جستار
ارزش جهانی گاتها و عرفان ایرانی
- جستار
- نمایش از جمعه, 28 مرداد 1390 17:40
- بازدید: 4130
برگرفته از فر ایران
دکتر حسین وحیدی
گاتها، دفتر گرانبار و جاودانه اشوزرتشت، [کمابیش] 3700 سال پیش سروده شده است، دارای چنان درونمایهای ژرف و ارزشمند است که امروزه پس از زمانی دراز و در آغاز سده بیست و یکم، همچنان میتواند پاسخگوی پرسشهای بنیادین انسان درباره هستی و زندگی و راهنمای مردمان به سوی بهزیوی و رستگاری و بهروزی در سراسر جهان باشد. دربارهی گاتها به ویژه از دیدگاه ارزش جهانی و همچنین وابستگی گاتها و عرفان ایرانی، سخن بسیار میتوان گفت که من در اینجا، تنها درباره سرآغاز گاتها سخن میگویم. گاتها چنین آغاز میشود:
اندیشه و گفتار و کردار زرتشت پاک
یان [دلآگاهی] اهوراست
فراپذیرید، ای جاودانهای پاک، گاتها را
درود به شما، ای سرودههای پاک
یا نیم منو یا نیم وچو یا نیم شیاوثنم ...
گاتها با واژه «یان» [دلآگاهی]، آغاز میشود و من گفتار را از همین واژه میآغازم. برای درونمایه واژه «یان» واژههای گوناگون آورده شده است: آرمان، لطف، لطف خدا ... اما درونمایه درخور و درست برای واژه اوستایی «یان»، واژهای که در سرآغاز گاتها آمده، همان واژهایست که بر دفتر گرانبار و ارزشمند فرزانه بزرگ ایران «شهابالدین سهروردی» نهاده شده است: «حکمه الاشراق» که فارسی آن میشود «فرزان یان» فرزان برخاسته از یان که خود سهروردی درباره آن در دفتر «حکمه الاشراق» چنین مینویسد:
«... لم یحصل لی اولا با الفکر بل کان حصوله بامر آخر ثم طلبت علیه الحجه حتی لو قطعت النظر عن الحجه مثلا ما کان یشککنی فیه مشکک ...».
«... و اینها از راه اندیشه برای من به دست نیامده است و بلکه به دست آمدن آنها از راه دیگری بوده است. «ذوق و اشراق ـ دلآگاهی ـ یان» و پس از به دست آمدن (از راه «اشراق ـ دل آگاهی ـ یان) است که من بر استوار کردن آنها دست بر برهانآوری زدهام و اگر از برهانآوری هم چشمپوشی کنم، هیچکسی نمیتواند در درستی آن فراپرسها (مسایل) و نهندها (موضوعات) در من دودلی اندازد...»
یان، اشراق و دل آگاهی همان است که سهروردی گفته است: نیروی بیکرانی در روان و مغز و اندیشه انسان فراتر از اندیشه و خرد و وهانآوری که میتواند فراپرسها [مسایل] و پوشیدهها را برای جوینده روشن سازد. درباره توانایی روان انسان مولوی میگوید:
موجهای تند توفانهـــــــــای روح
هست سد چنان که بد توفان نوح
×××
تو یکی نیستی ای خوش یمن رفـیق
بلکه گردونــــی و دریای عمـــــیق
موســــی و فرعون، در هستی توست
باید این دو خصم را در خویش جست
×××
خود تو اسرافیل عصری، راست خیــز
راست خیزی کن، تو پیش از رستخیز
توانایی و گستردگی نیروی روانی و مغزی هر انسان چنین است. اما این توانایی و گستردگی میبایست به گامهی (مرحلهی) آفرینندگی رسیده باشد. مولوی درباره آفرینندگی روان انسان گوید:
آسمان شو، ابر شو، باران ببــار
نــاودان بارد، ولی ناید به کـار
آب باران، باغ سد رنـــگ آورد
ناودان، همسایه در جنگ آورد
اشو زرتشت ابراندیشهور تاریخ، کسی است که [کمابیش] در 3700 سال پیش، نیروی بیکران روانیاش به گامهی آفرینندگی و یان [دلآگاهی] رسیده و ابر بارانزای او، باغ هزاران رنگ جاودانهی گاتها را پدید آورده است، دفتر گرانباری که هر واژهاش خود دفتری است، در بردارندهی درونمایهای بس ژرف و اندیشه انگیزه.
جاودانهای پاک ـ در سرآغازی که یاد کردیم پس از «اندیشه و گفتار و کردار زرتشت پاک، یان اهوراست.»
میخوانیم «فرا پذیرید ای جاودانهای پاک، گاتها را». جاودانهای پاک همان امشاسپندان است. امشاسپندان، بربست (قانون) فرمانروا بر جهان هستی و روان و زندگی انسان است که چون و چند هر یک، از دید گاتها و عرفان برخاسته از گاتها چنین است:
بهمن یا وهومن ـ اندیشه نیک: خرد فرمانروا بر هستی و خرد و اندیشه و اندیشه نیک در روان و زندگی انسان است. به گفته مولوی:
غیر از این عقل تو، حق را عقلهاست
که بـــــــدان تدبیر اسباب شماست
جنبشی بینـــــی، بگویی زنده است
وین نگویـــــی کز خرد آکنده است
درباره نیروی اندیشه و خلند (تاثیر) آن در زندگی و روان انسان، باز در مثنوی مولوی میخوانیم:
از یکی اندیشه، کایــــــــــد از درون
سد جهان، گـــــردد به یکدم واژگون
هســـــــت آن اندیشه، نزد خلق خرد
لیک چون سیلی، جهان را خورد و برد
باش تا روزی که آن فـــــکر و خیال
برگشایـــــد، بیحجابــــی پر و بال
کوهها بینی از آن، چون پــــشم نرم
نیست گشته، مشکلات سخت و نرم
دیده مـــــیباید، سبب سوراخ کن
تـــــا که، حجت بر کند از بیخ بن
پس دو چشم روشن، ای صاحبنظر
بـهتر از صد مکتب است و، صد پدر
اردیبهشت، اشاوهیشتا = بهترین راستی و پاکی: دومین بربست فرمانروا بر جهان هستی و زندگی انسان، اردیبهشت، ارتا، اشا، هنجار هستی است. به گفته حافظ
نیست در دایره، یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مســــاله، بیچون و چرا میبینم
ارشا، ارتا، هنجار فرمانروا در روان انسان، راستی است که پادیار (ضد) آن دروغ است. در فرهنگ زرتشت، راستی سرچشمهی همه نیکیها و دروغ، پایهی همهی بدهیهاست.
شهریور، خشترایی وئیریایی: شهریور، در جهان هستی همآهنگی و در روان انسان، همآهنگی از راه چیرگی برخواست است. خشترایی در واژه شهریور، شهریاری است و وئیریایی یا ویر، خواست و میل است. ساز و کار خواست در روان انسان، همان است که مولوی گوید:
میلها، همچون سگان خفتهانــــد
کاندر آنها، خیر و شر بنهفتهانـــد
چونکه در کوچه، خری مردار شـد
سد سگ زنده، بدان بیدار شـــــد
مویهای هر ســـگی، دندان شده
از برای طعمه، دم جنبان شــــده
یا چو بازانند، دیده دوختــــــــه
در شکار، از بهر صیدی سوختـــه
چون کله برگیری و بیند شــــکار
آنگهان گیرد، طواف کوهســــــار
ساختار زندگی انسان به گونهای است که پیرامون او سرشار از بوی مردار و بوی خوش است. شهریور توان و نیرویی است در انسان که با یاری آن و با به زندان شدن همه خواستهای کاهنده و زیانبار، روان آماده بوییدن بوی خوش میگردد. به گفته حافظ:
بـــــــوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا، سخن آشـــــــــــــــنا شنید
ای شــــــاه حسن، چشم به حال گدا فکن
کایـــن گوش، بس حکایت شاه و گدا شنید
یــــارب کجاست، محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
سپنتا آرمویتی یا اسفند = سپنتا آرمئیتی: از سه واژه ساخته شه است، سپنتا، پاک، ارم، ترازو و مئیتی، مت اندیشه. سپنتا ارمئیتی، اسفند یعنی اندیشه ترازمند که برآمد آن در انسان، پدید آمدن نیروی اندازه داری، مهر و فروتنی و فراگردیدن خواست «من خواهی» به خواست «ما خواهی» است. دربارهی من و تو، وفرا گردیدن من به تو، مولوی را گفتهایست ژرف که آورده میشود:
آن یـــــــــــــکی آمد در یـاری بزد
گفت یارش، کیستی ای مــــــــعتمد
گفت: «من»، گفتا برو هنگام نــــیست
بر چنین خوانــــــی، مقام خام نیست
خـــــــــــام را جز فرقت و درد فراق
که پزد که وا رهاند از نفـــــــــــــاق
رفــــــت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق یار، سوزید از شــــــــــــرر
پخته شد از آن سوخته، پس بازگشـت
باز، گرد خانهی آن یـــــــــار گشـت
حلقه بر در زد، به سد تـــــرس و ادب
تا نه بجهد، بی ادب لفظــــــــی زلب
بانگ زد یارش که بر در کیســـت، آن
گفت بر در هم تویی، ای دلســـــتان
گفت اینک، چون منـــــی از در درآی
نیست گنجایی دو مــن، در یک سرای
درونمایه اسفند در زندگی مردمان همین گفته مولوی است. هنگامی که فروزه اسفند در مردمان پدید آید، «من خواهی» به «تو خواهی» فرا میگردد که با این فراگشت، مهر و دوستی و آشتی و همزیستی و همکاری در زندگی مردمان پدید میآید.
خرداد، هئوروتات، رسایی: خرداد، رسایی است. رسایی در هستی و در روان و زندگی مردمان. جهان هستی، در پویش و بالندگی پیوسته است. پویش و بالندگی جهان هستی، فراگردی است برگشت ناپذیر و یکسویه و پیشرو و شتابنده. در روان انسان نیز رسایی فرمان میراند و رسایی در روان انسان، همان پیمودن گامههای بهمن و اردیبهشت و شهریور و اسفند است که انسان اگر این گامهها را پیمود، به مرز رسایی میرسد: رسایی در اندیشه و گفتار و کردار. همین رسایی است که فروزه فر را در انسان پدید میآورد.
وارونهی آنچه گفته می شود که فر ویژه شاهان است، فر فروزهایست ویژه همه مردمان و آن فروزهی برخاسته از رسایی است. درباره پویش و بالندگی جهان هستی و در انسان، سخن مولوی آورده میشود:
آمـــــــــــده اول، به اقلیم جمـاد
وز جـــــــــمادی، در نباتی اوفتاد
سالها اندرنباتی، عمر کـــــــــرد
وز جمادی، یاد ناورد از نبـــــــرد
وزنباتی، چون به حیوانــــــی فتاد
نامدش حال نبــــــــاتی، هیچ یاد
جز همین میـــلی که دارد سوی آن
خاصه در وقت بهار و ضمیـــــــران1
همچو میل کودکان، با مــــــادران
سر مـــــــــیل خود نداند، در لبان
باز از حیوان، سـوی انســـــــانیـش
میکشد آن خالقـــــــی که دانیش
همچنین اقلیــــــــم تا اقلیم، رفت
تا شد اکنـــــون، عاقل و دانا و زفت2
عــــــــقل های اولینش، یاد نیست
هم از این عقلش، تحول کردنی است
دگرگونی از «عقل» به نیروی دیگر همان دگرگونی بزرگ در انسان، پدید آمدن یان [خودآگاهی] و فر در اوست
امرداد ـ جاودانگی: امرداد، جاودانگی است که به دنبال خرداد، یعنی رسایی میآید. خرداد امرداد، رسایی جاودانه است. رسایی جاودانه چنین است که انسان میتواند به مرز رسایی برسد اما باز میبایست پیوسته رفتارش بر پایهی امشاسپندان باشد و هرگز کار و رفتاری وارونه امشاسپندان نداشته باشد که اگر داشته باشد، رسایی او به پایان میرسد. نمونه این رویداد، جمشید در شاهنامه است. جمشید در زندگیش کارهای بسیار بزرگ کرد و به رسایی رسید اما در اوج رسایی، اندیشه و پندار خدا بودن به او راه یافت و با همین اندیشه نیروی فر در او بگسست و سرنگون شد.
مــــنی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان گسست و، بشد ناسپاس...
چو این گفته شد، فر یـزدان از اوی
گسست و، جهان شد پر از گفتگوی
گاتها، با بند یکم هات 28 آغاز میشود. این بند چنین است:
اینک.
ای مزدای مینوی پاک نیکی افزا
در آغاز،
با دستهای برافراشته و خواهان شادمانی.
به تو نماز میآورم
باشد که
با همه کردارهای پاک و راست
که با خرد و اندیشه نیک انجام گیرد.
روان آفرینش را خشنود سازم
بند یکم، با خشنودساختن روان آفرینش، روان جهان پایان مییابد و این گفتهایست بس ژرف و اندیشهانگیز. زرتشت از روان جهان و روان آفرینش سخن به میان میآورد، همان گفتهای که در عرفان ایران نیز بازگو میگردد. مولوی میگوید:
جــــمله ذرات عالم در جهان
با تو میگویند پیدا و نــــهان
ما سمیعیم و، بصیر و، باهشیم
با شما نامحرمان، ما خامشیـم
ذکر و تسبیحات ذرات جـهان
غـــلغلی افکنده، اندر آسمان
زرتشت میخواهد روان جهان را خشنود سازد، روان همه نمودهای هستی را. این، همان نیاز بزرگ زمان ما در آغاز سده بیست و یکم است. خشنود ساختن هستی زمین. خشنود ساختن درختان زمین که در روند نابود شدن پیوسته است، آبزیان و همچنین و جانوران گوناگون، هوا، انسان گرفتار جنگ و کشتار و ... آری جهان در آغاز سده بیست و یکم، به دیدمان (نظریه) و اندیشههایی نیاز دارد که روان آفرینش را خشنود سازد که آن اندیشه، اندیشهی اشو زرتشت در گاتهاست، باور و اندیشه و دیدمانی که در گاتها آمده است. و بر ما ایرانیان و همه فرزانگان جهان است که بکوشیم تا گاتها را جهانگیر سازیم، گاتها را به درستی بشناسیم و به جهانیان بشناسانیم، تا جهان همان شود که او خواسته بود و گفته است:
ای اهورا،
پس زرتشت
برای خویشتن پاکترین اندیشهها را برمیگزیند.
باشد که
در پرتو راستی
زندگی مادی ما نیرو گیرد
پارسایی و توانایی مینویی
زندگی ما را تابان گرداند،
و اندیشهی نیک، کارهای ما را به پاداش نیکو برساند.3
پی نوشتها
1ـ ضمیران: ریحان
2ـ زفت: درشت، ستبر، فربه، پر
3ـ گاتها ـ هات 43 ـ بند 15 ـ برگردان: دکتر حسین وحیدی