نامآوران ایرانی
قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز
- بزرگان
- نمایش از دوشنبه, 13 دی 1389 13:41
- بازدید: 4957
برگرفته از آذرپادگان
ابراهیم ناصحی1
شیخ محمد خیابانی، فرزند حاج عبدالحمید خامنهای، در سال 1297 هجری قمری [1250 خ] در شهر خامنه از توابع تبریز متولد شد. وی در کودکی در همان محل به مکتب و پس از پایان دروس آن زمان پیش پدرش که در پطروفسکی پایتخت داغستان به تجارت مشغول بود، رفت و مدتها در تجارتخانه پدر مشغول به کار شد. شیخ بار دیگر به خامنه برگشت و این بار به تحصیل علوم دینی پرداخت، فقه، اصول، علم هیأت، نجوم و حساب را در حد معمول زمان یاد گرفت و در حکمت و کلام و ادبیات مهارت کامل به دست آورد؛ زبانش به زبان فارسی و مادری بسیار رسا و در عین حال نافذ و بران بود و در زهد و تقوا و پرهیزکاری بر همگان برتری داشت؛ یکی دو سال ظهرها در مسجد جامع و صبح و شب در مسجد کریم خان تبریز امام جماعت بود و از آنجا آزادی و حقطلبی با سرشت وی ممزوج بود، از دیدن فساد و ناملایمات دستگاه دولتی و اداره کشور رنج میبرد و همیشه میگفت حق گرفتنی است و باید برای به دست آوردن آن اقدام کرد.
او معتقد بود که در ایران آن روز که فساد و تباهی در تمام ارکان حکومتی رخنه پیدا کرده بود، نخست باید یک انقلاب فکری در مردم به وجود آورد و آنان را با حقوق مسلم خود آشنا ساخت؛ سپس در پی به دست آوردن آن به پا خاست. در این راستا در انقلاب مشروطیت و ایستادگی دلیرانه مردم تبریز، مانند هزاران تن دیگر، به صف مجاهدین پیوست، تفنگ انقلاب را زیب پیکر خویش ساخت.
حزب اجتماعیون که علی مسیو بر حسب کاردانی و لیاقت و ایمان در صدر آن قرار داشت، چون به مقام ارجمند علمی و سیاسی وی پی برد، او را به عضویت انجمن ایالتی فرا خواند و در این مقام بود که دو بار به ملاقات عینالدوله رفت؛ بار اول که وی در باسمنج بود و شهر را از هر طرف در محاصره گرفته و راه آذوقه را بسته بود، او در رأس هیأتی مرکب از چند نفر از سرشناسان تبریز به اتفاق نماینده سیاسی کنسول انگلیس پیش وی رفت تا بلکه او را راضی نماید که راه ورود آذوقه را به شهر باز کند، ولی عینالدوله نه تنها به باز کردن راه اقدام نکرد، بلکه به سختگیری بیش از پیش افزود.
بار دوم موقعی بود که نمایندگان دو دولت روس و انگلیس به انجمن ایالتی اخطار کردند که اگر آذوقه به شهر نرسد و بستگان ما در مضیقه قرار گیرند، ما ناچار خواهیم شد برای باز کردن راه آذوقه به شهر، قشون به ایران وارد سازیم. از این رو انجمن ایالتی برای جلوگیری از این بهانه، شیخ محمد خیابانی را به اتفاق چند نفر از معتبرین شهر، از جمله: محمدتقی طباطبایی، سید حسین عدالت و میرزا حسین واعظ، به محل سکونت وی که این بار در باغ صاحب دیوان (محل کنونی زندان تبریز) بود فرستاد. این بار نیز عینالدوله بر سماجت خود افزود و اجازه ورود آذوقه به شهر را نداد. در نتیجه روسها به بهانه باز کردن راه ورود آذوقه به شهر به ایران آمدند و با اینکه قبل از ورود قشون به ایران به انجمن نامه نوشته بود و اظهار داشتند که محض باز شدن راه آذوقه به شهر ایران را ترک خواهند کرد، قریب به ده سال طول کشید تا آنان ایران را ترک نمایند و در این مدت چه آزارها و مصیبتها که بر سر مردم و مملکت نیاوردند.
در همین زمان بود که خیابانی بعد از تعطیلی مجلس شورای ملی دوم و سخنرانی در سبزه میدان تهران به مشهد رفت و پس از چهار ماه اقامت در آن شهر از راه عشقآباد و دریای خزر به باکو و سپس به جلفا آمد. در آن زمان شجاعالدوله در تبریز به کشتار مشغول بود و آمدن خیابانی به تبریز مصلحت نبود؛ از این رو با صلاحدید فامیل خود که تا جلفا به پیشواز وی آمده بودند، دوباره به پطروفسکی برگشت. سرانجام چون نتوانست خود را راضی به اقامت در آنجا نماید، تصمیم گرفت تسلیم سرنوشت شده بدون کسب اطلاع، بیسروصدا عازم تبریز شود. وقتی وی سرزده به خانه خود وارد شد، خانوادهاش او را پنهان کردند و فقط یکی دو نفر از نزدیکان و مجاهدان، از جمله آقایان بادامچی، سرتیپزاده، از آمدنش آگاه شدند و گاهگاهی خیلی محرمانه با وی دیدن میکردند. سرانجام پس از یک ماه چنین مصلحت دیدند که آمدن او را به تبریز به شجاعالدوله اطلاع دهند. در نتیجه حکمی از وی مبنی بر مصونیتش، مشروط بر اینکه صرفا به کار امامت و تجارت خود بپردازد، به دست آوردند.
پس از فرار شجاعالدوله از تبریز و آمدن عثمانیان، به آذربایجان، عثمانیها این بار وی را به اتفاق آقای نوبری ابتدا به ارومیه، سپس به قارص تبعید کردند تا زمانی عثمانیان در ایران بودند آنان نیز همچنان در قارص به حال تبعید روزگار میگذرانیدند تا اینکه پس از شکست عثمانی در جنگ و بیرون رفتنشان از ایران، دوباره به تبریز برگشته، به فعالیت خود در حزب دموکرات ادامه دادند و چون با خروج دولتهای خارجی از کشور امکان فعالیت و راهاندازی کارها در مسیر آزادی مشروطیت امکانپذیر شده بود، با این فکر از دولت مرکزی خواستند تا طبق قانون اساسی نسبت به برقراری انجمن ایالتی در آذربایجان که سوابق ممتدی هم داشت، اقدام گردد تا امور ادارات و ولایات با نظر نمایندگان انتخابی اداره شود؛ بدینمنظور که شاید فساد و رشوهخواری از بین برود و اصول آزادی و دموکراسی جانشین استبداد گردد؛ غافل از اینکه گردانندگان حکومت همان اشخاصی هستند که در دوره استبداد و زمان تسلط بیگانگان در صدر کارهای مملکت بودند، اکنون نیز به همان روش سابق بدون کمترین تغییراتی در رفتار و اعمال خود زالووار در ارکان حکومت چسبیده، هر کدام به نوبه خود چند صباحی اختیار مملکت را به دست گرفته، بدون اینکه کوچکترین اصلاحاتی در امور آن به عمل آورند، به دیگری تحویل میدهند. در واقع به مثل معروف «آش همان و کاسه همان»؛ با این تفاوت که اگر در گذشته دو حریف خارجی در مقابل هم بودند، باز در اثر رقابتهای آنان امکان استقلال ظاهری مملکت وجود داشت، ولی این بار که یکی از آن دو از بین رفته، حریف کهنهکار، با حیله و تزویر و راضی کردن شاه مملکت و قرار دادن یکی از طرفداران خود در مقام نخستوزیری، توانسته بود اختیار تام و تمام مملکت را به دست گرفته،کشور مستقل دو هزار ساله را تحتالحمایه خود درآورده، مثل گذشته مامورانی از قبیل سپهسالار و عینالدوله را به حکومت آذربایجان، جایگاه دلاورانی که چندین سال با فدا کردن هزاران تن از جوانان دلیر خود توانستند مشروطه را بار دیگر در کشور برقرار سازند، اعزام دارد.
آنان به جای اینکه در محل ماموریت خود سپاه تهیه دیده، با اسماعیل آقا که آن موقع در ارومیه، سلماس، لکستان به قتل عام و غارت و چپاول مشغول بود، به مقابله برخیزند اولی با ارسال یک قطعه شمشیر مرصع به جواهرات قیمتی و حکم اعطای لقب سردار نصرت به نامهای جهانگیر میرزا و میرهدایت و دومی، با قبول تحف و هدایایی از وی، یکجا عفو بر گناهان چندین سالهاش کشید؛ و سربازانی را که پس از مدتها جنگ و دادن تلفات سنگین ناحیه چهریق حل سکونت او را محصره داشتند، دستور برگشت به تبریز را دادند تا یاغی گردنکش و غارتگر، در کمال راحتی و آزادی به شرارتهای همیشگی خود ادامه دهد و موقعی که اعتراضات مردم تبریز علیه چنین جنایات بلند میشود، فورا او را به تهران احضار و به جایش از همان میدانداران، یعنی شریفالدولهها و امامقلی میرزاها اعزام کردند.
در چنین فضایی، خیابانی و آزادیخواهان و از جان گذشتگانی که مدتها مال و جان و شرف خود را در برقراری آزادی و مشروطیت فدا کرده و شاهد تحتالحمایگی کشور کهنسال خود در دست احمدشاه و وثوقالدوله به دیگران بودند، دیگر تاب و توان خود را به یک بار از دست داد، برای نجات کشور به تلاش افتاده، مبارزات خود علیه حکومت در عقد قرارداد سال 1919 میلادی شدت عمل نشان دادند.
از طرف دیگر چون وثوقالدوله ضمن عقد قرارداد سال 1919 میلادی موظف بود آن را به تصویب مجلس شورای ملی برساند، در اجرای چنین تعهدی لازم بود هر چه زودتر مجلس چهارم تشکیل یابد و برای اینکه اشخاصی مورد اعتماد وی به نمایندگی انتخاب شوند، میبایست ابتدا موقعیتی پیش آورند تا مخالفان قرارداد نتوانند زبان به اعتراض گشایند به همین دلیل قبل از شروع انتخابات اقدامات شدیدی از قبیل توقیف و تبعید مخالفان قرارداد و آزادیخواهان و نویسندگان به عمل آمد، تا با ایجاد رعب و وحشت همه را ساکت نموده و قلم مخالفان را بشکنند. در این راستا، ابتدا آقایان محتشمالسلطنه اسفندیاری، ممتازالدوله، مستشارالدوله، ممتازالملک و معینالرعایا بازداشت و به کاشان تبعید و حدود پانزده نفر دیگر در تهران دستگیر و زندانی شدند. از نویسندگان معروفی که در روزنامه و شبنامه اسرار فاش میکردند نیز شیخ علی دشتی را بازداشت و برای تبعید به بینالنهرین تا کرمانشاه پیاده بردند تا به این ترتیب با انتخاب طرفداران خود در تهران اقدام نمایند.
در تبریز و آذربایجان، دموکراتها به رهبری خیابانی و نوبری و دیگر آزادیخواهان کاملا فعال و از قصد و نیت وثوقالدوله برای تشکیل مجلس آگاه بودند و با اینکه طرفداران وثوقالدوله بیش از حد تلاش و فعالیت کردند تا نگذارند از دموکراتها کسانی انتخاب شوند با وصف، این شش نفر از نه نماینده مجلس از دموکراتها انتخاب شدند که در رأس آنها شیخ محمد خیابانی قرار داشت. وثوقالدوله به دلیل اینکه از دیرباز او را به خوبی میشناخت و مبارزات او را در رد التیماتوم دو دولت روس و انگیس در مجلس دوم و همینطور در سبزهمیدان تهران دیده بود، یقین داشت در صورتی که پای این مرد به مجلس برسد، با تشکیل فراکسیون اقلیت، مانع از تصویب قرارداد خواهد بود. پس به فکر چارهای، برای این کار ابتدا در روزنامههای تهران آگهی گردید که جناب ماژور لئوپولد بیورلینک، یکی از افسران سوئدی، به ریاست شهربانی تبریز برگزیده شده، به اتفاق یک معاون و چهل و سه نفر از افسران ایرانی و سوئدی به زودی به محل ماموریت خود رهسپار خواهند شد. باز چند روز بعد آگهی دیگری مبنی بر اینکه ترجمانالدوله به پیشکاری مالیه آذربایجان تعیین شده، به زودی به اتفاق پنجاه، شصت نفر جهت راهاندازی مالیه آذربایجان به آن ایالت خواهند رفت، انتشار یافت.
از آن سو، در تبریز، سردار انتصار، بعد از رفتن سردار معتضد که به جای وی به نائبالایالتی رسیده و امیدوار بود به تدریج به مقام ایالتی خواهد رسید، متوجه شد که امینالملک نامی از طرف عینالدوله والی آذربایجان که در آن موقع در زنجان مقام داشت، به جانشینی سردار معتضد تعیین شده است. این اخبار تحریککننده که به فاصله چند روز پشت سر هم اعلام شده بود، وضع کارکنان ادارات مزبور و سایر مردم شهر را به هم زد؛ به طوری که کارکنان ادارات مجبور شدند تلگرافاتی به تهران مخابره کرده، خواستار تحکیم موقعیت خود شوند که البته نتیجهای حاصل نگردید.
سرانجام در تاریخ بیست و چهارم بهمن ماه 1298، ماژور بیورلنیک به اتفاق معاون خود فکل کلو و یک عده از افسران ایرانی و سوئدی به تبریز آمدند و با به دست گرفتن امور شهربانی به کار پرداختند. چند روز بعد، در اواخر اسفند ماه، امینالملک نایبالایالت نیز وارد گردیده، مشغول به کار شد. به این ترتیب، اساس کارهای آذربایجان به دست کارمندان جدیدالوورد افتاد. این عده فورا به تنظیم نقشههای خود پرداخته، به بهانههای مختلف عدهای را بازداشت و زندانی نمودند.
به تدریج تعرضهای پی در پی ماموران شهربانی به مردم به حدی بالا گرفت که هرگونه امید امنیت و آسایش را از آنان سلب نموده؛ دستگیری اشخاص محترم آزادیخواهان در بین اهالی شهر، موجب ایجاد وحشت و نگرانی گردید. کار به جایی رسید که مردم و آزادیخواهان در مقام دفاع برآمده، به مقابله با مامورین شهربانی برخاستند. در نتیجه، معاون شهربانی، وفکل کلو، شمشیر به دست بر آنان حملهور شد. آزادیخواهان برای اعتراض به عملیات مامورین و فوکل کلو به انجمن ایالتی روی آوردند. رفته رفته بر تعداد جمعیت افزوده میشد. مامورین شهربانی برای دستگیری آنان ساختمان انجمن را محاصره نمودند. به این ترتیب موضوع حال جدی پیدا کرد. سران انجمن مجبور به چارهجویی شدند. شیخ محمد خیابانی، آقایان نوبری و [علی نقی] گنجهای را نزد امینالملک، معاون عینالدوله فرستاد. اینان پس از چند بار رفت و آمد و مذاکرات مفصل سرانجام اشخاصی را که در توقیف بودند مرخص کردند. از طرف جمعیت و بازاریان که بازارها را تعطیل کرده، به آزادیخواهان پیوسته بودند، از آنان استقبال کرده، نسبت به اظهارات و تقاضای آنان مبنی بر تامین امنیت شهر از طرف شهربانی به انجمن ایالتی آمدند و به این ترتیب اجتماع در انجمن آنچنان افزایش یافته و اهمیت پیدا کرد تا قیام را به وجود آورد. خیابانی در اعلامیهای که در همان روزهای اولیه قیام به طور رسمی انتشار داد، آذربایجان را جزو لاینفک ایران دانست و گفت: «وقتی که دموکراتهای آذربایجان یعنی نخبه آزادیخواهان این ایالت کنفرانس ایالتی خود را معتقد نموده و به اوضاع مملکت نظر میانداختند با یک صدای رسایی اعلام نمودند که آذربایجان جزو لاینفک تمامیت ارضی ایران است.»
این حرف دلالت بر این داشت که حق استقلال و تمامیت ارضی ایران در دل و جان هر فرزند آذربایجانی یک عزم ثابت و یک اراده قطعی است. از این جمله کاملا روشن است که نظر خیابانی از این قیام، استقلال و عظمت و سربلندی تمام ایران بود، او همزمان با به دست گرفتن قدرت در تبریز، همواره با دولت ارتباط داشت؛ به طوری که چند روز بعد از قیام وی، عینالدوله، والی آذربایجان که تا آن موقع در زنجان نشسته بود، به دستور وثوقالدوله عازم تبریز گردید. همینطور اختیار قشون تبریز به فرماندهی سرهنگ مشتیچ در اختیار دولت بود و نیز انتخاب مخبرالسلطنه هدایت، والی بعد از عینالدوله در زمان نخستوزیری مشیرالدوله با مشورت خود خیابانی انجام یافت. با این همه در نظر بازیگران اصلی، در رأس آنها وثوقالدوله، منظور از این قیام، از بین بردن خیابانی بود که موفق هم شدند. حال سؤال این است که این قیام را چه عواملی به وجود آوردند؟
با توجه به اوضاع گذشته، پاسخ روشن است. باید خاطرنشان کرد که انتصاب مامورین جدید به شهربانی، مالیه و ایالت، آتش این قیام را بیشتر مشتعل ساخت. آزادیخواهان ناچار بیانیهای انتشار دادند مبتنی بر اینکه روسای غیرقانونی که موجب اغتشاش شدهاند باید شهر را ترک کنند. بر این اساس، ماژور بیورلینک و فوکل کلو، تمامی مامورین و آنهایی که برای آشوب و بلوا و بیاحترامی به آزادیخواهان برآمده بودند، همان شب عاجلا به طرف تهران عزیمت کردند و کارهای اداری شهربانی به طور موقت به سردار مکرم یکی از افسران سابق محول گردید. آنان که به قصد عزیمت به تهران شهر را ترک کرده بودند، به جای رفتن به تهران، در باسمنج، دو فرسنگی شهر، سکونت نموده؛ آنجا را مرکز عملیات تخریب خود قرار دادند. همان روز، آن عده از افسران و پاسبانانی که در تبریز مانده بودند، به منظور تسلیم شدن به قیامیون، به انجمن ایالتی آمده، اسلحههای خود را تحویل داده، خود را در اختیار انجمن قرار دادند. در مقابل، هیأت مدیره نیز از گناهانشان صرفنظر کرده، با پرداخت حقوق عقبافتاده، آنان را به سر پستهای خود گماشتند و چون این خبر به سربازان قزاقخانه رسید، آنان نیز همچنان به انجمن آمده، حقوقهای ایام گذشته خود را دریافت داشتند.
در اینجا سؤالهای دیگری پیش میآید: اولا، چرا پس از قیام سردار مکرم افسر سابق به ریاست شهربانی انتخاب شد؟ دوم، چگونه افسران و پاسبانان سابق فورا مورد عفو قرار گرفته، بار دیگر در پستهای خود قرار گرفتند و از همه مهمتر این مبلغ پول از کجا تامین شد تا حقوق عقبافتاده تمامی مامورین شهربانی و افسران و سربازان قزاقخانه پرداخت گردید؟ این سؤالات نکاتی است که تاکنون بیپاسخ ماندهاند.
خیابانی و همکارانش در بحبوحه حوادث، آن نیروی توانایی را که بتوانند با شهربانی جنگ کنند، نداشتند و اگر همکاریهای سردار انتصار رئیس نظام نبود، کاری از پیش نمیرفت؛ ولی چون این عمل به آسانی به پیروزی رسید، مایه امیدواری آنان گردید. همان شب خیابانی به اتفاق همراهان خود در عمارت تجدد محل انجمن ایالتی به سر بردند و سردار انتصار نیز با دستاویز میانجیگری به آنان پیوست تا با هم به تنظیم نقشه کارهای بعد بپردازند. همان شب عدهای از مجاهدین قدیمی که غیر از دموکراتها بودند، به خیابانی پیوستند. همینطور روز بعد نیز عده دیگری که برخی به همدستی و برخی دیگر برای تماشا بر تعداد قیامکنندهها افزوده شد. از طرفی شاگردان مدارس به دستور رئیس معارف به بازارها آمده و بازاریان را به بستن دکانها واداشته، سپس به قویون میدانی (میدان گوسفندفروشان)، رفته چوبه داری که از زمان نایبالایالتی مکرمالملک باز مانده بود، آتش زده سوخته آن را به عمارت انجمن آوردند. به این ترتیب در روز سوم شورش، امور تمام شهر به دست قیامیها افتاد. در اولین اعلامیهای که در همان روز به وسیله خیابانی منتظر شد، صراحتا آذربایجان را جزو لاینفک تمامیت ایران به شمار آورد.
مسئله تغییر نام آذربایجان به آزادستان
در همان روزهای نخست، حاج اسماعیل امیرخیزی، یکی از آزادیخواهان معروف و قدیمی که از نزدیکان خیابانی بود، پیشنهاد کرد با توجه به اینکه عثمانیان پس از سقوط روسیه که با آنان در جنگ بودند، نواحی قفقاز و ارمنستان روسیه را اشغال کرده، ساکنین آن نواحی علیه رژیم جدید بلشویکی به شورش واداشته شوند، چنان که ترکی زبانان قفقاز و باکو و آن اطراف جمهوری کوچکی پدید آورده و به نام آذربایجان نامگذاری کردهاند که تا آن موقع آن نواحی قسمتی به نام آران و قسمت دیگر به نام قرهباغ خوانده میشد، و منظور از این نامگذاری جدید این بود که آنها خیال میکردند خواهند توانست ناحیه مزبور را به علت ترکزبان بودن جزو خاک خود درآورند. دولت ایران در آن زمان بیش از حد ضعیف بود و از آذربایجان نیز به علت مبارزات دوره مشروطیت چندان دلخوشی نداشت. چنان که شنیده شد موقع مهاجرت دولت نظامالسلطنه مافی به استانبول، وزیر عدلیه دولت مزبور با آنان قرار گذاشته بودند در قبال کمکهای آن دولت به ایران آذربایجان را به آنان واگذار نمایند. دیگر اینکه گفته میشد وثوقالدوله آذربایجان را عضو شقاقلوس یاد کرد، به قطع آن رضایت داده بود که البته بعدها آن را تکذیب کرد.
در هر حال، اینگونه عوامل موجب شده بود تا عثمانیان چشم طمع به آذربایجان بدوزند. آنان به این وسیله میخواستند پایههای تسلط خود را بر آن محکم بکنند. بر همین اساس، حاج اسماعیل امیرخیزی یکی از آزادیخواهان قدیمی، برای جلوگیری از این پیشامد احتمالی، سادهدلانه و بدون نظر و غرض پیشنهاد کرد چون آذربایجان در دوره مشروطیت با فدا کردن هزاران جوان آزادیخواه، آزادی را برای ایران گرفته است، نامش را «آزادیستان» بگذاریم. خیابانی هم که مانند امیرخیزی از سیاستهای جهانی اطلاعی نداشت، خواه و ناخواه آن را پذیرفت و دستور داد مارک نامهها را عوض کرده، مراتب را به کنسولگریها اطلاع دهند. بعدها قاتلین خیابانی این مسئله را پیراهن عثمان قرار داده، او را به تجزیهطلبی ایران متهم کردند.
به هر حال خیابانی پس از تسلط ظاهری به تبریز، به شهرهای دیگر آذربایجان نیز پرداخت و برای هر کدام از آنها فرمانروایانی از اطرافیان خود فرستاد و با تغییر بعضی از مامورین سابق، سر و صورتی به سازمانها و ادارات داد؛ در حالی که اصل و اساس نیروی نظامی و سیاسی محل، همچنان در دست دولت قرار داشت.
با این حال، خیابانی حدود پنج ماه در مقام شخص اول آذربایجان شناخته میشد و کارهای اداری و اجتماعی آن از هر باره در پیشرفت و امن و امان بود. او البته همواره با تهران در ارتباط بود تا بلکه برای بهبود وضع آذربایجان امتیازهایی بگیرد.
والیگری مخبرالسلطنه در آذربایجان و کودتای وی علیه خیابانی
سرانجام وثوقالدوله از مقام نخستوزیر برکنار شد و مشیرالدوله با شهرتی که داشت، نخستوزیر گردید. خیابانی به او نظر خوش داشت و از این رو این تغییر و تحول او را به سود خود دانسته، همیشه با وی در تماس و مشورت بود. او کسانی را که برای والیگری آذربایجان در نظر میگرفت با خیابانی در میان میگذاشت و اغلب مورد قبول خیابانی قرار نمیگرفت. سرانجام با موافقت طرفین قرار شد مخبرالسلطنه هدایت که جزو هیأت وزیران بود، به این مقام به آذربایجان بیاید و به او اختیار دهند هر چه صلاح بداند به کار بندد. مخبرالسلطنه که سالهای قبل هم در آذربایجان والی بود و به هوش کاردانی خود بسیار دلگرم بود، این پیشنهاد را پذیرفت و به قول خود با یک کیفدستی و چند نوکر از تهران راهی تبریز گردید. آن زمان عالیقاپو در دست خیابانی بود. او نیز در محله ششکلان نشیمن گرفت. وی چند روزی در شهر با اشخاصی که لازم بود ملاقات کرد و از کم و کیف کارهای خیابانی به کلی آگاه گردید. وی در بیست و یکم شهریور ماه پنهانی به قزافخانه رفت و با رئیس قزاقخانه و سایر افسران به شور پرداخت و صبح روز بعد به وسیله قزاقان به شهر حمله کرد. در آن زمان کسی برای جلوگیری آنان نبود. تنها در عالیقاپو، مقر حکومت، چند نفر از گارد خیابانی و چند نفر دیگر از پیروان وی اندک ایستادگی نموده،هر کدام به جایی گریختند. به این ترتیب قزاقها به سراسر شهر دست یافتند و دستگاه قیام به کلی به هم ریخت و قزاقها به خانههای سران قیام ریخته، آنها را غارت کردند.
خیابانی که شب را در خانهاش آسوده خوابیده بود، بامداد هنگامی برخاست که قزاقها تمام شهر را به دست گرفته بودند و چون بیم گرفتاری میرفت به خانه یکی از همسایگان رفته، در آنجا پنهان گردید. از نزدیکان وی آنهایی که قبلا با مخبرالسلطنه ساخته بود آسوده و بقیه ناگزیر پنهان گردیدند. مخبرالسلطنه سپس از قزاقخانه به شهر آمده، در عالیقاپو نشیمن گرفت. با اینکه او میتوانست از کشتار و غارت جلوگیری نماید، ولی نه تنها چنان نکرد، بلکه دستور داد تا سه روز قزاقها در غارت کردن منازل طرفداران خیابانی آزادی داشته باشند. خانه خیابانی همان روز اول تاراج شد: حتی گوشوارههای دختر هفت ساله وی به غارت رفت. مخبرالسلطنه دستور داده بود باید زنده یا مرده خیابانی پیدا شود. از این رو قزاقها به جستجو پرداختند. روز بعد با راهنمایی پسر بچهای از اهل محل به محل اختفای وی پی برده، او را در حالی که در زیرزمین خانه مذکور نشسته بود، هدف تیر قرار دادند، سپس پیکرش را بیرون آورده، روی نردبانی نهاده با هلهله و شادی به عالیقاپو آوردند. مخبرالسطلنه که گوش و چشمش را حب ریاست کور کرده بود با بیاعتنایی تمام و با کمال تحقیر گفت: «ببرید، در جایی دفنش کنید.»
اینجاست که باید گفت اگر تمام اعمال و سکنات مخبرالسلطنه قابل عفو باشد، تنها این بیرحمی و بیوجدانی وی قابل اغماض نیست که قائد یک جمعیت وطنپرست و آزادیخواهی را که بارها امتحان میهنپرستی خود را داده بود، دوست و دشمن از جمله خود مخبرالسلطنه به آن معترفند با چنان خواری رفتار شود.
در هر حال، خیابانی قربانی میهنپرستی خود گردید و قاتلین وی همان روز دو درجه ترفیع یافتند. وی قاتل حقیقی در وجدان و انسانیت هزاران درجه تنزیل مقام یافته، لعنت ابدی برای خود و سرشکستگی دائمی برای بازماندگانش فراهم کرد. از مرحوم خیابانی شش فرزند- چهار دختر و دو پسر- ماندند. بعدها مجلس چهارم ماهی یکصد و پنجاه تومان برای هزینههای زندگی آنان تصویب کرد.
نظریههای مختلف درباره شخصیت شیخ محمد خیابانی
تاکنون چندین اثر گرانبها در شرح حال خیابانی نوشته شده که چند نمونه از آنها را به شرح زیر میآوریم:
1- استاد «سعید نفیسی» در مقدمه کتاب «قیام شیخ محمد خیابانی» نوشته آقای «علی آذری» چنین مینویسد:
مرحوم شیخ محمد خیابانی قطعا یکی از پهلوانان جلیلالقدر تاریخ معاصر ایران بوده است، این مرد در سراسر زندگی سیاسی خود به هیچ وجه آلوده نشد، نه تنها پیوستگی به سیاست بیگانه نداشت، جز عشق به دیار و سرزمین ایران چیزی محرک و پشتیبانی او نبوده است، بلکه جاهطلبیها و خودخواهیها و ریاستجوییهایی که در دیگران آن همه آفت برانگیخته و آن همه ماجرا و رسوایی فراهم کرده است، در وی نبود و بالاتر از همه هیچ نوع توقع مادی از ایران نداشته و هرگز زندگی خود را به پستیها و کوتهنظریهایی که یگانه محرک دیگران بوده نیالوده است. زندگی سراسر تقوی و پرهیزکاری، شجاعت اخلاقی و میهنپرستی این مرد شهره جهانی بود. وی چند سال یکی از موثرترین مردان سیاست بوده است، چه در تهران و چه در تبریز وجود او برای به دست آوردن هر چه میخواستند بهرهمند بود با این همه در زندگی ساده نزدیک به تهیدستی زیسته، روزی که از جهان رفته است، اندوخته محقر دیگران را نیز نداشته است.
2- نکاتی چند از نوشته آقای مهندس «ناطق» فرزند شادروان «جواد ناطق» از فرزندان دوره مشروطیت، از یاران مرحوم «خیابانی»:
«مرحوم خیابانی اگر قیام کرد و شکست خورد و زندگی خود را از دست داد شاید در انتخبا راه مبارزه و ارزیابی وسایلی که در دست داشته است اشتباه کرده، ولی مسلما درصدد تجزیه آذربایجان و ترویج زبان ترکی نبوده است.»
آنچه مسلم است این است که مرحوم خیابانی مردی بود وطنپرست، آزادیخواه؛ با اینکه در داستان مشروطیت یک قسمت از نیروی نهانی روح مردم را به کار انداخت و در ارکان دستگاه استبداد رخنه و تزلزل به وجود آورد، ولی نژاد میرغضبهای سرخپوش و فراشباشیها و میرزاهایی که با قلمتراش آدم میکشتند، هنوز در نهایت نیرومندی پابرجا بود و سلطه چند روزه چند نفر مجاهد پابرهنه و بازاری به غیرت جوش آمده، مسلما رستاخیز ناپایدار و زودگذری بوده و نمیتوانست پایه قیام و تغییر طرز فکر حکومت قرار گیرد.
مرحوم خیابانی زندگی سیاسی خود را هنگامی آغاز کرده بود که کشور ایران بر اثر بیدادگریهای همسایه شمالی و جنوبی هر روز با مصیبتی تازه روبهرو بود؛ بمباران مجلس و پژمردن نهالی که مردم با هزاران امید کاشته و منتظر رشد و نمو سریعش بودند. اشغال کشور به دست سپاهیان سفاک روسی، کشتار بیشرمانه گروهی از عالیترین و فداکارترین مردان کشور، جنگ بزرگ جهانی، قحطی، گرانی ارزاق و غارت شهرها، قتل عام مردم، سرشکستگی، شکست و انهدام ملت و دولت در همه جنبهها مناظری بود که در طول پانزده سالی که از آغاز مشروطیت گذشته و به قیام خیابانی ختم شد، خیابانی و دوستانش هر روز با آن روبهرو بودند.»
ملت ایران امروز باید بداند که خیابانی در دورهای زندگی میکرد که مجلس شورای ملی ایران التیماتوم دولت روس را با همه خطراتی که در برداشت رد کرد. وی در همان ساعت آخر مجلس که دولت وقت با نیرنگ در آن بست، نطق بسیار موثر در لزوم رد التیماتوم ایراد کرد که از نظر سطح عالی اندیشه، قدرت، استدلال، رسایی و کمال صفات انسانی در تاریخ ایران نظیر نداشته است.
مرحوم خیابانی درس وطندوستی آموخته بود و معتقد بود که چاره کار ایران جز با تحول عمیق و سریع در ارکان کشور میسر نیست و عصیان و خروج بر دستگاهی که قرنها مردم ایران را بدبخت کرده و بدبختی را غذای روح مردم ساخته بودند، از واجبات میدانست. برای خیابانی رفتن به مهمانیهای رسمی، تهیه لباس با یراقهای مناسب، ترفیع مقام و رتبه مهم نبود. او زندگی را برای خدمت به آب و خاک مردم تیرهروز میخواست و هنگامی که امید توفیق را در خدماتی که طرحریزی کرده بود از دست داد، بیمضایقه مرگ را استقبال کرد.
در میهنپرستی و آزادیخواهی وی هیچگونه شکی و تردیدی نیست که وی کمترین امید و اعتمادی بر اصلاح کشور به دست گردانندگان آن روز نداشت و از طرفی بر این عقیده بود که ابتدا باید مردم را به مسائل مملکتی و اجتماعی آشنا نموده، سپس آنان را برای به دست گرفتن حقوق خود وادار به قیام کرد. آیا به نظر وی مردم به چنین قیامی آماده بودند و یا وسایل لازم آن فراهم بود و یا اینکه وثوقالدوله به نفع خود چنین بازی را پیش آورد تا او را به بهانه جداسازی آذربایجان از ایران، برای همیشه از صحنه سیاست دور سازد.
با در نظر گرفتن بحث فوق به تصویب رساندن قرارداد 1919 و اینکه اگر خیابانی در مجلس باشد قطعا این کار انجام نخواهد یافت و اعزام مامورینی به شهربانی و مالیه و فرمانداری تبریز به فاصله 15 الی 50 روز قبل از قیام و رفتار تحریککننده آنان در بازداشت و زندانی کردن آزادیخواهان، آن هم به محض رسیدن به تبریز، همین طور ماندن سردار مکرم و سردار انتصار در ریاست شهربانی و نظام و پرداخت حقوقهای عقبافتاده مامورین شهربانی و قزاق بلافاصله بعد از قیام، شق دوم قضیه صحیحتر به نظر نمیرسد؛ همچنین وضعیت و موقعیت خود خیابانی بعد از قیام که کمترین نشانهای حاکی از به دست گرفتن قدرت دیده نمیشود چنانکه تشکیلات نظام که در واقع اساس و استحکام هر حکومت و رژیم باشد، در اختیار فرماندهانی که از مرکز اطاعت مینمایند بود و همچنین آمدن عینالدوله به عنوان والی به تبریز که 20 روز بعد از قیام بوده و نیز روابط حسنه خود خیابانی با دولت در تعیین و اعزام والی جهت آذربایجان که به مشورت و صلاحدید وی مخبرالسلطنه به عنوان والی به آذربایجان آمد و نیز آمدن رئیس اداره سیاسی انگلیس به نام «میچر ادموند» از زنجان به تبریز و ملاقات وی با معتمدین محل و رجال سیاسی آن روز تبریز و خود خیابانی و برگشت وی با اطمینان خاطر و نظر نسبت به خیابانی که «نه تجزیهطلب و نه بلشویک کمونیست» نمیباشد و در نتیجه برگشت دادن عدهای از سپاهیان هندی انگلیس که از زمان جنگ در تبریز بودند به زنجان. تمام اینها نشانگر این حقیقت است که از سادگی خیابانی استفاده کرده و بدون اینکه خود وی و همکاران نزدیکش بدانند که چه کاری میخواهند انجام دهند و نتیجه آن برای خود و مردم آذربایجان و مملکت چه خواهد شد، به چنین کاری واداشته و آنچه را مورد نظر گردانندگان مملکت و مخصوصا وثوقالدوله بوده است، انجام دهند.
نظر وثوقالدوله درخصوص خیابانی
وثوقالدوله طبق تعهدی که با انگلیسیها داشت لازم بود قرارداد را به تصویب نمایندگان مجلس برساند و چون میدانست با وجود خیابانی در مجلس چنین کاری امکانپذیر نیست، این بازی را پیش آورد تا برای همیشه دست خیابانی را از سیاست دور سازد و به مقصود خود برسد؛ ولو اینکه خیابانی همه کاره و مستقل باشد و یا اصلا قسمتی از ایران نباشد. همینطور انگلیسیها در فکر تحتالحمایگی ایران بودند؛ و هرچند هر ناحیهای از آن در دست یک نقر قرار گیرد، چنانکه شخص «لرد کرزن» وزیر امور خارجه انگلستان در نطق معروف خود در مجلس عوام آن کشور میگوید:
«حفظ و استقلال کشور ایران به علت همجواری با هند همیشه موردنظر ما بوده و اکنون که از سوی عراق همسایهاش شدهایم اهمیتی مضاعف پیدا کردهایم، راهحلی که من شخصا پیشنهاد میکنم این است که به آنها بگوییم ما حاضریم استقلال و تمامیت ارضی کشورشان را که بارها تصدیق کردهایسم دوباره تأیید کنیم و بر قراردادهای 1907 و 1915 که میدانیم این همه مورد نفرت آنهاست به کلی خط بطلان بکشیم و نیز حاضریم درباره ایجاد ارتش یکپارچه ایران که جزو آرزوهای ملی آنان است و ما تشکیل آن را از مدتها پیش به دولت توصیه کردهایم صمیمانه با حکومت کنونی یعنی حکومت وثوقالدوله همکاری کنیم. یکی دیگر از کارهایی که پس از تسلط کامل بر شئون مالی و نظامی و سیاسی ایران در نظر است از بین بردن مرکزیت سیاسی آن و تقسیم خاک کشور به مناطق خودمختاری است به سبک و الگوی سرزمینهای راجهنشینهای هندی میباشد. با اجرای این نقشه خوزستان به صورت یک سرزمین مستقل تحت حکومت شیخ خزعل و اولاد و احفاد او درمیآمد، همینطور استانهای مهم دیگر نظیر لرستان، فارس، سیستان و بلوچستان هر کدام به وسیله افراد محلی اداره میشوند ولی از خاک ایران جدا نمیگردند همچنین استقلال فرهنگی و آموزشی کشور نیز همانگونه که انگلستان مایل باشد خواهد بود.»2
پینوشتها:
1- ابراهیم ناصحی، از فرهنگیان خوشنام و کهن سال تبریز، پژوهشگر و مولف چند کتاب تاریخی در مورد تاریخ معاصر آذربایجان از جمله مشروطیت و تبریز؛ غائله آذربایجان در رهگذر تاریخ و چهره پیشهوری در آئینه فرقه دموکرات.
2-این مطلب برگرفته از کتاب پرارج مشروطیت و تبریز، اثر استاد ابراهیم ناصحی، تبریز، چاپ دوم، نشر شایسته، 1382، صص 265-253 میباشد.
برگرفته از: نقش آذربایجان در تحکیم هویت ایران- به کوشش رحیم نیکبخت- دانشگاه پیام نور- مرکز نقده- زمستان 1387