دکتر محمد مصدق
28 مرداد؛ مرگ رفرم و بذر انقلاب
- دكتر محمد مصدق
- نمایش از شنبه, 26 دی 1388 07:02
- بازدید: 4993
28 مرداد؛ مرگ رفرم و بذر انقلاب
آنان كه گذشته را از ياد ميبرند، محكومند دوباره آن را تجربه كنند. (نيچه)
غروب روز ۲۸ مرداد ۳۲ غروبي تلخ براي جنبش رفرم و تجدد فكري جامعه ايراني بود. جنبشي كه با انديشههاي مترقي ميرزا تقيخان آغاز شده بود و با مشروطه به اوج رسيد و در سالهاي دهه بيست به بالندگي دست يافت، به يك باره چون شمعي در تندباد به خاموشي گراييد و مصدق كبير، پيشواي بزرگ استعمارستيزي، استبدادگريزي و قانونگرايي ايران، واپسين حلقه زنجيرهي توسعهگرايي اصلاحطلبانه و دموكراتيك ايران نام گرفت.
اگر كمي دادگرانه داوري كنيم، خواهيم ديد كه ريشه انقلاب بهمن ۵۷ نه در ناآراميهاي خرداد ۴۲ كه در فردا روز ۲۸ مرداد ۳۲ پا گرفت. روزي كه ملت ايران اميد خود را به اصلاح از دست داد و حكومت را اصلاحناپذير پنداشت. پس از اين رخداد همزمان با طرد نخبگان و روشنفكران ليبرال ميدان براي جولان تودهگرايان چپ و عوامفريبان مذهبي فراهم شد و در حالي كه نخبگان آزادانديش و نوگراي ايران روز به روز فشار بيشتري را تحمل ميكردند و كوچكترين مجالي براي بروز انديشهها، ديدگاهها و باورهاي خود نداشتند، جوسازيهاي تودهپسندانه چپ ماركسيست و قشريون مذهبي بدون كوچكترين مانعي مسير خود را هموار مينمود. با نگاهي به كابينه دكترمحمد مصدق و هواداران و اعضاء جبهه ملي در آن سالها در مييابيم كه چه كساني به پشتيباني از مليگرايي دموكراتيك مصدق پرداختند و نبود آنان در سالهاي پس از كودتا در عرصه سياست چه كمبود و خلاء جبرانناپذيري را متوجه جامعه نمود و چه زيانهايي را به آينده ايران وارد آورد.
برخي از اين رخداد شوم تنها به عنوان يك رويداد تاريخي ياد ميكنند كه گويي اثري در وضعيت ايران امروز و زندگي ايرانيان امروز ندارد. اما شايد اگر آن كودتا رخ نداده بود و حاكمان كمي آستانه تحمل خود را بالاتر ميبردند و نميخواستند هم سلطنت كنند و هم حكومت، امروز ايران چنين جايگاه دون ارزشي را در برابر خود نميديد و ايرانيان چنين خوار و دشوار نميزيستند.
باور كنيم كه كودتاي ۲۸ مرداد پاياني بود بر آرزوهاي يك ملت براي تحقق مردمسالاري، حاكميت قانون و توسعه و رفاه دموكراتيك.
چامهي زير را بزرگ سراينده همروزگار مهدي اخوان ثالث (م. اميد) براي سالهاي سرد و تاريك و خفقانآور پس از كودتا سروده بود. در آن سالهاي تاريك و سردي كه طي آن در لايههاي زيرين جامعه نطفهي رويدادي در حال بسته شدن بود كه همچون بسياري از آرمانگراييهاي ايدئولوژي محور، هيچگاه آرمانهاي خود را محقق نكرد.
شعر زمستان در دي ماه ۱۳۳۴ سروده شده است. به گفته غلامحسين يوسفي، در سردي و پژمردگي و تاريکي فضاي پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان انديشه و پويندگي را احساس مي کند و در اين ميان، غم تنهايي و بيگانگي شايد بيش از هر چيز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنين آغاز ميکند:
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كس يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس، كز گرمگاه سينه ميآيد برون، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است، پس دگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخوردهي رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمهي ناجور .
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه ميگويي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
زمستان است
زمستان است.
براي شنيدن سروده زمستان با آواي گرم استاد شجريان روي اين پيوند برويد.