یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش شب استاد «عبدالمجید ارفعی» برگزار شد - لطفا مقام دکتر ارفعی را به او بدهید!

گزارش

شب استاد «عبدالمجید ارفعی» برگزار شد - لطفا مقام دکتر ارفعی را به او بدهید!

برگرفته از تارنمای مجله بخارا

 

شب « عبدالمجید ارفعی » صد و سی و ششمین شب از شب‎های مجله بخارا بود که غروب روز شنبه ۲۷ مهر ماه با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایرة‎المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار برگزار گردید.

علی دهباشی در ابتدای این نکوداشت به این حقیقت اشاره کرد که « همه دوستان با مقام و فضل علمی دکتر ارفعی آشنا هستند و نیاز به یادآوری خدمات بی‎نظیر و ارزشمند دکتر ارفعی در طول چندین دهه زندگی پربارشان نیست. بدون تردید نام دکتر ارفعی در مجامع علمی و دانشگاهی در سراسر جهان یادآور ارزش‎هایی است که ایشان از فرهنگ ما برای ایران و جهان به ارمغان آوردند. تمام صفحات آثار ایشان برگ‎های زرینی است که برای غنای فرهنگ ملی ایران جایگاه ویژه‎ای دارد و استاد ما همچنان پرتوان روزها به کارشان ادامه می‎دهند و حاصل مطالعاتشان برای خیل عظیم پژوهشگران، ایرانشناسان و زبانشناسان در ایران و جهان مرتبه و جایگاه خودش را دارد و همه بهره‎مند هستند از آثارشان.»

 


علی دهباشی ـ عکس از جواد آتشباری


سپس از نخستین سخنران، کتایون مزداپور دعوت به سخنرانی کرد و خانم مزداپور چنین گفت:

« سروران ارجمند، استادان گرانقدر، دوستان گرامی

از تشریف فرمایی شما گرامیان به سهم خود سپاسگزاری می‎کنم و همچنین از لطف و کوشندگی و زحمات میزبانان عزیز، به ویژه جناب آقای علی دهباشی و به ویژه خانم مرضیه کاظمی و به ویژه سرکار خانم پریسا عرفان منش.

من در اینجا نیامده‎ام تا از این خان داداش عزیزم تمجید کنم. برای این که او خودش عبدالمجید است و مجید صدایش می‎زنند و نیازی هم به تمجید و تعریف ندارد. به خصوص از جانب بنده که همه می‎دانند که « قند مکرر» است و هزار بار تکرار شده است.

من آمده‎ام و مزاحم شما هستم برای یادآوری یک نکته و تقاضای یک چیز مهم. آنچه می‎خواهم یادآوری کنم بی‎حواسی یا اگر بگوییم غفلت و یا تغافل جامعۀ سرافراز و نازنین، و به یک تعبیر « تنبل» و جسارت نشود، « بیهوش و حواس» خودمان، یعنی ما ایرانیان عزیز است.

می‎فرمایید: نه! به این چند رقم توجه بفرمایید:

در سال ۱۷۷۱، که می‎شود برابر با ۱۱۵۰ هجری شمسی و ۱۱۴۰ یزدگردی ، کتاب اوستا به زبان فرانسه ترجمه شد. انتشار آن در فرنگستان سر و صدای زیادی بر پا کرد و برای همگی تازگی داشت. ادوارد سعید، اندیشمند بزرگ این ترجمه را واقعۀ مهمی در تاریخ پژوهش‎های شرقی می‎شناسد. این سال می‎شود به زبان فارسی دری، از حالا که سال ۱۳۹۲ خورشیدی و ۱۳۸۲ یزدگردی است، ۲۴۲ سال پیش، یعنی در اواخر فرمانروایی کریمخان زند. خان زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری تا سال ۱۱۹۳ هجری قمری حکومت کرده است.

نکته‏‎هایی که باقی می‎ماند برای گفتن این است که تا روزگار انتشار ترجمۀ اوستا در اروپا، فرنگیان زرتشت را یکی از شاگردان انبیای بنی‎اسرائیل و یهودی می‎دانستند و کسی هم از وجود زبان اوستایی و فارسی باستان خبری نداشت.

اما بعدش « چطور» شد؟ فرنگی‎ها اولش به جان هم افتادند. ولتر انکتیل دوپرون را مسخره کرد و دانشمند جوانی هم به او بد و بیراه گفت. همین کس، یعنی سر ویلیام جونز، قاضی انگلیسی، بعداً از انکتیل دوپرون عذرخواهی کرد. جونز، که او را اصلاٌ « سر ویلیام جونز آسیایی» می‎خوانند در سال ۱۷۸۶ میلادی در انجمن آسیایی در بنگال هندوستان، ارتباط زبان‎های هند و اروپایی و پیشینه تاریخی مشترک آنها را در سخنرانی مشهوری اعلام کرد. آن وقت تازه معلوم شد که همین زبان خاموش اوستا که هنوز دست‎نوشته‎های اندک و آشفته آن، در هیزمدانی‎های کرمان و یزد در انتظار سوختن و رفتن به تنور آتش است ، از ترس آن که مبادا به ناپاکی آلوده شوند و یا موریانه یا به قول ما یزدیها « ترده» آنها را در انبارهای قدیمی و دربسته می‎جود و اینها ناشناخته در اسارت گرد و غبار و فراموشی به قصد نابودی دور انداخته شده‎اند، معلوم شد که همین سوختنی‎ها در ایران و به دریا انداختنی‎ها در هندوستان زبانی را دربردارند که خویشاوند سرشناس و نامبردار زبان‎های سانسکریت و لاتین و یونانی است و « مایان» اصلاً « خبرمان» هم نیست( به قول یزدی‎ها).

 


دکتر کتایون مزدا پور ـ عکس از مسیح آذرخش

 

این انکتیل دوپرون، نه پولدار بود و نه منفعتی از زحمات خود می‎برد که مادی و پولی باشد. او نسخه‎ای از وندیداد ساده را که در اکسفورد به چاپ رسیده بود، دیده بود با چاپ سنگی آن روزگاران. وقتی با تن بیمار، از بندر پوندیشری هند به بندر سورت در غرب هندوستان رسید، در کمال فقر و ناداری، با زحمت و مرارت، توانست از شاگردان موبدی به نام دستور جاماسپ ولایتی، اوستا و پهلوی یاد بگیرد. دستور جاماسب ولایتی، ۴۶ سال قبل از آن، یعنی در سال ۱۰۹۲ یزدگردی، یعنی ۱۰۱۲ خورشیدی از ایران به هندوستان دعوت شده بود. دو سه تن شاگرد او، این زبان‎های اوستایی و پهلوی را بعداً به انکتیل دوپرون یاد دادند، آن هم یواشکی و پنهانی. بعدها، در سال‎های ۱۸۸۶ و ۱۸۸۹ و ۱۸۹۶ میلادی در هایدلبرگ آلمان، دانشمندی به نام کارل فریدریش گلدنر، اوستا را از روی ۱۴۹ نسخه دست‎نویس به چاپ انتقادی رسانید. زنده باشد، جناب آقای عبدالکریم جربزه‎دار، در نشر اساطیر، با همکاری مرکز گفتگوی تمدن‎ها، این کتاب را با مقدمۀ استاد گرانقدر و نازنین، سرکار خانم آموزگار، در سال ۱۳۸۱ خورشیدی، پس از حدود ۱۰۰ سال مجدداً چاپ کرد. اما امروز در سایت موسوم آدا( ADA) همۀ نسخه‎ها در دسترس همگان است. ما هم حدود ۵۰-۶۰ دست‎نویس نویافته اوستای ایرانی به آنها دادیم یا پیدا کردیم و داریم که در اختیار دیگران بگذاریم، اما با چه زحمتی؟ اگر عزم و اقدام دانشگاه سالامانکای اسپانیا و همت بلند و تلاش آقای دکتر آلبرتو کانترا نمی‎بود، هیچ کاری به هیچ نتیجه‎ای نمی‎رسید. جناب آقای مهندس محمد بهشتی شاهد عرایض من هستند. ما به ایشان مراجعه کردیم و درخواست کمک کردیم و دردهایمان را گفتیم و از ایشان انصافاً کمک فراوان گرفتیم.

در ایران، در سال ۱۳۱۰ خورشیدی، به قول شادروان مهرداد بهار، ملک‎الشعرای بهار و دانشمندی دیگر زبان پهلوی را از ایرانشناس نامبردار، هرتسفلد یاد گرفتند. استاد روانشادم، مهرداد بهار، کتابی را که این دو  فرزانۀ بزرگوار بر آن یادداشت نوشته بودند به ارث برده بود و به من نشان داد. چند سال بعد، در حدود سال‎های ۱۳۱۷، این زبان را در دانشسرایعالی درس می‎دادند. شادروان استاد ابراهیم پورداوود، هم زبان اوستا را که در سال ۱۷۷۱ میلادی و ۱۱۵۰ خورشیدی در اروپا شناخته شد، از حدود سال‎های ۱۳۱۸ خورشیدی در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران آغاز به تدریس فرمود تا سال ۱۳۴۳٫ از آن پس تدریس را دیگران بر عهده گرفتند. همین آقای دکتر ارفعی خودمان هم شاگرد کلاس درس شادروان استاد پورداود بود وپیش از آن، بزرگوارانی دیگر از آن جمله استاد بزرگ، شادروان دکتر محمد معین، شادروان دکتر بهرام فروشی هم نزد پورداود درس خواندند. در سوی دیگر، زحمات روانشاد فرنگیس خانم یگانگی ( ۱۲۹۵ ـ ۱۳۹۰ خورشیدی)، فرزند برومند ارباب کیخسرو شاهرخ و همکاران گرانمایه آن بانوی فرهیخته و کوشا ، توانست انجمن فرهنگ ایران باستان ( تأسیس ۱۳۳۸ خورشیدی) را پایه‎گذاری کند. رشته تحصیلی خاصی به نام « زبانشناسی و زبان‎های باستانی» هم در سال‎هایی در همین حدود در دانشگاه تهران تأسیس شد و دانشجویان آن، استادان کنونی‎اند در دانشگاه‎های متعددی در ایران. چنین شد که زبان اوستایی که خواهرش سانسکریت، هنوز زنده است و به آن مقاله می‎نویسند و خواهران دیگرش، یونانی و لاتین، در مدارس اروپایی، تا اکنون تدریس شده‎اند و به قول ما « یکریز و یک بند» زبان مدرسی بوده‎اند و هستند، این زبان اوستایی در ایران تازه پیدا شد، درست مانند اسناد مانوی از زیر شن‎های امانتدار در ترفان چین. خاک امانتدار است و دومین چیزی را که در اینجا باید بگویم و تقاضای بنده از بزرگواران و سروران ارجمند است، بواسطه همین امانتداری است.

عرض کردم که ۵۴ سال پیش، یعنی در سال ۱۳۳۸، انجمن فرهنگ ایران باستان در تهران تأسیس شد و در همان حوالی رشتۀ تحصیلی زبان‎های باستانی ایران و زبانشناسی، در دانشگاه. اما اینها به زبان‎های کهن ایرانی بازمی‎گشت. از ورای اینها، یک نگاه تیزبین و بلند، متوجه دو نسخۀ دیگر از کتیبه‎های داریوش یکم هخامنشی و جانشینان وی هم بوده و به ویژه الواح خرد و ریز گِلی که در سال‎های ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ خورشیدی و پس از آن در تخت جمشید کشف شده است: استاد بلند پایه ، شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری. استاد، بنا بر شمارشی که بنده به همراهی استاد عزیزم دکتر حقشناس کردم در حدود ۵۰ تا ۲۰ مدخل مستقل خدمت بزرگ و ممتاز فرهنگی به این کشور کرده است. یکی از آنها هم فرستادن شاگردش ، همین دکتر ارفعی برای خواندن این الواح میخی است.

دکتر خانلری به ارفعی گفت: اوستا و پهلوی را دیگران هم می‎خوانند و یاد می‎دهند، تو برو میخی را بخوان. ارفعی هم که کسی نیست که از دردسر روی برگرداند والبته که حرف استادش برای او فرمان مطاع بوده است، گوش به حرف آن دانای بزرگ داد و راهی ولایات دور و ینگه دنیا شد. به قول خودش ده سال گرسنگی گشید و زخم معده گرفت و رنج برد تا آن که توانست در جلسه دفاع دکتری، به ریاست شادروان دکتر هلن کنتور معروف در سال ۱۹۷۴ میلادی و ۱۳۵۳ خورشیدی از رسالۀ خود دفاع کند. به ایران بازگشت و در سال ۱۳۵۴ یا ۱۳۵۴ در فرهنگستان ادب و هنر که ریاست آن با دکتر خانلری بود مشغول کار شد. می‎خواست فرهنگ زبان ایلامی را برای اولین بار به فارسی در جهان انتشار دهد، اما بازخوانی و به چاپ رساندن منشور کورش را به او تکلیف کردند. این کار را که آماده می‎کرد، با من در اداره هم اطاق بود و من شاهد زحمات او بودم. در سال ۱۳۵۸ که فرمان کوروش بزرگ داشت آماده انتشار می‎شد، بر اثر شور انقلابی و البته باید گفت، « ندانم کاری» و شاید نوعی « خودنمایی» و « کوتاه فکری» کتاب طاغوتی اعلام شد و ارفعی مازاد! شادروان دکتر محمود بروجردی هزار نسخه آن را از خمیر شدن نجات داد و یواشکی آن را به این و آن می‎داد. بنده نزدیک به ده تای آن را برای ارفعی خریداری کردم، استاد در آن زمان ماهی در آکورایوم پرورش می‏ داد و برای اداره خانه آنها را می‎فروخت تا بعداً که استاد به کار پختن و فروختن پیتزا پرداخت. در همۀ این کارها ناموفق بود، برای این که او اصلاً کارش اینها نبود و در همان حال که پیتزا می‎فروخت و ماهی پرورش می‎داد و مثلاً تجارت می‎کرد، حواسش به میخ‎های روی الواح بارو و خزانه بود: آشپز بد، ماهی ساز بد و تاجر بدتر؛ اما مدافع سرسخت میخ‎های الواح خرد و ریز گلی! اینهم شد کار؟!

دکتر ارفعی در سال ۱۳۵۸ یا ۱۳۵۹ مازاد تشخیص داده شد. من اصلاً نمی‎خواهم بگویم یا بپرسم که چرا و به چه صورتی و با چه استدلالی. یا اصلاً ضرورتی ندارد که مطرح کنیم که در این سال‎ها، بر اثر چنین تشخیص و اهمالی چه اتفاقی روی داد و بر او و بر خانواده‎اش چه گذشت؟

آنچه مایلم و می‎باید بگویم، یکی این است که خسارتی فرهنگی به دنبال چنین تصمیمی به پژوهش ایرانی وارد شد. دیگر این که مسئولان بسیاری و سروران ارجمندی به جبران این خسارت همت گماشتند. من از کسی نام نمی‎برم تا مبادا نام‎هایی را فراموش کرده باشم. جز آن که در دشوارترین لحظات، جناب استاد علی معلم به داد ارفعی رسید و او را به عنوان مهمان در ساختمان فرهنگستان هنر دعوت کرد، همراه با کمک‎های دیگر.

ارفعی در این سی و چند سال ، مثل توپی از این در به آن در پرتاپ شد. با این همه، چون از نزدیک شاهد بوده‎ام، باید اذعان کنم که هرگز، هرگز، این دانشمند پاکباز هرگز از کار خواندن الواح و خط میخی خود غفلت نکرد و از آن باز نماند. گرچه جایی نداشت اما کار کرد و کار کرد. مدارک و نوشته‎های تازه به دستش نرسید اما وی همچنان برترین پژوهنده در رشته کاری خود ماند و هنوز هم برترین در کار خود است.

تقاضای من، اکنون که الواح بارو و خزانۀ تخت جمشید وجهه و جایگاهی جهانی پیدا کرده است و حفاظت آنها به تعبیری، نگاه جهانیان را به خود معطوف کرده است، یک چیز است: برای او جایی در سلسله مراتب دولتی فراهم فرمایید که بنا بر قانون رسمیت داشته باشد، همان مقامی که اگر در سال ۱۳۵۸ مازاد اعلام نمی‎شد. مثل همۀ دیگران، به آن می‎رسید لطفاً همان سمت را به او بدهند. این را قانونی اعلام فرمایید، لطفاً !

در این صورت وی کارمند رسمی دولت خواهد بود با مواجب ماهیانه‎ای که همۀ دانشگاهیان و پژوهشگران می‎گیرند. در کنار او، شاگردانش، سه بانویی که مدرک دکترای خود را پس از تلمذ در حضور استاد ارفعمی، در آلمان گرفته‎اند، و همچنین کسانی دیگر که شایستگی آنها به اثبات رسد، رسماً به کار دعوت شوند، با ارفعی همکاری کنند و هر گونه مدد از منابع فرهنگی جهانی را فراهم آورند تا این رشتۀ تحقیق هم بومی شود. تصدیق می‎فرمایید تا زمانی که شرایط اداری و رسمی فراهم نباشد، امکان انجام گرفتن پژوهش در این زمینه به صورت پایدار و استوار و توانمند وجود نخواهد داشت.

در اینجا، از حضور تکاتک شما که قدرت پیشنهاد کردن و پیگیری کردن دارید، تقاضا می‎کنم هم از طرف همکاران دکتر ارفعی و دوستداران فرهنگ و تاریخ ایران و جهان و هم از طرف دوستان ارفعی و به ویژه به پاس تلاش بزرگوارانی چون شادروان دکتر خانلری ، دکتر مهرداد بهار، و نیز دکتر محمود بروجردی در این باره ، درخواست دارم که به این رشته از پژوهش رسمیت دولتی بدهید با سازمانی معین و متمایز و مستحکم. آن وقت این بررسی پا خواهد گرفت، کمبودی اگر دارد، رفع خواهد شد. ما هم از این بابت سری در میان سرها خواهیم افراشت!

آن وقت تازه می‎شود مثل آن که امروز، ماشاءالله و به خواست خداوند متعال، پس از ۲۴۰ سال یا ۲۳۰ سال یا ۲۰۰ سال ، بعد از فرنگیان، ما هم در ایران به بررسی زبان‎های کهن هم کمابیش می‎پردازیم و در ایران این پژوهشها هم بومی شده است. به همت شما بزرگواران ، کاری خواهد شد که سی سال پیش می‏ بایست بشود و با آمدن دکتر ارفعی به ایران، رسماً بررسی الواح بارو و خزانه سزاوار بود که آغاز شود و به اوج برسد.

البته در کنار این بررسی، زبان‎های سومری و اکدی و دیگر زبان‎های سامی ، به ویژه عربی باستان هم مطرح خواهد بود. ما البته توان آن را خواهیم داشت که در این رشته هم دانشجو تربیت کنیم ، حتی اگر لازم باشد که دانشجو به فرنگ و مصر و عراق بفرستیم و یا از آنجا استاد دعوت کنیم.

لطفاً درباره این تقاضای بنده فکر کنید و مشاورت بفرمایید تا مگر اشتباه پیشین در این باره جبران شود.

از لطف و تأملی که خواهید فرمود و همچنین از حوصلۀ شما سپاسگزاری می‎کنم.

 


صحنه ای از مراسم نکوداشت دکتر ارفعی ـ عکس از جواد آتشباری


سپس نوبت به پیام علی بلوکباشی رسید که علی دهباشی آن را قرائت کرد

«اشتیاق فراوان داشتم که دراین مجلس با شکوه  که جمعی ازعلاقه مندان فرهنگ ایران زمین برای بزرگداشت دکترعبدالمجید ارفعی گرد هم آمده اند، حضور می داشتم. متأسفانه به سبب مسافرت و دوربودن از ایران افتخار حضور دراین جمع حاصل نشد. از این رو، اجازه می‌خواهم که ارادتم را با پیامی کوتاه توسط دوست فرهیخته و عزیزمان آقای علی دهباشی، بانی مراسم تجلیل از نامداران تاریخ و فرهنگ وهنر در شب های بخارا، به حضور دوست دیرینه ام دکتر ارفعی بیان دارم. همچنین اجازه می خواهم چند کلمه ای هم دربارۀ کار سترگ و جاودانۀ دکتر ارفعی که از بخت خوب از دورۀ دانشجویی در دانشگاه تهران با او آشنا بوده ام، عرض کنم و به کوشش های مجدانۀ او ارج نهم.

هویت فرهنگی در هستی انسانی هنگامی معنا می یابد که انسان سرزمین و فرهنگی که در آن زاده و رشد کرده است، بشناسد  و با اندیشه و رفتار مردمانی که کهن بودگی فرهنگ بومی سرزمینشان را درفرایند تاریخ حیات اجتماعی جامعه انتقال داده اند، انس و الفت بیابد. دکتر عبدالمجید ارفعی از دانشمندانی است که در این انس و الفت و هویت بخشی فرهنگی و آشنایی ایرانیان با گوشه هایی از تاریخ  فرهنگ و تمدن ایران باستان ، سهم بزرگی داشته و نقش مهمی ایفا کرده است.

پس از این که ارنست هرتسفلد، باستان شناس آلمانی، درکاوش هایش در تخت جمشید هزاران قطعه گِل نبشته از ویرانه‌های بارو و خزانۀ تخت جمشید یافت، شماری از دانشمندانِ متخصص در خط  و زبان سومری، ایلامی، اکّدی و پارسی باستان در مؤسسۀ شرقی دانشگاه شیکاگو مانند آرنو پوبل آلمانی، جرج کامرون و ریچارد هلک آمریکایی، و پیر پوروه فرانسوی به خوانش و رمز گشایی از خط  و واژه‌های روی این گِل نبشته‌ها که متعلق به زمان پادشاهی داریوش، خشایارشا و اردشیر یکم بود، پرداختند. عبدالمجید ارفعی نیز تنها ایرانی ایلامی شناسی بود که به کمک و زیر نظراستادش ریچارد هلک، بخش بزرگی از عمر خود را برسر این کار گذاشت. با کوشش این دانشمندان و ارفعی عزیز، دری به سوی فرهنگ اقتصادی و مالی ناشناختۀ ایرانِ دورۀ پادشاهی سلسلۀ هخامنشی (۵۵۰-۳۳۰پ.م) در برابر چشمان شیفتگان جهان باستان گشوده شد و ورود ایرانیان به قلمرو و چبودی فرهنگ اقتصادی، اجتماعی سازمان کار دورۀ هخامنشی آسان و هموارگردید.

دکتر هلک، استاد و راهنمای دکترارفعی، نزدیک به ۴۳ سال در بررسی و خواندن گل نبشته ها و شاگرد او نیز به همان اندازه (از۱۹۶۷م/ ۱۳۴۶ش تا کنون)، البته با به شمار آوردن ۷-۸ سال دورۀ تحصیل و دانش اندوزیش در دانشگاه شیکاگو، وقت گذاشتند تا یافته های خود را به زبان انگلیسی و فارسی در دسترس پژوهشگران بگذارند.

 


دکتر عبدالمجید ارفعی ـ عکس از جواد آتشباری

 

در پایان سخن لازم است به شیفتگی و شوق بیش و بسِ بسیار ارفعی اشاره کنم و بگویم این دانشی مرد نازنین با چه شوری عاشقانه در پختن گِل نبشته های خام، و پیوند زدن گل نبشته های شکسته به یکدیگر، و زدودن و پاک کردن گرد وغبار تاریخ از چهرۀ گِل نبشته های سالم  برای آسان کردن خوانش و بررسی نوشته ها تلاش می نموده و با چه عشق و وسواس شکیبانه ای راه استادش را در خواندن گل نبشته هایِ ناخوانده دنبال می کرده است. در کلام آخر، کوشش دهباشی عزیز را هم در برگزاری این شب های به یاد ماندنی گرامی می دارم و به او دست مریزاد می گویم.

با آرزوی مهر و شادی برای همۀ شرکت کنندگان دراین بزرگداشت.

علی بلوکباشی/ مهر ۱۳۹۲

مهناز گرجی، سخنران بعدی بود که از دکتر ارفعی چنین یاد کرد:

«موجب افتخار اینجانب است که درجمع اندیشمندان و فرهیختگان حاضر در مراسم نکوداشت دانشمند گرامی جناب آقای دکتر ارفعی، یادی از فعالیت‎های خاص و بسیار ارزنده ایشان در موزه ملی ایران داشته باشم که با ایجاد تالار کتیبه‎ها در این موزه آغاز گردید.

استاد ارجمند جناب آقای دکتر ارفعی در سال ۱۳۷۷ به یاری جناب آقای دکتر شاهرخ رزمجو بخش پژوهشی کتیبه‎ها را در کنار سایر بخش‎های اصلی موزه بنیان نهادند که خود همواره شاهد تلاش‎های پیگیرانه ایشان در زمان شکل‎گیری و فعالیت‎های پژوهشی و آموزشی انجام شده بوده‎ام. جمع‎آوری، ساماندهی و نگهداری مجموعه کتیبه‎های باستانی بالغ بر ۵۱۰۰ عدد از مخازن و بخش‎های مختلف موزه در یک تالار، زمینه پژوهش و آموزش خطوط باستانی را به گونه‎ای منسجم در موزه ملی ایران فراهم نموده است.

ایجاد کتابخانه تخصصی تالار که با همت خاص ایشان و همکاران برپا گردید از جمله اقدامات ویژه و ارزنده‎ای است که برای غنی‎سازی این کتابخانه با تهیه نسخه کپی از بسیاری از کتب و نشریات تخصصی که قبلاً به درخواست ایشان برای فرهنگستان هنر خریداری و در کتابخانه پژوهشگاه مطالعات علوم انسانی محفوظ هستند، به طور معمول و پیوسته دنیال می‎گردید. شناسایی و ساماندهی کتیبه‎ها و گِل نبشته‎های گوناگون از جمله کتیبه‎های شوش، مطالعه و خواندن تعدادی از آجرنبشته‎‎ها، پژوهش و خواندن تعداد ۱۶۴ قطعه گل نوشته‎های تخت جمشید که در کتابی تحت عنوان « گل نوشته‎های باروی تخت جمشید، متن‎های تِه و خورت» توسط دایره‎المعارف بزرگ اسلامی منتشر دشه و در سال ۱۳۸۸ کتاب برگزیده سال گردیده و بسیاری پژوهش‎های دیگر کتیبه‎ها در طی مدت ۴ سال همکاری ایشان با موزه ملی ایران ( تا سال ۱۳۸۱) دنبال گردید.

 


مهناز گرجی ـ مدیر موزه ملی ایران ـ عکس از جواد آتشباری

 

راه‎اندازی کلاس آموزش اکدی در دو دوره که با حضور تعداد ۴۴ نفر آغاز و به علت دشواری و نیاز به پی‎گیری و فراگیری با تعداد ۶ نفر  خاتمه یافت از جمله فعالیت‎های استاد بود که شاگردان ایشان به واسطۀ فراگیری و حمایت‎های استاد موفق به ادامه تحصیل در خارج از کشور در مقطع دکتری نیز گردیده‎اند. »

 پروین ثقه‎الاسلامی که به علت گرفتاری‎های کاری نتوانسته بود در این نشست حاضر شود، متن پیام خود را فرستاده بود. با هم این متن را می‎خوانیم:

«به نام خداوند جان و خرد

با سلام به حضار محترم و دوست‎داران فرهنگ و میراث ایران از من خواسته شده است که در مورد جناب آقای دکتر ارفعی مطالبی بیان کتم. حتم دارم سروران و اندیشمندان صاحب نظر بیش از من و به طور کامل معرف ایشان خواهند بود. در دوره جوانی که دانشجوی سال اول دانشگاه تهران بودم آقای دکتر ارفعی، دانشجوی سال آخر باستان‎شناسی بودند و ایشان را از آنجا شناختم و بعدها دانستم که چه تحقیقات و مطالعات ارزشمندی در مورد شناسایی کتیبه‎ها و گِل نوشته‎های تخت جمشید انجام داده‎اند که باعث رمزگشایی و پی بردن به تاریخ و تمدن ایران شده است و این موضوع دریچه دیگری برای محققان در ایران و سایر نقاط جهان گشوده است. در خاتمه از این که به علت گرفتاری کاری، نتوانستم شخصاً در جمع فرهیختگان حضور پیدا کنم بسیار متأسفم.

به امید موفقیت‎های بیشتر برای جناب آقای دکتر ارفعی و باستان‎شناسان و ایران‎شناسان جوانی که راه ایشان را ادامه خواهند داد.

پروین صدر تقه‎الاسلامی
مدیر کاخ گلستان

۲۷/۷/۹۲

دکتر ملک شهمیرزادی نیز پیامی فرستاده بود که توسط علی دهباشی خوانده شد:

به دلیل تعهدی که دارم و باید در جلسه دیگری حضور داشته باشم سعادت و افتخار حضور در این جلسه بزرگداشت برای دوستم را از دست داده‎ام و ولی درباره هخا ( دکتر عبدالمجید ارفعی) هر چه گفته شود کم گفته شده است. من اگر خواسته باشم درباره روابط دوستی خود با او در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و مؤسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو بنویسم باید یک دفتر صد برگی را تمام کنم و اگر خواسته باشم صحبت کنم تا تنها گوشه‎ای از خاطرات آن ایام را بیان کنم به ساعتها وقت نیاز دارم. ۵۲ سال دوستی و رفاقت زمان کمی نیست تا بتوان آن را در چند دقیقه بیان کرد و یا در چند پارگراف کوتاه نوشت. دوستی ما از مهر ماه سال ۱۳۴۰ که من تحصیلم را در رشته باستان‎شناسی شروع کرده بودم و او دانشجوی سال دوم رشته ادبیات فارسی بود شروع شد که هنوز ادامه دارد و به فضل الهی تا زمان مختوم ادامه خواهد داشت. از همان موقع هخا صدایش می‎کردیم که به معنی دوست بود. علاوه بر دوستی، او اولین معلم زبان و خط پهلوی من بود به طوری که من تمام کارنامه اردشیر پاپکان را به زبان پهلوی از حفظ می‎خواندم و به همان خط پهلوی می‎نوشتم. صبر و حوصله او در آموزش من تا به آن حد بود که تا مدت‎ها نیز به خط و زبان پهلوی ساسانی صحبت و مکاتبه می‎کردیم.

هخا اولین ایرانی است که خط میخی ایلام و فارسی باستان و خط چرخشی پهلوی را مستقیماً از روی لوحه‎ها و کتیبه‎ها و نوشته‎ها می‎خواند. هخا اولین ایرانی است که نوشته منشور کوروش را مستقیماً از منشور خوانده و به فارسی امروزی ترجمه و چاپ و منتشر کرده است.

هخا فرهیخته‎ای است که دارای شش صفت پاک دستی، پاک دلی، پاک چشمی، نیک کرداری، نیک گفتاری و نیک پنداری است.

هخا ادعایی ندارد ولی مدعیان او بسیارند. او بی‎توجه به حاسدان روز به روز در آسمان علم و ادب و فرهنگ با شکوه ایران در حال اوج گرفتن است و هر چه بالاتر می‎رود متواضع‎تر و افتاده‎تر می‎شود.

این پند حافظ آویزه گوش هخاست که:

            غمناک مباش از طعن حسود ای دل              شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

صادق ملک شهمیرزادی / شنبه ۷ مهر ماه ۱۳۹۲

و پس از آن نوبت به احمد محیط طباطبائی رسید که از دکتر ارفعی سخن بگوید:

 


احمد محیط طباطبائی ـ عکس از مسیح آذرخش

 

دوستان قبل از من صحبت کردند و فیلمی هم که پخش شد به خوبی ‎توانست زوایای مختلف علمی و جایگاه رفیع فرهنگی و دانشی جناب آقای ارفعی را برای ما واضح کند. اما افرادی مثل ارفعی از بعضی از مراحل مختلف گذشتند، از مرحله تخصص گذشتند، از مرحله دانش و علم و به مراحل بالاتری رسیدند که به صورت الگو و راهنما درآمدند نه صرفاً برای کسانی که کتیبه‎ها و خطوط باستانی را می‎خوانند، یا خط ایلامی را می‎خوانند. این جایگاه فقط مختص این گروه نیست، در واقع ارفعی معلم، ارفعی راهنما دارای صفاتی است که کمتر در بین اهل علم گاه دیده می‎شود. انسانی که اگر همین الان در این مجلس دوستان سئوالی داشته باشند، همه کارهای دیگرش را رها می‎کند و به پاسخ آن شخص در هر جایگاه و مرتبت و منزلت اجتماعی قرار داشته باشد می‎پردازد و ساعت‎ها وقت خودش را می‎گذارد برای این که راهنمایی لازم را به پرسنده بکند. در واقع این صفت معلمی است، صفتی که در بعضی از افراد هست و در بعضی از افراد هم نیست. چیزی نیست که بشود آموزش داد، در واقع جوهره وجود و آن فره‎ای است که در یک فرد نسبت به این موضوع وجود دارد و ارفعی از این صفت والای انسانی برخوردار است و همین است که تمام آن ابعاد را تحت تأثیر قرار می‎دهد. صفتی که وقتی ارفعی را و زندگی‎اش را به خصوص در طی چهل سال گذشته مورد نقد و بررسی قرار بدهیم در واقع جایگاه علم و فرهنگ را در منزلت حکومت، دولت، وضعیت وزارت‎های مرتبط، مردم و مخاطبین خودش می‎توانیم بررسی کنیم. آن جایی که ارفعی مورد بی‎مهری است، در واقع فرهنگ جایگاه خودش را از دست داده. و جایی که ارفعی در مورد توجه است در واقع به این معناست که فرهنگ مجدداً در دید صاحب‏منصبان گذاشته شده . آن جایی که فراموش می‎شود، فراموشی حوزۀ فرهنگ است و آن جایی که به یاد می‎آید در واقع ایران ما و فرهنگ ما مورد توجه مجدد قرار گرفته است. آن زمانی که ارفعی را می‎آورند از کلاس درس، در واقع هر جایی برای کسی که صفتش معلمی است کلاس درس است، منزلش، محل کارش. هر جایی که قرار دارد، آن جا دانشگاه است و جایی که اسمش دانشگاه است از ارفعی باید بخواهد برای این که ارتقای منزلت پیدا کند ، هر زمان که فرصتی به دست آمد و ما در مرتبۀ کاری قرار گرفتیم اولین اقدام آن بود که از دکتر ارفعی بخواهیم که بیاید و نه فقط برای آن که تالار کتیبه را به وجود بیاورد، در واقع برای آن که فضایی را برای آموزش آن تا بتواند آن صفت معلمی خودش را به جا بیاورد.نتایجش هم معلوم بود تا زمانی که مجدداً بر اثر تمام خصائل انسانی که وجود دارد در رقابت‎هایی که نه به عنوان رقابت اصیل است باز موزۀ ملی از وجود دکتر ارفعی بی‎نصیب می‎شود و این بی‎نصیبی مترتب کسانی است که در چنین فضایی کار می‎کنند، کسانی که در چنین فضاهایی فعالیت فرهنگی و آموزشی به جا می‎آورند. به همین دلیل حضور در مراسم دکتر ارفعی در واقع به نوعی قدر گذاشتن بر خود است و این مرتبه‎ای برای ارفعی نیست بلکه برای کسانی است که حضور پیدا می‎کنند و ارفعی‎ها وقتی به این نقطه می‎رسند همچون یک نوع معیار می‎شوند، معیاری که می‎توانیم با آن سنجش کنیم وضعیت فرهنگی‎مان را ، وضعیت آموزشی‎مان را و وضعیت هویت ایرانی‎مان را. هویتی که می‎بینیم افرادی مثل ارفعی که می‎توانند در هر جایی از این دنیا حضور داشته باشند کار را در سخت‎ترین شرایط در کشور خودشان و در فضایی که گاه این چنین نسبت به او بی‎مهر است ترجیج می‎دهند بر این که به جایی شاید با شرایط بهتر به لحاظ مادی بروند و به همین دلیل بار دیگر از آقای دهباشی و دیگر دوستان تشکر می‎کنم که این شب را فراهم کردند و ما را هم در واقع سهیم کردند در مراسم نکوداشت هویت آموزش و معلمی فرهنگ ایران. »

سپس نوبت به دکتر ارفعی رسید تا با جمع سخن بگوید:

 


دکتر ارفعی ـ عکس از جواد آتشباری

 

« سلام به همه سرورانی که اینجا حاضرند و شاید من نتوانم یکایکشان را نام ببرم. و سپاسگزاری می‎کنم و امیدوارم سپاس مرا بپذیرید به خاطر زحمتی که به خود دادید و به اینجا تشریف آوردید تا بزرگداشتی از فرزند این مرز و بوم باشد . خانم دکتر مزداپور سخنی را پیش کشیدند ، شاید نکته مهمش این باشد که اگر ما این رشته‎های تحصیلی را در دانشگاه راه‎اندازی کنیم یا در جایی که رسمی باشد، من می‎توانستم در این مدت شاگردانی را تربیت بکنم که خوشبختانه موزه چند سالی به من این امکان را داد و من چند نفر را تربیت کردم و رفتند ادامه تحصیل دادند و دکترایشان را گرفتند و یکی هم که از دورۀ دبیرستان، طرح کاد، شاگرد من بوده به تازگی رفته آکسفورد تا دکترایش را بگیرد. ولی ما می‎توانستیم شاگردهای بسیاری را به ویژه در ایلامی، هخامنشی پرورش بدهیم که فردا بتوانند این کتیبه‎ها را که خواندش هم مشکل است و هم نیاز به دانش زبان ایرانی دارد ادامه بدهند . چون ترس من این است که بعد کسی نباشد و این کتیبه‎ها برای همیشه فراموش بشود. چه از روزی که استاد من، هالک، در آمریکا فوت کرده، آغازین روزهای ۱۹۸۰ تا به امروز، در شیکاگو یک گِل نوشته هم خوانده نشده است. در ایران من چند صباحی که در موزه بودم ، توانستم مقداری از این کتیبه‎ها را بخوانم. بعد چه خواهد شد. در آمریکاهم استادی مثل استاد هالک نداریم که سال‎ها کار کرده باشد، چهل و چند سال کار کرده باشد و بتواند شاگرد بعدی‎اش را تعلیم بدهد که من باشم . ولی من متأسفم که اینجا کسی موافقت نکرد که این رشته را در دانشگاه، چه این زبان و چه زبان اکدی و چه زبان سومری ، چه زبان سریانی داشته باشیم، یک مجموعه تخصصی داشته باشیم . من به افراد زیادی درس داده‎ام چه در خانه و چه در موزه ولی به علت سنگینی کار و نبودن منابع به اندازه کافی آن طور که باید پیش نرفت، چون من در خانه نمی‎توانستم به آنها کتیبه بدهم و در موزه هم وقتی دست من بسته شد نتوانستیم آن جور که شاید و باید شاگرد پرورش بدهیم که فردا دنباله‎رو باشند و بتوانند این رشته را ادامه بدهند که بخشی از تاریخ کهن این مرز و بوم است. اسناد اداری هستند اما سرشار از نام‎های ایرانی، واژه‎های ایرانی افزون بر واژه ایلامی. شهرهای ایران، شهرهای ایالت فارس را روی نقشه پیاده بکنیم، دینی که آنجا رواج داشته، بدون تعصب دینی .گاهی ما می‏‎بینیم که وقتی برای خدای بزرگ ایلام در فارس هزینه می‎کنند سه برابر بیشتر از اهورامزداست و این بدان معناست که یک اتحاد دینی بین آنها وجود داشته، تداخلی وجود داشته که همه به صورت مسالمت‎آمیز با هم زندگی می‎کردند. ما تمام این‎ها را می‎توانستیم درس بدهیم ولی به علت این که کسی تلاش نکرد یا نخواست که این رشته در دانشگاهی به طور رسمی تدریس بشود، درجه داده بشود که شاگرد مؤظف باشد راهش را ادامه بدهد، ضرر واقعاً جبران‎ناپذیری وارد آمد. الأن شاگردان من که تحصیل کرده هستند، می‎توانند فردای روشنی را برای این رشته رقم بزنند که امیدوارم از آنها بهره گرفته بشود و من هم فرصتی داشته باشم که لااقل یکی دو شاگرد برای تخصصی ایلامی پرورش بدهم که این کتیبه‎ها بعد از من خوانده بشود.

یک بار دیگر از یکایک شما سپاسگزارم.»

از دیگر برنامه‎های شب عبدالمجید ارفعی پخش قسمتی از فیلم مستند « زبان ایلامی و من» به کارگردانی امرود زند بود.

 


امرود زند ـ عکس از ژاله ستار

 

در پایان این نکوداشت نیز علی دهباشی از دکتر ژاله آموزگار، دکتر امید بهبهانی و دکتر زهره زرشناس درخواست کرد به جایگاه بیایند و در مراسم اهدای هدایا شرکت کنند.

ابتدا تابلوی پرتره که استاد فخرالدین فخرالدینی از دکتر ارفعی برداشته بود توسط مؤسسه فرهنگی هنری ملت به استاد اهدا شد.

سپس مهندس تورج اتحادیه از نشر فرزان کتاب‎های امپراتوری فراموش شده و تاریخ هخامنشیان به ایشان اهدا نمود و آقای علی فولادزری قطعه‎ای از کتیبه را که در تابلو کار کرده بود تقدیم نمود و همچنین هدایایی از آخرین انتشارات موزه ملی ایران، کاخ گلستان، انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، انتشارات دایره‎العمارف بزرگ اسلامی و انتشارات فرهنگ معاصر به دکتر ارفعی اهدا شد و قلم منشور کوروش نیز توسط آقای کمال گلستانی به ایشان تقدیم گردید.

افزون بر این شعر خانم سیلوانا سلمان‎پور ، رئیس انجمن ادبی حافظ در دوبی توسط آقای هادی صدیقی خوانده شد. و علی دهباشی در پایان از زحمات پریسا عرفان منش و مرضیه کاظمی تشکر کرد.

 


هادی صدیقی که شعر سیلوانا سلمانپور را قرائت کرد ـ عکس از جواد آتشباری

 


اهدای پرتره دکتر ارفعی توسط فخرادلین فخرالدینی ـ عکس از جواد آتشباری

 


مهندس تورج اتحادیه کتابهای نشر فرزان را به دکتر ارفعی اهدا می کند ـ عکس از مسیح آذرخش

 


تابلوی اهدایی علی فولادزری ـ عکس از ژاله ستار

 


علی فولادزری ـ عکس از ژاله ستار

 


آقای افسری هدایای دایره العمارف بزرگ اسلامی را اهدا می کند ـ عکس از ژاله ستار

 


کمال گلستانی قلم منشور کوورش را اهدا می کند ـ عکس از جواد آتشباری صحنه هایی از تقدیم هدایا

 


عکس از ژاله ستار

 


عکس از مسیح آذرخش

 


علی دهباشی و مهندس تورج اتحادیه ـ عکس از ژاله ستار

 


دکتر عبدالمجید ارفعی، استاد فخرالدین فخرالدینی، دکتر ژاله آموزگار ،دکتر زهره زرشناس ، دکتر امید بهبهانی و مهناز گرجی ـ  عکس از مسیح آذرخش

 


عکس از ژاله ستار

 


پرتره ای که فخرالدین فخرالدینی از دکتر ارفعی گرفته ـ اهدایی مؤسسه فرهنگی هنری ملت ـ عکس از مسیح آذرخش

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید