کتاب
کوتولههای سیاسی «هیتلر» میسازند!
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 26 دی 1391 10:23
- بازدید: 4115
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 74، دی و بهمن 1391، رویه 10-12
محمد اسماعیل حیدرعلی (محمد حیدری)
هیتلر روزی در پاسخ به وزیر خارجهاش که یادآور شده بود پیمان شکنیهای پی در پی آلمان به وجهه رایش سوم در جهان لطمه میزند، گفته بود تاریخ را فاتحان مینویسند. واین یعنی من که فاتحم تاریخ را مینویسم، پس نباید نگران بد گوئی دیگران از پیمان شکنی های رایش سوم بود. اما چون هیتلر فاتح نشد و فاتحان دیگر تاریخ را نگاشتند، در مورد بسیاری مطالب یا سکوت کردند، یا با اغراق نوشتند و یا آن گونه که خواستند نوشتند و دیگر هیتلری نبود که نوشتههای نادرست را تکذیب کند.
یکی از مواردی که در مورد هیتلر و رایش سوم او ( حکومت حزب نازی ) نانوشته مانده، نقش و یا اشتباهات کشورهای قدرتمند و گروهی از سیاستمداران آن زمان در به قدرت رسیدن هیتلر به درجه ای بود که بتواند دنیا به خاک و خون بکشد: چمبرلن – استالین – مارشال پتن – دالادیه و.....
ویلیام شایرر نویسنده و تاریخ نگار آمریکائی دو کتاب با ارزش نوشته که به فارسی هم ترجمه شده است:
ظهور و سقوط رایش سوم
سقوط جمهوری سوم
ظهور و سقوط رایش سوم
نویسنده: ویلیام شایرر
مترجم: کاوه دهگان
ناشر: کتاب آمه
سقوط جمهوری سوم: بررسی شکست فرانسه در ۱۹۴۰
نوشته: ویلیام شایرر Shirer, William lawrlnce
مترجم: عبدالحسین شریفیان
ناشر: تهران
کتاب اولی شرح بر آمدن هیتلر در محیط آلمان و جمهوری وایمار بعد از جنگ جهانی نخست را شرح میدهد و کتاب دوم شرایط حاکم بر فرانسهٔ پیش از جنگ جهانی دوم و نقش نظامیان خودخواه و سیاستمداران فاسدی را که در جمهوری سوم فرانسه ، قدرت را قبضه کرده بودند.
این تاریخنگار درست نگار آمریکائی نشان میدهد قرارداد ورسای (قراردادی که به آلمان شکست خورده در پایان جنگ نخست جهانی تحمیل شد) تا چه اندازه در مساعد کردن زمینه برای روی کار آمدن یک حکومت اقتدارگرا و فاشیستی در آلمان نقش داشته است. فاتحان جنگ نخست جهانی، بدترین شرایط را به اقتصاد آلمان تحمیل کرده بودند و از آن مهمتر این که اثر گذاری چنین قراردادی را بر روان ملت آلمان نادیده گرفته بودند. در آلمان شکست خورده، دیگر قیصری به عنوان امپراتور وجود نداشت و حکومت سلطنتی جای خود را به یک جمهوری لرزان داده بود. چون مقر حکومت این جمهوری در شهر وایمار قرار داشت، به جمهوری وایمار معروف شده بود. (جالب است بدانیم قیصر شکست خورده و خلع شده آلمان نوه ملکه ویکتوریا بوده است!)
ملت آلمان که با سیاست آهنین بیسمارک از دوک نشینی (نوعی ملوک الطوایفی) به ملتی یک پارچه و نیرومند ومغرور تبدیل شده بود، پس ازآن جنگ، علاوه بر فقر شدید، خود را تحقیر شده میدید و روان جمعی آلمانیها به تدریج مستعد میشد که یک رهبر مقتدر مانند بیسمارک را دوباره پذیرا شود. در این شرایط یک جمهوری لرزان، بی تجربه و بی پشتوانه در میان انبوهی از مشکلات داخلی و کار شکنی های خارجی دست و پا می زد . در آلمان احزاب متعددی تشکیل شده بود که در میان آنها حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی) به راستی محلی از اعراب نداشت: نه از لحاظ تعداد اعضا و نه از بابت قدرت تشکیلاتی .... و در راس این حزب فرد گمنامی قرار داشت که علاوه بر نقاشی، کتابی هم می نگاشت که بعدها انجیل آلمانی ها شد: ماین کانف (نبرد من)
فاتحان مغرور جنگ نخست جهانی، بیتوجه به شرایط آلمان، با این خیال که ژرمنها را درست و حسابی مهار کردهاند، سرگرم شادخواری و شاد نوشی خویش بودند. در انگلیس سیاستمداران آیندهنگر و زیرکی نظیر دیزرائیلی جای خود را به سیاستمدارانی کم مایه و نزدیک بین نظیر چمبرلن داده بودند.
در فرانسه اما، وضع اسفناکتر بود. یک دارودسته از سیاستمداران جاه طلب و مال اندوز که دالادیه نامی در راس آنها قرار داشت قدرت سیاسی را قبضه کرده بودند. فرانسویان که آن زمان نیرومندترین ارتش پیاده نظام جهان را داشتند، برای محکم کاری در مرزهای خود با آلمان یک دیوار دفاعی پر هزینه میساختند که بعدها به دیوار ماژینو معروف شد. در راس آن ارتش نیرومند نیز یک مارشال فاتح و متکبر جا خوش کرده بود که جز به نظریات و ایدههای نظامی خویش، به نظر کسی بها نمیداد: مارشال پتن
و همین مارشال پتن بود که وقتی یک سرهنگ هوشمند و آگاه فرانسوی به نام دوگل که پیگیر ایدههای هم قطاران خود در آلمان بود، اثری نگاشت که درآن لزوم تجدید نظر در دکترین نظامی فرانسه و بها دادن بسیار به نیروی زرهی را نشان داده بود، نخوانده به سطل زباله انداخت!
در آلمان، شرایط اجتماعی برای روی کار آمدن یک نیروی قدرتمند مساعد شده بود. هیتلر و یارانش که در یک آبجو فروشی مونیخ گرد میآمدند و بحث میکردند، لحظه موعود خود را تشخیص دادند و با آتش زدن رایشتاک (مجلس آلمان) و نسبت دادن آن به کمونیستها به سادگی شگفت انگیزی دولت جمهوری وایمار را ساقط کردند و خود قدرت را به دست گرفتند.
بیخیالی شگفتانگیز
روزی که هیتلر و دارودستهاش قدرت را در دست گرفتند، سازمانهای اطلاعاتی و دولتمردان قدرتهای اروپائی، میباید شروع فاجعه را حدس میزدند و برای مهار آن اقدام میکردند، زیرا انجیل نازیها، یا همان نبرد من، در دسترشان بود و میدانستند هیتلر چه در سر دارد . اما کاری نکردند!
هیتلر در زمانی کوتاه ، تعهدات آلمان در زمینه محدودیت تولید سلاح، محدودیت ارتش و دیگر مواردی را که امکان تبدیل مجدد این کشور به یک قدرت نظامی را فراهم می کرد و در قرارداد ورسای هم پیش بینی شده بود، یکی پس از دیگری زیر پا گذاشت. صنایع آلمان، بویژه صنایعی که مستقیم یا غیر مستقیم در تولید تسلیحات نقش داشتند باسرعت شگفت آوری توسعه یافتند و به همان موازات ارتش آن هم بزرگ وبزرگ تر شد . جالب این که صدای اعتراض در درون آلمان بسیار رساتر از صدای اعتراض در کشورهائی که از جنگ نخست جهانی زخم بر داشته بودند، شنیده میشد، ولی قدرتهای غربی خود را به کری زده بودند. نوشتههای برتولد برشت در همین دوران ، بهترین گواه در این زمینه است.
دولت انگلیس آن زمان تنها ابر قدرت جهان بود، اما رهبرانش فقط به نشان دادن واکنشهای آبکی به کارهای هیتلر بسنده میکردند. شایرر، با استناد به سندها و مدرکهای معتبر نشان میدهد چگونه دولتمردان انگلیسی و فرانسوی با بی تفاوتی رشد غول آسای آلمان هیتلری را نظاره میکردند.
به راستی اگر در همان دوران این دولتهای نیرومند در برابر جاه طلبیهای هیتلر میایستادند و او را مهار میکردند، جنگ دوم جهانی با آن ابعاد، کشتار و ویرانی رخ می داد؟
چند باره خوانی آن دو کتاب ویلیام شایرر ما را به این نتیجه میرساند که بیعملی صلح طلبان همان اندازه خطرناک و ویرانگر است که جاه طلبی دیکتاتورها . واصولا این قماش رهبران بدون مماشات دیگر کشورها نخواهند توانست به آن درجه از قدرت برسند که بی پروا حمام خون راه بیاندازند.
شایرر ، رویدادهای این برهه از تاریخ آلمان، انگلیس و فرانسه را با چنان دقتی ترسیم کرده که شکی باقی نمی گذارد مسئولیت رهبران دو کشورانگلیس و فرانسه در تبدیل آلمان به یک ماشین جنگی ویرانگر و رسـیدن فاشیـسم به آن درجه اعلای بی رحمی، قابل چشم پوشی نیست.
زمانی که هیتلر با از میان برداشتن شقاوت آمیز مخالفان داخلی، قدرت را کاملا به دست گرفت و یک رهبر بلامنازع شد، ادعاهای ارضی کوچکی را مطرح کرد تا واکنش انگلیس و فرانسه را بیازماید. به راستی هنوز هیتلر هراس داشت که این دو کشور سرکوبش کنند، ولی هنگامی که دریافت در این دو کشور سیاستمدارانی بی کفایت یا فاسد بر سر کارند، عزم خویش را برای جهان گشائی جزم کرد.
واکنشهای چمبرلن، نخست وزیر وقت انگلیس به زیاده خواهیهای هیتلر و امتیاز دهی های او به رهبر رایش سوم، فصل دردناک، اما نانوشته ای از تاریخ اروپا در قرن بیستم است. روند الحاق اتریش به آلمان (آنشلوس) از طرف انگلیس و فرانسه چنان ساده انگاشته شد که مایه حیرت است. یا دست اندازی و لشگر کشی های محدود و اولیه هیتلر در این زمان را چنان ماست مالی میکردند که در باور نمیگنجد. چمبرلن که مدام به هیتلر امتیاز میداد، در برابر انتقاد مخالفان خود به این بهانه متوسل میشد که مدارا با این مرد مانع بروز یک جنگ فراگیر و ویرانگر می شود!
در فرانسه (دارنده بزرگ ترین ارتش پیاده نظام جهان آن روز) سیاستمداران فاسد سرگرم کار خویش بودند و فرماندۀ خود شیفته ارتش ، هشدارهای چند افسر با دانش (و برتر از همه ی آن ها سرهنگ دوگل ) را نادیده میگرفت. دوگل به درستی در یافته بود سرنوشت جنگ آینده را نیروهای ضربتی زرهی تعیین میکند، نه یک پیاده نظام کم تحرک ، بر همین اساس طرح هائی را برای تقویت نیروی زرهی کشور تهیه و پیشنهاد کرده بود که همچنان که آمد، مارشال پتن آنها را نخوانده، روانه سطل زباله کرد.
یک پرسش دیگر: آیا اگر پتن نظریات دوگل را جدی میگرفت و نیروی زرهی ارتش فرانسه کارآیی لازم را پیدا میکرد، هیتلر میتوانست به آن سرعت به پیروزهای برق آسا برسد. و آیا محتمل نبود که ارتش آلمان در همان نبرد با ارتش فرانسه زمین گیر شود؟
در این جا باید اشاره ای هم به قدرت شرق بکنیم.
هیتلر میدانست استالین چندان سرگرم تصفیههای گسترده حزبی است که مجال اندیشیدن به خطر محتمل از جانب غرب را ندارد، از این رو برای فریب دادن او رابطه برلین – مسکو را گرم کرد. کسی چه میداند؟ شاید در همین زمان هیتلر وعده تقسیم لهستان را هم به استالین داده بود.
بهانه دالان دانتزیک و دفاع از آلمانیهای ساکن در بخشی از لهستان ، آغاز تهاجم گسترده نیروهای آلمانی در خارج از مرزهای این کشور بود.
حتی اگر در همین زمان هم لندن و پاریس واکنش قاطعی نشان میدادند، باز این شانس وجود داشت هیتلر دست و پای خود راجمع کند و جنگی فراگیر و خونین دنیا را به کام نکشد. اما بازهم تصمیم گیرندگان در لندن و پاریس واکنشهائی آبکی نشان دادند. و در این زمان بود که هیتلر باورکرد میتواند رایش هزار سالهاش را بر پا کند.
نخوت هیتلر، ذلت چمبرلن
اندک زمانی پس از آن که هیتلر اتریش را به خاک آلمان ضمیمه کرد، ادعای نوینی را پیش روی دولت های نیرومند اروپائی قرارداد. وی به بهانه وجود گروهی آلمانی تبار در منطقه سودت، واقع در جمهوری چکسلواکی، و ادعای بدرفتاری با آنان، وانمود کرد که بنای لشکرکشی با این جمهوری را دارد. اکنون دیگر میباید سران فرانسه و انگلیس دریافته باشند که هیتلر اشتهای سیری ناپذیری دارد و باید جلوی او ایستاد، اما به شیوهای شگفت انگیز به او باج دادند. نخست وزیر بیکفایت انگلیس و همتای فاسد فرانسویش یعنی دالادیه، به مونیخ رفتند وطی مراسمی خفت بار، در غیاب نمایندگان دولت جمهوری چکسلواکی و در مراسمی که موسیلینی هم حضور داشت، سند واگذاری چکسلواکی به آلمان را امضاء و تقدیم هیتلر کردند!
به راستی آنان با این کار هرگونه تردیدی را که ممکن بود بر جاه طلبیهای هیتلر و آلمانیها مهار بزند، از ذهن آنان زدودند وبه جایش این باور را نشاندند که هیچ چیز نمیتواند مانع جهان گشائی «نژاد برتر» شود.
چمبرلن و دالادیه زمانی چکسلواکی را به هیتلر پیش کش کرده بودند که در قلمروی رایش سوم ( آلمان و اتریش ) کشتار یهودیان و دگر اندیشان آغاز شده بود و جهان متمدن آن زمان می دانست رایش سوم یعنی حکومتی نژادپرست ، تمامیت خواه و بدون پایبندی به هر پیمانی ....
پیمان مونیخ اکسیری بود که فرانسه و انگلیس به هیتلر خوراندند تا او خود را زیگفرید زنده ی ژرمن ها بپندارد ( زیگفرید قهرمان اسطوره ای ژرمن ها که همانند اسفندیار روئین تن بود . وی با کشتن اژدها و غرقه شدن در خونش روئین تن شد ، اما هنگام حمام گرفتن در خون اژدها برگی بر قسمتی از بدنش افتاد ومانع شد که آن قسمت به خون اژدها آغشته شود و همین قسمت ، مانند چشم اسفندیار، نقطه آسیب پذیر او شد )
هیتلر پس از پیمان مونیخ خیز نهائی را برای جهان گشائی خونین خود آغاز کرد. اما پیش از آغاز حمله سراسری ، می باید خیال خود را از بابت شرق ( تا پایان کارش در جبهه های غرب ) راحت کند . بدین لحاظ با رهبر کشور شوراها ، یعنی استالین وارد مذاکره شد و با وعده واگذاری نیمی از لهستان پس از فتح آن ، توانست پیمان منع تعرضی با رفیق استالین ببندد!!
بدین قرار می بینیم سه کشور بزرگ آن زمان در به قدرت رسیدن هیتلر نقش داشتهاند: انگلیس ، فرانسه و اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی.
بعد از این پیمان هیتلر حمله سراسری خود را آغاز کرد . رفیق استالین که نیمی از لهستان را دست خوش گرفته بود ، به آن چه در اروپا روی می داد ، بی توجه بود . هیتلر به راحتی و در زمانی کوتاه فرانسه را اشغال کرد ، بدون آن که دیوار ماژینوی محبوب مارشال پتن در این جنگ کم ترین نقش باز دارندهای داشته باشد ، زیرا ارتش هیتلر از منطقه ای هجوم به فرانسه را آغاز کرد که به ذهن پتن و ژنرال هایش خطور نکرده بود . ارتش هیتلری با حمله های برق آسای نیروی زرهی ( که فصل نوینی درجنگ ها گشود ) نخست کشور بلژیک را اشغال کرد و بدون آن که به ارتش فرانسه مجال جا به جائی نیروها را بدهد با همان حملات برق آسا از بی دفاع ترین موضع نظامی فرانسویان در مرزهای بلژیک وارد خاک فرانسه شد. در واقع بزرگ ترین ارتش پیاده نظام آن روزگار بدون آن که فرصت جنگیدن بیابد ، شکست خورد . و این شکست خفت بار محصول خود خواهی مارشال پیری بود که پس از تسلیم فرانسه ، سروری آلمان را پذیرفت و به تشکیل دولتی دست نشانده در شهر ویشی رضایت داد!
پتن به دیوار و یا درست تر است بگوئیم خط دفاعی ماژینو دل بسته بود و از این رو لازم است که گفته شود این دیوار یک رشته تاسیسات پر هزینه و مجهز رو و زیر زمینی را شامل می شد که در سراسر مرز فرانسه با آلمان گسترده شده بود. در عظمت این خط دفاعی همین بس که گفته شود در تاسیسات و سنگرهای بتنی زیر زمینی آن دو خود رو هم زمان می توانستند تردد کنند!
ماشین جنگی نازیسم به راه افتاده بود و متوقف کردنش دیگر به این سادگی امکان نداشت. میباید بخش های بزرگی از اروپا، آسیا و آفریقا به خاک و خون کشیده شود و ده ها میلیون انسان جان دهند تا این ماشین از کار باز ایستد.
چند باره خوانی دو کتاب ویلیام شایرر (سقوط جمهوری سوم و ظهور و سقوط رایش سوم) ما را به این نتیجه میرساند که تنها انسانهای جاه طلب، متوهم و خودکامه، نوع بشر را به ورطه مرگ و فلاکت نمیکشانند، بلکه سیاستمداران و رهبران فاسد، بیدانش و بینش و سست عنصر نیز به همان اندازه دیکتاتورها خطرناک و مصیبت آفرین هستند.
جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و دادگاهی در نورمبرگ تشکیل شد تا جنایتکاران را کیفر دهد. اما می باید در این دادگاه کسانی چون چمبرلن، استالین و دالادیه نیز به اتهام زمینه سازی برای به قدرت رسیدن هیتلر مورد محاکمه قرار میگرفتند. این امر از اینرو لازم بود که اینان (بخصوص دالادیه و چمبرلن) به هشدارها و زینهارهای افراد آگاه و با دانش در زمینه خطر مماشات با هیتلر و دست کم گرفتن جاه طلبیهای او با لجاجتی شبیه لجاجت خودکامگان برخورد کردند.
البته دالادیه و مارشال پتن پس از پایان اشغال فرانسه مورد محاکمه قرار گرفتند و محکوم به مرگ شدند، اما نه به اتهامات بالا، بلکه به اتهام تشکیل دولت ویشی و همکاری با دشمن اشغالگر ( ژنرال دوگل که رئیس دولت فرانسه شده بود حکم مارشال پتن را از اعدام به حبس ابد تخفیف داد)
البته دیگر امکان ندارد ماجرای هیتلر و حزب نازی به همان شکل تکرار شود، اما خود کامگان کوچک وبزرگ در این جا و آن جا آدمیان را در گیر جنگهای مقطعی میکنند و در این رویدادها نیز اگر نیک بنگریم رد پای کوتولههای سیاسی (مانند چمبرلن و دلادیه) را میبینیم. اما دنیا را چه دیدی؟! ... شاید همین کوتولههای سیاسی زمینه را برای کسی شبیه هیتلر فراهم آورند. مگر در سال 1933کسی میتوانست تصور کند فرد گمنامی بنام آدولف هیتلر خون ریزترین دیکتاتور قرن بیستم خواهد شد؟
م. الف. ح