دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان گفتاری دربارهٔ این یادگارها... - به یادِ فرهاد ارژنگی (1340 ـ 1317)

نام‌آوران ایرانی

گفتاری دربارهٔ این یادگارها... - به یادِ فرهاد ارژنگی (1340 ـ 1317)

 

ارشد تهماسبی

پیش از این، دربارهٔ فرهاد ارژنگی، خیلی نمی‌دانستم. از زندگی کوتاه و سرانجام غم‌انگیزش، همین قدر باخبر بودم که دیگران بودند؛ کمی از روایت‌های شفاهی و کمی هم از اخبار پراکنده‌ای که دربارهٔ او منتشر شده بود.

دربارهٔ کارش اما، یک بار از علی‌اکبر شهنازی، که در آخرین سالهای زندگی‌اش دیده بودمش، شنیدم که ارژنگی را مستعدترین و بهترین شاگرد خود خطاب می‌کرد. در آن روز شهنازی با چشمی اشک‌آلود و با حسرت تمام، از او چون فرزندش یاد کرد. این را همه می‌دانند که هیچگاه شهنازی در یادآوری شاگردانش، ارژنگی را، با آنکه سالها از مرگش گذشته بود، فراموش نکرد.

دی‌ماه امسال (1390) علیرضا میرعلینقی، تلفنی اطلاع داد که خواهر کوچک فرهاد، خانم هما ارژنگی، قصد دارد بعد از پنجاه سال، یادداشت‌های بازمانده از برادر را، که نت‌های مربوط به ردیف است، منتشر کند.

میرعلی‌نقی از من خواست که نت‌ها را ببینم و اگر نظری در این باره دارم و کمکی از دستم برمی‌آید، دریغ نکنم. با آنکه خیلی گرفتار بودم، به پاس احترام به این هنرمند عزیز، که همیشه دلسوز سرگذشت موسیقی و اهلش بوده است، خواسته‌اش را اجابت کردم. چند روز بعد، هر سه نفر جمع شدیم و در این باره به گفت‌وگو نشستیم.

از آن جهت که آقای میرعلینقی سرگذشت فرهاد را با قلم توانای خود و با ظرافت طبعی که در این گونه نوشته‌پردازی‌ها دارد، روایت خواهد کرد، نیازی نمی‌بینم وارد این مبحث شوم و فقط به اصل موضوع می‌پردازم. قبل از آن، گفتن این مطلب را ضروری می‌دانم که اگر پیش از دیدار سه نفره‌مان احساس می‌کردم با کمی صرف وقت در این کار به زنده‌یاد ارژنگی و دوست عزیزم، میرعلی‌نقی، ادایِ دینی میکنم، بعد از ملاقات با خانم هما ارژنگی، شاعرهٔ هنرمند، انگیزه‌ام برای این کار دوچندان شد. شوقی که این بانوی محترم برای زنده کردن نام برادرش، پنجاه سال بعد از مرگ او داشت، هر کسی را به یاری او برمی‌انگیخت.

از فرهاد ارژنگی دو دفتر، حدود 150 ورق بزرگ، باقی مانده است، که به 52 یا 53 سال قبل مربوط است. او در این دفترها، با خطی خوش و خوانا، ردیف‌های علی‌اکبر شهنازی را نت‌نگاری کرده است. اولی ردیف « میرزا حسینقلی» است، که علی‌اکبر شهنازی راوی آن بود، و دومی ردیف «دورهٔ عالی» است، که ساخته و پرداختهٔ خود شهنازی بوده است.

دقت و صحّت کار ارژنگی، در نگارش ردیف‌هایی که در کلاس شهنازی مشق کرده بود، حیرت‌انگیز است. به‌خصوص اینکه او بی‌هیچ دسترسی به منابع صوتی، این کار را انجام داده و فقط به محفوظات و دانسته‌های خود تکیه کرده است؛ زیرا شهنازی بعد از مرگ فرهاد، حدود سالهای 1341 به بعد بود، که ردیف‌هایش را ضبط کرد.

مطلب دیگری که بر ارزش کار ارژنگی می‌افزاید، این است که او از تجربهٔ فراروی ما، که حاصل انتشار ردیف‌های مختلف و آگاهی از چگونگی شیوه‌های نگارش نویسندگان متعدد در امر نت‌نگاری ردیف است، بهرهمند نبوده؛ زیرا در روزگار وی فقط ردیف‌های «ابوالحسن صبا» منتشر شده بود.

ارزش دیگر کار فرهاد در این است که سنّ او در زمان نگارش ردیف‌ها حداکثر بیست سال یا کمتر از آن بوده است؛ زیرا قراین نشان می‌دهند که یکی دو سال آخر عمر کوتاه 22ساله‌اش بیشتر به آهنگسازی و تدریس در هنرستان موسیقی، اجرا، و سفرهای کاری گذشته است.

مطالب و متن آهنگ گوشه‌ها در روایت ارژنگی بی‌عیب و نقص‌اند؛ فقط در عنوان‌گذاری گوشه‌ها و قسمت‌های فرعی کمی مسامحه کرده است. شاید هم قصد داشته است هنگام بازبینی آخر و در مشورت با استاد عنوان‌های فرعی را ثبت کند، تا خطایی نکرده باشد. خطخوردگی‌ها و یادداشتهای قسمت راست‌پنجگاه ردیف «میرزا حسینقلی»، جای خالی آواز بیات ترکِ ردیف «دورهٔ عالی»، و ناقص بودن آوازِ ابوعطای آن نشان میدهند که کار او هنوز تمام نشده بود.

با وجود نمونه‌های دیگری از این ردیف‌ها ـ که در سال‌های اخیر زنده‌یادان: حبیب‌الله صالحی (نگارندهٔ ردیف دورهٔ عالی) و رضا وهدانی (نگارندهٔ ردیف میرزا حسینقلی)، و هنرمند عزیز داریوش پیرنیاکان (نگارندهٔ ردیف میرزا حسینقلی) نت‌نگاری و منتشر کرده‌اند ـ بهترین کار این بود که بنا را بر مقابلهٔ روایت ارژنگی با نوشته‌های این هنرمندان بگذارم. هراس از کار سخت و طاقت‌فرسایی که معمولاً در سر و سامان دادن، بازیابی، و شرح

تفاوت‌های این گونه مقابله کردنها پیش رو قرار می‌گیرد، نمی‌گذاشت دست به کار شوم. با شروع کار دریافتم که ترسی بی‌دلیل داشتم؛ زیرا هر سطر از اوراق این 150 صفحه نشانگر این بودند که نویسندهٔ آنها هنرمندی دقیق و منظم و امانت‌دار، و خوش‌خط و حافظه بوده است. به این سبب، کار خیلی سریعتر از آنچه فکر میکردم پیش رفت.

برای مقابلهٔ ردیف «میرزا حسینقلی»، روایت رضا وهدانی را انتخاب کردم؛ زیرا وی همدورهٔ فرهاد و گویا دوست و همکلاسی او بوده، و در همان سالها از شهنازی درس می‌گرفته است. این انتخاب سبب شد مطمئن شوم که مطالبی که شهنازی به این دو آموزش داده است، خیلی نمیتوانسته متفاوت بوده باشد. بعد از مقابله، هر دو نسخه را با اندک اختلاف جزئی کاملاً برابر یافتم.

ـ در گسترهٔ حدود 300 تا 350 قسمت، که در روایت وُهدانی وجود دارد، فقط چند قسمت در روایت ارژنگی دیده نمی‌شود. در مقابل، یکی دو قسمت هم در ارژنگی وجود دارد که در روایت وهدانی نیامده است. چنین اختلاف‌هایی می‌توانند به کلاس و درس شهنازی مربوط باشند. در شیوهٔ آموزش سینه به سینه و شفاهی ردیف، بروز این نوع خطاها، جابه‌جایی‌ها از جانب استاد، و از قلم افتادن بعضی گوشه‌ها بدیهی و طبیعی است.
ـ در یکی دو قسمت عنوان‌های ارژنگی با وهدانی اختلاف دارند، که میتواند به اشتباه یا نقصان حافظهٔ هر دو راوی یا خطای شهنازی در گفتار و هنگام تدریس مربوط باشد (مثلاً در نام گوشههای حاجیانی و بیدگلی). ـ در عنوانگذاری بعضی گوشه‌ها، ارژنگی لهجه و لحن دیگری از نامها را به کار برده است؛ مثلاً به جای «محیّر»، «مُخبر» نوشته است. این مورد را هم باید به شهنازی مرتبط دانست. زیرا مثلاً فهرستی از نام گوشه‌های ردیف را با دستخط خود شهنازی دارم، که در آن «مُخبر» هم دیده می‌شود. ـ غیر از اینها، چیدمان و ترتیب گوشه‌ها و متن مطالبشان دقیقاً همانند روایت رضا وهدانی هستند. ـ ارژنگی عنوان بیشتر گوشه‌ها را به فارسی، و اسم بعضی را با حروف لاتین نوشته است. حروف B در نوشته‌های او اختصاری است برای واژهٔ «بیشتر»؛ به این معنا که عین پنجهٔ قبلی از یک نت بالاتر نواخته شود.

برعکس، حرف K اختصاری است برای واژهٔ «کمتر». ـ برای آسان کردن کار مراجعه‌کنندگان به روایت ارژنگی، ترجیح دادم همهٔ عنوانهای روایت وهدانی را، صرف نظر از درستی یا نادرستی آنها یا وارد شده به این بحث که این گوشه‌ها در ردیف استادان دیگر چه نامی دارند، در نتهای ارژنگی و در جای خودشان درج کنم، تا متن مورد نظر هر فرد در اولین نگاه پیدا شود. ـ دربارهٔ ردیف دورهٔ عالی هم به همین روش عمل کردم. پس از مقابلهٔ متن نتهای ارژنگی با نتهای حبیب‌الله صالحی، عنوانهای فرعی را از روایت صالحی گرفتم و به روایت ارژنگی افزودم.

بهتر دیدیم دست‌نوشته‌های فرهاد به همان صورت اصلی و بدون نت‌نویسی دوباره منتشر شوند، تا خط فرهاد و جنبهٔ یادگار بودنش محفوظ بماند. پیدایش و انتشار این نسخهٔ جدید از دو ردیف مهم و معتبر موسیقی جدای از سودمندی‌اش برای تحقیق و آموزش روایتگر خاطره‌ای تلخ و شیرین از تاریخ موسیقی ایران است. تلخی «نبودِ» ارژنگی‌ها و همهٔ خوبان دیگر را، گذر زمان، کمرنگ می‌کند. اما، خاطره‌ها و آثار تا ابد میمانند و کام دوست را شیرین میکنند. این کتاب، شیرینی فرهاد است به دوستداران موسیقی و داستان گویایی است از سختکوشی فرهاد و پاسداری‌اش از آنچه به آن عشق می‌ورزید. گویای این است که هنرمند نوزده بیست‌سالهٔ دههٔ 1340 خلوتهای عاشقانه‌اش را چگونه سپری می‌کرده است. استعدادها و توانمندی‌هایی که فرهاد در عمر کوتاهش از خود بروز داد، نامش را برای اهل موسیقی آن روزگار آشنا کرد. بی‌شک اگر زنده می‌ماند، اکنون «پایورِ تار» بود. یاد هر دو به خیر و خوبی، و درود بر همهٔ خوبان.

1390 دیماه

 

*****

به یادِ فرهاد ارژنگی (1340 ـ 1317)

سید علیرضا میرعلینقی

فرهاد ارژنگی در عمر کوتاه 22ساله و زندگانی هنری‌اش، که عمر حرف‌های آن بیشتر از پنج سال دوام نیافت، همچون خاتم فیروزهٔ بواسحاقی ـ به قول لسان‌الغیب ـ خوش درخشید؛ ولی دولت مستعجل بود. فرهاد ارژنگی در مجموعهٔ انتشارات موسیقی ایرانی، که در این ایام بسی حجیم‌تر از دهه‌های پیش هم شده است، کوچکترین ردّ پایی، یا سایهٔ دستی ندارد. نه کسی صدای تار او را از همان نواهای تکه‌پارهٔ قدیمی شنیده، نه حتی قطعهٔ کوتاهی از او در این همه نوار و سیدی و کنسرت اجرا شده است. خاطرهٔ او به شکلی دردناک، پرغرور، معصوم، و همیشه جوان، فقط در ذهن همسالانش زنده است. یادهایی پر از علاقه و احترام و حسرت، برای نبوغی که در آستانهٔ جوانی ناگاه به تیر بلا پرپر شد، و هیچ کس به درستی ندانست که کمان‌کش چه کسی بود و از چه رو او را هدف گرفته بود.

اما فرهاد ارژنگی، این موسیقی‌دان جوانمرگ و به قول استاد رحیم معینی کرمانشاهی، «خداوندگار رشتهٔ خویش»، که بود؟ دانستن شرح‌حالی از او شاید بتواند به شناختنش کمک کند.

خانواده و تبار آذری او با بیش از پانصد سال سابقه در تاریخ هنر ایران حضور داشته‌اند. از نیاکان او نام‌های آقا میرک تبریزی (استاد نقاش و قلمدانساز دورهٔ صفویه، و از شاگردان بنام کمال‌الدین بهزاد هراتی)، استاد ابراهیم میر و اختر مصور، و استاد حسین میر مصور ارژنگی بسیار پرآوازه‌اند. پدر فرهاد، استاد رسام ارژنگی، نقاش و معلم ممتاز در دورهٔ پهلوی اول بود، که آثارش با پیروی از مکتبهای اروپایی و با تأثیرپذیری از دیدگاه و شخصیت هنری ویژهٔ رسام، دارای مضامینی عاشقانه، طبیعت‌دوستانه، و البته بسیار وطن‌پرستانه و ملی‌گرایانه است. علاقهٔ فرهاد به موسیقی، مثل اکثر نوابغ زودرس، از همان کودکی جلوه کرد. پدر با حساسیت هنرمندانهٔ خود، حدود وسیع این استعداد را دریافت، و زمینهٔ رشد صحیح آن را فراهم آورد. هر چند با مانعی درونی نیز مواجه بود. و آن تداعی دردناکی بود که هنر موسیقی در این خانواده داشت. خاطرهٔ جوانمرگی برادری بزرگتر، نخستین پسر رسام ارژنگی، بهزاد، که ویولون مینواخت و در رشتهٔ مهندسی راه و ساختمان درس میخواند. به هر صورت، عشق فرهاد کوچک به موسیقی، موقعیت یگانهٔ او به عنوان دردانهٔ خانواده، و علاقهٔ بیحد و حصر پدرش به این پسر خردسال، که استعدادهای بیچون و چرایی از خود نشان میداد، وضعیت را به نفع موسیقی تغییر داد. به تدریج تار جای ویولون را گرفت. مدت کوتاهی عمویش او را در یادگیری اصول آغازین نوازندگی یاری کرد، و بالاخره فرهاد به دست استاد علیاکبر شهنازی سپرده شد.

این هنرمند، نوازنده، و معلم بزرگ در آن سالها، 1324 تا 1334، کمتر در رادیو نوازندگی میکرد، و بیشتر به تعلیم شاگردان می‌پرداخت. شهنازی فقط مکتبدار روش کلاسیک تارنوازی و یادگار پدرش میرزا حسینقلی ـ استاد بزرگ عصر قاجار ـ شناخته شد، و در بین اهل هنر از اعتباری بسیار برخوردار بود. فرهاد در هفت‌سالگی به کلاس استاد شهنازی رفت، و شاید کم‌سن‌ترین شاگرد او طی دورهٔ هفتادسالهٔ تعلیم تار در آن مکتب بوده است. او این اقبال را داشت که از همان آغاز راه، زیر نظر معلمی ممتاز، با تکنیک صحیح و مطالب عالی، و با روشی فاخر و برازنده موسیقی بیاموزد، و در نتیجه استعدادش رشدی مطلوب یابد. فرهاد کوچک طی سالیان متمادی ردیفهای کلاسیک تار (روایت میرزا حسینقلی و روایت شهنازی) را با نظم و دقت آموخت. بعد همگی آنها را زیر نظر و راهنمایی استادش به خط نت نوشت.

وی همراه با عشقی که به موسیقی داشت، شاگردی درسخوان و جدی نیز بود. از دبستان ابن‌یمین تا دبیرستان دارالفنون، و سپس در دانشگاه، این عشق و جدیت به موسیقی و علم را در تمام دوران زندگی کوتاهش حفظ کرد.

در آن هنگام، تدریس موسیقی در مدارس، جزء مصوبات وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش بعدی) بود، و فرهاد ارژنگی جوان سرپرست ارکستر دبیرستان دارالفنون نیز شد. پس از آن، در دانشکدهٔ علوم (دانشگاه تهران) به تحصیل در رشتهٔ شیمی ادامه داد. در دانشگاه نیز برنامه‌های هنری و موسیقی را عهده‌دار بود. در هجده‌سالگی (1335)، اولین اشتغال هنری خود را این گونه آغاز کرد:

استاد موسی خان معروفی، که در هنرستان موسیقی ملی سالهای متمادی تدریس و آموزش تار را بر عهده داشت، با ورود به دوران سالخوردگی و قوّت گرفتن روحیهٔ مذهبی، به گوشه‌نشینی و پرداختن به زندگی معنوی خود، تمایل یافت. بنابراین، از هنرستان تقاضای بازنشستگی کرد. برای خالی نماندن کرسی استادی وی، تصمیم گرفته شد از یکی از شاگردان نخبهٔ کلاس تارنوازی به عنوان معلم استفاده شود. ارژنگی جوان در آزمونی دشوار و با رقابتی فشرده، گوی سبقت را از همگنان ربود، و به عنوان جوانترین استاد در کلاسهای تار هنرستان عالی موسیقی (دورهٔ ریاست استاد روح‌الله خالقی) به کار مشغول شد. افق آیندهای درخشان به روی او باز شد و از آن به بعد درهای موفقیتها پی در پی به روی او گشوده شد. توفیق او مرهون شرایط مساعد فردی و اجتماعی او بود. البته فرهاد شرایط مساعد بسیاری را نیز در خود جمع داشت، که شاید در هیچ هنرمند جوانی در آن روزگار وجود نداشت: نزد استاد شایستهای تعلیم دیده بود. استعداد و پشتکار فراوان در نوازندگی داشت. جوان، پویا، و از هر نظر سالم بود؛ حتی به تفریحات معمول جوانی هم چندان اعتنایی نداشت. بیشتر اهل مطالعه، درون‌گرایی، کار در خلوت، و گردش در طبیعت بود. با شعر و ادبیات انسی بسیار داشت؛ به‌ویژه در همان آغاز جوانی جذب مولانا و عوالم او شده بود. نثری شیوا را با خطی خوش می‌نوشت. بسیار خوب نقاشی می‌کرد؛ سوژه‌هایی ساده و زیبا با قلمی پرکار و رنگهایی زنده و جاندار، و درخشان. تعدادی از آنها پرترهٔ موسیقیدانان بزرگ کلاسیک غرب، و برخی دیگر مناظر طبیعت و جلوههای تاریخی از ایرانزمین هستند.

به جز اینها، فرهاد با آثار موسیقی کلاسیک غرب و موسیقی‌دانان بزرگ آن به درستی آشنا بود. گواه این مدعا وجود کتاب(نت)های فراوان از آثار شوپن، بِتهُوِن، اشتراوس، دِوُرژاک، مُتسارت، و... در کتابخانهٔ او است.

همزمان، فرهاد تحصیلات دانشگاهی را هم با جدیت پی میگرفت. در برنامه‌های ادارهٔ هنرهای زیبا و تلویزیون تازه‌تأسیس ایران، سال 1338، کوششها و درخششهای بسیاری از خود نشان داد.

میلاد کیایی، سنتورنواز جوان و پرآوازه در آن سالها، بینندهٔ کنسرت او در تالار فرهنگ (جنب تالار وحدت کنونی)، تعریف میکند: «ارژنگی در آن سالها نوازنده‌ای بود با تکنیک بسیار بالا و جاذبه‌ای قوی. بسیار خوش‌چهره و محبوب، با غروری استوار، و با شخصیتی بارز که توجه همگان را به سویش جلب میکرد.» استاد رحیم معینی کرمانشاهی با حافظه‌ای درخشان، از پَسِ پنجاه سال، با تحسین و دریغ میگوید: «او در کار خود از بهترینها بود. در کارش خداوندگاری بود. اگر مانده بود، از بزرگترینها میشد.»

در سالهای 1337 تا 1340، در حالی که به ساختن آثار خویش (شامل پیشدرآمدها و آهنگ ـ ترانه، و رنگها) م‌یپرداخت (البته آنهایی که از دستبردها در امان مانده‌اند)، ردیف‌هایی را که نزد استادش علی‌اکبر خان شهنازی آموخته بود، به همراه ردیف‌های آقا حسینقلی (پدر علی اکبر خان) نت‌نویسی کرد. این نت‌ها که خوشبختانه محفوظ مانده‌اند و از آنجا که بدون دخالت یا ابراز سلیقهٔ شخصی نوشته شده‌اند، دارای اعتبار ویژه‌ای هستند، حاصل، همین دفترهایی است که در دست دارید. این همه کار، آن هم از جوانی، با آن همه مشغلهٔ تحصیلی و هنری (تدریسی و اجرایی) بسیار تأمل‌برانگیز است.

موقعیت هنری ویژهٔ فرهاد ارژنگی هنگامی مشخص‌تر می‌شود که موقعیت تاریخی او را نیز در نظر بگیریم؛ اینکه او تنها نوازنده و هنرآموختهٔ شاخص و ممتاز در مکتب استاد شهنازی از نسل میانی بود. نسل قبلی شامل افرادی است که از میان آنها محمدحسن عُذّاری، حبیبالله صالحی، و نصرالله زرینپنجه به نام و آوازه رسیده‌اند. نسل آخر هم نامهایی چون محمدرضا لطفی، داریوش طلایی، حسین علیزاده، عطاءالله جنگوک، و داریوش پیرنیاکان را دربرمیگیرد. نسل اول در فاصلهٔ سالهای 1298 تا 1318 آموزش دیده، و نسل آخر در فاصلهٔ سالهای 1342 تا 1362 از محضر استاد شهنازی بهره گرفته است.

هر نسل آثاری از آموخته‌های این مکتب را به فراخور حال و خواست خود، در نواخته‌ها و ساخته‌های خود بروز داده‌اند. در فاصلهٔ بین این دو نسل، فقط فرهاد ارژنگی بود که نمونهٔ کامل و تمام‌عیاری از نوازندهٔ آموزش‌دیده و کمال‌یافته در مکتب علی‌اکبر خان محسوب می‌شد. به تصریح هنرمند ارجمند، محمدرضا لطفی: «اگر زنده مانده بود، بهترین مکتبدار استاد شهنازی میشد». چراغ این موقعیت ممتاز و یگانهٔ او متأسفانه با جوانمرگی  او خاموش شد. شاید از همسنّ و سالهای او فقط بتوان هنرمند و استاد گرامی، جناب آقای هوشنگ ظریف را در این موقعیت قرار داد، که سالهای سال نزد علی‌اکبر خان شهنازی و موسی خان معروفی در هنرستان موسیقی ملی آموزش دیده، و البته بعدها خود به تدریج صاحب جایگاهی رفیع در نوازندگی و تعلیم تار شده و برای تارنوازان شناخته شده است؛ جایگاهی با تکنیک صحیح و مطالب سنجیده و آراسته، که ریشه‌های عمیقی از آموزشهای کلاسیک در تارنوازی را نشان میدهد.

در یگانه سند تصویری به‌جامانده از هنر تارنوازی فرهاد ارژنگی، میتوان چشم‌اندازی از تکنیک قوی، استیل زیبا، و لحن باصلابت و لطیف مضرابهای او را ارزیابی کرد. این فیلم که به کوشش فیلمبرداران حرفهای ادارهٔ کل هنرهای زیبا در سالهای 1338 تا 1340 برداشته شده است، سندی است باارزش و تأملبرانگیز، شامل برنامه‌ای به سرپرستی فرامرز پایور، و حضور محمد اسماعیلی و رحمت‌الله بدیعی با صدای خاطره پروانه. به نظر میرسد همهٔ اعضای ارکستر، به استثنای خواننده، در سنینی زیر سی سال هستند، و فرهاد ارژنگی از همهٔ آنها جوانتر است. محتوای برنامه آوازها و تصنیفهای کلاسیک ایرانی است، که با تنظیم ماهرانه و خوشآهنگ فرامرز پایور، استاد جوان سنتور، اجرا می‌شود. تکه‌هایی نه چندان کوتاه از هنر سنتورنوازی پایور، ویولون‌نوازی رحمت‌الله بدیعی، و تارنوازی فرهاد ارژنگی در آن دیده میشود؛ با مضرابها (چپ و راستها)یی مرتب و خوش‌نوا، نوانس (نواخت)های دقیق، دقت و خوانایی در اجرای جمله‌های مشکل و سریع، پایبندی به مکتب استاد شهنازی و بی‌قراریهای خاص یک نوازندهٔ مادرزاد، و نیز خرده‌ابتکاراتی زیبا که از شور و حال جوانی او برخاسته است.

این فیلم، که ادارهٔ کل هنرهای زیبا بعد از درگذشت فرهاد نسخه‌ای از آن را به پدر داغدیدهٔ وی هدیه داد، با گذشت پنجاه سال، قدری کدر شده است؛ ولی هنوز دیدنی و شنیدنی است. تصاویر در کادرهایی ساده و بی‌ادا گرفته شده‌اند، و اصالت یک فیلم مستند قدیمی را به بهترین صورت ـ البته با در نظر گرفتن معیارهای تلویزیون ایران در پنجاه سال پیش نشان میدهند.

غیر از این سند تصویری باارزش، تعدادی ضبطهای پراکنده از هنر تارنوازی او نیز در دست است. بیشتر آنها ابتدا و انتهای منسجمی ندارند، و از کیفیت صوتی شفاف، آن طور که امروز میشناسیم، به دور هستند. بعضی از آنها به طرح اولیهٔ یک آهنگ زیبا شبیه هستند، و برخی دیگر مستقیم از ردیفها برگرفته شدهاند. با این حال، باز هم جملگی اسنادی ارزشمند شناخته میشوند، و میتوانند نمونه‌هایی از ویژگیهای نوازندگی او را، که در سطور بالا وصفش رفت، بازگو کنند. یکی از آنها همنوازی دلنشینی است به همراه سنتور داریوش صفوت و آواز "محمود نخست" (خوانندهٔ شاغل در اداره هنرهای زیبای وقت)، که در مایهٔ بیات اصفهان اجرا شده است. اجرای آن بسیار خوشصدا، و با کوک دقیق و نوانس (نواخت)های لطیف و چشمگیر همراه است. به‌ویژه هنر سنتورنوازی داریوش صفوت (که ده سالی از فرهاد بزرگتر بود) در این اجرای با اصالت و درخشان در شکلی تحسین‌برانگیز، شنیده میشود. همهٔ این آثار هنوز شنیدنی هستند؛ بی‌نیاز به پالایش‌های دیجیتالی امروزی، که گاه «صدا» را کاملاً از زنگ و رنگ اصلی آن خالی میکنند. شاید هم روزگاری، آثاری صوتی و تصویری از این دست در گوشه و کناری پیدا شوند و غبارروبی از گنجهای پنهان همچنان ادامه یابد.

نکتهٔ دیگری که باید در این غبارروبی پنجاه‌ساله از نام و آثار و فعالیتهای فرهاد ارژنگی گفته شود، پیشگامی او در زمینه‌هایی است که موسیقی امروز، مستقیم و غیر مستقیم، وامدار آن است. فرهاد طی سه سال و اندی همکاری با ادارهٔ کل هنرهای زیبا، به همراه گروه هنرمندان آن اداره به کشورهای همسایه (ترکیه، پاکستان، و افغانستان) سفر کرد و در شهرهای استانبول، پیشاور، راولپندی، آنکارا، کابل، کراچی، و لاهور، گاه با ارکستر و گاه به تنهایی، هنرنمایی داشت. او در این سفرها، نه یک بازدیدکنندهٔ عادی، بلکه پژوهشگری کنجکاو بود. موسیقی ایرانی را به معیارهای زمانهٔ خود محدود نمیدانست و به دنبال ریشه‌های قدیمیتر از عصر حاضر میگشت.

در میان یادداشت‌های به‌جامانده از او، به سلسله نوشتارهایی دربارهٔ پیدایش موسیقی از روزگاران باستان برمی‌خوریم. از خلال این طرح‌ها میتوان دریافت که پژوهش و بررسی موسیقی از روزگاران بسیار کهن ـ یعنی از آغازین تمدنهای بشری همچون: آشور و بابل و اکد ـ از برنامه‌های فرهاد بوده است. یادداشتهایی با عنوانهای «موسیقی در سرزمین هند» و «موسیقی در بین‌النهرین» و بیان نام سلسلههایی که 28 قرن را شامل میشوند، روشنگر این مدعا است. فرهاد طی مسافرتهایش با گروه هنرمندان ادارهٔ هنرهای زیبای کشور، ابتدا دربارهٔ نقاط مختلفی که از آنها بازدید کرده‌اند، شرحی بیان کرده، سپس دربارهٔ تک‌تک سازهای هر کشور با کشیدن شکل ساز و ویژگی‌های فنی و موسیقایی آن، با دقت و موشکافیهای قابل توجهی توضیح داده است. به این ترتیب میبینیم که اگر مرگ به فرهاد امان داده بود، شاید وی در رشتهٔ «سازشناسی» نیز مقامی می‌یافت.

فرهاد در یکی از همین سفرها، ساز «رباب» را از افغانستان به ایران آورد. صدای این ساز قدیمی، که در اشعار کلاسیک و شعرای متقدم بارها از آن یاد شده است، بار دیگر در ایران طنین‌انداز شد. او بعد از مهدی مفتاح (آورندهٔ قانون به موسیقی ایران) و اکبر محسنی (آورندهٔ عود به موسیقی ایران)، سومین هنرمندی است که در زنده کردن یک ساز مهجور ایرانی و اصیل تلاش بسیاری کرده است. ابتکار او نیز در سایهٔ ظلمتِ جوانمرگیاش، تا سالهای سال از نظرها پوشیده ماند، و اکنون رباب از سازهای رایج در گروهنوازیهای موسیقی ایرانی است. طرفه اینکه، همهٔ این تلاشها فقط طی پانزده سال آموزش، آفرینش، و اجرا انجام گرفته است؛ پانزده سال از زندگی 22سالهٔ موسیقیدانی تحصیلکرده و پراستعداد، که مرگ ناگهانی او، خانوادهای اصیل و هنرمند و ایراندوست را از هم پاشید. مادرش که سالهای سال درد و داغ اولین پسرش بهزاد را با دشواری تحمل کرده بود، مصیبت دوم را تاب نیاورد و نوزده روز بعد از او با آگاهی از مرگ فرهاد، یکشبه جان داد. استاد رسام ارژنگی گرفتار درد عظیم مرگ پسر از یک سو، و ستم سنگین جامعهٔ آن روز (با بروز واکنشی سرد در مقابل این واقعه) از سوی دیگر را بر وجود شکنندهٔ خود سنگین و تحمل‌ناپذیر می‌دید. چهارده سال بعد از آن را در سوگی سیاه، به مرثیه‌سرایی در عُزلت گذراند. در این میان، از پس تلاطمهای روزگار، خواهر کوچکتر، امانتدار برادر شد، و توانست آنچه را که از دستبرد زمانه و اهل زمانه بر جا مانده بود، حفظ کند. یادداشتنویسی دربارهٔ این هنرمند جوان‌مرگ، در شرایط دشواری که داریم، آسان نبود؛ اما در نام و نواختههای فرهاد ارژنگی، جاذبه‌ای بود که در سایه‌اش می‌شد تمام این گرفتاری‌ها را نادیده انگاشت، و سعی شد با همهٔ توان باقیمانده آنچه را که از عهده برمی‌آمد، در خدمت به این چهرهٔ صمیمی و نامراد در موسیقی ایران انجام شود. امیدوارم کاری نکرده باشم که کاستیهای آن در آینده موجب شرمساری و اعتذار باشد. اکنون این نتنویسیها، یادگاری از فرهاد و استادان نسلهای گذشته، در اختیار علاقه‌مندان قرار داده شده است. عشق وصفناشدنی بانوی فرهیخته، سرکار خانم هما ارژنگی، به احیای میراث معنوی برادر، بلندنظری جناب ارشد تهماسبی ـ که وقت گرانبهایش را صرف کرد تا مقدمه‌ای استادانه، هنرمندانه، و آکنده از مهر بر این دفتر فراهم آید ـ و همت مردانهٔ عزیزان: رضا مهدوی (در مرکز موسیقی حوزهٔ هنری) و محمد حمزهزاده (در انتشارات سورهٔ مهر) و هنرمندانِ گرافیست : سامان خضر (در کار دشوار مرمت صفحات فرسوده، و بازسازی گرافیکی نُتها) و محمود حسینی (طراح نقشه‌ای زیبای جلدهای این مجموعه) غبار بی‌اعتنایی را از این آینه، که در نیم قرن فراموشی زنگار گرفته بود، سِتُرد، و چنان شد که به قول آن سخنسرای دانا: «بهرِ احباب، بر صحیفهٔ عمر، ورقی چند یادگار نوشت».

1391 تهران، اسفندماه

*****

چهارم خرداد روز پر کشیدن پرنده ای است که با تار های نازک جانش نوای عشق می سرود.
زمانه بال پروازش را در اغاز شکست و امانش نداد تا با نغمه های بهشتی جهان رنجور را به نوش داروی شادمانی شفا دهد...
روز چهارم خورداد به یاد چهر زیبا
و دل بی قرار
و جان شیفته
و پنجه هنر افرینش
می نشینم و قطره اشکی گرم بر دفتر خاطراتش فرو می ریزم ....
فرهاد من
  نامت جاودانه است
و مهرت بی کرانه

 

تار شکسته سراینده : هما ارژنگی

تار شکسته نوای شوق تو چون شد تا د ل زارم ز غصه باز رها ند
در تن پر حسرتم ا مید بریزد در بر من نغمهء نشا ط بخوا ند
تار شکسته در آسمان دل من ظلمت شبهای بی ستارهء یلداست
میچکد اشکم به گونه های تب آلود قطره گواهی ز بیکرانهء دریاست
تار شکسته ترانه خوان و بسوزان دل سیهی را که یارت از تو جدا کرد
می نگرد بر ن گاه مانده به راهت با تو بگوید که هر چه کرد خدا کرد
چشم براهی که آن امید رریزان با تن تبدار و قلب مهر فروزش
با ز به این آشیانه پا بگذارد پنجه کشد بر تو با محبت و سوزش
وای که منهم دلم شکسته و امشب منتظرم تا صدا ی تا ر بیا ید
ما ه درخشان آسمان ا میدم ا ز پس شبهای انتظار بیا ید
آنکه به آغو ش میفشرد تنت را خفته در آغوش گو رسرد و سیاهی
پر زده با بالهای بیگنه و پاک رفته به آن سر زمین که نیست گناهی
تار دل بینوا چو تار تو فرهاد از غم مرگت گسست و گشت پریشان
چنگی شور آفرین و نغمه سرایم مرد و نخیزد نوا ز کلبه ء ویران

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید