یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه جلوه‌های مدارا دراندیشه‌های حکیم طوس - بخش دوم

شاهنامه

جلوه‌های مدارا دراندیشه‌های حکیم طوس - بخش دوم

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر احمد کتابی
استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

1-2. زمینه‌های نیکی

نیکی طبعاً از مقولاتی است که در عرصه‌ها و زمینه‌های مختلف ـ اعم از پندار، گفتار، رفتار و... ـ قابل مطالعه است. ذیلاً به بررسی این زمینه‌ها پرداخته می‌شود:

1-2-1. پندار نیک

فردوسی، به پیروی از ارزش‌های اخلاقیِ رایج در ایران باستان، نخستین مرحلۀ نیکی را پاک‌نیتی و نیک‌اندیشی می‌داند:

به دل نیز اندیشۀ بد مدار
بد اندیش را بد بود روزگار

پادشاهی اورمزد، ص 1241: 14

و نیز:

هر‌ آن کس که اندیشۀ بد کند

به فرجام بد با تن خود کند

ش. بر وخیم، ص 2311: 12

1-2-2. گفتار نیک

مرحلۀ بعدی نیکی سخنگوییِ نیکو است که در این زمینه هم، شاهدِ مثال‌های متعددی وجود دارد. شایانِ تأمل است که در اکثرِ این شواهد فردوسی بر ضرورتِ همراهی و هماهنگیِ پندار با گفتار و گفتار با کردار تأکید کرده است:

زبان را چو با دل بود راستی
ببندد ز هر سو درِ کاستی

پادشاهی کسری نوشین روان...، ص 1486: 28

و نیز:

چو گفتار و کردار نیکو کنی
به گیتی روان را بی‌آهو کنی

ش. بروخیم، ص 2311: 12

و نیز:

به گفتار خوب ار هنر خواستی25
به کردار پیدا کند راستی

پادشاهی کسری نوشین روان...، ص 1485: 18

1-2-3. کردار نیک

سومین و آخرین مرحلۀ نیکی، رفتار نیک است. در واقع، ارزش پندار و گفتارِ نیک هنگامی آشکار می‏شود که به مرحلۀ عمل ـ کردار نیک ـ هم برسد:

بپرسید و گفتا که بدبخت کیست
که هموارش از درد باید گریست؟

پادشاهی کسری نوشین روان...، ص 1585: 14

مکن تا توانی تو کردارِ بد
که از دانشی بد نیاید سزد

چو دوری گزیند ز کردارِ زشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت

داستان رستم و اسفندیار، ص 988: 13

ضمناً، فردوسی یکی از نشانه‌های دانشوری را بهتر بودن کردارِ فرد از گفتار وی می‏داند:

کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار کردار بهتر بود

جنگ بزرگ کیخسرو؛ افراسیاب، ص 786: 9

1-2-4. نام نیک و فرجام نیک

از نظر فردوسی، کسبِ نام نیک از شأن و منزلت والایی برخوردار است:

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

داستان رستم و اسفندیار، ص 1028: 5

و نیز:

به گیتی ممانید26 جز نام نیک

هر آن کس که خواهد سرانجامِ نیک

پادشاهی اردشیر، ص 1223: 17

شایان ذکر است که فردوسی تحصیل نام و فرجامِ نیک را موکول به دو شرط می‏داند:

یک ـ اجتناب از گناه

دو ـ در امور ناخوشایند، خود را با دیگران در شرایط مساوی قرار دادن

چه سازیم تا نامِ نیک آوریم؟
در آغاز فرجامِ نیک آوریم؟

بدو گفت: شو دور باش از گناه
جهان را همه چون تنِ خویش خواه

هر آن چیز کانت نیاید پسند
تنِ دوست و دشمن در آن بر مبند

پادشاهی کسری نوشین روان...، ص 1483: 8-6

واپسین بیت اشعار مذکور، در واقع، تکرار همان اصل بسیار معروف اخلاقی است که: «آنچه را برای خود نمی‏پسندی، برای دیگران هم مپسند!»

ناگفته پیداست که مراعاتِ دستورالعمل مزبور می‏تواند در رعایتِ مدارا و اعمالِ تساهل نسبت به دیگران بسیار مؤثر باشد.

1-2-5. نیکی در برابرِ بدی

بکوشید و خوبی به کار آورید
چو دیدند سرما بهار آورید

جنگ بزرگ کیخسرو؛ افراسیاب، ص 794: 21

کس ار بد کند بردباری کنیم

چو رنج آیدش پیش یاری کنیــم

ش بر وخیم، ص 2567: 13

2. غمخواری برای همنوع

بکوشید تا رنج‏ها کم کنید

دلِ همگنان شاد و خرم کنید

پادشاهی بهرام گور، ص 1374: 6

فردوسی یکی از انسانی‏ترین چهره‌های ادبیات کلاسیک ایران است که در جای‏جایِ اثر جاویدانش ـ شاهنامه ـ بر ضرورت تلاش برای رفع نیازهای بینوایان و درماندگان و تیمارداریِ دردمندان به کرات تأکید کرده است. توجه و احساسِ مسئولیت فردوسی در این خصوص به درجه‏ای است که وی تحمّل رنج برای تأمین آسایش و رفعِ گرفتاری دیگران را مایۀ اصلیِ رضایتِ خاطر و شادکامیِ انسان می‏داند:

ترا زین جهان شادمانی بس است

کجا27 رنج تو بهرِ دیگر کس است

داستان سیاوش، ص 398: 17

و در جایی دیگر شادمان کردنِ «درویشان28» و اعضای خاندان و آشنایان و اطرافیانِ خویش را موجب توانگر شدنِ انسان تلقی می‏کند:

توانگر شوی گر تو درویش را

کنی شادمان مردم خویش را

جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، ص 835: 7

در بسیاری موارد دیگر نیز، به رعایت حال درویشان و «ارزانیان»29 و یاری رساندن بدانان موکداً توصیه کرده است:

به هر جایگه یارِ درویش باش

همی راد بر مردمِ خویش باش

کیخسرو، ص 438: 1

به»ارزانیان»بخش هر چِت30 هوا31ست

که گنج تو ارزانیان را سزاست

ببخش و بخور هر چه‌ آید فراز32

بدین تخت و تاجِ سپنجی مناز

پادشاهی اور مزد، ص 1242، سن 10

در ابیات زیر عواطف انسانیِ بی‏همتایِ فردوسی و احساسِ مسئولیتِ کم نظیر وی در قبالِ دردمندان و نیازمندان و رفع آلام آنان به شیواترین و زیباترین گونه متجلی شده است:

کسی را که پوشیده دارد نیاز33

که از بد همی دیر یابد جواز34

همان نیز پیری که بیکار گشت

به چشم گرانمایگان خوار گشت

دگر هرک چیزیش35 بود و بخورد

کنون ماند با درد و با بادِ سرد36

کسی را که نام37 است و دینار نیست

به بازارگانی کسش کار نیست38

دگر کودکانی که بینی یتیم

پدر مرده و نیستشان زر و سیم

زنانی که بی‏شوی39 و بی‏پوشش‏اند

که کاری ندانند و بی‏کوشش‏اند

برایشان ببخش این همه خواسته40

برافروز جان و روان کاسته41

پادشاهی بهرام‏گور، ص 1352: 27-20

3. اجتناب از مردم آزاری

فردوسی بی‏آزاری را از جملۀ والاترین فضایلِ انسانی تلقی می‏کند و آن را یکی از دو شرطِ نیلِ به رستگاری می‏داند:

به نیکی گرای و میازار کس

ره رِستگاری همین است و بس

ش بروخیم، ص 714: 8

در مقابل، آزردنِ دیگران و بدی روا داشتن در حقِ آنان را منافی با مبانی دینی می‏شمارد و آدمیان را موکداً از آن برحذر می‏دارد:

خود آزردنی42 نیست در دین ما

مبادا بدی کردن آیین ما

پادشاهی خسرو پرویز، ص 1719: 8

و در جایی دیگر بی‏آزاری را در کنارِ خداپرستی می‏آورد:

ز چیزِ کسان دور دارید دست
بی‏آزار باشید و یزدان‏پرست

پادشاهی بهرام‏گور، ص 1375: 1

فردوسی برآن است که کسی که درصدد رنجه کردن دیگران برآید، دیر یا زود، به مکافاتِ عملِ ناشایست خود خواهد رسید:

مشو شادمان ار بدی کرده‏ای

که آزرده گردی گر آزرده‏ای

ش بروخیم، ص 2553: 2

اهمیت و ارجمندی بی‏آزاری از نظر فردوسی به درجه‏ای است که حتی آزردن حیوانات را هم جایز نمی‏داند، سهل است آن را به‏شدت تقبیح می‏کند تا آنجا که کسی را که درصدد آزار حیوانات برآید بد طینت و سنگدل می‏خواند:

سیاه اندرون باشد و سنگدل

که خواهد که موری شود تنگدل

ش بروخیم، ص 90، حاشیۀ 3

از دیدگاه فردوسی، آدمی هر قدر کم آزار باشد، به همان نسبت، فقدانش موجب تأسف می‏شود:

ز گیتی هر آن کو بی‏آزارتر

چنان دان که مرگش زیانکارتر43

پادشاهی بهرام‏گور، ص 1379: 25

ناگفته پیداست که این گونه اندیشه‌ها تا چه حد با مدارا و تساهل سازگاری و هماهنگی دارد.

4. مردمی44 و جوانمردی

از نظر فردوسی «مردمی» بودن ـ یعنی اِتّصاف به صفاتِ عالیۀ انسانی ـ از شرایطِ لازمِ آدمیت است که بدون آن، آدمی به مرتبۀ دیوان تنزل می‏یابد:

هر آن کو گذشت از ره مردمی

ز دیوان شِمُر مَشمُر از آدمی

داستان اکوان دیو، ص 600: 7

و نیز:

جهان یادگار است و ما رفتنی

به مردم نماند به جز مردمی

داستان رستم و اسفندیار، ص 1028 :40

و نیز:

به گیتی به از مردمی کار نیست

بدین45 با تو دانش به پیکار نیست

ش بر وخیم، ص 2347 :19

و نیز:

ز دارنده بر جان آن کس درود

که از مردمی باشدش تار و پود

سخن را مگردان پس و پیش هیچ

جوانمردی و داد دادن بسیج46

پادشاهی کسری نوشین‏روان...، ص 1597: 6

شایان تأمل است که فردوسی واژۀ «مردمی» و «جوانمردی» را به دفعات، در کنارِ «راستی» آورده است؛ گویی که این مفاهیم لازم و ملزوم‏اند:

هنر مردمی باشد و راستی

ز کژّی بود کمی و کاستی

ج ـ خردمندی و خردورزی

فزون47 از خرد نیست اندر جهان

فروزندۀ کهتران و مهان

پادشاهی بهرام‏گور، ص 1383: 16

برخی از فردوسی‏شناسان از «شاهنامه»، به حق، به «خردنامه» تعبیر کرده‏اند و این شگفت نیست: خرد و واژه‌های مشتق از آن از زمرۀ پربسامدترین واژه‌های به‏کار رفته در شاهنامه است؛ (واژه‏نمای ولف، 1965، ذیل خرد و مشتقات آن) و به جرأت می‏توان گفت که به اعتقاد فردوسی برای آدمی، هیچ فضیلت و امتیازی به ارجمندی و والایی خردمندی نیست.

از دیدگاه فردوسی، خرد سرچشمۀ همۀ نیکی‏ها و مافوقِ همۀ آنهاست. همۀ فضایل و صفات عالیۀ انسانی ـ از جمله مدارا و تساهل ـ از آن مایه و نشأت می‏گیرد و بدان قوّت می‏یابد. در تأیید این مدعا، شواهد بی‏شماری از شاهنامه قابل ارائه است که به‏دلیل تنگی مجال، تنها به نقل نمونه‌های شاخص آنها اکتفا می‏شود:

تو چیزی مدان کز خرد برتر است

خرد بر همه نیکویی‌ها سر است

پادشاهی بهرام‌گور، ص 1378: 20

اهمیت و منزلت خرد از نظر فردوسی به حدی است که آن را از «داد»، که آن همه مورد تکریم و تمجید اوست، برتر می‌شمارد:

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد

ستایش خرد را به از راهِ داد

آغاز شاهنامه، ص 1: 19

از همۀ اینها گذشته، خرد موجب دوری انسان‌ها از بدی‌ها و ناشایستی‌هاست:

نیاید ز مردِ خرد کارِ بد

ندید او ز ما هیچ کردارِ بد

داستان رستم و اسفندیار، ص 996: 15

نخستین نشانِ خرد آن بود

که از بد همه ساله ترسان بود

پادشاهی بهرام‌گور، ص 1283: 20

بدو گفت: زین ده کدام است شاه

سوی نیکوی‌ها نماینده راه؟

چنین داد پاسخ که راهِ خرد

ز هر دانشی بی‌گمان بگذرد48

پادشاهی کسری نوشین‌روان...، ص 1530: 14-13

د ـ دادگرایی و بیداد ستیزی

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

ز داد و دهش یافت این نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

ش بر وخیم، ص 85 :16

عدالت‌جویی و ظلم‌ستیزی دو مفهوم کاملاً مرتبط و تقریباً لازم و ملزوم اند. عدالت‌جویی مقدمه و لازمۀ ظلم‌ستیزی و ظلم‌ستیزی، به نوبۀ خود، زمینه‌سازِ عدالت‌جویی است. با وجودِ این همبستگی، شاید مناسب‌تر آن باشد که این دو مفهوم جداگانه بررسی شود:

1. دادگرایی (عدالت‌جویی)

مگوی‌ای برادر سخن جز به داد

که گیتی سراسر فسون است و باد

پادشاهی کسری...، ص 1555: 6

در جهان‌بینیِ فردوسی، داد به منزلۀ زیربنای سعادت و بهروزی جوامع بشری و مهم‌ترین و مؤثرترین وسیلۀ رهاییِ‌ بنی‌آدم از هر گونه پلیدی و تباهی شمرده می‌شود؛ تا آنجا که به باور این سخنورِ فرزانه، خداوند از بندگان خویش، جز دادورزی و مهرورزیِ به همنوع نخواسته است. (رزمجو، 1374: ص 293)

خداوندِ کیوان و گردان سپهر

ز بنده نخواهد به جز داد و مهر

پادشاهی بهرام.... ص 1245: 9

در چندین جای دیگر شاهنامه هم، «داد» در کنار «یزدان‌پرستی» آمده و دادگری کاری خداپسند و مطابق با آیین‌ تلقی شده است:

بباشیم بر داد و یزدان‌پرست

نگیریم دست بدی را به‌دست

داستان رستم و اسفندیار، ص 994: 5

جهاندار نپسندد از ما ستم

که ما شاد باشیم و دهقان نژند

پادشاهی کسری نوشین‌روان...، ص 1452: 14

ترا ایزد این زورِ پیلان که داد

دل و هوش و فرهنگِ فرخ‌نژاد

بدان داد تا دستِ فریادخواه

بگیری برآری ز تاریک چاه

داستان بیژن و منیژه، ص 625: 27-26

همچنین، در بسیاری از داستان‌های شاهنامه، توصیه‌های مکرر و مؤکدی در باب رعایت عدل و انصاف ـ به‌ویژه خطاب به پادشاهان ـ مشاهده می‌شود:

و گر شاه با داد و بخشایش است

جهان پر ز خوبی و آسایش است

پادشاهی کسری نوشین‌روان...، ص 1442: 5

خنک!49 شاهِ با داد و یزدان‌پرست

کز و شاد باشد دلِ زیردست

به جز داد و خوبی مکن در جهان

پناه کِهان باش و فَرِّ مِهان

پادشاهی شاپور، پسر اردشیر، ص 1238: 9

و نیز:

مبادا جز از داد آیینِ من

مباد آز و گردن‌کشی دینِ من

همه کار و کردارِ من داد باد

دل زیردستان به ما شاد بد

گر افزون شود دانش و دادِ من

پس از مرگ روشن شود یادِ من

پادشاهی بهرام‌گور، ص 1342: 21-19

بکوشید و آیین نیکو نهاد

بگسترد بر هر سُوی مهر و داد

پادشاهی اردشیر، ص 1218: 17

گر ایمن کنی مردمان را به داد

خود ایمن بخسبی و از داد شاد

پادشاهی کسری نوشین‌روان...، ص 1600: 20

2. بیدادستیزی

ظلم‌ستیزی ،موضوع عمده و پیام اصلی بسیاری از داستان‌ها و حماسه‌های شاهنامه است که به اقتضای رویدادها و مباحثِ مختلف، از زبان پادشاهان، وزیران، سرداران و پهلوانان آرمانی فردوسی ـ چه در بخش‌های اساطیری و پهلوانی شاهنامه و چه در بخش‌های تاریخی آن ـ با تعابیری بس زیبا و گویا بیان شده است که ذیلاً از موارد شاخص آنها یاد می‌شود(12):

فردوسی در توصیف شیوۀ حکومت هوشنگ‌ـ از نخستین فرمانروایان دوران اساطیری شاهنامه ـ چنین می‌گوید:

چو بنشست بر جایگاهِ مهی

چنین گفت بر تختِ شاهنشهی

که بر هفت کشور منم پادشاه

به هر جای پیروز و فرمانروا

به فرمان یزدانِ پیروزگر

به داد و دهش تنگ بسته کمر

هوشنگ، ص 15: 5-3

و در ضمن داستانِ ضحاکِ ماردوش، موبدِ از جان گذشته‏ای را در برابر ضحاکِ ستمگر می‏ایستاند که با نهایت شهامت وی را چنین مورد خطاب و عتاب قرار می‏دهد:

بدو گفت پردخته کن سر ز باد50

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

جهاندار پیش از تو بسیار بود

که تخت مهی را سزاوار بود

فراوان غم و شادمانی شمرد

برفت و جهان دیگری را سپرد

اگر بارۀ51 آهنینی به پای52

سپهرت بساید نمانی به جای

کسی را بود زین سپس تخت تو

به خاک اندر آرد سر و بخت تو

کجا53 نام او آفریدون بود

زمین را سپهری همایون بود

... زند بر سرت گرزۀ گاو سار54

بگیردت زار و ببنددت خوار

ضحاک، ص 30: 23-13

و دربارۀ فریدون که در دوران او «زمانه بی‌اندوه گشت از بدی» چنین اظهار می‌دارد:

هر آن چیز کز راهِ بیداد دید

هر آن بوم و بر، کان نه آباد دید

به نیکی ببست او همه دستِ بد

چنانک از رهِ هوشیاران سزد55

فریدون، ص 48: 23-22

و منوچهر، در آغاز پادشاهی‌اش، راه و رسم حکمروایی‌اش را این‌گونه وصف می‌کند:

... هر آن کس که در هفت کشور زمین

بگردد ز داد و بتابد ز دین

نمایندۀ رنج درویش را

زبون داشتن مردمِ خویش را

برافراختن سر به بیشی و گنج56

به‌ رنجور مردم نماینده رنج

همه سر به سر نزد من کافرند

و ز اهریمنِ بد کُنش بدترند

منوچهر، ص 83: 21-13

(برای تفصیلِ بیشتر رزمجو، پیشین، صفحات 298-294)

از دوره‌های اساطیری و پهلوانی شاهنامه که بگذریم در دوران تاریخی نیز سخنان ارزنده و آموزنده دربارۀ دادگری و بیدادستیزی کم نیست.

از آن جمله در کـــارنامۀ اردشـیر بابکان در مذمتِ پادشاه غــیرعادل چنین می‌خوانیم:

... نیازد به داد57 او جهاندار نیست

بر او تاجِ شاهی سزاوار نیست

... چنان دان که بیدادگر شهریار

بود شیرِ درنده در مرغزار

پادشاهی اردشیر، ص 1226: 4-2

و نیز بهرام‌گور آرزو می‌کند:

مبادا جز از داد آیینِ من

مباد آز و گردن‌کشی دینِ من

پادشاهی بهرام‌گور، ص 1342: 19

همی خواهم از کردگار جهان

که نیرو دهد آشکار و نهان

... که با خاک چون جفت گردد تنم

نگیرد ستم دیده‌ای دامنم

همان، ص 1381: 14-12

همچنین از خسرو انوشیروان دربابِ ضرورتِ عدالت‌پیشگی برای پادشاه چنین نقل شده است:

چنین گفت نوشین روانِ قباد

که چون شاه را دل به پیچد ز داد

کند چرخ منشورِ او را سیاه58

ستاره نخواند و را نیز شاه

ستم نامۀ59عزلِ شاهان بود

چو درد دل ِ بیگناهان بود

ستایش نَبُرد آنک بی‌داد بود

به گنج و به تختِ مهی شاد بود

پادشاهی اشکانیان، ص 1178: 17-7

 

* تذکر: اعداد بدون پرانتز معرفِ ارجاع به پانوشت و اعداد دارایِ پرانتز نشانۀ ارجاع به پی‌نوشت است.

 

پانوشت:

25. خواستی جلوه کنی

26. باقی مگذارید

27. چنانکه بیش از این نیز یادآور شدیم در بعضی متون، و از جمله در شاهنامه، این کلمه به معنای «که» ربط آمده است.

28. در تعبیر فردوسی، مراد از «درویشان»، بینوایان و بی‏بضاعتان است.

29. فردوسی از این تعبیر «نیازمندان» را منظور می‏دارد.

30. مخفّفِ هر چه‏ات (: هر چه که)

31. تمایل، خواست، علاقه

32. پیش، فراهم

33. کسی که به‏منظور حفظ آبرو احتیاج خود را مخفی می‏کند.

34. رهایی، خلاصی، نجات

35. ثروت، مال

36. ناامیدی، کم توجهی و بی‏اعتنایی دیگران

37. اسم و رسم، شهرت

38. کسی با او معامله و تجارت نمی‏کند

39. بی‏شوهر

40. مال و منال

41. روحیۀ کسی را که روانش افسرده است احیاء کن

42. مستحقِ آزردن

43. تأسف‏انگیزتر

44. انسانیت، داشتنِ صفات نیک انسانی؛ شایان ذکر است که واژۀ «مردم» (و نیز کلمۀ «آدمی»)، در مواردی به مفهوم انسان مهذب هم به‏کار رفته از آن جمله است در قابوسنامه: «... و لکن با مردمان مردم باش و با آدمیان آدمی»

45. در این خصوص

46. قصد کن

47. برتر، مهم‌تر

48. بر‌ آن ترجیح دارد.

49. از اصوات است که تحسین را رساند به معنای خوشا! نیکا! حبّذا! (فرهنگ فارسی، دکتر معین)

50. سرت را از باد غرور و تفرعن خالی کن

51. حصار

52. برپای، استوار

53. چنان که گفتیم گاهی به معنای (که) ربط می‌آید.

54. مخففِ گاو سر

55. آن‌گونه که شایستۀ هوشیاران است.

56. به خاطر ثروت، خود را از دیگران بالاتر دیدن و دچار غرور شدن

57. کسی که عدالت پیشه نکند.

58. روزگار او را از قدرت خلع می‌کند.

59. فرمان

 

پی‌نوشت:

تذکر: نگارنده، بر خود فرض میداند مراتب سپاسگزاری صمیمانۀ خود را به محضر استادان ارجمند و همکاران گرانقدری که رهنمودهای ارزندۀ آنها در اجرا و پیشبرد این پژوهش بسیار کارساز بوده است، از جمله استاد احمد سمیعی گیلانی، دکتر حسین نجفدری و دکتر علاءالدین افتخار جوادی تقدیم دارد.

12- و نیز:

چنین گفت کیخسرو هوشمند

که هر چیز کان نیست ما را پسند

نیاریم کس را همان بد به روی

و گر چند باشد جگر کینه جوی

... که بد کرد با پر هنر مادرم

کسی را همان بد به سر ناورم

جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، ص 794: 10-7

 

توضیح نویسنده:

در قسمت اول این مقاله که پنجشنبه گذشته چاپ شد، مواردی جزئی قابل تذکر و تصحیح است که ذیلاً بدانها اشاره می شود:

1ـ در پی نوشت شماره 5، بیت دوم، به جای کلمه «ابیات»، کلمه «اوصاف» صحیح است. شایان توجه است که در امثال و حکم دهخدا(ذیل در شعر...)، دو بیتِ مذکور به شکل دیگری نیز ضبط شده است:

در شعر سه تن پیامبرانند قولی است که جملگی برآنند

فردوسی و انوری و سعدی هرچند که«لا نبیّ بعدی»

2ـ در ستون سوم، بیت آخر، به جای کلمه«و»،«چو» صحیح است که در این صورت، مصراع اول بدین شکل در می آید:چو قطره بر ِ ‍ژرف دریا بری.

3ـ در ستون دوم،ذیل 1ـ2 شواهد دیگر،در انتهای توضیحِ مربوط به مأخذ ابیات و قبل از عدد،به جای«سن»حرف«سن»(نشانه سطر)صحیح است که می توان به جای آن از دو نقطه(:) استفاده کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید