یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها خبر ابعاد شخصیت علی (ع) - علامه محمد تقی جعفری

خبر

ابعاد شخصیت علی (ع) - علامه محمد تقی جعفری

برگرفته از روزنامه اطلاعات


علامه محمد تقی جعفری


تا به حال ابعاد گوناگون شخصیت علی بن ابیطالب علیه السّلام از دیدگاه و بیانات خود آن حضرت به طور مستقل مورد بحث قرار نگرفته است؛ هرچند که این مسئله بسیار مهم و فوق العاده آموزنده است.

امام علیه السّلام در نهج‏البلاغه، بیش از صد مورد درباره خود سخنانی ابراز فرموده است كه آن سخنان را این جانب جمع کرده‏ام. اما این کار برای چه بوده و در آن، چه مقصودی داشته‏ام؟ می‏خواستم نشان دهم انسانی که در مسیر کمال قرار می‏گیرد، گفتارش مانند کردارش، وقتی از مشخصات و خصوصیات محیطی، عوامل شخصی و اجتماعی آن تجرید شود، به صورت قانون درمی‏آید. بدین معنی که اگر علی علیه السّلام در این کتاب بزرگ، جمله‏ای را درباره خود بیان فرموده است، در حقیقت با این سخن نمی‏خواهد وصفی شخصی را بیان کند. چنان که فرزند نازنین علی علیه السّلام با قیام تاریخ‏ساز خود نخواسته است که یک کار یا حادثه و رویداد شخصی را بیان کند، بلکه مقصود آن بوده است که بگوید: مسیر کمال چنین است و قانونش چنین. یکی از بزرگان می‏گوید: چنان زندگی کن که اگر گفتار و کردار و حتی تموّجات اندیشه‏ات تجسم عینی پیدا کند و خصوصیات آن جسم را از آن کسر کنند، به صورت قانون کلی درآید.

ما در جملات علی علیه السّلام قوانین انسانی را می‏خوانیم. هنگامی که می‏گوید: «ما لبست علی نفسی و لا لبس علی»؛ یعنی قانون این است که اگر کسی می‏خواهد در مسیر حیات معقولش- نه حیات طبیعی محض- فریب نخورد، باید اول خود را فریب ندهد. این قانون کلی است و کلیت دارد. منتهی در«ما لبست»، «انا»ضمیر شخصی است؛ یعنی من این کار را نکرده‏ام و این«نکرده‏ام» و این اخبار را می‏توان مبدل به انشاء کرد و گفت: ای انسان در گذرگاه قرون و اعصار، اگر می‏خواهی از حیات طبیعی محض گام به حیات معقول بگذاری، نکند خود را بفریبی و به دیگران اجازه دهی که به منطقه ممنوع الورود جان تو وارد شوند و تو را بفریبند. این قانون است، این بیان یک حال روانی شخصی نیسـت.پیش از این که نمونه‏ای از این جملات را که علی علیه السّلام درباره خود بیان فرموده بیاوریم، چند اصل بسیار مهم را باید مطرح کنیم:

اصل یکم

«من چنینم» جمله‏ای است بسیار دشوار، چنان که«من هستم» گفتنش دشوار است. اما «من چنینم» دشوارتر است، خیلی تجرید می‏خواهد؛ خیلی رشد می‏خواهد که بگوید «من این هستم». بر نهادن خویشتن رویاروی خود، بدون تأثر از تمایلات و بدون تأثر از هواها و تموّجات خود طبیعی، کاری است دشوار. آنان که توانسته‏اند خود بر انسان‏شناسی قاموس بشری چیزی بیفزایند، کسانی هستند که واقعا توانسته‏اند خود را بر نهند. برای شناخت اراده واقعی، یک بر نهادن فوق العاده عالی مورد نیاز است، و الا از رفتارشناسی و از نمودهای عینی رفتار آدمیان چه کار می‏آید که بتواند حقیقت اراده، انگیزه‏ها و علل و این بار الکتریکی بسیار دقیق و قوی را معنا کند. این کار، برنهادن می‏خواهد، به تجرید والایی احتیاج دارد. روان‏شناسی حرفه‏ای به ما چیزهای فراوانی می‏آموزد و ما حق آن را پاس می‏داریم، اما کسانی که توانسته‏اند برای انسان ها واقعیتی را مطرح کنند که آن واقعیت، هم بتواند«آنچنان که هستندشان» را بگوید و هم«آنچنان که بایستشان» را توضیح بدهد؛ اینها در سطح خیلی بالایی هستند و علی علیه السّلام در بالاترین نقطه آن سطح است.بیان فرزند ابیطالب درباره«من» چنان است که گویی یک موجود عینی معین را با تمام اشراف و مالکیت بیان می‏کند، نه یک پدیده و نمود زودگذر روانی را.چه بسا به نظر آید، یعنی چه که یک انسان بگوید:«ما شککت فی الحق مذأریته»؛ من از وقتی که حق بر من ارائه شده است، در آن تردیدی نکرده‏ام. این جمله عظمتی دارد، به عظمت جهان هستی! شک نکرده‏ام!

خواهید فرمود خیلی‏ها با یقین و قطع از دنیا می‏روند، عمرشان در یقین و دگم غوطه‏ور است. بله‏غوطه‏ور است در یقین‏های ابتدایی و یقین‏های عبور نکرده از پله ها و فراز و نشیب تردیدها و شک ها. اما کیست که هشیار باشد بر هستی و بر خود بتواند بگوید: من اصلاً شک نکرده‏ام.

بنده استدعا دارم بعد از ورق زدن اوراق تاریخ فکری دانشمندان شرق و غرب در این جمله دقت بفرمایید- نه در گوشه‏ای از خانه که نهج‏البلاغه‏ای را باز کرده‏اید- حقیقت این سخن را به این آسانی نمی‏توان یافت، بلکه اول باید با دقت تمام مطالعه شود که در افکار بشری چه گذشته است و کیست آن که از توفان شک و تردید در امان باشد و این که فرزند ابیطالب علیه السّلام با صراحت می‏گوید:«ما شککت فی الحق مذأریته...»؛ چه ادعایی است.

اصل دوم

مگر ما نباید از«من» گفتن احتراز کنیم؟ مگر«من» گفتن دلیل خامی نیست؟ بلی، درست است. اما اینجا اصل دیگری مطرح است. فهرست آن اصل این است:امروز احتمال می‏دهید در کره خاکی ما یک نفر بگوید که مردم، من کار بزرگی کرده‏ام و امتیازی به دست آورده‏ام و نفس کشیده‏ام؟ نفس کشیدن لازمه زیست آدمی است. زندگی آدمی و جاندار، بر پایه تنفس از هواست. انسان رشد یافته و انسانی که رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش«ما شککت فی الحق مذ أریته» است، و برای او این سخن بیان تنفس است. امروز ما اینجا نشسته‏ایم. ما از روشنایی بهره می‏بریم و گفتن این حقیقت به خود بالیدن و امتیازگویی نیست. این مباهات و فخرفروشی نیست. چنین سخنی برای استعدادی که در تکاپوی کمال قرار گرفته است، گزاف‏گویی نیست. این که فرمود: «انی لعلی جادة الحق: من بر جاده حق حرکت می‏کنم.»؛یعنی نفس می‏کشم، یعنی چون هوا بسیار سرد است، من لباس ضخیم پوشیده‏ام، من تشنه بودم، آب آشامیدم. بیان آشامیدن آب، بیان امتیازی خارج از موجودیت نیست؛ زیرا که این همان موجودیتی است که هست. به همین جهت اگر این بیان کننده اسرار وجود، تمام عظمت های هستی را بیان می‏فرمود، درباره او تردیدی نداشتیم؛ زیرا تنفس در مسیر کمال همین است، ابراز واقعیت است. «ما لبست علی نفسی...» بیان یک واقعیت و حقیقت است. این اصل دوم که عرض کردم، اولاد آدم را از دو بیماری سرنگون کننده می‏تواند نجات بدهد: بیماری خود بزرگ‏بینی و بیماری خود کوچک‏بینی و احساس حقارت. وقتی من این قله مرتفع را رفته‏ام، و من چنانم که رفتن به این قله مرتفع بر من اضافی نیست. آنچه که دیروز برای یک انسان در نقطه«الف» امتیاز اضافی جلوه می‏کرد، امروز که در مسیر کمال قرار گرفته است، امتیاز«بایستی» نیست؛ زیرا که چنان«هست». اما سخن علی علیه السّلام به قدر فهم‏ بود:

آنچه می‏گویم به قدر فهم توست

مُردم اندر حسرت فهم درست

این جملات را برای چه کسی بیان فرمود؟ جز عده‏ای معدود و انگشت شمار مانند مالک اشتر، ابوذر غفاری، حجر بن عدی، رشید حجری، عمار بن یاسر و چه بسا اویس قرنی؟ شاید جامعه‏ای که ما می‏شناسیم تحمل «ما شککت فی الحق مذ أریته...»را نداشت. جامعه‏شناسی آن دوران، برای ما توضیح می‏دهد که این جملات برای آنها قابل هضم بوده یا نبوده است. من گمان نمی‏کنم این حرف‏ها برای به جز آن عده انسان های انگشت‏شمار، برای دیگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم که مدت زیادی با زندگی حضرت علی علیه السّلام در تماس بودند، مدت محدودی بوده‏است. پس آنچه از رسالت خود در دل داشته، ناگفته مانده و نتوانسته است ابراز کند. همه آنچه را که مابین خود و خدایش و مابین خود و خودش داشته، کسی نشنیده است. مطلب علی علیه السّلام باید بسیار بیش از این باشـد که در این صد جمله یا دویست یا صد و بیست جمله در نهج البلاغه دیده می‏شود.

اصل سوم

جمله‏ای را به عنوان اصل سوم درباره شناخت نهج البلاغه اضافه کنم. وقتی علی علیه السّلام می‏گوید:«تکلیفی که من انجام می‏دهم، مافوق سوداگری‏ها و مافوق ترس از کیفرهاست»،

باید آن اصل اول پذیرفته بشود که در درون این مرد بیگانه از جملات شاید کاشف آن باشد که:

«علی میزان الاعمال و مسوس فی ذات الله تنمره فی ذات الله».

این کلمه، کلمه‏ای است که در درون این شخص حقیقی به وجود آمده؛ چنان که قابل میعان و انعطاف انگیزه‏های زودگذر نبوده است. «انا أریدکم لله و أنتم تریدونی لأنفسکم»؛ علی علیه السّلام می‏فرماید: من شما را برای او(خدا)می‏خواهم و شما مرا برای خود می‏خواهید.

شما از من، مقام و ثروت می‏خواهید. شما بردگان قدرت، از من قدرت می‏خواهید. من‏ چه می‏گویم و شما چه می‏گویید. من در شما چه می‏بینم و شما در من چه می‏بینید. مرا مانند سایر جباران روزگار خیال کرده‏اید. به من می‏گویید دورت را می‏گیریم، به شرط این که به ما مقام بدهی، به ما زمین و ثروت بدهی؛ در حالی که من شما را برای خدا می‏خواهم. خواسته من و هدف شما متفاوت و متضادند. این بالا نمی‏آید و نمی‏خواهد بیاید بالا و آن هم نمی‏تواند پایین بیاید.

چندجمله از نهج البلاغه

من این سه اصل را به طور خلاصه عرض کردم. حال چند جمله از نهج‏البلاغه درباره امام علیه السّلام نقل می‏کنم. این جملات چنان هستند که ما آنها را قانون تلقی می‏کنیم، نه به عنوان بیان خصوصیات شخصی یک روح و یک روان، بدین دلیل که وقتی آنها را درست تحلیل می‏کنیم، به صورت یک قانون در می‏آید: «اما و الذی فلق الحبة و برء النسمة...».

من قانون کلی را بیان می‏کنم که این قانون بیان دردها و درمان های بشری است: سوگند به آن خدایی که دانه را شکافت و ارواح انسان ها را آفرید، اگر عده‏ای آماده نبودند برای کمک، و این که خدا از دانایان و خردمندان و از علما تعهد نگرفته بود که ننشیند و قبول نکنند پرخوری ستمکاران و گرسنگی مظلومان را، من افسار شتر این زمامداری را بر گردنش می‏انداختم و آخرش را با همان پیاله‏ای سیراب می‏کردم که اولش را.اجازه بدهید توضیح دهم که این جمله چطور به صورت قانون در می‏آید. وقتی که دقت کنید حیات معقول یک انسان نمی‏تواند این طور طرح بشود که من بی‏اعتنا به انسان های تشنه جامعه‏ام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سیاست، حقوق را هم را گرفته باشم و در راه عرفان به سوی بالا بروم و در راه حیات معقول حرکت کنم و کاری هم با دیگری نداشته باشم، این هرگز امکان‏پذیر نیست. این کدام قانون است؟ امکان ندارد. نه، همگی همره و هم قافله و همزادند و در یک وحدت عالی که مربوط به روح انسان‏هاست شرکت دارند. شما چطور می‏توانید بروید و دیگران مانده باشند؟ اما چرا می‏فرماید:«حضور الحاضر»؛ یعنی الان احساس قدرت و توانایی می‏کنم که با این انسان ها در حرکتم؛ من باید حرکت کنم و دردهای آنها را تسلی بدهم. این یک قانون کلی برای حیات انسانهاست. مگر کسی نخواهد که از حیات طبیعی محض به حیات معقول منتقل شود. بله در حیات طبیعی محض صحیح است که:«من»، «من»، «من». حیات طبیعی منطقش همین است، اما حیات معقول این منطق را نمی‏فهمد. حیات معقول این منطق را ضد انسانی می‏داند، ضد منطق واقعی می‏داند، می‏گوید احساس قدرت کردم، برخاستم و باید قدمی در راه اصلاح جامعه‏ام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض کردم و نهج‏البلاغه دریایی است که از این گوهرها فراوان دارد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید