چهارشنبه, 28ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش عُسرت و عشرت در شهر مسکو

گزارش

عُسرت و عشرت در شهر مسکو

برگرفته از تارنمای دکتر محمد علی اسلامی ندوشن

مجلّهٔ معروف «ناشنال جئوگرافیک» National Geografic چاپ امریکا، شمارهٔ ماه اوت 2008 خود را به ایران اختصاص داده، و با  از ایران هخامنشی به عنوان نخستین و بزرگترین امپراطوری جهان یاد ‌کرده است؛ ما در فرصت دیگری از آن حرف پیش خواهیم آورد.

امّا در همین شمارهٔ مجلّه، مقالهٔ دیگری راجع به شهر مسکو است که آن نیز در نوع خود بسیار پرمعناست و جا دارد که خلاصه‌ای از آن آورده شود.

اکنون که نزدیک بیست سال از فروپاشی شوروی سابق می‌گذرد، «نشنال جئو گرافیک» گزارشگر خود را به مسکو فرستاده است تا ببیند که از پایتخت روسیّه چه خبری باز می‌آورد. او طیّ یک شبانروز به همراه دو آشنای روسی، گشتی در شهر زده و مشاهدات خود را بر قلم آورده است. غرابت موضوع در تفاوت میان مسکو دیروز و امروز است. مسکو آرام، سر به زیر و عسرت‌زدهٔ دیروز تبدیل شده است به شهر عشرت‌زدهٔ امروز، و نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود این است که بشر در عین همیشه همان بودن، تا چه اندازه موّاج و سیّال است.

اینک چکیدهٔ گزارش:

در سال 1973 که من از مسکو دیدار کردم، با غروب آفتاب مردم به خانه‌های خود می‌خزیدند. مغازه‌ها مقداری ماهی دودی می‌فروختند. همان تعداد کم اتومبیل هم که بود، ساده و محقّر بود: میدان سرخ خالی بود مگر برای زیارت قبر لنین. تصویر برژنف بر دیوار خودنمائی می‌کرد و شعار روی دیوار این بود: «حزب کمونیست حامی طبقهٔ زحمتکش است»

امّا اکنون درحالی که بیش از بیست سال از فروپاشی شوروی نمی‌گذرد، بیا و تماشاکن، شهر پر از کاباره، کلوب، عشرتکده و قمارخانه است؛ زمین زیر چرخ انواع موتوسیکلت‌ها می‌لرزد که با سرعت 170 کیلومتر در ساعت، شهر را در می‌نوردند و به هیچ قانونی اعتنا ندارند.

اکنون دیگر مردم ، آن مردمی نیستند که اسکناس‌های کهنه را پشت دیوار قایم می‌کردند. آنان اسکناس‌های قدیمی را خوش ندارند قبول کنند. اسکناس‌های صد دلاری دست به دست می‌گردد. یک میلیون دلار را چقدر می‌شود خرج کرد تا تمام شود؟ به این علّت است که این کلوب‌های کذا ایجاد شده‌اند.

آشنایان روسی که خبرنگار را همراهی می‌کنند، برای او توضیح می‌دهند: در مسکو بیشتر از هر شهر دیگر در دنیا میلیاردر وجود دارد، بیشتر از نیویورک، بیشتر از لندن و دوبی، و تعداد میلیونرها در این شهر به تعداد کبوترهاست. از سال 1990 به این سو طبقه‌ای از ثروتمندان جدید سر بر آورده‌اند که به آنها عنوان «تازه به دوران رسیده‌ها» داده شده است. نام دیگر آنها «بندبازان اقتصادی» است. یک آپارتمان در مسکو دارند، یک خانه در بلگراویا Belgravia (یکی از محلّه‌های شیک لندن)، یک ویلاّ در «سن تروپز» Saint Tropez (از نقاط گردشگری در فرانسه)، یک کلبهٔ اسکی در کور شوال Courcheval (یکی از محل‌های اسکی در فرانسه). بچّه‌ها در مدارس خارج درس می خوانند ، و احیانا یک هواپیمای شخصی. روس این چنانی که اکنون در دلار غلط می‌زند، در زمان استالین به چند سوسیس راضی بود، و به یک هفته استراحت در کنار دریا.

این افراد، شبانگاه پاتق آنها کلوب‌های خاصّ است. دربانها قیافه‌شناس هستند، و مراقبت دارند که غریبه وارد نشود. وقتی پا به درون کلوب می‌نهید، زنانی به استقبال شما می‌آیند که زیبائی دستچین شده‌ای دارند، با کفش‌های به بلندی 6 اینچ پاشنه.

در آنجا، در جلو بار (طربخانه) بوسه سبیل است و یک بطری آب به 20 دلار فروخته می‌شود، و غذا، خرچنگ کامچاتکاست (گران‌ترین غذا). مهمانان بسیار مهم در مکان مخصوص می‌نشینند: «جانی واکر آبی» می‌نوشند، و سیگار برگ کوبا دود می‌کنند، و در همان زمان به «بیزنس» می‌پردازند.

خبرنگار می‌نویسد:

زنها از این کلوب به آن کلوب می‌روند برای ملاقات میلیونرهای خود. برنامه کلوب‌ها از این قرار است:

ساعت ده تا دوازده شب: صرف شام دوستانه.

دوازده تا چهار: «گردهم آیی» هم پیاله‌ها.

چهار تا شش: استراحت.

معروف‌ترین کلوب جائی است به نام «گیلف» و آن عبارت است از یک زمین غارمانند. غرقه در نور تند چراغ‌ها که چشم را می‌زند، همراه با صدای گوشخراش موزیک. اربابان نفت و نیکل و گاز وارد کلوب می‌شوند؛ در معیّت زنانی که آنان را همراهی می‌کنند. در این جا یک میلیاردر احساس امنیّت دارد. ورود اسلحه ممنوع است. کلوب، چهل محافظ دارد و هر کسی هم که میل داشته باشد می‌تواند محافظ خصوصی با خود بیاورد. یک سگ بمب یاب پای صندلی‌ها را بو می‌کند. مهمانان ایرانی نمی‌خواهند هنگام نوشیدن شامپاین، عکس از آنها گرفته شود.

گزارشگر ادامه می‌دهد:

روس‌ها موجودات اجتماعی هستند. سوداگری را با «عشرت» همراه می‌کنند. میلیونها دلار بر سر میز به معامله گذارده می‌شود. این سنّت روس است که شما نمی‌توانید به کسی اعتماد ورزید، و با او دادوستد کنید، مگر آنکه با او مست کرده باشید. غذا، ودکا و پول، هر سه دست در دست جلو می‌روند.

از همه بامزه‌تر تحوّلی است که در وضع زنان پیش آمده است، طیّ نه بیش از چند سال، از زنان چاق «سازندهٔ سوسیالیسم» به ستارگان تنیس باز بدل شده‌اند که خود را از مردم عادی یک سروگردن بلندتر می‌بینند.

در اطراف میدان سرخ و ایستگاه «غازان»، مست‌ها، گداها، ولگردها، بی‌خانمانها، فاحشه‌ها، موادفروش‌ها، می‌پلکند. گداها احیانا" زخمی هم بر صورت دارند. روی سینه شان نوشته «اگر پول به من ندهی از گرسنگی می‌میرم».

از سوی دیگر «گَنگ‌ها» هستند، باج‌گیرها، خیلی جوان، ده تا بیست ساله، که مزاحم مردم می‌شوند. طیّ روز، مرسدس‌ها توی شهر جولان می‌دهند، به تعداد فراوان. شیشه‌های خود را دودی کرده‌اند که درون آن ناپیدا باشد. این، گرچه غیرقانونی است، ولی اعتنا ندارند.

شب‌ها نوبت بی.ام.و و پورشه است.

اطراف کرملین، سرعت اتومبیل به حدّی است که پلیس به گَردش نمی‌رسد. اگر هم برحسب اتّفاق یک رانندهٔ خلافکار دستگیر شود، حقّ و حسابی می‌پردازد و رد می‌شود. با پرداخت رشوه می‌شود گواهی رانندگی گرفت. در وسط خیابان یک خط مجاز هست، برای مقام داران که عجله دارند و باید زود به کار خود برسند. اتومبیل آنها علامت «نور آبی» بالای سر خود دارد. پولدارها می‌توانند 50000دلار بپردازند و نور آبی بخرند. برآورده شده است که امسال که سال 2005 باشد، قریب 316 میلیارد دلار رشوه در مسکو ردّ و بدل شده است.

شهردار مسکو دستور داده است که «قمارخانه‌ها» را که به تعداد دویست در سراسر مسکو پراکنده‌اند برچینند و به بیرون شهر انتقال دهند. همراهیان خبرنگار گفته‌اند که تصمیم خطیری است زیرا «شهر بدون روشنائی کازینوها مانند سال بی‌بهار است» و امّا خود شهردار مسکو، یک برج‌ساز درجهٔ یک است. مسکو را تبدیل به یک برجستان کرده است. می‌گویند که بعد از استالین هیچ کس به اندازهٔ او در روسیّه اثرگذار نبوده. همسر شهردار که او هم برج‌ساز است تنها زن میلیاردر روسیّه شناخته می‌شود.

شهردار، هم فاسد است و هم کاردان. پول از مافیاهای شهری می‌گیرد و کلیسا را تعمیر می‌کند.

سرِ تراشیده‌ها و خالکوبی‌هائی دیده می‌شوند که عکس هیتلر بر سینه دارند. افراد مهم و ثروتمند یک محافظ (بادی‌گرد) شخصی به همراه خود می‌کشانند.

پلیس کار چندانی به کار مردم ندارد. جلو چشم ما، دو دزد، یک گذرنده را انداختند و بستهٔ اسکناس را از جیش بیرون آوردند. دو مأمور پلیس هم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. یکی داشت یک کتاب سرگرم‌کننده می‌خواند، و دیگری هم چرت می‌زد. گفتند که مأموریّت ما این است که از یک مغازۀ «تلفن همراه فروشی» مراقبت کنیم، به کار دیگر کار نداریم. مرد مالباخته که خون از دهانش می‌آمد، برخاست و آه کشید. هیچ کس به فریادش نرسید.

*    *    *

این بود خلاصهٔ گزارش خبرنگار «نشنال جئوگرافیک» دربارهٔ مسکو امروز. این مقاله برای شخص من بخصوص جالب توجّه بود که سی و سه سال پیش دیدار از روسیّه شوروی داشتم، و شهر مسکو را به گونه‌ای دیگر دیده بودم. به قول فرّخی سیستانی: شهر غرنی نه همان است که من دیدم پار!

این رویکرد شوریده‌وار گروهی از مردم روسیّه به عیش و خوشباشی، واکنش روزگار بستهٔ دوران سوسیالیستی است که انسان را با نگاه یک جهتی می‌خواست و حال آنکه افق باز مورد نیاز اوست. آدمی وابسته به سرشت خود است، به هر جا برود باز به سوی آن بازمی‌گردد. تنها سامان اجتماعی و حکومت مسئول، می‌تواند انتظام نسبی پدید آورد، و به آنچه گذشتگان ما آن را «هوای نفس» می‌خواندند دهنه بزند.

در نظام گذشتهٔ شوروی، مردم مانند بچّه مدرسه‌ای‌ها سر به راه حرکت می‌کردند. روز برای کار بود، شب برای بیرون آمدن از خستگی کار. در هر حال محور، کار بود و می‌بایست بندهٔ شاکر حزب بود.

وقتی مسکو همین بیست سال پیش و مسکو امروز را در کنار هم می‌گذاریم، بار دیگر این سؤال در ذهن می‌گذرد که انسان در زندگی چه می‌خواهد؟ چنین می‌نماید که اوّل امنیّت است و بعد آزادی، آزادی در حدّ ادراک هر کس. تمدّن کوشیده است که این دو را با هم سازگار نگاه دارد. وقتی گفته می‌شود آزادی، تنها به مفهوم غربی آن نیست که در یک سلسله تمهیدات خلاصه شود، بلکه به مفهوم انسانی آن است، یعنی گشوده بودن راه در برابر شکفتگی روح. انسان که هم امنیّت می خواهد و هم آزادی، در حال گشاد و بست به سر می‌برد. همواره آمادگی داشته که بخشی از آزادی خود را فدا کند، تا به امنیّت دست یابد. از این رو، رو به سوی قدرت داشته. اینکه بر گرد یک زعیم، رئیس یا شاه حلقه زده است، برای آن بوده است که تجسّمی از قدرت را در برابر خود داشته باشد، و بعد اگر نظر خود را تأمین شده نیافته، همان زعیم یا شاه را سرنگون کرده است. قدرت ناقبول به جامعه، موجب واکنش معارض و حتّی وارونه خواهی می‌شود. تا حدّ ممکن ملّت‌ها نیز مانند افراد، برای ادامۀ زندگی، تحت انضباط می‌مانند، امّا به محض آنکه قید از میان برداشته شود، آماده‌اند تا به خواهش‌های نفسانی خود میدان بدهند.

ملّت روس همان ملّت است. طیّ هفتاد سال نظام کمونیستی و استالینی را تحمّل کرد، حتّی آن را حماسه خواند و انتظار داشت که عالمگیر شود. اکنون تحت شرایط دیگری به سر می‌برد، و آزادی تاحدّی که مزاحم کار حکومت نشود به او داده شده. از این رو آن را در این راه به کار می‌اندازد که میلیاردرها را در مقابل گداها بگذارد، و موتورسوارها در خطّ ممنوع با هر سرعتی که دلخواهش بود، براند.

آیا این وضع قابل دوام خواهد بود؟ من نتیجه‌گیری گزارشگر «نشنال جئو گرافیک» را در پایان مقاله‌اش می‌آورم. او از خود می‌پرسد: آیا میلیونها از مردم روس جان خود را در جنگ‌ها و اردوگاه‌ها و زندان‌ها از دست دادند، برای آنکه چنین روزی پیش آید؟ آیا کسانی که از شکنجه های کا.گ.ب K.G.B نترسیدند و یک امپراطوری را از پای درآوردند، برای آن بود که یک مشت شکمباره، شب هنگام، به عیش و نوش بپردازند؟

*    *    *

این چند کلمه را که می‌نوشتم، مسکو سی و سه سال پیش که آن را دیده بودم در جلو چشمم می‌آمد؛ شهر متین، آرام و مطیع، با صلابت قرن نوزدهمیش؛ گنبدهای طلائی و میدان سرخ که نوید عالمگیر شدن کمونیسم را به جهانیان می‌داد، و رادیو که جز فرستنده های «خودی» ایستگاه کشور دیگری را نمی‌گرفت، و مردمی که نظامی‌وار در صف اتوبوس می‌ایستادند و دو پشته سوار می‌شدند و همه جا انتظار، و در مردم حالت دل‌مشغول، در زیر آسمانی خاکستری.

اینها از نو به خاطره‌ام باز می‌گشت که شمّه‌ای از آن را در کتاب «در کشور شوراها» آورده‌ام.

این دگرگونی که در روسیّهٔ شوروی پیش آمده، از نوا در تاریخ است، ولی نباید گفت که او تنهاست. نظیر همین حالت را در جمهوری خلق چین هم دیدم. هفده سالی که میان سفر نخستین من (1354) به آن کشور و سفر دوم (1372) پیش آمد، تفاوتی باورنکردنی دیده می‌شد: آن حالت عسرت و خاموش پکن و شانگهای به رونق و بروبیا بدل شده بود و لباس خاکستری یخه بستهٔ مردها به کراوات. خانم‌ها از این هم بیشتر: از شلوار ارمک و کفش کتانی بی‌پاشنه به مینی‌ژوپ و شلوارک داغ پای نهاده بودند.

همهٔ این‌ها در ظرف چند سال، از مرگ مائو تا آمدن دِنگ شیائوپینگ.

روزگار گردان است و برعکس آنچه در تفکّرهای جزمی تصوّر می‌شود، روی خطّ مستقیم حرکت نمی‌کند. رودکی هزار و صد سال پیش ماهیّت آن را در این چند بیت خلاصه کرده است که گویا هرگز کهنه نشود.

     جهان همیشه چو چشمی است، گِرد و گَردان است         همیشه  تا  بود،  آئین گِرد گردان بود

     همان   که  درمان   باشد   به   جای    درد    شود         و باز درد همان  کز  نخست درمان بود

     کهن    کند    به    زمانی   همان    کجا   نو    بود         و نو کند به زمانی، همان که خلقان بود

      بسا    شکسته    بیابان    که    باغ    خرّم      بود         و باغ  خرّم  گشت آن  کجا  بیابان  بود

سالها پیش از فروپاشی، چه در سفرنامهٔ روسیّه[1] و چه در سفرنامهٔ چین[2]، در حدّ مشاهده و شمّ خود به تغییری که می‌توانست در راه باشد، اشاره کردم. رکن اصلی که آزادی معقول باشد از این نظام‌ها غایب مانده بود، و سرشت انسان سرانجام دیوار را برمی دارد و راه خود را در پیش می‌گیرد. تجاوز از خطّ طبیعی و توازن، جامعه را آرام نخواهد گذارد. چون دوران تسلیم به نظم موجود به سر آمده است، باید وضع به گونه ای باشد که مردم دریابند که آنچه هست، خارج از تحمّل نیست.

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 در کشور شوراها (انتشارات یزدان)
2 کارنامهٔ سفر چین (شرکت سهامی انتشار)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه