دوشنبه, 03ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان شاپور یکم

نام‌آوران ایرانی

شاپور یکم

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، شماره پنجم، از تابستان تا زمستان 1382 خورشیدی، صفحه 72 تا 75

اشتباهی بزرگ در تاریخ!


دکتر نصرت‌الله بختورتاش


در صفحه‌ی 16 شماره‌ی 774 روزنامه‌ی همشهری (چهارشنبه 15 شهریورماه 1374) از کتاب نویسنده‌ای خارجی به نام «لامبرتن» خبری از شاپور یکم ساسانی درج شده بود که پادشاه ساسانی پا بر پشت امپراتور اسیر، والرین گذارده و سوار اسب شده و سپس زنده زنده پوست او را کنده است...

 

 

این هر دو کار حتا با نگرش به معیارهای آن زمان از شاپور ساسانی و تربیت او که پایه‌گذار دانشگاه گندی‌شاپور، یکی از بزرگترین دانشگاه‌های ایرانی بوده و به تمام ادیان آزادی کامل داده بود، بعید می‌باشد و درست نیست.

هدف من دفاع از شخص خاصی نیست، بلکه منظور از شأن و پایگاه فرهنگی ملتی است که تمدن و فرهنگ جهان در برخی زمینه‌ها مدیون اوست و نباید اجازه داد که به شرافت و حیثیت چنین ملتی بتازند. از جهت دیگر نباید به نوشته‌ی بیگانگان که گاهی هم از حب بغض خالی نیست، چندان توجه کرد که هتک حرمت از ناحیه‌‌ی خودمان صورت گیرد...

اینک به کتاب‌های پاره‌ای از مورخان رجوع می‌کنیم و پیشینه را جست‌وجو می‌نماییم:

طبری در تاریخ مفصل خود، جلد دوم، رویه‌ی590 می‌نویسد: «شاپور در انطاکیه، والریانوس (والرین) پادشاه روم را محاصره کرد و به اسیری گرفت و با گروهی بسیار به جندی‌شاپور مقر داد، و او را واداشت تا به کمک رومیان سد شوشتر را بسازد» و بعد می‌گوید: «مال بسیار از او گرفت و بینی‌اش را برید و آزادش کرد و به قولی او را کشت».

کاملاً روشن است که طبری موضوع قتل را با شک و تردید می‌نگرد.

ابن بلخی در کتاب فارس‌نامه، رویه‌ی 61 می‌نویسد: «شاپور هم‌چون پدر، دانا و حکیم بود و علم‌دوست و شجاع».

مسعودی در کتاب مروج‌الذهب، رویه‌ی 253، اسارت قیصر را به شاپور دوم نسبت می‌دهد (که درست نیست) و می‌نویسد که پس از ساختن سد شوشتر، قیصر به جانب روم باز گشت و در بعضی تاریخ‌ها هست که شاپور قیصر را با طناب بست و پی پاشنه‌های پای او را برید یا داغ کرد.

در این‌جا هم ملاحظه ملاحظه می‌شود که بحثی از پا بر پشت قیصر نهادن و سوار اسب شدن و کشتن نیست.

در مجمل‌التواریخ و القصص، تألیف سال 520 هجری، رویه‌ی 63 آمده است: «شاپور، همتی بزرگ داشت اندر داد و انصاف و آبادانی عالم، بر سان پدر».

ولی در مورد مرگ قیصر مطلبی ندارد.

ابوعلی محمد بلعمی در تاریخ بلعمی، رویه‌ی 890 از هنر و عدل و فروتنی و تنظیم امور سپاه به وسیله‌ی شاپور تمجید می‌کند و سیرت او را از اردشیر نیکوتر می‌داند، و می‌افزاید: قیصر روم اسیر شد و او را در شوشتر جای داد و گفت که سد شاد’روان را بسازد، سپس او را آزاد کرد، بینی او را برید و او را مخیر کرد تا به زمین روم بازگردد.

احمدبن ابی یعقوب در کتاب تاریخ یعقوبی، جلد اول، رویه‌ی 195، اسارت امپراتور، ساختن پل و سد رودخانه‌ی شوشتر را به دست رومیان نقل می‌کند ولی راجع به مرگ قیصر روم مطلبی ندارد.
پرفسور کریستنسن، شرق‌شناس دانمارکی در کتاب ایران در زمان ساسانیان، رویه‌ی 311، می‌نویسد: «والریانوس امپراتور روم اسیر ایرانیان شد. تصویر شاپور در نقش‌رستم گویای آن است که شاپور با اشاره‌ی شاهانه، امپراتور مغلوب را امان می‌دهد. شاپور دست راست خود را به علامت بخشایش به جانب امپراتور که در مقابل او زانو زده، دراز کرده است. امپراتور در کمال خضوع به زمین زانو زده و هر دو دست را به سوی شاهنشاه دراز کرده و امان می‌خواهد. سرنوشت والریانوس معلوم نیست، قدر متقن این است که در اسارت جان داد. وفات او در شهر گندی‌شاپور واقع شد».
ویل دورانت در تاریخ و تمدن خود، کتاب عصر ایمان، بخش اول، رویه‌ی 242 می‌نویسد: «شاپور، تربیتی عالی داشت و به دانش مهر می‌ورزید و به تمام ادیان آزادی داد. چنان مسحور فلسفه شده بود که قصد داشت سلطنت را رها کند و فیلسوف شود».

ریچارد فرای شرق‌شنا‌س و استاد کرسی زبان فارسی دانشگاه هاروارد در کتاب میراث باستانی ایران، رویه‌ی 349 می‌نویسد: «شاپور به آزادی‌خواهی شناخته شده و به ویژه آزاداندیشی اودر دین، روشی بر خلاف روش بازماندگانش بود».

ولادیمیر گریگورویچ لوکونین، رییس بخش خاوری موزه‌ی آرمیتاژ شوروی سابق، با آن که کمونیست‌ها و نویسندگان شوروی از کوچکترین نقاط ضعف حکومت‌ها و مخصوصاً شاهان نمی‌گذشتند، در کتاب تمدن ایران ساسانی می‌گوید: «والرین و بسیاری از بزرگان روم اسیر شدند. سپاهیان ایرانی، 36 شهر و دژ را به تصرف درآوردند. امپراتوری روم چنین پیکارهایی به خود ندیده بود».
ولی از آزار، بریدن بینی یا قتل امپراتور مطلبی ندارد.

اینک با توجه به این نظرها و نگرش دقیق به پیکرتراشی شاپور در نقش رستم که یادآور این پیروزی بزرگ ایران بر دولت روم است، می‌بینیم که امپراتور والرین همراه با رومی دیگری در جلوی اسب و با کمی فاصله زانو زده و فروتنی می‌نماید و شاپور در حالی که سوار بر اسب است، دست راست خود را بلند کرده و او را مورد شفقت و بخشش قرار داده است.

اگر قرار بود شاپور پا بر پشت یا شانه‌ی والرین بگذارد و سوار شود. نقش امپراتور را در پهلوی اسب شاپور حجاری می‌کردند، زیرا انسان از پهلو و معمولاً پهلوی چپ که در عکس هم نمودار است سوار بر اسب می‌شود و اگر فرض کنیم در میدان جنگ یا در سوریه این عمل را انجام داده بود با این وجود، برای حفظ این خاطره و یادبود به طور یقین چنین منظره‌ای را در جایی نقش می‌کردند.

با این ویژگی‌های اخلاقی، احترام به مذاهب مختلف، آزاداندیشی و گرایش فیلسوفانه‌ی شاپور به فلسفه تا جایی که تاج و تخت را رها کند، از سویی دلبستگی وی به دانش و دانشگاه و کوشش او در ترجمه‌ی کتاب‌های هندی و یونانی در زمینه‌ی: فلسفه، طب و نجوم، نارواست که هتک حرمت و تحقیر به همتای خود روا دارد و پوست او را زنده زنده بکند. به خصوص که در آیین زرتشت، وفای به عهد و پیمان حتا با دشمن محترم است. کشتن کسی که مورد بخشش قرار گرفته از فرهنگ ایرانی به دور است.

شاپور می‌گفت: «شمشیرهای ما مرزها را می‌گشاید و دانش و فرهنگ ما دل‌ها و اندیشه‌ها را». از این‌جا معلوم می‌شود وی برتری نظامی را همراه با پیشرفت‌های فرهنگی و علمی خواستار بوده است.
پس باید گفت مورخ یاد شده (لامبرتن) روایت ضعیفی را از نوشته‌های رومی یعنی کشوری که سه امپراتور خود را در زمان شاپور به باجگزاری و اسارت داده است، گرفته و بزرگ کرده است. ای کاش سند و مأخذ این پژوهشگر گرامی را می‌دانستیم.

اینک به نوشته‌ی ژان ‌گاژه، پژوهشگر و نویسنده‌ی فرانسوی توجه کنیم، او می‌گوید:

«این نوشته‌ها صحت ندارد و جعل است و آن که این موضوع را جعل کرده «لاک‌تانس» می‌باشد که در سال 250 پس از میلاد مسیح در کشور تونس امروزی متولد شد و در زمان سلطنت قسطنطین زندگی را بدرود گفت. آن مورخان، این مطالب را از نوشته‌ی لاک‌تانس اقتباس کرده‌اند. لاک‌تانس یک کشیش مسیحی بود و «آپولوژیست» یعنی مداح به شمار می‌آمد. در دیانت مسیح، آپولوژیست به کسی اطلاق می‌شود که عمر خود را وقف طرفداری از دیانت مسیح نماید و بکوشد که آن دیانت را تقویت نماید و توسعه بدهد. می‌دانیم که والرین دشمن مسیحیان بود و در زمان امپراتوری او هر مسیحی که نتوانست از امپراتوری روم بگریزد به قتل رسید یا این که مجبور شد در بیغوله‌ها زندگی کند و کسی او را نبیند و هر گاه دیده می‌شد، دستگیرش می‌کردند و به قتلش می‌رسانیدند. لاک‌تانس به مناسبت کینه‌ای که نسبت به والرین داشت آن روایت را در مورد قتل و پوست‌کندن وی جعل کرد و خود او می‌گوید که والرین کفاره‌ی جنایاتی را که علیه مسیحیان مرتکب شده بود تأدیه کرد و در دوره‌ی اسارت، همواره از یک برده خفیف‌تر بود و به حکم شاپور اول پوستش را کندند و پر از کاه کردند».

اما دلایل مجعول بودن این روایت از این قرار است:

نخست این که، در سه کتیبه که از شاپور اول در دست می‌باشد و شرح حال اوست به شرح: اول، کتیبه‌ی نقش رستم در ایران، دوم، کتیبه‌ی نقش رجب در ایران، سوم، کتیبه‌ی «پایکولی» که از کشور «آدیابن» واقع در منتهای غربی میان‌دورود به دست آمده است، در هیچ یک از این سه کتیبه، شاپور اول نمی‌گوید که والرین را به قتل رسانیدم و پوستش را پر از کاه کردم، در صورتی که هر سه کتیبه مدتی پس از مرگ والرین نوشته شده است.

شاپور اول مردی نبود که در کتیبه‌های خود نقاب ریا برصورت بزند و خود را غیر از آن‌چه هست جلوه بدهد و در کتیبه‌‌هایش صریح نوشته که فلان کشور را پس از غلبه در جنگ مورد غارت قرار دادم و سکنه‌اش را از دم شمشیر گذرانیدم و هر گاه شاپور اول، والرین را کشته بود به طور حتم در آن کتیبه یا یکی از آنها می‌نوشت، همان‌گونه که نوشته است والرین را شکست دادم و به دست خود اسیر کردم.
دوم، این‌که وقتی والرین در سال 260 میلادی در میدان جنگ ادس شکست خورد و به دست شاپور اول اسیر گردید، لاک‌تانس کشیش مسیحی یک طفل ده ساله بود. در همان موقع مسیحیانی بودند که سی یا چهل سال داشتند و به قاعده، بهتر از یک طفل ده ساله می‌توانستند به وقایع مربوط به والرین پی ببرند و چون مسیحی و دشمن والرین بودند، نمی‌توان گفت که از والرین طرفداری کرده‌اند.

آنها نوشته‌اند که والرین پس از یازده سال اسارت یا هشت سال (به اختلاف روایت) زندگی را به مرگ طبیعی بدرود گفت و شاپور اول جسدش را با احترام به روم فرستاد. چون تاریخ فوت شاپور اول در سال371 (یا 372 ) میلادی است، تصور می‌کنم روایت مربوط به این‌که والرین هشت سال پس از اسارت زندگی را بدرود گفت، بیشتر در خور اعتماد باشد.

دلیل سوم این‌ است که بعد از این‌که شاپور اول گناه والرین را بخشود فقط به این اکتفا کرد که مسکن وی را تغییر بدهد، موجبی وجود نداشته که او را به قتل برساند و پوستش را پر از کاه نماید.

دلیل چهارم، سکوت مورخان ارمنی راجع به این موضوع است.

بر کسی پوشیده نیست که در دوره‌ی پادشاهان ساسانی از جمله در دوره‌ی سلطنت شاپور اول، رابطه‌ی ارمنستان با شاهنشاهی ایران خوب نبود و برعکس، ارمنستان با امپراتوری روم روابط حسنه داشت. اگر شاپور اول والرین را می‌کشت و پوستش را پر از کاه می‌کرد، آیا ممکن بود مورخان ارمنی که سایر وقایع زندگی شاپور اول را نوشته‌اند، این موضوع را مسکوت بگذارند؟

بدون تردید آنها برای این‌که مظلومیت والرین و ظلم شاپور اول را بزرگ کنند، این واقعه را به تفصیل و با شاخ و برگ زیاد در تواریخ خود می‌نوشتند و حال آن‌که در تواریخ آنها این موضوع دیده نمی‌شود.

در تاریخ منصوب به قسطنطین اول هم این موضوع دیده نمی‌شود، در صورتی که در آن تاریخ که به قسطنطین نسبت داده می‌شود بایستی مسأله‌ی قتل و پوست کندن والرین ذکر بشود، زیرا قسطنطین کسی است که دین عیسوی را دین رسمی روم کرد و والرین کسی است که در دوره‌ی امپراتوری خود، مسیحیان را قتل‌عام نمود.

یادداشت‌هایی که از مانی باقی مانده، نوشته‌ی لاک‌تانس کشیش را تکذیب می‌نماید، زیرا مانی در یادداشت‌های خود، جوانمردی شاپور اول را نسبت به سلاطین مغلوب ستوده و گفته است که وی با سلاطین مغلوب طوری رفتار می‌کرد که احترام آنها محفوظ بماند و شاپور اول، برای حفظ آن شهرت نیکو هم که شده بود، والرین را به قتل نمی‌رسانید یا به آن شکل نمی‌کشت.

برگرفته از شماره‌ی یازدهم ماهنامه‌ی وهومن

*****

از نگاهی دیگر

فریدون آورزمانی

انگیزه‌ی این نوشتار مطالعه‌ی مقاله‌ی استاد فرزانه، دکتر بختورتاش زیر عنوان «اشتباهی بزرگ در تاریخ» در مجله‌ی وزین «وهومن» شماره‌ی 11 می‌باشد. در آن نامه، نویسنده‌ی محترم، نوشته‌های نادرست و مغرضانه‌ی بعضی از نویسندگان غربی را در مورد سرنوشت والرین، امپراتور روم پس از شکست در جنگ با ایرانیان و اسارت او به دست شاپور اول فرمانروای ساسانی (272-241 میلادی)، مورد نقد قرار داده و علت و انگیزه‌ی آن را ریشه‌یابی نموده و برای اثبات نظریه‌های خود به برخی از کتیبه‌ها و نقش‌برجسته‌های ساسانی استناد جسته بودند. جذابیت موضوع سبب شد که در راستای آن نوشتار، مسأله‌ی فوق را مورد توجه قرار داده، آن‌گاه بر اساس معنی و مفهوم نقش‌برجسته‌های شاپور اول در ارتباط با این رویداد تاریخی، آن را از دیدگاه دیگری به اختصار مورد بررسی قرار دهیم.

همان‌طور که نویسنده‌ی گران‌مایه تذکر دادند، قضاوت و نوشته‌ی بیشتر مورخان غربی در مورد رفتار خشونت‌آمیز شاپور با والرین در زمان اسارت، درست و بر جای نبوده و این نوشته‌ها اغلب آکنده از حُب و بغضی بوده که توسط مورخان متعصب مسیحی عنوان شده است، زیرا والرین دشمن مسیحیان بوده و آن‌ها را مورد قتل و شکنجه و آزار قرار داد. این مورخان، اسارت و مرگ فجیع او را که ساخته‌وپرداخته‌ی ذهن و فکر آن‌ها بود، نتیجه‌ی طرز رفتار والرین با مسیحیان و رسیدن او به کیفر اعمالش قلمداد نموده‌اند. نولدکه، محقق بزرگ آلمانی نیز این مطلب را تأیید نموده و در کتاب «تاریخ ایرانیان و عرب‌ها در زمان ساسانیان» می‌گوید: «...شرقی‌ها درباره‌ی سرنوشت والرین بیشتر در ابهام و تاریکی هستند تا غربی‌ها... اما اخبار شکنجه‌هایی که بر او آمده است و نیز اخبار قتل او مستند نیست، به خصوص که این اخبار در خصومت مسیحیان با والرین سرچشمه می‌گیرد...».

دکتر گریشمن، باستان‌شناس فرانسوی نیز معتقد است که با والرین در زمان اسارت در ایران به عدالت رفتار شده و چنین می‌نویسد: «... کاخ زیبایی که در کنار کاخ شاپور اول در شهر بیشاپور قرار دارد با سبک رومی ساخته شده و احتمالاً این مکان برای والرین در نظر گرفته شده بود و او تا پایان عمر در این کاخ بدون هیچ‌گونه ایذا و اذیت زندگی نموده و از حمایت و مهربانی شاپور برخوردار بوده‌ است...».

از مطالعه‌ی آثار مورخان شرق و غرب می‌توان دریافت که رفتار فرمان‌روایان ساسانی پس از پیروزی در جنگ و چیرگی بر دشمن، اغلب عادلانه و از روی جوانمردی و گذشت بوده است، اما اغلب مورخان رومی و نویسندگان غربی دنباله‌روی آنها،این مسأله را نادیده گرفته و احساس‌های میهنی، مذهبی و شخصی خود را در نوشته‌هایشان اعمال نموده‌اند. در حقیقت آنها گزارشگر احساس‌ها و خواسته‌های خود بوده‌اند نه واقعیت. آنها بخشش، گذشت و جوانمردی سرداران و فرمان‌روایان ایرانی را در بسیاری از موارد نشانه‌ی حیله‌گری و تزویر قلمداد نموده و در کم‌بها نمودن آن کوشیده‌اند، اما روشن است که این داوری‌ها قابل قبول و پذیرش نبوده و فرمان‌روای پیروز و فاتح، نیازی به دو رنگی و تظاهر به نیکی در مقابل دشمن مغلوب را ندارد. اینک به نوشته‌ی برخی از این مورخان اشاره می‌کنیم:

آمیانوس مارسلنیوس(1) می‌گوید: «... در موقع فتح دو شهر مستحکم رومی، عده‌ای از زنان اسیر را به حضور شاپور دوم (379- 309م ) آوردند. در میان آنها زنی بسیار زیبا دیده می‌شد که زوجه‌ی کروگاسیوس، مستشار رومی بود و از ترس آن‌که مبادا فاتحان بر او دست‌درازی کنند بر خود می‌لرزید. شاه او را به حضور طلبید و وعده کرد که به‌ زودی به دیدار شوهر خود نایل خواهد شد و هیچ‌کس به شرافت او لطمه وارد نخواهد ساخت... ».
آمیانوس اظهار عقیده می‌کند که هدف شاپورآن بود که رومیان را نسبت به کروگاسیوس، بدبین و دچار سوء‌ظن نماید!
پروکوپیوس(2) مورخ دیگر رومی می‌گوید: «... در فتح شهر سورا، خسرو اول (انوشیروان) یکی از سربازان ایرانی را دید که دست زنی به‌ظاهر متشخص را گرفته و به‌شدت می‌کشد و زن نیز دست کودک خردسالی را در دست دیگر گرفته بود و چون کودک نمی‌توانست به پای آنها برسد، زن ناچار او را به روی زمین می‌کشید... گویند خسرو چون این حال را دید ناله از ته دل برآورد و در حضور آناستاسیوس، سفیر روم و کسانی دیگر که در آنجا حضور داشتند شروع به گریستن نمود و از خداوند مسألت کرد که مسبب این بدبختی‌ها را به کیفر اعمال خود برساند...». پروکوپیوس می‌گوید که مقصود او «ژوستنین» امپراتور روم بود، در حالی که همه می‌دانستند، خود خسرو، مسبب و عامل تمام این بلایا و مصایب است.
همین نویسنده در جای دیگر می‌نویسد: «... پس از تسلیم شهر آپامی... خسرو انوشیروان به هوس افتاد که در میان مردم شهر تظاهری کند(!) در میدان شهر حضور به هم رسانید و جزو تماشاچیان برای تماشای مسابقه قرار گرفت... پس از پایان مسابقه، یکی از مردم شهر نزد وی آمد و شکایت کرد که سربازی ایرانی به خانه‌ی او رفته و قصد دست‌درازی به دختر او را دارد. خسرو چون این قضیه را شنید، خشمگین گردید و فرمان داد سرباز را به حضور وی آورند و دستور داد که او را در اردو به دار بیاویزند. مردم شهر چون این خبر را شنیدند، بر در سرای خسرو گرد آمدند و با هم فریاد کشیدند و رهایی سرباز ایرانی را تقاضا کردند. خسرو وعده داد که محکوم را به آنها ببخشد. لیکن بی‌درنگ دستور داد او را پنهانی به هلاکت رسانیدند...».

چنین است نوشته‌ها و گفته‌های مغرضانه‌ی مورخان غرب در مورد ایران و این ماجرا هم‌چنان ادامه دارد. برای رد این داوری‌ها گفتار دیگری را آغاز می‌کنیم:
شاپور اول، فرمان‌روای ساسانی در سال 241 میلادی بر تخت نشست، او فرمان‌روایی برازنده و دلاور و در  کار سپاهی‌گری و رهبری ارتش، بسیار توانا بود. در سال 243 میلادی در جنگی که با رومیان درگرفت گوردین سوم، امپراتور روم کشته شد و ارتش او از هم فرو پاشید و فیلیپ، قیصر جدید تقاضای صلح نمود. در سال 253 میلادی سنای روم، والریانوس را به اتفاق آرا به امپراتوری برگزید. او در بین سپاهیان و ارتش روم احترام و محبوبیت خاصی را دارا بود، زیرا سه دشمن مقتدر روم یعنی فرانک‌ها، ژرمن‌ها و گُت‌ها را به سختی شکست داده و از پای درآورده بود. او برای جبران شکست‌های سابق روم، جنگ دیگری را با ایران آغاز نمود، اما در نزدیک ادسا، از شاپور شکست سختی خورد ( 260 میلادی) و با سپاهیان هفتاد هزار نفری خود به اسارت ایرانیان درآمد. با این پیروزی شگفت‌انگیز بیش از پیش آوازه‌ی ایران و فرمان‌روای ساسانی در جهان آن روزگار طنین افکند. شاپور دستور داد که پیروزی‌های بزرگ او بر امپراتوران روم، بر صخره‌های نقش‌رستم و بیشاپور به تصویر کشیده شده و در معرض دید همگان قرار گیرد. این نقش‌برجسته‌ها از دست‌آویز‌های مهم و ارزشمندی به شمار می‌روند که بسیاری از رویداد‌های مهم آن دوران را در معرض دید دانش‌پژوهان قرار می‌دهند. یکی از ویژگی‌های مهم این نقش‌ها در آن است که علاوه بر انعکاس رویداد‌های تاریخی، دارای جنبه‌های سمبلیک هستند. با بررسی این نقش‌ها بر اساس اصول سبک‌شناسی و تصویر‌شناسی و علایم و نشانه‌های نمادی در هنر ساسانی، مفاهیم واقعی آنها بر ما آشکار و به گونه‌ی دیگری جلوه‌گر می‌شوند. در نقش‌برجسته‌های ساسانی، افتادن فرمان‌روا در زیر پای اسب رقیب به معنای سرنگون شدن از اریکه‌ی قدرت، و مرگ اوست و این مسأله را نباید صرفاً به‌مفهوم توسل به زور و خشونت فرد پیروز تلقی کرد. زانو زدن در مقابل شاه نیز به مفهوم متابعت از او و تقاضای بخشش و پیشنهاد صلح بوده، و دیگر آن‌که در هنر ساسانی گرفتن   مچ(3)‌ دست رقیب به معنای تسلیم و اسیر نمودن اوست.
در نقش‌های درّه‌ی چوگان بیشاپور، فرمان‌روای ساسانی، شاپور اول پیروزی‌های سه‌گانه‌ی خود بر رومیان را که درسال‌های مختلف به وقوع پیوسته بودند در یک صحنه به تصویر کشیده است. در این تصویر شاپور سوار بر اسب در مرکز نقش قرار دارد، در حالی که گوردین سوم که در جنگ با ایرانیان کشته شده بود در زیر پای اسب او افتاده که این حرکت به مفهوم شکست و مرگ اوست، فلیپ عرب امپراتور دیگر در مقابل شاپور زانو زده و نسبت به او ادای احترام و تقاضای صلح می‌نماید و شاپور مچ دست والرین را که به معنی اسارت اوست در دست دارد (260 میلادی).

اما در سنگ‌نگاره‌ی نقش رستم از امپراتوران روم فقط فیلیپ و والرین در صحنه قرار دارند که در این‌جا نیز فیلیپ عرب در مقابل شاپور زانو زده و شاپور مچ دست والرین را در دست دارد. دست دیگر والرین در زیر آستین پنهان شده و این بنا به رسم دربار ساسانیان نشانه‌ی احترام به فرمان‌روا می‌باشد(تصویر شماره‌ی 1).

 

 

گرفتن مچ دست در فرهنگ و هنر یونان پیش از میلاد نیز نشانه‌ی اسارت رقیب بوده است. بر روی مُهر زیبای ساسانی که در تالار مدال‌های کتابخانه‌ی پاریس نگاهداری می‌شود، نبرد شاپور با والرین نقش گردیده است. در این تصویر، والرین شمشیر از نیام کشیده و به سوی شاپور یورش برده، اما شاپور فقط به گرفتن مچ دست او اکتفا نموده و حتا شمشیر خود را از غلاف بیرون نیاورده ( تصویر شماره‌ی2). در این‌جا نیز همان حرکت سمبولیک و رازگون که در سنگ‌نگاره‌های شاپور به مفهوم اسارت والرین آمده، تکرار و تأیید گردیده است. بنابراین‌، لگدمال شدن والرین در زیر پای اسب شاپور و حتا زانو زدن در مقابل او از پایه و بُن بی‌اساس و دروغ بوده و شکل گرفتن این پندار غلط در دهه‌های اخیر از عدم شناخت نمادها و سمبل‌ها در هنر ساسانی آغاز و سپس دستاویزی برای بیان نظریه‌های مغرضانه‌ی محققان غربی گردیده است.

 

 

نکته‌ی دیگری که قابل توجه بوده و ناگزیر به تذکر آن هستم لغزش‌های کوچکی است که در آن مقاله، در مورد کتیبه‌های ساسانی  بیان شده بود و اهم آنها عبارتند از:

1- کتیبه‌ی پایکولی متعلق به شاپور اول نبوده، بلکه متعلق به نرسی فرزند اوست. این کتیبه در سال 293 میلادی، یعنی 21 سال پس از مرگ شاپور، به افتخار پیروزی نرسی بر بهرام سوم و جلوس بر تخت سلطنت در محلی به نام پایکولی (پایقلی) در سلیمانیه‌ی عراق که در حوالی رود سیروان و شمال قصر‌شیرین واقع است، ایجاد گردید.
2- کتیبه‌ی نقش‌رجب متعلق به شاپور اول است، اما قبل از جنگ و اسارت والرین این کتیبه نوشته شده و شرح کارها و فتوحات شاپور نبوده بلکه بیانگر اصل و نسب اوست: «این پیکری است از بغ مزداپرست، خدایگان شاپور، شاهنشاه ایران و انیران که چهر از ایزدان دارد، فرزند بغ مزداپرست، خدایگان اردشیر، شاهنشاه ایران که چهر از ایزدان دارد، نواده‌ی پاپک شاه».
3-  تعداد کتیبه‌های شاپور افزون از سه عدد بوده و عبارتند از: کتیبه‌ی کعبه‌ی زرتشت در نقش‌رستم، کتیبه‌ی نقش‌رجب، کتیبه‌ی بیشاپور (نوشته‌ی اُپسای دبیر)، کتیبه‌ی حاجی آباد و کتیبه‌ی تنگ بُراقی.

پی‌نوشت‌ها:
(1) آمیانوس مارسلنیوس، مورخ رومی در حدود 330 میلادی در انتاکیه به دنیا آمد و در زمان فرمان‌روایی کنستانس وارد خدمت نظام گردید. او در لشکرکشی ژولیانوس به ایران در زمان شاپور دوم در رکاب امپراتور بود. از آثار او 18 جلد کتاب برجای مانده است.
(2) پروکوپیوس قیصری، مورخ رومی در حدود قرن پنجم میلادی می‌زیسته و در 565 میلادی در گذشت. او در لشکرکشی‌های بلیزاریوس، سردار معروف رومی به ایران و نواحی دیگر شرکت داشته و درباره‌ی جنگ‌های ایران و روم به تفصیل سخن رانده است.
(3) هنوز در فرهنگ عامیانه، مسأله‌ی مچ گرفتن به معنای رسوا شدن و تسلیم فرد خطاکار است، زیرا او نمی‌تواند پس از مچ‌گیری و برملا شدن خطایش هیچ واکنشی از خود نشان دهد.

برگرفته‌ از شماره‌ی دوازدهم ماهنامه‌ی وهومن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید