نامآوران ایرانی
دکتر سید حسین فاطمی - مردی که سه بار در خون خود غلطید
- بزرگان
- نمایش از یکشنبه, 18 خرداد 1393 19:38
- بازدید: 4721
برگرفته از مجله چشم انداز ایران، شماره 6، مهر و آبان 1379، صفحه 15 تا 17
روز 23 بهمن 1330 مرحوم دکتر حسین فاطمی به منظور بزرگداشت محمد مسعود بر سر مزار او حاضر شد و با چشمی گریان آغاز به سخن نمود. او گفت: «گلولهای که مغز مسعود را پریشان کرد، ایران را تکان داد»…
هنوز این جمله به پایان نرسیده بود که صدای شلیک گلولهای رشته کلام وی را پاره کرد و او در خون خود غلتید. در راه انتقال به بیمارستان، فاطمی گفت: «دیدید بالاخره انگلیسیها مرا کشتند!» اما گویا تقدیر آن بود که فاطمی زنده بماند.
بعد از ترور، او در اولین سرمقاله «باختر امروز» نوشت: «این گلوله اینتلیجنت سرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسختتر و آهنینتر و فداکارتر نمود…حریف میداند که چاکران و غلامان درگاه او در همه جا نفوذ و ریشه دارند، میداند که فکر منظم و برنامه اساسی برای امور اقتصادی و مالی در حکومتهای ما هیچ وقت وجود نداشته است… الآن یک سال از تاریخ ملی شدن صنعت نفت میگذرد. حکومت دکتر مصدق تمامی مقاومتهایی را که میسر بوده، برای مقابله با فشار اقتصادی دشمن به کار برده است، ولی به عقیده من این اقدامات، موقتی و بیاثر و تقریباً صورت دفاع روزانه را داشته است. من نمیدانم دولت چرا میترسد از این که به مردم بگوید در یک جنگ بزرگ مرگ و زندگی وارد شدهایم؟ چرا وحشت دارد از این که صاف و صریح ملت را باخبر کند از این که در این مبارزه یا باید همه چیز را از دست داد یا باید استقلال و آزادی را حفظ کرد؟ مگر ملت هند در مبارزهاش قند و شکر و قماش، منسوجات نخی، کادیلاک و اشیای لوکس از انگلیس و آمریکا وارد میکرد؟ مگر نهضت گاندی درهای تمام کارخانههای پارچهبافی یورکشایر را تخته نکرد؟ شوخی نمیکنم، [اگر] میخواهیم آزاد و مستقل زندگی کنیم، باید اگر کارتان آن جا برسد که پیراهن کرباسی بپوشیم و پای برهنه راه برویم، از حشو و زوائد زندگی کم کنیم و لباس شرافت و مردانگی که در خور یک ملت صاحب تاریخ و تمدن است، [بر تن کنیم]...
این پرسش در ذهن خطور میکند که فاطمی با داشتن چنین اندیشهای چرا به دست کسانی ترور شد که از میان همین آب و خاک برخاسته بودند و مأمور اینتلیجنت سرویس هم نبودند! چه کسانی در پس پرده از این خطمشی سود میبردند؟
پدر ضارب فاطمی؛ یعنی آیتالله حاج شیخ غلامحسین تبریزی که مقیم مشهد بود، طی نامهأی به باختر امروز که در شماره 14 فروردین 1331 (حدوداً پنجاه روز بعد از ترور) چاپ گردید، خطاب به فاطمی گفت: «به جدهات زهرا، از آن وقتی که این سانحه ناگوار به وقوع پیوسته، این کمترین در حرم مطهر شفای آن عنصر پاک را مسألت مینمایم. امید که حضرت حق جلت عظمت، به واسطه شفای آن بزرگوار چشمهای ما را روشن و به ما عنایت فرماید. وجود مبارک هرگاه عفو فرمودید، جدت حضرت فخر کائنات (ص) از وحشی (قاتل حمزه) و ابیسفیان و امثال او عفو فرمود. وجود مبارک هم از این عنصر پاک است و اگر مجازات فرمودی، عدل نمودهاید. به هر تقدیر امر بر شما مطاع است. و ان شئت تعفو و ان شئت عدل»...
آیتالله غلامحسین تبریزی در پایان نامه خود نوشت: «هرگاه صلاح میدانید عین این نامه در روزنامه درج شود…» و مرحوم فاطمی چنین کرد. اما این پرسش در تاریخ باقی ماند که ترورکنندگان فاطمی چگونه خود را برای انجام چنین عملی توجیه کردند، آن هم با آن که وابسته به اقشار مذهبی جامعه بودند و نیک میدانستند که فاطمی در ستیز با هجوم استعمارگران خارجی جانانه مبارزه میکند و حداقل در این نکته همسو با آنانی است که ورود اجنبی به ایران را مترادف رواج بیدینی میدانستند. مرحوم فاطمی در گفتوگویی در مرداد 1332 در لاهه، به این پرسش این گونه پاسخ میگوید: «غرب عامداً خطر حزب توده را بزرگ جلوه میدهد تا گروههای محافظهکار ایران را ترسانده و به این ترتیب در موقع مناسب از این ترس برای مداخله خود در سیاست داخلی ایران استفاده کند».
ولیکن این آخرین بار نبود که دکتر فاطمی در معرض هجوم قرار گرفت. بعد از کودتای 28 مرداد و به دنبال آن دستگیر شدن او، هنگام خروج از شهربانی و قبل از آن که در معیت مأموران سوار بر اتومبیل شود، شعبان جعفری (مشهور به شعبان بیمخ) به کمک نوچههایش به او حملهور شدند. مأموران مراقب او در کناری به نظاره ایستادند تا کار فاطمی تمام شود. در این هنگام خواهر دکتر فاطمی خود را حایل میان برادر و اوباشان کرده و از 16 ضربه چاقو ده ضربه را به جان میخرد و تنها شش ضربه به دکتر فاطمی اصابت میکند. او فریاد میزند: مردم! حسین مرا کشتند، فاطمی را کشتند!
فاطمی در کنار خواهرش به خون میغلتد. ضربههای چاقوها به همان نقطه بدن اصابت کرده بود که در بهمن سال 1330 با گلوله مجروح شده بود. وحشی بخشیده شد، اما هند جگرخوار کماکان در عطش انتقام بود.
در آخرین روزهایی که دکتر فاطمی از بیمارستان به زندان منتقل شد، ضربان قلبش 90، فشار خونش 5/7 و حرارت بدن او بین 38 و 39 درجه بود. پزشکانی که ناظر وضعیت او بودند، لزوم عمل جراحی را به دادستان وقت گوشزد کردند، اما دادستان اهمیتی به این نظریه نداد، چرا که دکتر ایادی معتقد بود، دکتر فاطمی سالم است!
فاطمی را در حالی که روی برانکارد دراز کشیده بود، به سالن دادگاه منتقل کردند. او از درد به خود میپیچید، ولی با این حال تلاش نمود که دفاعیات خود را به دادگاه ارائه دهد. او خطاب به محاکمه کنندگان میگوید: «از شما آقایان میپرسم که آیا این حالت و وضعیت من برای محاکمه و دادگاه مناسب است؟ و آیا در جاهای دیگر هم که دعوی آزادی و دموکراسی دارند و رژیم خود را رژیم پارلمانی مینامند، با یک نفر جانی قاتل آدمکش و هر چه دیگر اسمش را میخواهید بگذارید، اینطور معامله میکنند؟
آقایان! خدای ناکرده ما متهم سیاسی هستیم! بلای سیاست مشرقزمین استعمارزده، ما را به این روز انداخته است… چطور ممکن است تمام احساسات و عواطف بشری را فراموش کرد؟ اسیر دست بستهأی را بردهاند، به ضربات چاقو سپردهاند، به قول مقامات دولتی از جیب تماشاچیان چاقوی ضامندار بیرون آمده و بر پشت و پهلو و شکم او فرود آمده است… من در روز جمعه 23 بهمن 1330 بین ساعت 4 و 5 بعد از ظهر در حالی که در مزار یکی از شهدای مطبوعات، مرحوم «محمدمسعود» مشغول سخنرانی بودم، هدف گلوله قرار گرفتم که محل اصابت یکی دو سانتیمتر از قلب من بیشتر فاصله نداشت. هنوز به طور تفصیل نمیدانم که محرکین داخلی و خارجی آن جوانک سفید غیربالغ کیها بودند؟…»
دکتر فاطمی به دفاعیات خود ادامه داد و دادگاه با تمام فراز و نشیبهایش به پایان رسید. او محکوم به اعدام شد. فاطمی دو بار از میان خون برخاسته بود، پس این بار باید او را به گونهای در خون خود غلتاند که هرگز از جا برنخیزد.
ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد صبح روز چهارشنبه نوزدهم آبان 1333 تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش، حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را به وی ابلاغ کردند. آزموده گفت: «اگر وصیتی دارید بفرمایید! شما که مکرر میگفتید من از مرگ ابایی ندارم و مرگ حق است». فاطمی پاسخ داد: «آری آقای آزموده! مرگ حق است و من از مرگ ابایی ندارم. آن هم چنین مرگ پرافتخاری! من میمیرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارند جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند. من درهای سفارت انگستان را بستم، غافل از این که تا دربار هست، انگلستان سفارت لازم ندارد.»
دکتر غلامحسین مصدق در خاطرات خود نقل میکند: «حسین شهشهانی که زمانی ریاست دفتر وزیر دادگستری (الهیار صالح) در کابینه ابراهیم حکیمی را بر عهده داشت، به دلیل وطندوستی و خوشنامی مورد احترام روحانیون بود. صالح و دکتر شمسالدین امیرعلایی او را به حضور آیتالله بروجردی فرستادند تا نزد شاه وساطت کند و مانع از اعدام دکتر حسین فاطمی شود.
آیتالله بروجردی میگوید: «انگلیسیها نسبت به او کینه دارند، شاه هم ضعیف است، نمیشود کاری کرد».
هنگامی که دکتر فاطمی را برای اعدام میبرند، آزموده میگوید که اگر درخواستی داری بیان کن! فاطمی پاسخ میدهد: «خواستههای من دیدن خانواده، ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران است». آزموده در پاسخ میگوید: هنوز هم دست از سر این مرد برنمیداری؟
در آخرین مرحله و قبل از اجرای حکم فاطمی میگوید: «آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است؛ مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم. خدای را شکر میکنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کردهام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند…» هشت گلوله از دهانه لوله تفنگ چهار مأمور شلیک میشود و دو تیر به قلب او اصابت میکند. سرانجام سینه گرم فاطمی برای سومین بار از 23 بهمن 1330 تا نوزدهم آبان 1333 هدف قرار گرفت.