دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان فرالاوی (سراینده ای ناشناخته) - پژوهشی از استاد فریدون جنیدی

نام‌آوران ایرانی

فرالاوی (سراینده ای ناشناخته) - پژوهشی از استاد فریدون جنیدی

برگرفته از تارنمای بنیاد نیشابور
 

(نشریهٔ جام، دوره جدید، شماره سوم، شهریور 1357‏)

 

در دیوان رودکی شعری دیدم که در آن از شهید بلخی و شاعری دیگر بنام ‏فرالاوی یاد کرده بود :‏

شاعر شهید و شهره فرالاوی ‏                            وین دیگران بجمله همه راوی

و این را از شگفتی‌های رنگ آمیزی‌ روزگار دریافتم. زیرا شهید بلخی شاعر عصر رودکی ‏را همگان می‌شناسند و سوگنامه‌ای که رودکی در مرگ او سروده در دست است که :‏

کاروان شهید رفت از پیــش               وان ما رفته گیر و می اندیش

از شمار دو چشم، یکتن کم‏                 وز شمار خرد هزاران بیــش

اما از فرالاوی که به اعتقاد رودکی شهره بوده است نامی در دفتر ایام روزگار نمانده؟! از ‏آنجا که  برخی از سروده‌های رودکی تنها در فرهنگ‌ها باقی مانده است و اگر فرهنگ نویسان ‏آن زمان نمی‌بودند، اکنون از رودکی نیز بجز چند غزل و قصیده در دست نمی‌بود، به همین ‏امید به فرهنگ ها مراجعه کردم و نخستین شعری را که از فرالاوی بیافتم بر من در حسرت ‏و اندوه گشود زیرا که در این بیت یک واژهء بسیار زیبای فارسی در یک سخن لطیف ‏و شاعرانه نهفته دیدم :‏

آب گُلفَهشَنگ گشته از فسردن؛ ای شگفت

                                                                        همچنان چون شیشهء سیمین، نگون آویخته

و گلفشهنگ، نام ایرانی استالاگمیت است و اگر چه از آن با نام «سنبل» هم یاد کرده اند ‏اما معلوم است که سنبل نامی است تشبیهی. جستجو را ادامه دادم و در ‏نگرش به لغت نامه دهخدا، بر خوردم باینکه، آن روانشاد نیز بهمین ترتیب فرالاوی را ‏شناخته است و باین شرح او را معرفی کرده است :

ابوعبدالله فرالاوی، محمد بن موسی  از اجله شعرای دوره سامانیان معاصر ‏شهید و رودکی.‏

او عمری طویل یافته و وی را جز دیوان غزل و قصیده، مثنوی به بحر حفیف بوده و ‏با علو مقام ادبی، ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است. رودکی درباره او ظاهراً ‏در مقام مدح می گوید:‏

شاعر شهید و شهره فرالاوی ‏                ‏        وین دیگران بجمله همه راوی

از اشعار او جز چند بیت زیر، که در لغت نامه ها مثال آمده چیزی در دست نیست:‏

‏1-‏         افسردن و فسردن به معنی یخ بستن است:‏

‏             چنان شد که بفسرد هامون و زاغ             به سر بر نیارست پرید، زاغ

کلیه اطلاعاتی که دهخدا بدست می‌دهد از اشعار او پیداست اما نمی توان در ‏مورد سهم آنها قضاوت قطعی کرد. زیرا مثلا این بیت نشان می‌دهد که موی او ‏شاید سپید گشته.‏

چون مورد سبز بود، گهی موی من همه

                                                            دردا که بر نشست، بر آن مورد سبز، یَشم

یشم می تواند خاکستری هم بوده باشد و این شعر در تمام دیوانها در اشعار ‏شاعران نظیر دارد و فی المثل در پنجاه سالگی هم موی انسان ممکن است سپید ‏گردد.‏

در شعر دیگری که بعنوان مثل برای  «پالاد=اسب،اسب یدک» آمده می‌گوید:‏

من رهی، پیرم و سست پای شدم                       نتـــــــــوان رفت، راه، بی پــــــالاد

که اگر این بیت در وجه حال خودش بوده باشد، تقاضای اسبی از کسی کرده ‏است.

در یک بیت دیگر نیز که مثال برای کرنجو بمعنی «کابوس و بختک» آمده، ‏چنین یادآور می شود که :

زناگه بار پیری بر من افتاد ‏                  چو بر خفته فتد ناگه کرنجو

از اشعار عاشقانه‌ای که از وی باقیمانده است پیدا است که هنگام سخن از عشق ‏به وجد می آمده و سرودهایش در این حالت مانند  امواج آهنگ موسیقی در ‏بیانی سبک و دلپذیر می‌افتد :‏

ز چشم مست تو، عالم خراب است                    به بند زلف تو دلها گرفتار

در وزن دیگری که بقول استاد همائی، از آوازهایی است که برای آهنگ موسیقی ‏ساخته شده می گوید:‏

نه همچــون رخ خوبت، گل بهار ‏                     نه چون تـــــو به نکوئی بت بهار

در بیتی دیگر، از کمی سال خود سخن می گوید و چنین می نماید که اگر این ‏شعر زبان حال کسی دیگر نباشد، او در جوانی نیز شاعر بوده است.‏

نو عاشقــــم و از همــه خـــوبان زمــــانه ‏           ‏ ‏

دَخشَم به تو است، ار جوکم خوب بود فال‏

دخش بمعنی دشت، یا دست لاف (نخستین پولی که در برابر فروش جنس از مشتری دریافت می‌کرده‌اند.) آمده و معنی کلی مصرع دوم چنین است که عشق را با ‏دشتِ تو شروع می کنم. اگر باندازهء یک جو فالم نیکو باشد.‏

بیتی دیگر نیز در همین معنی از او باقیمانده است که مصرع اول آن در لغت فرس دگرگون شده.‏

من عاملم و تو معاملی ‏                      این کار مرا با تو بود دخش

که کمی تامل معلوم می دارد . مصرع اول باید بدینصورت بوده باشد که :‏

من عاملم و معاملی تو

و در همین احوال است که :‏

ای من، رهیِ دست و خط و کلکت

                                                            از پوست رهی سلم کن که شاید

و سلم پوست دباغی کرده است که کودکان بر ان خط می نوشتند و باز ‏

دلا کشیــــدن  باید عتاب و و ناز بتان‏

                                                رطب نباشــــــد بی خار و کنـــــــز بی بارا

و کنز بگفته اسدی توسی بن خوشه رطب باشد و در این بیت که برای تابوک = غرفه ‏بالای خانه آورده است.

هوشم ز ذوق لطف سخنهای جانفزاش ‏

از حجرهء دلم سوی تابوک گوش شد

نشان می دهد که اشارات دلپسند و حاکی از خرم دلی داشته است و بیتی که برای «شنگینه = چوبی که با آن چهار پایان را رانند» سروده است معلوم می دارد که همراه با ‏این خرم دلی ، جوانی و دست بالائی داشته است.‏

اگر با من دگر کاوی خوری ناگه ‏                     بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه

‏ و نیز بیتی که برای آغالش (بمعنی تند کردن کسی بر کسی) بر جای مانده حکایت از ‏همین می کند.‏

من از آغالِشَت نترسم هیچ                  ور بمن شیــر را بر آغالی

و اگر چه نقش بازی های روزگار هماره او را در این غرور باقی نمی گذارد که او را ‏ناچار می کند از منده = کوزه شکسته آب بنوشد.‏

روا نبود که با این فضل و دانش ‏                       بود شُـــــــــربَم همی، دائــــم زمنده

از چند بیت دیگر او پیداست که وی مدح هم میگفته اما معلوم نیست که کرا مدح می ‏کرده است.‏

در مثال "فغند = جست و خیز" معلوم می گردد که اسب کسی را تعریف کرده است و ‏این هم در دیوانهای بعدی بسایر شاهد و مثال داشته که اسب امیر و وزیر را به گردون ‏رسانند.‏

هم "آهو فغند" است و هم تیزتک ‏                    هم آزاده خویست و هم گام زن

و این شعر، برای " فروار = خانه تابستانی" آمده است که در پائیز سروده شد.‏

آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال            خز پوش و بکاشانه شو از صُفه و فروار ‏

و این سومین بیت هم نشانه مدح است که:‏

فزون زانکه بخشی بزایر ، توزر ‏             نه ساده نــــه رسته بر آید زکان

این بیت هم ذیل "پرمایون" آمده است بمعنی گاوی که فریدون را شیر داد و با نامهای ‏برمایون و پر مایه نیز آمده و در شاهنامه نیز بگونهء پر مایه  از آن یاد می‌شود، گر چه در مدح کسی، امیری ‏وزیری است اما تأثر او را از داستانهای شاهان ایران و حماسه‌های کهن نشان می دهد.‏

ماده گاوان گلٍّه‌ات هر یک ‏                شاه پرور بود، چو پرمایون

و این بیت زیبا هم نبرد «اینتره» خدای رعد و برق آریائی را با ابرهای گاو دزد مجسم ‏می سازد، یا بر عکس در اشاره به ترک آشفته ، حملهء «اندر دیو» دشمن «تیشتر» فرشتهء باران ‏دین مزدیسنان را یادآور  می‌شود.‏

میغ چون ترکی آشفته که تـــیراندازد                 برق، تیر است مر او را، مگر و رخش، کمان‏

که در این بیت هم از "رخش = سرخی و سفیدی بهم آمیخته" به رنگین کمان اشاره ‏کرده است.‏

دو بیت هم در پند از او باقیمانده یکی برای لاد = دیوار و بنلاد = پی دیوار

لاد را بر بـُـنای محکم نه                                که نگهدار لاد، بنلاد است

که در این بیت باید" بنا" را در مصرع اول خواند و تغییر بنلاد هم به بنیاد در دگرگونی ‏خود قابل مطالعه است.‏

بیت دوم که برای "رشت" بمعنی کهنگی و پوسیدگی و نیز چیزی که براثر پوسیدگی و ‏سستی از هم فرو ریزد، آمده است.‏

چو نباشد بُنای خانه درست ‏                             بی گمانم که زیر رشت آید

و نیز در شعر او زیبائی های اندیشه ایرانیان در برخورد با جلوه های طبعیت ، اشاره ای ‏باقیمانده است که:‏

صحرای سنگ روی و کُهِ سنگلاخ را ‏                             از سم آهوان و گوزنان شیار کرد

این نامه به پایان نزدیک میشود و زیبا است که با صدای سخن عشق پایان پذیرد . ‏بویژه، در آمد و شدی رندانه که شبانگاهان چون گذر «شب یازه = خفاش» صورت ‏می گیرد.‏

توشب آئی، نهان بوی همه روز ‏                                               همچــــــنانی یقین که شب یازه

اما جوانان نمی دانند که عهد معشوق و خنده گل را وفائی نیست و فرالاوی در این ‏سَر و سِرّها روزی بدانجا می‌رسد که بگوید

از گریه و آه آتـــــــــــــشینم ‏                                   ‏     گاهی پره است و گاه پایه1

همین مفهوم را رودکی نیز آورده است. اما از مقایسه این دو بیت روشن می‌شود که ‏فرالاوی روان‌تر و زیباتر سروده است.‏

و اما شعر رودکی که واژه «بختو» یعنی رعد را در خود دارد.‏

عاجز شود از اشگ و غریو من ‏                                    هر ابر بهارگاه ، با بختو


پی‌نوشت :

‏1-روانشاد دهخدا در معنی مصرع دوم این بیت ، با شکال برخورده است و پره را . در ‏پانویس «شاید پذه» آورده است.‏

ویذه = پده = پوده که تلفظ پهلوی آن پوتک ‏PUTAK‏ است. بمعنی چوبی است پوسیده ‏که با آن آتش می گیرانند. اما معلوم است که تشبیه آه یا گریه به چوب پوده صحیح نیست ‏و همان پره صحیح است که امواج روی آب معنی می دهد و معنی پایه نیز بر وی ‏روشن نشده . پایه بمعنی رعد است و مقصود از پره اشاره به گریه و از ‏پایه اشاره به آه همچون رعد است.‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه