جهان ایرانی
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش نخست
- جهان ايراني
- نمایش از پنج شنبه, 13 خرداد 1389 13:44
- بابک علیخانی
- بازدید: 9956
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
قفقاز
در مآخذ اسلامی قبق، ناحیه، و رشته کوههایی است که از دریابندر آناپا بر کرانه ی دریای سیاه تا شبه جزیره آبشوران [Apsheron] بر کرانهی باختری دریای مازندران (هیرکانا = کاسپین = خزر) کشیده شده و درازای آن به1200 کیلومتر میرسد. به باور برخی از دانشمندان جغرافیا این رشته کوه جداکنندۀ میان اروپا و آسیاست. قفقاز به دامنههای شمالی و جنوبی این رشته کوهها نیز گفته می شود، و بدین ترتیب قفقاز، در معنی گستردهتر آن از دشتهای کوبان و تِرِک [Terek] در شمال تا مرزهای ترکیه و ایران گسترده است، و جمهوریهای اران (آذربایجان)، ارمنستان، داغستان، گرجستان در آن جای گرفته است. این منطقه مسکن گروههای گوناگونی از طوایف و اقوام گوناگون با زبانها و لهجههای مختلف میباشد.
قفقاز ، به معنی وسیعتر آن شامل چهار منطقه است که دو منطقه آن کوهستانی و دو منطقه آن پستبوم است و از شمال به جنوب عبارتند از :
1- ناحیه قفقاز شمالی که در اصطلاح اروپائیان به سیسکو کاز ( Siskokaz) یعنی این سوی قفقاز معروف است ، و البته نسبت به ما ایرانیان که در جنوب روسیه هستیم آن سوی قفقاز است ، در این قسمت تپه های شمالی کوههای قفقاز به دشتهای کوبان و ترک منتهی می شود که فلات پست ستاوروپول میان آن دو واقع است.
2- رشته کوههای قفقاز بزرگتر یا «بولشوی کاو کاز».
3- ناحیه پست ریون و کورا که بین دریای سیاه و دریای خزر قرار دارد و به وسیله رودهای ریون و کورا زهکشی می شود ، این قسمت را با رشته کوههای قفقاز کوچکتر ماوراء قفقاز می خوانند.
4- رشته کوههای قفقاز کوچکتر که بین ناحیه پست ریون و کورا و فلات ارمنستان واقع است.
گر چه اکنون در ناحیه قفقاز آتشفشان فعال وجود ندارد ، آبهای گرم معدنی و زلزله ها نشانه آن است که در این قسمت وقتی آتشفشانهائی وجود داشته است.
مردم قفقاز
ناحیه قفقاز از لحاظ تعداد اقوام و طوایف گوناگون از متنوعترین مناطق جهان است. مردم قفقاز را می توان به 4 گروه زبانی تقسیم کرد :
مردم نخستین قفقاز؛ هند و اروپایی ها : ترک زبانها؛ و سامی زبانها .
سه گروه اخیر در دوران های تاریخی به قفقاز مهاجرت کرده اند ، ولی مردمان نخستین قفقاز از دورانهای پیشتر در این منطقه ساکن بوده اند مردمان نخستین قفقاز جنوبی شامل اقوام گرج هستند که در حدود 2600000 نفرند (گرجستان) مردمان نخستین قفقاز شمالی که همه کوه نشین هستند ، به دو گروه غربی و شرقی تقسیم می شوند : گروه غربی شامل چرکسها ، ساکن کنار کوبان و ترک علیا ، و ابخاز ها است ؛ گروه شرقی به چند گروه فرعی تقسیم می شود که شامل چچن ها ، لکها ، لزگیها و گروه های دیگری هستند.
هند و اروپائیها شامل ارمنیها (2500000 نفر) کردها (در شوروی 80000 نفر) استها(370000 نفر) طالشها (89000 نفر در شوروی)و تاتها (86000 نفر در شبه جزیره آبشوران و داغستان) هستند.
در میان تات زبانها 8000 یهودی نیز دیده می شود . از جمله اقوام هند و اروپائی ساکن قفقاز اسلاوها هستند که مشتمل بر روسها و اوکرائینیها می باشند و بیش از یک سوم مردم قفقاز یعنی در حدود 6500000 نفرند.
حدود 153000 یونانی (عمدتاًً در گرجستان) و چندین هزار کولی نیز در قفقاز زندگی می کنند .
اهالی ترک زبان قفقاز شامل مردم آذربایجان شوروی است که اصلاً از نژاد ایرانی می باشند و در زمان تسلط سلجوقیان زبانشان به ترکی آذربایجانی تغییر یافته است . در شمال قفقاز گروهی از ترکان قبچاق ساکن هستند که شامل کاراچائیها ، ترکمنها ، و گروههای دیگرند.
تنها گروه سامی زبان قفقاز آسوریها هستند که در اواخر جنگ جهانی اول به روسیه فرار کرده اند.
تاریخ قفقاز
راهی که در ساحل غرب دریای خزر از در بند می گذرد یکی از دو راه مهم مهاجرت اقوام شمالی به جنوب دیده است. در طی ای ن مهاجرت ها ، قسمتی از مهاجران در کوههای سر سخت این ناحیه برای خود پناهگاهی یافته اند ، و داغستان امروز مسکن اقوام و طوایفی است که بقایای همین مهاجرانند . تاریخ دو ملت گراج وارمن تا دوره انحلال امپراطوری «هیتیها» یعنی تا حدود قرن12 قبل از میلاد می رسد . در منطقه آران و شروان اقوام ایرانی از دورانهای قدیم ساکن بوده اند و بعد ها با اقوام ترک که از شمال و شرق و جنوب به قفقاز سرازیر شده اند درهم آمیخته اند.
مهاجران یونانی در فاصله قرنهای 6-8 قبل از میلاد در سواحل دریای سیاه مستقر شده اند . امپراطوریهای ایران و روم و عرب در طی قرون مختلف٬ بر این نواحی مسلط بوده اند. مغولها و تیمور نیز شهرهای مختلف آن را مورد تاخت و تاز قرار داده اند . بعد از تیمور و ترکمانان دولتهای صفویه و عثمانی بر سر تصرف این نواحی با هم در جنگ و جدال بوده اند ٬ دست اندازی روسها ٬ اگر چه سابقه قدیمتر دارد. عمدتاً از زمان پطر کبیر شروع شده است . گرجستان در 1801 میلادی به روسها پیوست ؛ استها و لزگیها در 1803 تابع روسها شدند ؛ و ناحیه مینگرلیا در 1803 به روسیه منضم شد. در 1813 ٬ بنا به معاهده گلستان ٬ قسمتهای شرقی قفقاز تا دربند٬ از ایران جدا شد و به دولت روسیه تعلق یافت و در 1828 میلادی مطابق 1243 هجری به موجب عهدنامه ترکمن چای همه نواحی شمال ارس به روسها واگذار شد. (مصاحب )
آران (آذربایجان)
اران (جمهوری آذربایجان)، سرزمینی است که از ایران جدا شده و اکثریت مردم آن مسلمان و شیعه میباشد . این سرزمین با تحمیل عهدنامههای نفرتانگیز گلستان ( 1192 شمسی ) و ترکمانچای (1206 شمسی ) بر ایران ، تحت اشغال روسیه قرار گرفت . به مساحت 85700 کیلومتر مربع دارای چهار میلیون جمعیت ٬ مشتمل بر ناحیه قراباغ و جمهوری خود مختار نخجوان از شمال به دریای خزر محدود است و از جنوب رود ارس آن را از آذربایجان ایران جدا می کند ٬ کرسی آن باکو ٬ و از سایر شهرهای عمده اش گنجه ٬ شماخی و سالیان است . این سرزمین مشتمل است بر رشته های شرقی کوههای بزرگتر و کوچکتر قفقاز ٬ دره گرم و خشک رود کورا ٬ اراضی پست و مرطوب و گرم لنکران ٬ و شبه جزیره آبشوران که منابع نفتی سرشار دارد . ساکنین آن 16 در صد روس و 12 در صد ارمنی و بقیه ترکهای آذربایجانی شیعه با فرهنگ ایرانی هستند.
ناحیه آذربایجان شوروی مطابق ناحیه آلبانیا در مآخذ قدیم یونانی است و قسمتی از آن که در شمال رود کور است مطابق مملکت شروان می باشد. در ایام باستانی مسکن سکاها بود ؛ بعداً جزئی از امپراطوری روم شد. در اوایل قرن سوم (م) بدست اعراب افتاد ؛ در قرون 17 و 18 میلادی جزء ایران بود و بر طبق عهدنامه گلستان (1813) و ترکمن چای (1828) به روسیه واگذار شد. پس از سقوط دولت تزاری متفقین آنرا اشغال کردند. سپاهیان عثمانی در سپتامبر 1918 باکو را اشغال نموده تمام ناحیه را ٬ به مناسبت مشابهت مردم ترک زبان آنجا با سکنه آذربایجان ایران به نام آذربایجان سازمان دادند. در آوریل 1920 رژیم اشتراکی در باکو برقرار شد. در دسامبر 1936 آذربایجان یکی از جمهوریهای جزء اتحاد جماهیر شوروی گردید.
آران
نام سرزمینی که امروزه جمهوری آذربایجان نامیده میشود، یکی از مباحث مهم قفقاز جنوبی است. گفته میشود یک قرن پیش قسمتی از شمال ارس که امروزه جمهوری آذربایجان نامیده میشود، به این نام خوانده نمیشد و کلمه آذربایجان تنها در مورد آذربایجان ایران به کار برده میشد. « ابن حوقل» جغرافیدان مسلمان که خود به آران سفر کرده، آن سرزمین را شامل دو بخش دانسته و آن را آرانین نامیده است. این حوقل از بردعه، الباب (دربند) و تفلیس به عنوان بزرگترین شهرهای آران نام برده است. و شهرهای بیلقان، بردیج، شماخیه (شماخی)، شروان، لایجان، شابران، قبله، متکی (نوخای کنونی)، شمکور (شاه خور کنونی)، جنزه (گنجه) و چند شهر کوچک دیگر را متعلق به آران دانسته است. [از ویژهنامهی آران ـ موسسه فرهنگی آران ـ زمستان 1381 ، آران یا آذربایجان؟ ، علیرضا حسینپور] نگارنده برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست. دمشقی در نخبه الدهر گوید: و یقال ان قباد و نوشروان بنیا فی سهل اران مایزیدعلی ثلاثین مدینه و اران فی ارمینیه و بانیها اران بن کشلوجیم بن لیطی .نگارنده حدود العالم گوید: ناحیتی است که شهر بردع قصبه ی آنست. [فرهنگ دهخدا].
نام سرزمین پهناوری بوده است که جغرفی نگاران و مورخان رومی ویونانی قرنهای قبل از میلاد آنجا را آلبانیا یا آربانیا خوانده اند. این ناحیه که در برخی نوشته ها به شکل «آلان» ضبط شده در زبان گرجی «رانی» و سریانی «ارن» و بعدها در زبان عربی به صورت «الران» و اران (با را ی مشدد ) نوشته شده است. کسروی از مقایسه این نامها دریافته است که بومیان نخستین آنجا «آۀ» یا «آر» نام داشته اند.
در آغاز دوره اسلامی ناحیه ای را که باب آلبواب در شمال شرقی آن و تفلیس در مغرب آن و رود ارس در جنوب و جنوب غربی آن بود اران نامیدند. چنانکه تا زمان ابن فقیه مؤلف البلدان (اواخر سده سوم) و استخری مؤلف مسالک و الممالک که از محققان نیمه اول سده چهارم هجری است همین سرزمین اران نام داشته است.
شمس الدین مقدسی بشاری در « احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم » که در نیمه دوم سده چهارم نگاشته دربارهاران چنین نوشته : « اران سرزمینی است جزیره مانند میانه دریای خزر و رود ارس » و نهرالملک (کر) از طول آن را قطع می کند و مرکز آن بردعه است و شهرهای آن عبارتند از : تفلیس ٬ قلعه ٬ خنان ٬ شامخور٬ جنزه (گنجه) ٬ بردیج ٬ شماخی ٬ شروان ٬ باکویه ٬ شابران ٬ دربند ٬ قبله ٬ شکی ٬ ملاز گرد » .
پس از آنها ٬ یاقوت در معجم البلدان اران را شامل سرزمینی می داند که در میان شروان و آذربایجان است و حمدالله مستوفی منطقه ای را که بین رود کر و ارس بوده اران نامیده و آن سوی «کر» را جداگانه به نام شروان معرفی کرده است.
در قرن 6 بعد از میلاد خاندان مهرگان از نجبای ایران با عنوان ایرانشاه بر آران حکومت داشته اند و در آن زمان اران از شروان جدا بوده است. در خلافت عثمان٬ این سرزمین بدست اعراب افتاد در سده چهارم مرکز آن بردعه بوده ٬ در حوالی سال 332 هـ.ق شروان و در بند ضمیمه آن بوده ولی بعدها شروان از آران جدا گردیده و پایتخت آن به گنجه انتقال یافته است.
در لشکر کشیهای امیرتیمور در کتابها به نام اران اشاره نشده مگر جائی که از قراباغ نام برده می شود آنجا را قراباغ اران می نویسند.
این بود مختصری درباره جغرافیای تاریخی اران٬ و اما درباره تاریخ این سرزمین باستانی ٬ و اران و ارانشاهان ٬ کسروی در شهریاران گمنام٬ بارتولد در دایرةالمعارف اسلامی ٬ ابن فقیه در البلدان به تفصیل بحث و محققان را از تلاش بیشتر بی نیاز کرده اند. عنایت الله رضا هم در کتاب « آذربایجان و آران (آلبانیای قفقاز) » از محدوده جغرافیایی و دگرگونیهایی که در نام آن پدید آمده ٬ و چگونه نام آذربایجان بر آران نهاده شده و درباره تیره و زبان مردم آلبانیای قفقاز سخن گفته است.
فارسی ارانی
در اشعار سخنوران آران اصطلاحات و تعبیراتی بویژه در اشعار قدما هست که بوی فارسی ارانی که مورد بحث آقای دکتر ریاحی در مقدمه برنزهةالمجالس قرار گرفته است از آن استشمام می شود . مفاهیم پاره یی از آنها هم اکنون در زبان کنونی آذربایجان مرسوم است از قبیل : انگشت زدن ( = بشکن زدن ) ؛ دهره ( = نوعی داس و تبر)؛ هوا زدن ( = آهنگی نواختن )؛ هلپند ( یا هله پند )که به شکل هپند به معنی شخص بی بند و بار مصطلح است و... واژه های نا آشنا هم در سخن شاعران این سرزمین دیده می شود که نشانه تأثیر فهلوی آرانی در زبان آنجاست. از طرف دیگر طبیعی است که هر شاعر و نویسنده ای اگر زبان محلی داشته باشد. واژه های مادری خواسته یا نخواسته در سخن او راه می یابد . همچنانکه از مادر کرد نظامی کلمات و تعبیراتی در اشعارش راه یافته است . همانند گلالکان در بیت زیر :
گوهر به « گلالکان » بر افشاند وز گوهر کان شه سخن راند
( لیلی و مجنون )
که دکتر ثروتیان آن را کردی و مصطلح قوم چاردولی و بمعنی چشم دانسته (آینده٬ 15/657 ) و اما ننوشته است که این کلمه آذری و هم اکنون در محاورات روزانه مردم تبریز رایج است. بشکل گیله ( = سیاهی چشم ).
و یا از مادر مسیحی «خاقانی» و «مجیر»آثاری در اشعار آنها به چشم می خورد که قصیده ترسائیه بهترین نمونه آنست...
اردوباد
محل شهرستان اردوباد (قرمز) بر روی نقشه.
اردوباد یکی از شهرهای جمهوری خودمختار نخجوان است ، که با بخش سیه رود شهر جلفا هم مرز است .اردوباد از شهرهاى آذربایجان و در سه کیلومترى رودخانه ارس قرار دارد. دهخدا و سامى در باره این شهر مىنویسند: موضعى است در آذربایجان و باغستان زیاد دارد و غله و انگور و میوه آن نیکو و آب وى از کوههاى قبان خیزد و فاضل آن آب در ارس ریزد. (لغت نامه دهخدا، ج 1، ص 1529؛ قاموس الاعلام، ج 2، ص 826 ).
حاج سیاح در سفرنامه خود ( آغاز تألیف 1276 ق / 18599 م ) مینویسد :
«از «شیشه» به اردوباد عراده نمی رود ٬ اسبی کرایه کرده روانه بدان جانب گردیدم ٬ عرض ِراه همه جا با نهایت خضرت و صفا ٬ به هر طرف انهار روان و اشجار فراوان ولی راه را هنوز درست هموار ننموده بودند . بعد از چهار روز به اردوباد رسیدم . آنجا هم فراز کوه واقع است . اقسام میوه جات یافت می شود . اهالی مسلمان شیعه ٬ قلیلی ارامنه و روس هستند . مساجد متعدد ٬ حسینیه برای تعزیه داری موضوع . اغلب خانه ها آب روان دارد . درخت توت و گردو بسیار دارد٬ محصول آنجا ابریشم و گندم . مردمانش اغلب کم بضاعت . کوچه هایش کثیف و ناموزون ٬ عمارت خوب کمتر ٬ اگرچه اغلب خانه ها باغچه دارد . عدد نفوس اهالی تخمینا ً پنج هزار نفر٬ دکاکین و بازارشان به قدر لزوم هست.
یک فرسخی آنجا مکانی است موسوم به « آکولیس» خیلی بهتر از آن شهر است و جزو اردوباد می باشد . عمارت و کوچه هایش خوب ٬ دو محله دارد بالا و پایین . تجارت معتبر دارند خاصه عرق!... مدرسه خوبی ارامنه بنا کرده اند برای تحصیل اطفال ملت خود مجانا ً ٬ و غیرمجانی هم هست . اهالی آنجا اغلب با مکنت و به هر طرف سر و کار دارند. رودخانه ی کوچکی از کوه روان و به ارس می ریزد . خیلی جای با روحی است . اگرچه کوچه هایش تنگ و نا موزون است. خانه هایشان اغلب از گل و سنگ ٬ زراعتشان بقدر کفاف٬ از آنجا به اردوباد معاودت نموده و از اردوباد به جانب نخجوان. چون راه هموار است سوار عراده گردیده روانه شدم.
در عرض راه که می رفتم ایران نمایان بود زیرا که نیم فرسخ مسافت داشت به رود ارس ... » ( ص 382 ).
امین احمد رازی هم در هفت اقلیم ( مولفه 996-1002 هـ.ق ) از این شهر چنین یاد کرده است : « اردوباد از شهرهای نزه آذربایجان و بر کنار رود ارس واقع شده است. پیوسته بر ساحت سوادش ابواب فرح گشوده از هر گل زمینش استشمام روایح فیض نموده نه از هوایش بر دل باری و نه از خاکش بر خاطر غباری... » ( 3/261).
حمدالله مستوفی در نزهت القلوب ( مولفه 740 هـ.ق ) و عبدالرزاق دنبلی در تجربة الاحرار و و تسلیة الابرار ( مولفه 1228 هـ.ق ) این شهر را از قصبات نخجوان معرفی کرده اند.
بنا به نوشتۀ کسروی در شهریاران گمنام (2/37)٬ مورخین ارمنی در سده چهارم هجری قمری سه ناحیه وان _ اردوباد _ نخجوان _ را « واسپورگان » می گفتند و مسلماً این همان سرزمینی است که ابن فقیه در البلدان از آن بشکل « بسفرجان » یاد کرده و بنای نخجوان ( نشوی ) را به انوشیران نسبت داده است (ص 131 ).
از اردوباد٬ این شهر تاریخی سخنوران برخاسته و به پارسی شعر گفته اند که اینک تراجم احوالشان به ترتیب الفبائی از نظر ارباب فضل می گذرد.
ابراهیم اردوبادی
در سده یازدهم هجری قمری می زیست و از سادات و امیر زادگان اردوباد٬ و داماد محمد باقر یزدی بود٬ از فضل و حال بهره داشت٬ به هندوستان رفت و به تعلیم اولاد جعفر خان وزیر اعضم شاه جهان پادشاه (1037_1068 ق) پرداخت و ثروتی به هم رسانید ولی شوق فنا و بی تعلقی بر سرش افتادو کلیه اندوخته های خود را به تاراج داد و در لباس فقر به ایران آمد و در اصفهان بود تا در گذشت. از رباعیات اوست :
هر زنده دلی که او زاهل درد است
دانسته ز اسباب تعلق فرد است
هر پیرزنی مرگ طبیعی دارد
مردی که به اختیار میرد مرد است
مولفان صبح گلشن٬ ریاض العارفین٬ الذریعه٬ دانشمندان آذربایجان٬ لغتنامه دهخدا٬ مراتب مذکور را عیناً و یا با حذف و تغییر و تصرف نقل کرده و بر نوشته نصرآبادی (ص 197) مطلبی نیفزوده اند.
ثباتی اردوبادی
از شاعران سده دهم هجری قمری اردوباد است.
از سروده هایش :
چون شدم رسوای عشق از بی سروپایی چه غم
عاشقان بی سرو پا را ز رسوایی چه غم
پنجه فرهاد را از کندن خارا چه باک
پای مجنون را زرنج دشت پیمایی چه غم
ساکنان کنج هجرت را چه بیم از بی کسی
همنشینان جنانت را ز تنهایی چه غم
جعفر اردوبادی
میرزا جعفر فرزند ابوالقاسم اردوبادی و بنی عم حاتم بیک اعتمادالدوله و از شاعران سده یازدهم هجری قمری است. مردی صاحب کمال بود. در فن انشا و حسن خط مهارت داشت. مدتی وزیر قزوین بود و بهمین جهت مولف« روز روشن » او را قزوینی قلمداد کرده است. وی در هنگام حکمرانی نجفقلی خان فرزند قراخان وزیر ایروان شد و در همانجا وفات یافت. از اشعار اوست :
طبع ایام چو شمشیر کجی میطلبد
سخن راست به هر کس که بگوئی تیر است
از رباعیات اوست :
ای دردِ مرا مدام درمان از تو وی مشکل من تمام آسان از تو
آسایش و بینش و نوازش خواهد دل از تو و دیده از تو و جان از تو
رامی اردوبادی
در سده دهم هجری قمری می زیست و از معاصران وحشی بافقی (د 991 ق) بود.
ازاشعار اوست :
بیان دردِ تو کار زبان نمیباشد
جهان٬ جهان غم دل را بیان نمیباشد
مدام تازه بود هر دلی که عشق در اوست
به بوستان محبت خزان نمیباشد
سایر اردوبادی
از سخنوران سده یازدهم هجری قمری است.
از اشعار اوست :
کس در ره عشق محرم راز نگشت
« سایر » چو تو هیچکس نه پیمود این دشت
عاقل به کنار آب پل را می جست
دیوانه پا برهنه از آب گذشت
صادق اردوبادی
از سخنوران سده دهم هجری است.
از اشعار اوست :
ای عقل برو به کوه و هامون جا کن
ای عشق بیا در دل پر خون جا کن
گر آرزوی دیدن لیلی داری
در پرده دیده های مجنون جا کن
میرزا صادق
میرزا صادق فرزند ارشد میرزا عبدالحسین منشی الممالک و از شاعران سده یازدهم هجری قمری است.
پاس نفس بدار که آئینه طینتان
در موج می روند چو آب از دم نسیم
صافی اردوبادی
خواجه حاتم بیک اعتمادالدوله فرزند ملک بهرام از احفاد خواجه نصیر طوسی و پسر عم میرزا کافی اردوبادی است. خواجه حاتم چهارمین وزیر شاه عباس صفوی بود. وی در شب جمعه ششم ربیع الاول سال 1019 در پای قلعه دمدم در سه فرسنگی اورمیه بسکته در گذشت. جسدش را به تبریز و از آنجا به خراسان بردند و در پائین بارگاه امام رضا به خاک سپردند.
از اشعار اوست :
عالم و هر چه در او هست به یک جو نخرم
هر که یارش بمراد است همه عالم از اوست
***
مرا دل مبتلا کرده ست٬ چون از دیگری نالم ؟
همیشه دشمن من از درون خانه میخیزد
ضیای اردوبادی
شیخ ضیاءالدین متخلص به « ضیا » از شاعران معروف (اواخر سده نهم و اوایل سده دهم) اردوباد است.
از غزلیات اوست :
نرگس به دور چشم تومیل شراب کرد
مست آنچنان فتاد که یکساله خواب کرد
در این بیت هم اصطلاحات شطرنج آورده است :
وزیر شاهی و اسبان پیلتن به کمندت
بگو که رخ بکه آرم پیاده مانده و ماتم
فکری اردوبادی
از شاعران سده دهم هجری قمری و از اقران ملا وحشی بافقی (د991 ق) است.
از اشعار اوست :
گر نپرسد دلت از حال دل خسته ما
که گشاید گره از کار فروبسته ما ؟
کافی اردوبادی
میرزا کافی از منشیان شاه طهماسب صفوی و از شاعران سده دهم هجری قمری اردوباد است. در سال 969 در قزوین فوت کرد و در مشهد مقدس مدفون است.
از اشعار اوست :
برد سودای تو صبر از دل سودائی من
گشت بی صبری من موجب رسوائی من
منشی اردوبادی
میرزا زین العابدین فرزند میرزاعبدالحسین منشی الممالک و از شاعران سده یازدهم است. وی متخلص به منشی بود.
از اشعار اوست :
کس ندیدیم به همواری خود زیر فلک
گوئی این سنگ همین بر سر ما می گردد
منشی اردوبادی
میرزا محمد منشی اردوبادی از شاعران و منشیان دوره شاه اسماعیل دوم صفوی (حک984_985 ق)بوده است.
از اشعار اوست :
قاصد آورد به من نامه و از ذوق پیام
بیخودم٬ نامه و پیغام نمیدانم چیست
نامی اردوبادی
از سخنوران نامی سده دهم هجری قمری اردوباد است.
از اوست :
بس است پشه فکرم شتر بحجره تن
که پشه کار شتر می کند بحجره من
نصیری اردوبادی
قاضی محمد متخلص به نصیری قبل از سده دهم هجری قمری می زیست.
از اشعار اوست :
ز خون بلبل بیدل اگر چه در بستان نهال غنچه گل دسته دسته پیکان است
ولیک جدول آب از پی از اله آن زموج در کف استاد صنع سوهان است
هاتف اردوبادی تبار
سید احمد هاتف از سادات حسینی است جد ایشان در زمان سلاطین صفویه از اردوباد به اصفهان آمده متوطن شده و هاتف در همین شهر تولد یافته است.
وی بسال (1199 ق) در قم درگذشته است.
دیدگاهها
خلیلی قشنگ بود.یعنی عالی بود.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا