نامآوران ایرانی
ارتش بعث عراق برای سر این خلبان جایزه تعیین کرده بود
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 30 تیر 1391 12:13
- بازدید: 3540
صبح سیام تیر ماه سال ۱۳۶۱ خلبان شهید، عباس دوران که در تعداد پرواز جنگى در نیروى هوایى رکورد داشت و عراق، براى سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود، به هتل محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها مىکوبد.
nike air force 1 low uv | Nike Dunk Low Pro SB 304292 - 102 White Black Trail End Brown Sneakers – Ietp - nike sb mogan mid 2 white laces for sale in ohio
سیام تیر ماه، سالروز شهادت مردی بزرگ از مدافعان کشور اسلامیمان است؛ خلبانی که با شجاعت و ایمان خود در دوران دفاع مقدس، نام خویش را به عنوان یکی از قهرمانان تاریخ و ملت مسلمان ایران ثبت کرد.
عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. وی با آغاز جنگ تحميلي، خدمت خود را در پست افسر خلبان شکاري و معاونت عمليات فرماندهي پايگاه سوم شکاري شهيد نوژه ادامه داد.
او در سالهاي دفاع مقدس بيش از يکصد سورتي پرواز جنگ انجام داد. دوران در تاريخ 7 /9/ 1359 اسکله «الاميه» و «البکر» را غرق کرد و در عمليات فتح المبين نیز حماسه آفريد. در تاريخ 30/ 4/ 1361 براي انجام مأموريت حاضر شد و هدف مورد نظر او ناامن کردن بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهاي غيرمتعهد بغداد بود؛ اما هنگام عملیات اصابت موشک عراقي، باعث شد هواپيما آتش بگيرد. دوران به طرف پالايشگاه الدوره پرواز کرد و همه بمبها را روي پالايشگاه فرو ريخت. قسمت عقب هواپيما در آتش ميسوخت. کاظميان، همراهش با چتر نجات به بيرون پريد، ولی دوران به سمت هتل سران ممالک غيرمتعهد پرواز کرد و در آخرين لحظات با يک عمليات استشهادي، هواپيما را به ساختمان هتل کوبيد. سردار دلاور چهل ساله ايران اسلامي در روز سيام تير سال 1361 به شهادت رسید.
با هواپیما به قلب دشمن میزنم
او در طول جنگ تحمیلی بیش از ١٢٠ پرواز جنگی داشت. وی بارها میگفت: اگر هواپیما بال نداشته باشد، خودم بال درآورده و بر سر دشمن فرود میآیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
در طول پرواز صحبت نمىكرد. همواره مىگفت: اگر از مسير منحرف شده و يا حالت نامتعادلى داشتم، با من صحبت كنيد، خودتان هم مواظب اطراف باشيد. همچنين بسيارى از دوستانش از زبان او شنيده بودند كه اگر روزى هواپيماى من آماج قرار گيرد، هرگز آن را ترك نمىكنم و با آن به قلب دشمن حملهور مىشوم.
او به عنوان لیدر دستهای دو فروندیF_14 برای مقابله با تجاوز هوایی ۹ فروند هواپیمای دشمن از زمین بلند شد. دقایقی بعد در حالی کنترل زمینی به آنها هشدار میداد که مراقب باشند تا مورد اصابت قرار نگیرند، در آسمان خوزستان به سوی جنگندهها مهاجم حملهور شد و با سرنگون کردن دو فروند میگ ۲۳ عراقی، بقیه را مجبور به فرار کرد. این نبرد درخشان هوایی در جدول آمارهای و رکود درگیریهای هوایی جهان با نام A_DoWran بسیار پرآوازه و برای هر ایرانی غرورآفرین است.
حماسهای در آذر 1359
عملیات در تاریخ 1359.9.7 آغاز میشود. در همان ساعات نخست نبرد در یک عملیات متهورانه، عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» سرنگون کرد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپیما عوض میکردند، به گونهای که پس از فرود، دوران از هواپیما پیاده میشد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار میشد و به نبرد ادامه میداد. عباس بینهایت شجاع بود. آن روزها سختترین مأموریتها را میپذیرفت. در این عملیات به او که در حال پرواز بود، اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس نپذیرفت و با رشادت تمام، این دو اسکله را نابود ساخت. چنانچه مىگفتند و به اثبات هم رسید، نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.
در آستانه فتح خرمشهر
در آستانه عملیات بیتالمقدس، دشمن دست به تحرکات گستردهای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهههای جنوبی میفرستاد؛ بنابراین، از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربهای کاری به دشمن وارد شود. برای همین، پس از گرفتن اطلاعات لازم و تهیه نقشههای پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی، عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود.
در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازی، برگزیده و پانزده نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. پس از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز درآمدند و با هدایت او، مواضع دشمن به سختی بمباران و راه برای فتح خرمشهر هموار شد.
از حماسه تا شهادت
تابستان۱۳۶۱صدام حسین بر برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد پافشاری و تأکید داشت و چند ماه زودتر بنزهای تشریفاتی خریداری شده را در اتوبانهای بغداد به نمایش گذاشت؛ اما صبحگاه تیر۱۳۶۱ آخرین پرواز عباس دوران، جولان بر فراز بغداد با جنگنده دوست داشتنیاش E3_F4 ۶۵۷۰ و بمباران پالایشگاه الدوره بود. او با نمایشی از عزت و شجاعت، جنگنده شعلهورش را با خشم و کین بر قلب دشمن فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس سران غیرمتعهدها را از او بگیرد.
این عملیات برای جمهوری اسلامی از نظر سیاسی بسیار مهم بود. اگر کنفرانس سران کشورهای غیره متعهد در بغداد برگزار میشد، صدام برای هشت سال ریاست آن را به عهده میگرفت؛ بنابراین، تنها راهی که میشد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد، ناامن نشان دادن بغداد بود؛ آنچه که صدام به امنیت آن افتخار میکرد.
عباس با این حرکت شهادت طلبانهاش، باعث شد، این اجلاس به علت نبود امنیت در بغداد برگزار نشود. او به آسمان پر کشید؛ آن هم با روحی به گستره آسمان. وی قصد ترک سفینه آتش گرفته را نداشت و این را بارها پیش از حادثه به دوستانش گفته بود که بعثیها آرزوی اسارت من را به گور خواهند برد.
و این گونه بود که عاشقانه در حالی که به کابین عقب خود دستور خروج اضطراری داده و دستگیره خروج را کشیده بود، جنگنده شعلهورش را به یکی از ساختمانهای نظامی بغداد کوبید و از حجم انبوه دود و آتش برای دیدار جمال الهی به آسمانها پرکشید.
صبح سیام تیر ماه سال ۱۳۶۱ خلبان شهید، عباس دوران، که در تعداد پرواز جنگى در نیروى هوایى رکورد داشت و عراق براى سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود، به هتل محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها مىکوبد و بدین ترتیب با شهادت خود، کارى کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت ناامنی در بغداد برگزار نشد. اما دیگر خلبان این هواپیما، منصور کاظمیان، به دست نیروهاى عراقى اسیر شد.
ماجرای شهادت شهید عباس دوران از زبان خلبان کابین عقب تیمسار خلبان منصور کاظمیان
زمانی که جنگ در سال 59 آغاز شد، من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان، دزفول و بوشهر مأمور شدم. زمانی که به پایگاه بوشهر رفتم، در آنجا با شهید بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در همانجا دو پرواز با هم انجام دادیم که هر دوی آنها موفقیت آمیز بود.
سپس در سال 1360 به همدان مأمور شدم و این همزمان بود با مأمور شدن شهید دوران به همدان، که از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای بسیاری انجام دادیم، به ویژه در عملیات فتحالمبین که پروازهای ارتفاع بالا انجام میدادیم. حال اگر بخواهم از ویژگیهای اخلاقی شهید دوران بگویم، باید چیزی را یادآور شوم و آن اینکه ایشان آدم بسیار ساکتی بود، ولی بسیار با دل و جرأت، به گونهای که هر نوع مأموریتی به او سپرده میشد، با آگاهی به اینکه درصد کشته شدن زیاد است، میپذیرفت و همیشه در این گونه مأموریتهای خطرناک پیشگام میشد.
زمان عملیات رمضان بود که سخن از برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد به میان آمد و قرار بر این بود، رئیس کنفرانس صدام باشد.
اما ایران این موضوع را نمیپذیرفت و میگفت: «به علت اینکه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است»، ولی سخنگویان صدام در بغداد میگفتند: «نه ، بغداد محل خوبی برای برگزاری این کنفرانس است و از نظر زمینی و هوایی، امنیت کامل دارد، به گونهای که در آسمان بغداد یک پرنده هم جرأت پر زدن ندارد.
به همین منظور شب 29 تیر61 دستور مأموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردایش به اداره رفتم. نزدیک ساعت 11 بود که شهید دوران با من تماس گرفت و گفت: «بیا پست فرماندهی». من هم رفتم و پس از ده دقیقه، او که قرار بود با من پرواز کند، به همراه «شهید یاسینی»، مسئول عملیات پایگاه و «شهید خضرایی» فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی، به پست فرماندهی آمدند و درباره چگونگی انجام عملیات صحبتهایی کردند و نتیجه آن شد که سه هواپیما تا لب مرز با هم پرواز کنند و وقتی به لب مرز رسیدیم، یکی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع کم، وارد خاک عراق شوند؛ یعنی یک حالت ایذایی ایجاد شود و رادارهای عراق، نشان بدهند هواپیماها برگشتند.
صحبتهای اصلی که تمام شد، کابینهای جلو و عقب، صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تأکید کرد که: «شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد که به ما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، شما به تنهایی اجکت کن و من به مأموریتم ادامه میدهم».
شهید عباس دوران در کنار شهید عباس بابایی
این سخنان که تمام شد، رفتیم منزل برای استراحت. سیام تیر سال1361 مصادف بود با سیام ماه رمضان و آن شب مشخص نبود که فردا روزه است یا عید روزه! با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم. قرار بر این بود که مأموریت ما ساعت 5 و 30 دقیقه آغاز شود؛ آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا که هدف این بود تا سکوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقیها شنود نگردد.
ساعت 5 صبح بود که جیپی آمد جلوی منزل و من رفتم. همه خلبانان در جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و کلاه. چتر و کلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حرکت کردیم. در این هنگام احساس میکردم، دیگر برنمیگردم و اسیر میشوم، ولی صددرصد مطمئن نبودم.
همین طور که میرفتم، گفتم: «خدایا، اگر واقعاً قراره برنگردم، زمانی که رفتیم پای هواپیما، هواپیما یک اشکال جزیی داشته باشه». وقتی رسیدیم مکانیکهای هواپیما به ما خوشامد گفتند. شهید دوران پیرامون هواپیما، شروع کرد به گشت زدن و چک کردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم درون کابینها تا دستگاههای داخلی را چک کنم.
مشغول بررسی بودیم که متوجه شدم، سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است، در صورتی که اینجوری نباید میبود و باید ثابت میایستاد. مکانیکها آمدند و گفتند: «فعلاً نمی توانیم درست کنیم. شما میتوانید پرواز نکنید». اما عباس میگفت: «این سمت نما و حالت نما در هوای صاف و بدون ابر، اصلا کاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و میرویم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز میشویم. در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود که که قرار شد برگردد؛ بنابراین، نخست شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود. برای همین، ما پس از شماره 2 بلند شدیم. معمولا ما در ایران به دلیل اینکه مصرف سوخت کم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت کم میرفتیم؛ یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حرکت کردیم. وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینکه رادارهای عراق ما را نگیرند، ارتفاعمان را به ده تا پانزده متری زمین رساندیم و سرعتمان را به دلیل اینکه از برد موشکهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم، به 450 مایل افزایش دادیم.
وقتی از مرز رد شدیم، در یک آن دیدم که موشک سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب کردند. به آنها گفتم: «موشک براتون پرتاب کردند، مواظب باشید»، ولی خب خوشبختانه موشک به سرعت هواپیما نرسید و در سیصد متری هواپیما منفجر شد. پس از مدتی از دستگاههای درون هواپیما، متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند؛ بنابراین، موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند».
گفت: «مسألهای نیست». هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار کرد که شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمایید که من برم زیر زمین پرواز کنم!» قرار ما بر این بود که از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حرکت کرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» که به شهر بغداد چسبیده، برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه کنیم تا پس از مأموریت مستقیم به سمت ایران بیاییم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم.
نزدیک پنج تا ده مایلی بغداد بود که متوجه شدیم، باید از دیوار آتشی که پیرامون شهر درست کرده اند، گذر کنیم. برای همین، وقتی دیوار آتش را رد کردیم شهید دوران به من گفت: «موتور راستمون نشون میده آتیش گرفته». گفتم: «مسألهای نیست. فعلاً بریم جلو از شهر که رد شدیم یا موتور را خاموش میکنیم یا یک کار میکنیم تا از این مسأله جلوگیری بشه».
به پالایشگاه که رسیدیم از پیرامون پالایشگاه با موشکهای سام، شروع کردند به زدن ما. من هم با یک دستگاهی که هواپیما مجهز به آن است، مشغول از کار انداختن رادارهای آنها شدم تا دستکم موشک نزنند. به بالای پالایشگاه که رسیدیم، با موفقیت کامل بمبها را تخلیه کردیم و در حال برگشت بودیم که من یک لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه کنم، دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفته و میسوزد. سریع به شهید دوران گفتم: «هواپیما آتیش گرفته، آماده باش بپریم» و نگاه کردم، دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود که من داشتم میرفتم بیرون از هواپیما. همه این رخدادها در عرض یک ثانیه رخ داد.
حالا روایت بر این است که احتمالاً آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل کرد و من را از آن آتش نجات داد. من که پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی به هوش آمدم در وزارت دفاع عراق بودم و یکی داشت لبم را که پاره شده بود بخیه میکرد. در این لحظه به خودم گفتم: «خدایا، من تو هواپیما بودم. اینجا کجاست؟»
پس از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم کردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران کو؟» گفتند: «از هواپیما نپرید و کشته شد». من باور نکردم، چون معلوم نبود که آنها راست میگویند یا دروغ، ولی خیلی دنبال این مسأله بودم و میخواستم برایم روشن شود که چه شده است.
نزدیک پانزده روز من را در وزارت دفاع نگه داشتند. آنجا خیلی شکنجه ام کردند. پس از آن تحویلم دادند به سازمان امنیتشان. آنجا هم 45 روز بودم تا اینکه سپردنم به دژبانی تا مرا به اردوگاه بفرستند. در آنجا یک سربازی بود که کمی انگلیسی بلد بود. به من گفت: «تو همان خلبانی نیستی که هواپیمایت را زدند؟».
گفتم: «بله! چقدر از این موضوع خبر داری؟» گفت: «پس از اینکه پالایشگاه بمباران شد، هواپیما در حالی که آتش گرفته بود، به طرف شهر میآمد. یکهو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و پس از مدتی که هواپیما جلوتر رفت منفجر شد».
بعدها که من از خلبانهای دیگر پرسیدم: «آیا امکان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود»، گفتند: «نه، مگر اینکه موشک به آن اصابت کند، منفجر شود».
خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو کردم. آنها گفتند: «بیست دقیقه پیش از اینکه شما به بغداد برسید، آژیر خطر را زدند و زمانی هم که پالایشگاه را آماج قرار دادید، فردایش عکس سانحه را روزنامههای عراق چاپ کردند و بدین صورت بود که تکههای هواپیما نزدیک یکی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستکشش مشخص بود»؛ آنجا بود که برایم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسیده است.
پس از سالها غربت در روز دوم مرداد سال ۱۳۸۱بقایای پیکر پاک سرلشکرشهید عباس دوران به خاک میهن بازگشت تا این سند افتخار همیشه جاویدان تاریخ ایران اسلامی در سرزمینی که دوست داشت، تشییع و در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شود.