یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر از مدینه تا مرو - دكتر عباس زریاب خویی

خبر

از مدینه تا مرو - دكتر عباس زریاب خویی

برگرفته از روزنامه اطلاعات


دكتر عباس زریاب خویی
 

حضرت ابوالحسن علی‌بن موسی(ع) ملقب به «رضا» امام هشتم از ائمه اثنی عشر(ع) و دهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. سال تولد آن حضرت را 148 و 153ق و ماه تولدشان را ذوالحجه یا ذوالقعده یا ربیع‌الاول گفته‌اند و مشهور آن است كه روز تولد آن حضرت یازدهم ذوالقعده بوده است و البته روزهای دیگری نیز گفته شده است. كنیه آن حضرت ابوالحسن بوده است و چون حضرت امیر(ع) نیز مكنی به ابوالحسن بوده است، حضرت رضا(ع) را «ابوالحسن ثانی» گفته‌اند.

مشهورترین لقب ایشان «رضا» بوده است كه بنا بر روایتی در عیون اخبارالرضا(ع) علت ملقب بودن آن حضرت به «رضا»، این است كه «رضی به المخالفون من اعدائه كما رضی به الموافقون من اولیائه، و لم یكن ذلك لاحد من آبائه علیهم‌السلام فلذلك سمّی من بینهم بالرضا...» یعنی هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به (ولایتعهدی او) رضایت دادند و چنین چیزی برای هیچ یك از پدران او دست نداده بود؛ از این رو در میان ایشان تنها او به «رضا» نامیده شد. اما به روایت طبری (وقایع سال 201) مأمون آن حضرت را «الرضی من آل محمد» نامید و صدوق هم بنا بر روایتی دیگر در عیون اخبارالرضا چنین گفته است.

باید متذكر شد كه داعیان و مبلغان بنی‌عباس در اواخر عهد بنی‌امیه مردم را دعوت می‌كردند كه به «رضا از آل محمد» بیعت كنند، یعنی بی‌آنكه از كسی نام ببرند، می‌گفتند: چون خلافت بنی‌امیه درست نیست، باید به كسی از خاندان محمد(ص) كه مورد رضایت همه باشد، بیعت كنند. چون مأمون خود از بنی‌عباس بود (بنی‌عباس با حكومت آل علی مخالف بودند) و حضرت علی‌بن موسی(ع) را به ولایتعهدی برگزید، همه از مخالف و موافق به او راضی شدند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب مشهور شد.

مادر آن حضرت امّ‌ولد بود (كنیزی بود كه از مردی آزاد فرزندی آزاد به وجود آورد) و البته ام‌ولد بودن او به جهت خود امام بود. درباره نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراكش بوده است.

در كتب معتبر، از جمله در عیون اخبارالرضا، نصوص و دلایل امامت آن حضرت مذكور است و در همین كتاب وصیتنامه مفصلی از حضرت امام موسی كاظم(ع) مندرج است.

 

شایسته‌ترین علوی

پس از آنكه محمد امین در بغداد كشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گردید، مأمون تصمیم گرفت تا خلافت را پس از خود به كسی كه غیر از خاندان بنی‌عباس باشد، بسپارد و پس از تحقیق و بررسی در احوال علویان، كسی را شایسته‌تر و برازنده‌تر از علی‌بن موسی‌بن جعفر(ع) ندید و از این رو كس فرستاد و او را از مدینه به خراسان فرا خواند.

درباره علت این تصمیم مطالبی گفته شده است و از جمله بنا بر خبری در عیون اخبارالرضا از قول مأمون نقل شده است كه گویا هنگامی كه امین خود را در بغداد خلیفه خواند و بسیای از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصی شدند، مأمون عهد و نذر كرد كه اگر بر مشكلات فائق آید،‌خلافت را در محلی قرار دهد كه خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت منصوب شد، كسی را سزاوارتر از علی‌بن‌موسی‌(ع) ندید و او را از مدینه خواست و ولایتعهدی خود را به او تفویض كرد.

این مطلب درست به نظر نمی‌رسد؛ زیرا مستلزم آن است كه مأمون شیعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد، وگرنه «قرار دادن خلافت در محلی كه خداوند قرار داده است» معنی ندارد؛ اما گر هم مأمون ارادتی به حضرت امیر(ع) و بعضی از اهل بیت داشته است، دلیل تشیع و به معنی دقیق كلمه «امام واقعی دانستن حضرت رضا» نمی‌شود.

علاوه بر این اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمی‌دانست، دلیلی نداشت كه با امین بر سر خلافت بجنگد و خود را امیرالمؤمنین بخواند.

بعضی گفته‌اند فضل‌بن سهل ذوالریاستین كه در حكم وزیر مأمون بود، او را بر این كار واداشت؛ اما باید دید كه چه علتی موجب گردید تا فضل‌بن سهل مأمون را بر این كار وا بدارد؟ به احتمال قوی دلایل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا(ع) به ولایتعهدی دلایل سیاسی بوده است؛ زیرا پس از قتل امین، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنی‌عباس فرد برجسته‌ای كه مورد قبول و رضایت همگان باشد، وجود نداشت و مأمون با همه‌ لیاقت و شخصیت با ارزش، در عراق ناشناخته بود. در یمن و كوفه و بصره و بغداد و ایران عامه‌ مردم از زمان منصور به بعد آن انتظاری را كه از خلافت بنی‌عباس داشتند، درنیافتند؛ زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعی بودند. از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان علی(ع) بود و امیدها و آرزوهای خود را به افراد برجسته و متقی این خاندان بسته بودند.

فضل و مأمون با شمّ سیاسی خود از مشاهده اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در كوفه و علوی دیگر در یمن) به این نكته پی برده بودند و می‌خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازی از خاندان علی به ولایتعهدی، رضایت مردم را به خود جلب كنند و پایه‌های خلافت مأمون را مستحكم سازند به همین جهت مأمون در سال 200ق بنا به گفته طبری رجاء بن ابی‌الضحاك و فرناس خادم (در بعضی روایات شیعه یاسر خادم) را به مدینه فرستاد تا علی‌بن موسی(ع) و محمدبن جعفر (عموی حضرت رضا(ع)) را به خراسان ببرند. این رجاء بین ابی الضحاك، خویش نزدیك فضل‌بن سهل بود و همین امر شاید مؤید این مطلب باشد كه فضل‌بن سهل در كار ولایتعهدی حضرت رضا(ع) دخالت داشته است.

در روایات شیعه آمده است كه مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود، نه از راه كوفه و قم و دلیل این امر را كثرت شیعیان در كوفه و قم ذكر كرده‌اند؛ زیرا مأمون می‌ترسید كه شیعیان كوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. این مؤید آن است كه عامل فراخواندن حضرت رضا به خراسان، عاملی سیاسی بوده است و مأمون می‌ترسیده است كه كثرت شیعیان در كوفه یا قم سبب شود كه آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته كار به كلی از دست مأمون خارج گردد.

 

در نیشابور

مشهور است كه به هنگام ورود حضرت رضا(ع) به نیشابور، طالبان علم و محدثان دور محفه آن حضرت كه بر استری نهاده بود، جمع شدند و از ایشان خواستند كه حدیثی بر آنها املا فرماید. حضرت حدیثی به طور مسلسل از آباء طاهرین خود رسول‌الله(ص) و جبرئیل از قول خداوند روایت كرد كه: «كلمه لا الا الاالله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» یعنی كلمه توحید (لا اله الا الله) حصار و باروری مستحكم من است و هر كه به درون حصار من رفت، از عذاب من در امان ماند.»

این حدیث به جهت مسلسل‌بودن آن از ائمه‌اطهار(ع) تا حضرت رسول(ص) به «سلسله‌الذهب» [= زنجیرة زرین] معروف شده است و درباره اینكه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود، باید گفت كه آن نوعی دعوت به وحدت كلمه و اتفاق بوده است؛ زیرا اساس اسلام و مدخل آن این كلمه است كه معتقدان به خود را از هرگونه تشویش و عذابی در امان می‌دارد و مسلمانان باید باتوجه به آن، در درون حصار و باروی اسلام از اختلاف كلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجی باشند و از دشمنی و مخالفت بر سر مسائل فرعی دوری گزینند.

حضرت در نیشابور در محله‌ای به نام بلاش‌آباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو كه اقامتگاه مأمون بود رفت.

 

ولایتعهدی

به روایت عیون اخبارالرضا مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد كرد كه خود خلافت را قبول كند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در این باب مخاطبات زیاد میان ایشان رد و بدل گردید، سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولایتعهدی را پذیرفت به این شرط كه از امر و نهی و حكم و قضا دور باشد و چیزی را تغییر ندهد.

علت مقاومت امام این بود كه اوضاع را پیش‌بینی می‌كرد و بر او مسلم بود عشیرة عباسی و رجال دولت كه عادت به لاابالی‌گری و درازدستی عهد هارون‌الرشید كرده‌اند، زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به انجام قوانین الهی نخواهد بود.

مأمون پس از آنكه آن حضرت ولایتعهدی را پذیرفت، امر كرد تا لباس سیاه كه شعار عباسیان بود، ترك شود و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و بنی‌هاشم همه لباس سبز كه شعار علویان بود، بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینت‌بخش درهم و دینار نمود و مقرر داشت كه در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه به نام امام خوانده شود و این به روایت طبری روز سه‌شنبه دوم رمضان سال 201ق بود.

علی به عیسی اربلی مؤلف كشف‌الغمّه عهدی را كه مأمون ظاهراً درباره ولایتعهدی امام رضا(ع) نوشته بود و ملاحظاتی را كه حضرت رضا(ع) در میان سطور آن عهدنامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند، در سال 670ق در دست یكی از «قوام» (خادمان مشهد و قبر آن حضرت) دیده و صورت آن را در همان كتاب كشف‌الغمه آورده است.

 

عهدنامه

تحقیق درباره صحت و اصالت این عهد به صورتی كه در كتاب مذكور آمده است، مجالی دیگر می‌خواهد و در اینجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعه آن نتیجه می‌شود كه آنچه در بعضی كتب ادعا شده است كه مأمون شیعی بوده است و در مطالب گذشته نیز به آن اشاره شد، صحت ندارد؛ زیرا مأمون در این عهدنامه از مقام خلافت به گونه‌ای تعبیر می‌كند كه با عقاید اهل سنت مطابق است. مأمون در این عهدنامه به سخن عمر استناد می‌جوید و همچنین خلافت خود را مستند و شرعی و قانونی می‌داند.

همچنین در این عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولایتعهدی، علم و فضل و ورع و تقوای او می‌داند، نه به آنچه شیعیان معتقدند كه او خلیفه و امام به‌حق و برگزیده از جانب خدا و منصوص از سوی پدر و اجداد خویش است.

همچنین در این عهدنامه به صراحت آمده است كه ملقب‌شدن آن حضرت به «رضا» از جانب خود مأمون بوده است. حضرت رضا(ع) به موجب آنچه مؤلف كشف‌الغمه آورده است، در پشت این عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است؛ اما بقای خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت، با تردید و شك تلقی كرده است.

البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن‌بینی خاصی كه از اوضاع و احوال سیاسی زمان خود داشت، می‌دانست كه این كار به آخر نخواهد رسید و بنی‌عباس و مخالفان خاندان علی(ع) به هر طریقی كه باشد، با آن مخالفت خواهند كرد. اما آنچه شخص را به تأمل وامی‌دارد، این است كه در آنجا گویا حضرت مرقوم فرموده بود: «الجامعه والجفر یدّلان علی ضد ذلك و ما ادری ما یفعل بی و لابكم»؛ یعنی: جامعه و جفر برخلاف این دلالت دارند (یعنی دلالت دارند بر اینكه این امر خلافت به من نخواهد رسید) و من نمی‌دانم بر سر من و شما چه خواهد آمد یا با من و با شما چه خواهند كرد!

درباره جفر و جامعه و ماهیت آن نمی‌توان سخنی گفت و شكی هم نیست كه امام با ارشاد و هدایت الهی از غیبت و آینده می‌تواند آگاه باشد؛ اما اینكه حضرت در سندی رسمی و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگوید، محل تردید است؛ زیرا مأمون و اطرافیان او به جفر و جامعه‌ای كه مخصوص امامان شیعه باشد كه به وسیله آن از سرّ غیب آگاه‌ گردند، اعتقادی نداشتند و بعید است كه حضرت رضا(ع) در پشت عهدنامه مأمون چنین چیزی مرقوم بفرمایند.

تاریخ عهدنامه مذكور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201 ق است و چنان كه گفتیم، طبری روز انتخاب حضرت را به ولایتعهدی، سه‌شنبه 2 رمضان سال مذكور می‌داند و اگر سه‌شنبه 2 رمضان باشد، روز هفتم ماه رمضان یك‌شنبه می‌شود نه دوشنبه؛ اما اختلاف چند روز را می‌توان به اختلاف در رؤیت هلال منسوب داشت.

 

سند دیگر

صدوق در عیون‌ اخبارالرضا نسخه سند دیگری از حضرت رضا(ع) به نام نسخه «كتاب الحباء و الشرط» كه تاریخ آن نیز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201 ق است، نقل كرده است و در آن تصریح شده است كه این روز همان روزی است كه مأمون آن حضرت را ولیعهد خود كرده و مردم را به پوشیدن لباس سبز واداشته است.

صدوق خود این نسخه را كه حضرت درباره فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمّّال و كارداران نوشته است، دیده است و به قول خودش آن را از كسی «روایت» نكرده است. این نامه مقدمه‌ای دارد كه به قلم حضرت رضا(ع) است و پس از آن اصل نسخه حباء والشرط می‌آید كه بنا به فرموده حضرت شامل سه باب است: باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است كه چگونه مأمون را در وصول به خلافت یاری داد و ابوالسرایا و شورشیان دیگر را سركوب كرد و طبرستان و دیلم و كامل و غرچستان و غور و كیاك و تغزغز و ارمنستان و حجاز و «سریر» و خزر و مغرب را رام ساخت؛ باب دوم درباره پاداشهایی است كه مأمون در برابر این خدمات در حق او برقرار كرده است و باب سوم درباره چشم‌پوشی فضل از این پاداشهاست. مأمون این امر را پذیرفته و به فضل اختیار داده است كه هر كاری را كه نمی‌خواهد، نكند و به اصطلاح این نامه او را «مزاح‌العله» ساخته است.

 

مخالفت بنی‌عباس

صدوق در عیون اخبارالرضا از ابوعلی حسین بن احمد سلامی مؤلف «اخبار خراسان» (كه فعلاً در دست نیست) نقل می‌كند كه ولایتعهدی حضرت رضا(ع) به اشاره و توصیه فضل بن سهل بوده است و چون این خبر به بغداد رسید، خاندان بنی‌عباس را خوش نیامد و مأمون را خلع كردند و با ابراهیم بن المهدی كه موسیقیدان و عودنواز بود، بیعت كردند و چون مأمون این خبر را شنید، دریافت كه فضل بن سهل رأی ناصوابی در پیش او گذاشته است. پس، از مرو بیرون آمد و راهی بغداد شد و چون به سرخس رسید، فضل ناگهان در حمام كشته شد و قاتل او غالب ـ دایی مأمون ـ بود.

بعد مأمون حضرت را در حال بیماری كه به او روی داده بود، مسموم ساخت و آن حضرت بر اثر آن سم وفات یافت و در سناباد توس، در كار قبر هارون مدفون گردید. این واقعه در صفر سال 203ق اتفاق افتاد.

صدوق پس از نقل این خبر از كتاب اخبار خراسان، آن را نادرست می‌داند و می‌گوید (چنان كه قبلاً ذكر شد) مأمون خود، آن حضرت را ولیعهد كرد و فضل بن سهل چون از پروردگان آل‌برمك بود، با حضرت رضا(ع) دشمن بود.

اینكه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت باشد، محل تردید است و چنان كه اشاره شد، ظاهراً فضل ابن سهل در ولایتعهدی آن حضرت مؤثر بوده است؛ اما گویا پس از انتخاب آن حضرت به ولایتعهدی، وقایعی روی داده كه منجر به مخالفت فضل با حضرت رضا(ع) شده است.

روایتی در عیون اخبار الرضا هست كه به موجب آن فضل بن سهل با هشام بن ابراهیم نزد حضرت رفتند و خواستند برای قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند. حضرت بر ایشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند. آن دو ترسیدند و نزد مأمون رفتند و گفتند: «ما خواستیم رضا را بیازماییم!» پس از آن حضرت رضا(ع) نزد مأمون رفت و قصه را بازگفت و مأمون دریافت كه حق با امام‌رضا(ع) بوده است.

شاید این معنی یكی از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شاید عوامل دیگری هم باشد كه بر ما مجهول است. به هر حال بنا به گفته طبری (حوادث سال 203) حضرت رضا(ع) به مأمون گفت كه: فضل اخبار بغداد و نارضایی مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتی از ولایتعهدی خود آن حضرت نهان می‌دارد و مردم در بغداد با ابراهیم بن المهدی بیعت كرده‌اند. چون مأمون در این باره تحقیق كرد و صدق گفته‌های آن حضرت بر او روشن شد، عازم بغداد گردید و چنان كه در تواریخ مذكور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام كشته شد و خود حضرت رضا در توس وفات یافت.

 

نحوهٔ شهادت

مجلسی در بحارالانوار تحت عنوان «تذییل» درباره اینكه آیا حضرت رضا(ع) به مرگ طبیعی وفات یافته یا شهید شده است، می‌گوید: میان اصحاب ما (یعنی شیعه) و مخالفان (اهل سنت) در اینكه آیا حضرت رضا(ع) به مرگ طبیعی درگذشته یا مسموم شده اختلاف است و اشهر در میان ما شیعیان آن است كه آن حضرت به سم مأمون شهید شده است و از سیدعلی بن طاووس از علمای شیعه نقل شده است كه او منكر مسموم بودن آن حضرت است و نیز اربلی در كشف‌الغمه مسموم شدن آن حضرت را انكار كرده است و گفته است كه ابن طاووس قبول نداشت كه مأمون حضرت را زهر داده باشد.

مؤلف كشف‌الغمه پس از ذكر مطالبی در این باره، می‌گوید اینكه گفته می‌شود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و انگور را زهرآگین ساختند، ما نمی‌دانیم كه چنین چیزی سبب زهرآگین شدن انگور می‌گردد و قیاس طبی، آن را گواهی نمی‌دهد. البته مجلسی اظهارات مؤلف كشف‌الغمه را رد می‌كند و حق را به جانب صدوق و مفید می‌دهد و معتقد است كه آن حضرت مسموم شده است.

درباره مسموم شدن آن حضرت از راه انگور یا انار یا چیز دیگر روایات مختلفی است و آنچه می‌توان با قطع نظر از جزئیات و تفاصیل واقعه گفت، این است كه همچنان كه انتخاب آن حضرت به ولایتعهدی سیاسی بوده است، وفات آن حضرت هم در جوّی سیاسی صورت گرفته است و به همین جهت احتمال مسموم شدن حضرت بیشتر است؛ زیرا مأمون پس از شنیدن اینكه او را در بغداد از خلافت خلع كردند و با ابراهیم بن المهدی بیعت كردند، دریافت كه یكی از علل عمده مخالفت بزرگان و دست‌اندركاران بغداد با خلافت او، همین ولایتعهدی حضرت رضاست و خواست به هر نحوی كه شده است، خود را از این گرفتاری كه گریبانگیر او شده بود، نجات دهد.

 

علم و زهد و اخلاق

شخصیت ملكوتی و مقام شامخ علمی و زهد و اخلاق حضرت رضا(ع) و اعتقاد شیعیان به او سبب شد كه نه تنها در مدینه، بلكه در سراسر دنیای اسلام به عنوان بزرگترین و محبوبترین فرد خاندان رسول اكرم(ص) مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترین پیشوای دین بشناسند و نامش را با صلوات و تقدیس ببرند. بیست و چند سال بیش نداشت كه در مسجدالنبی به فتوا می‌نشست. علمش بی‌كران و رفتارش پیامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام می‌گردید.

كسی را با عمل و سخن خود نمی‌آزرد؛ تا حرف مخاطب تمام نمی‌شد، سخنش را قطع نمی‌كرد. هیچ حاجتمندی را مأیوس باز نمی‌گرداند. در حضور مهمان به پشتی تكیه نمی‌داد و پای خود را دراز نمی‌كرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان می‌نشست و غذا می‌خورد. شبها كم می‌خوابید و قرآن بسیار می‌خواند. شبهای تاریك در مدینه می‌گشت و مستمندان را كمك می‌كرد. در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس زندگی می‌كرد. نظافت را در هر حال رعایت می‌فرمود و عطر و بخور بسیار به كار می‌برد. عادتاً جامه ارزان و خشن می‌پوشید؛ ولی در مجالس و برای ملاقاتها و پذیرائیها لباس فاخر در بر می‌كرد. غذا را اندك می‌خورد و سفره‌اش رنگین نبود. در هر فرصت مقتضی مردم مسلمان را به وظایف خود آگاه می‌كرد.

 

نماز عید

برای خنثی‌كردن توطئه‌های مأمون و اطرافیان او مراقبتی هوشیارانه داشت. یكی از توطئه‌هائی كه امام آن را به شكست كشانید، موضوع نماز عید فطر رمضان سال 202ق بود كه مأمون برای تظاهر به مردم و اینكه امام كاملاً در اختیار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست، از وی خواست كه نماز عید را ایشان با مردم بگزارند و امام امتناع فرمود و بر اثر اصرار مأمون فرمود: «به همان گونه كه پیغمبر(ص) نماز عید را برگزار می‌كرد، اجرا خواهد كرد» و مأمون ناچار این شرط را پذیرفت و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفتند و منتظر خروج ایشان برای حركت به محل نماز ایستادند. همین كه آفتاب سر زد، امام كه خود را شستشو داده و غسل كرده و معطر ساخته بود، جامه‌ای ساده ولی پاكیزه پوشیده و عمامه‌ای سفید بر سر نهاد.

امام از كاركنان منزل خویش نیز خواسته بود كه همه همین گونه به راه افتند. همه در حالی كه امام را حلقه‌وار در بر گرفته بودند، تكبیرگویان از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدائی چنان نافذ چهار تكبیر گفت كه گویی هوا و زمین و همه موجودات تكبیر او را پاسخ گفتند. چون فرماندهان و درباریان كه خود را آراسته و آماده منتظر امام ایستاده بودند، با چنین صحنه‌ای مواجه شدند، بلافاصله از مركبها به زیر آمدند و كفشها و چكمه‌ها از پای به در آوردند. امام پس از لحظه‌ای توقف، این جملات را بر زبان جاری ساخت: «الله اكبر، الله‌اكبر علی ماهدانا، الله‌اكبر علی ما رزقنا من بهیمه الانعام، و الحمدلله علی ما ابلانا».

امام به سوی مصلی حركت آغاز كرد؛ ولی هر ده قدمی كه به پیش می‌رفت، می‌ایستاد و چهار تكبیر می‌گفت. تمام كوچه‌ها و خیابانهای شهر مرو از جمعیت مملو گردید، همه با اشتیاق گرد آمدند و ناظر حركت پیامبرگونه امام بودند. گزارش این صحنه‌های مهیج به گوش مأمون می‌رسید تا آنجا كه بر اثر القای اطرافیان تاب ادامه برنامه را نیاورده، دستور داد كه امام از میان راه برگردد و امام نیز چنین كرد و مردم آشفته‌خاطر و خشمناك پراكنده شدند و صفوف نماز دیگر به نظم نپیوست و توطئه مأمون با شكست مواجه گردید.

 

منابع:

ـ اعیان‌الشیعه، ج2

ـ الكامل، ابن اثیر، 6/119، مصر 1303ق؛

ـ بحارالانوار، ج49

ـ تاریخ طبری، 10/251؛

ـ تاریخ‌الخلفاء، سیوطی، 307

ـ عیون اخبارالرضا، قم 1363 ش و منابع دیگر

* دایرة‌المعارف تشیع

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید