آمد. همه را وقت خوش گشت و بگریستند.

 

وکیل و قاضی

شیخ ما (ابوسعید ابوالخیر) گفت: دهقانی وکیل خود را گفت: «مرا خری بخر نه بزرگ فاحش و نه خرد حقیر، که در شیب و بالا مرا نگاه دارد و در میان زحمت فرو نماند، و از سنگها یکسو رود و اگر علف سوتام2 دهم، صبر کند و اگر بسیار دهم، افزون کند.» وکیل گفتا: «یا خواجه! من این صفت نشناسم الا در بویوسف قاضی! از خداوند خویش بخواه تا بویوسف را خری گرداند از بهر تو!»

*اسرار التوحید

1ـ خُنُک: خوشا. 2ـ سوتام: اندک.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه