زبان پژوهی
فاعل مفرد فعل جمع، فاعل جمع فعل مفرد
- زبان پژوهي
- نمایش از دوشنبه, 18 اسفند 1393 14:29
- بازدید: 19078
برگرفته از مجله نشردانش، سال هفتم، شمارهٔ سوم، فروردین و اردیبهشت 1363
دکتر مهین صدیقیان
در مجلهٔ نشردانش (شمارهٔ پنجم، سال ششم، ماههای مرداد و شهریور سال 1365) مقالهای از استاد مجتبی مینوی، به ترجمهٔ آقای ابوالحسن نجفی، با عنوان «فاعل جمع و فعل مفرد درزبان فارسی» آمده بود که در مقدمهٔ آن از خوانندگان خواسته شده بود تا آرای خود را در مورد آن برای مجله بفرستند. اینجانب که سالهاست دررشتهٔ دستور زبان فارسی مطالعه و تدریس میکنم، بعد از خواندن آن مقاله، در مراجعه به فیشهایی که طی سالها در زمینهٔ دستور زبان گرد آوردهام، به جملههای بسیاری با عنوان «عدم تطابق فعل و فاعل دراِفراد و جمع» برخوردم. تنوّع فاعل و فعل در مواردی که با هم در اِفراد و جمع تطبیق نمیکنند، به اندازهای بود که این امکان را به من داد تا آن را به بخشهای مختلف تقسیم کنم و این مقاله را فراهم آورم. با آنکه سؤال آن مجله در مورد فاعل غیر جاندار با فعل مفرد یا جمع بود، دراین مقاله بطور اعم به مواردی پرداخته شده است که برخلاف قواعد و موازین امروزی زبان، فعل با فاعل مفرد یا جمعآورده میشده است. آنچه مسلّم است در دورههای آغازین زبان، در این باره همچون دیگر موارد، قاعده و مشخصهای کاملاً معیّن و قطعی آنچنان که در دورههای متأخرتر بر زبان اعمال میشود، وجود ندارد. بررسی در پیشینهٔ زبان فارسی، از پهلوی تا فارسی باستان، دلایل این عدم تطابق را میتواند روشنتر کند. به این جهت در این مقاله کوششی برای یافتن قاعدهای برای هریک از موارد نخواهد شد، زیرا این کار به بررسی بیشتری نیاز دارد و چه بسا با گرد آمدن شاهدهای بیشتر، گاه عکس آن حکم که براساس چند شاهد داده شده است اثبات شود.
مسئلهٔ مطابقت در مورد فاعل غیرجاندار نیز یکی از مواردی است که در تاریخ زبان دچار همین دگرگونی شده است. امّا آنچه در زبان امروزی فارسی میتوان گفت این است که بجز پشتوانهٔ تاریخی، تحت نفوذ زبانهای فرنگی تمایل به جمعآوردن فعل برای فاعل جمع غیرجاندار غالب شده است.1 هر چند در مدرسه غیر آن را میتوان آموخت امّا با انبوه مردم مدرسه نرفته چه باید کرد. امروز حتّی در زبان رسانههای گروهی «عملیات جنگی» راه یافته است. «جمعی» که پیش از جنگ هرگز به کار نمیرفت و چون خوب بیندیشیم چارهای هم در عدم کاربرد آن نیست زیرا مفردی که دلالت بر «یک عملیات» بکند در زبان وجود ندارد.2 و مردم در وقت نیاز بیمراجعه به زباندانان اقدام به استعمال کلمه و تعبیر یا ساخت جملهای میکنند که ممکن است با قواعد از پیش تدوین شدهٔ زبان موافقت نداشته باشد ولی آن کلمه یا آن نوع بافت جمله به زندگی خویش ادامه میدهد و فریاد اعتراض صاحبنظران نیز به جایی نمیرسد. امّا در آثار ادبی گذشته مسئله حسّاستر است. ما حقّ نداریم بگوییم چرا گویندهای صاحبنام چنین گفته است و یا باید چنین میگفته است، زیرا قواعد زبان معیار میباید از آثار ادبی گذشته استخراج شود نه آنکه قواعد زبان امروزی بر آنها تحمیل شود. بررسی جمله به جمله و کلمه به کلمهٔ متنهای ادبی و دقّت در آنها میتواند به ما بگوید قاعدهٔ زبان در هر زمانی چه بوده است و چرا چنین بوده است. بنابراین، اظهار نظر در آثار گذشتگان با ملاحظهٔ چند مورد، با جملاتی از قبیل «غلط فاحش»3
و یا «برخلاف قاعده»4 برموازین علمی استوار نیست. اینجانب که رسالهٔ دکتری خود را با راهنمایی استاد خانلری در نحو نثر قرنهای پنجم و ششم گذرانده است، در منابع مورد مطالعه، چه بسا به مواردی از این خلاف قاعدهها برمیخوردم که بعضی از تصحیح کنندگان کتاب یا آن را در متن اصلی تصحیح کرده بودند و یا در حاشیهٔ کتاب با لفظ «کذا درمتن!» و یا «خلاف قاعده» خط بطلان برنکتهای زبانی کشیده بودند. امّا بعد از آنکه از جمله به جملهٔ آن کتابها فیش برداری شد، شواهد متعدّد دیگری در همان بیقاعدگیها به دست آمد و برای اینجانب قطعی شد هر بیقانونی اگر در دورهٔ خود با دلایل خاص خود بررسی شود، قانونی به دست میدهد که شاید به شناخت زوایای تاریک زبان یاریها برساند؛ و چه بسا سهوهای نسبت داده شده به کاتبان تیره روز از گردن آنان ساقط شود و ضبط متن جزئی از سبک نویسنده یا دورهٔ او بحساب آید.5 این مقاله نیز بر اساس همین عقیده است که نوشته میشود. برعهدهٔ من نیست که داوری و حکم کنم و قواعدی بر شواهدی که میآورم بسازم چه، این داوری را بعد از گردآمدن همهٔ شواهد در همهٔ متنها امکان پذیر میدانم. من در این مقاله فقط میخواهم بگویم عدم مطابقت فاعل و فعل در اِفراد و جمع، در گونهها و دستهبندیهایی، بسیار رایج بوده است.
میبایست هر دورهای جداگانه مورد تحقیق قرار گیرد تا سیر تحوّلی این گونه کاربردها و زمان مرگ و پایان و یا ادامهٔ آن دانسته شود. در این مقاله ترتیب زمانی در منابع مراعات نشده است و نقص دیگری که وجود دارد این است که در آن از شواهد شعری نیز استفاده شده است. امری که در تحقیق دستور زبان جایز نیست تا آن طور که استاد مینوی در جای جایِ مقالهٔ خود متذکر شدهاند «قافیه (و یا وزن) شاعر را به تجاوز از قاعده واداشته است» عذرخواه نباشد. امّا چون مقصود از نوشتن این مقاله نشان دادن کلّی سابقهٔ زبان در این باره بوده است و از آنجا که این عدم تطابق رواج بسیار داشته است، وجود آن را در شعر هم نه به جهت ضرورت قافیه با وزن بلکه پیروی از یک قاعدهٔ زبانی میپندارم.
الف) فاعل6 مفرد، فعل جمع
رها نکردم که یکی پیش بارها بودندی. (سمک عیّار، ج2، ص47)
عالم افروز گفت: این کیستند؟ (همان، ج 2، ص 376)
مرا عمری که مانده است، به خرمّی و سازگاری به سر بریم. (قابوسنامه، ص 137)
اگر یک تن از شهر بیرون آیند بفرمایم همه بیاویزند. (سمک عیّار، ج4، ص45)
امّا آنکه خواص باشند، پیش از آنکه بانگ نماز از مناره بشنوند، برخیزند و وضو بسازند (فردوس المرشدیه، ص 343)
هر ایرانیی تاختند از کمین
فکندند از ایشان یکی بر زمین
(گرشاسبنامه، ص 176)
ماه روزه گشت در عهد عمر
برسر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
(مثنوی، دفتر دوم، ص 152)
چون رسیدند آن نفر نزدیک او
بانگ بر زد هی کیانید اتقوا
(مثنوی، دفتر دوم، ص 325)
در جملههای زیر که دو جملهٔ اِسنادی است، اگر «آن» را «مسند» بدانیم – که میشود مسندٌالیه نیز دانست- لازم است که در اِفراد و جمع با مسندٌالیه («چند تن»، «گروهی») مطابقت کند که نکرده است:
چند تن آن بودند که با کمرها بودند مرصّع به جواهر. (تاریخ بیهقی، ص 288)
گروهی آنند که متاع آوردهاند. (تاریخ جهانگشا، ج3، ص 88)
در جملهٔ زیر «آن» که پس از حرف «با» آمده است فاعل افیون خوردن است که فعل با آن مطابقت نکرده است:
باری آن باید کرد که با آن کنند که افیون خورده باشند. (الابنیه، ص 65)
ب) فاعل جمع، فعل مفرد
زنان هیچ دردل نتواند داشت. (سمک عیّار، ج2، ص 295)
زنان چون خواستهٔ شماست. (سیاستنامه، ص 143)
مردمان بر پل میرفت. (رونقالمجالس، ص 218)
شش عیال به خانهٔ من است. هرروز بیایم و از پس تو نماز کنم و به خانه باز شوم و پیراهن به عیالان دهم تا ایشان نماز تواند کردن. (رونقالمجالس، ص 26)
ج) اسم جمع
اسم جمع که بدون داشتن نشان جمع، مفهوم جمع دارد به دو اعتبار (صوری و معنوی) فعل مربوط به آن جمع یا مفرد آورده میشده است. در زبان امروز با اسم جمع فعل همیشه جمع آورده میشود.
ج (1) فعل جمع. در این کاربرد توجّه به مفهوم اسم جمع یعنی مجموع افرادی است که کلمه شامل آن میشود:
سپاه عمّار ناساخته بودند. (تاریخ سیستان، ص 207)
خاندان سامانیان برافتادند. (تاریخ بیهقی، ص 358)
چون به نوکنده رسیدند، پراکنده شدند به طلب انگور و خربزه و میوه و مقدمه به شهر رسیده بودند. (تاریخ بخارا، ص 88)
حرم او نیز از خوارزم رسیده بودند. (تاریخ جهانگشا، ج2، ص 195)
ج (2) فعل مفرد. در این کاربرد شکل کلمه که صورت مفرد دارد، مورد نظر است. جملههایی که اسم جمع فعل مفرد گرفته است، در متون گذشته اکثریت دارد:
ما را شرم آید از خداوند که گوییم مردم ما گرسنه است. (تاریخ بیهقی، ص 622)
فوجی دیگر فرستیم تا بدو پیوندد. (تاریخ بیهقی، ص 443)
چیزهایی کرد که مردم بخندیدی. (تاریخ سیستان، ص 269)
قوم بسیاری براو جمع شد. (تاریخ سیستان، ص 292)
زایوان چو کردم پراکنده شد
دل نامور ز آن سخن زنده شد
(شاهنامه، ج5، ص 213)
همی گفت لشکر همه سر بسر
که گستهم را زاین بد آید به سر
یکی لشکر از نزد افراسیاب
همی رفت برسان کشتی بر آب
(شاهنامه، ج5، ص 213)
در این دو بیت که دو فاعل اسم جمع (لشکر) دارد، آن گونه که گمان میرود، میبایست با «لشکر» مصراع اول از بیت اول فعل جمع بیاید زیرا که لشکر «سر بسر» گفتهاند که «گستهم را زاین بد آید به سر». امّا برخلاف این قانون متصوّر، فعل مفرد آمده است. امّا در بیت دوّم چون تکیه بر یک لشکر است مطابق قانون از پیش ساخته فعل مفرد به کار رفته است.
ج (3) فعل مفرد و جمع. گاه با یک فاعل واحد که اسم جمع است، دو جملهٔ معطوف به هم میآید که فعل اوّل به اعتبار شمارهٔ 1 همین بخش، مفرد و فعل دوّم به اعتبار آنچه در شمارهٔ 2 گفته شد، جمع آمده است:
خلق چون آن بدید، شادی میکردند. (رونقالمجالس، ص 259)
لشکری در سر راه شما نشسته است و قصد شما دارند (فردوس المرشدیه، ص 481)
د) اگر فاعل معدود عددی بالاتر از یک باشد گاه فعل مفرد میآید
هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوائج و اصحاب عرائض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله، ص82)
دو هزار مرد و زن در شهر زیر دیوار آمد. (تاریخ جهانگشا، ج2، ص 73)
این دو کنیزک بفروش به هر که ایشان بخواهد و هردو به یک خواجه بفروش. (سمک عیّار، ج4، ص321)
در مثال بالا مرجع ضمیر «ایشان»، «دوکنیزک» است و مقصود از آن این نیست که: «به هر که ایشان را بخواهد»
شش عیال به خانهٔ من است. (رونق المجالس، ص 26)
دو عصفور به نزدیک سلیمان شد و از مردی گله کردند. (رونق المجالس، ص 29)
هـ) چند فاعل معطوف به یکدیگر با فعل مفرد7
سوری و عبدوس و لشکر قوی سوی نسا رفت. (تاریخ بیهقی، ص 443)
اگر اینجا پیل ایستاده بودی، من و تو بدیدمی. (دانشنامه، ص 45)
بیامد همانگاه گودرز و گیو
چوشیدوش و رستم چو گرگین و نیو
(شاهنامه، ج5 ، ص 276)
خود و رستم و طوس و گودرز و گیو
ز لشکر بسی نامبردار نیو
همی گشت برگرد آن رزمگاه
بیابان نگه کرد بی راه و راه
(شاهنامه، ج4، ص 64)
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
(شاهنامه، ج4، ص 64)
بدانست لهّاک و فرشیدورد
کشان نیست هنگام ننگ و نبرد
(شاهنامه، ج5، ص 211)
فعل مفرد آمده است امّا ضمیر راجع به دو فاعل جمع است.
پس پردهها کودک خرد و زن
به کوی و به بازار شد انجمن
(شاهنامه، ج5، ص 408)
به هر بزم چندان گهر برفشاند
که مهراج و گرشاسب خیره بماند
(گرشاسبنامه، ص 151)
در مثالهای بالا که فاعلهای معطوف به یکدیگر همه انسان است، فعل مفرد آورده شده است امّا در جملهٔ زیر که چند فاعل معطوف به هم اسم معنی است، فعل جمع آمده است:
پیری و ادبار و گر جمع شده روی نمودند. (تاریخ جهانگشا، ج1، ص 13)
و) چند فاعل معطوف به یکدیگر با جملههایی که فعل مفرد و سپس جمع آمده است:
نگه کرد رهّام و بیژن ز راه
بدان زور و بالا و آن دستگاه
برفتند تا دست پولادوند
ببندند هر دو به خم کمند8
(شاهنامه، ج4، ص 288)
چو آگاه شد مادر و خواهران
ز ایوان برفتند با دختران
(شاهنامه، ج6، ص 314)
زن گازر و گازر آمد دوان
بگفتند کای شهریار جوان
(شاهنامه، ج6 ، ص 317)
درمثالهای بالا به نظر میآید که بیشترین اهمیّت به اولین فاعل داده شده است و کلمات معطوف به آن گویی نه با حرف عطف «و» بل با حرف اضافهٔ «با» آمده است، همان که امروز نیز میگوییم «علی با حسن و حسین آمد و بعد به سینما رفتند». مثل این جمله:
چون سنجر با چند سوار به هزیمت از پیش خورشید شاه برفت و روی به لشکرگاه نهادند تا پیش پهلوانان رسیدند. (سمک عیّار، ج1، ص 150)
ز) عدم تطابق فعل با فاعل در جملههای معطوف به هم با فاعل واحد9
بر این گونه کردند رزمی درشت
از ایرانیان چند خوردند و کشت
(گرشاسبنامه، ص 177)
نشستنگهی ساخت شایستهتر
برفت آنکه بودند بایستهتر
(شاهنامه، ج6، ص 37)
این منبر همان منبر است و این کرسی همان کرسی است ولیکن این نصیحت کننده و پند دهنده نه آن است که پیش از این بودند. (فردوس المرشدیه، ص 418)
اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمهٔ این فصل آورده شده است، از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشت تا ذکر ایشان از آن جهت بر وجه روزگار باقی ماند. (کلیله، ص 27)
انوشروان مثال داد تا آنرا به حیلتها از دیار هند به مملکت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه کرد. (کلیله، ص 19)
از عبارت مذهبی برساختند و طبع را از ادراک معانی بپرداختند و حدیث حق بینداخت. (کشف المحجوب، ص 65)
آن امانت به من ده تا او را به نزدیک فرّخ روز برم و از بهر تو بخواهیم. (سمک عیّار، ج4، ص 68)
ای درویش چون ما همه حقّ را دیدیم گفت جز بر تختت ننشانیم و چون تو همه خود را دیدی، گفت جز اندر تحتت ندارم. (کشف المحجوب، ص 451)
ح) عدم تطابق فعل و فاعل در اِفراد و جمع در جملههای معطوف بههم باچند فاعل متفاوت
کاجکی بدانستمی به یقین که شما در این مرقع کدامیک مرد خواهی بودن و یا کدامیک مردانید. (فردوس المرشدیه، ص 282)
ای بسا درویش که صاحب ثروت گشتند و بسیار مفلس با مال و نعمت شد. (تاریخ جهانگشا، ج1 ، ص 157)
در شهور سنهٔ اربع و تسعین و ستمائه چون بارقیان و براقیان درآمدند و آتش غضب و غضب برافروختند و میزدند و میکشت و میکند و میسوخت تا دیناری زر و یک من غلّه بر بقایای متوّطنان میدانستند، به زجر و شکنجه و قتل و نکال میستدند. (وصاف، ص 78)
ط) با فاعل «کس، کسی، هرکس، هرکه، هرکسی و هیچکس»، فعل جمع آمده است:
کس:
به ایوان میرین نماندند کس
دو مهتر نشستند بر تخت بس
(شاهنامه، ج 6، ص 37)
همان به کز این شهر بیرون شویم
زتنگی و سختی به هامون شویم
به شهری که ما را ندانند کس
که خواریم و ناشاد و گر دسترس
(شاهنامه، ج6 ، ص 358)
یعنی : در شهری که ما را کسی نمیشناسد ...
گاه با این فاعل، فعل مخاطب جمع به کار میرود :
کز این آمدن کس مدارید باک
بخواهید ما را ز یزدان پاک
بدیشان چنین گفت پس شهریار
که با کس ندارید کس کارزار
(شاهنامه، ج5، ص 383)
کسی :
کسی که حاضر بودند، گفتند (سمک عیّار، ج5، ص 328)
هر کجا از نسب فانمین کسی را یافت، بکشت مگر کسی که نژاد پنهان کردند. (مجمل التواریخ، ص 177)
از ایشان کسی خدمت نکردند. (دارابنامه، ج2، ص 105)
اول کسی که مرقع پوشیدند، آدم و حوا بودند. (فردوس المرشدیه، ص 283)
کسی را که اندر شبستان بدند
هشیوار و مهتر پرستان بدند
گسی کرد و برگاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
(شاهنامه، ج3، ص 26)
هرگز قصد ولایت کسی نکند که کسی نیز قصد ولایت او نکنند. (سمک عیّار، ج 1، ص 263)
قابل توجه است که با «کسی» با یاءِ نکره فعل جمع آمده است، امّا با «کسان» با «ن» جمع فعل مفرد:
شب و روز استغفار میکند آن کسانی را که بر مصطفی (ص) صلوات دهد. (رونق المجالس، ص238)
بر جانب نیشابور آمدند با بدرقهٔ تمام و کسانی که وظایف ایشان در دست دارد. (تاریخ بیهقی، ص 262)
هرکس:
برفتند هرکس که گشتند مست
یکی ماهرخ دست ایشان به دست
(شاهنامه، ج6، ص 215)
هرکس بر وفق صوابدید خویش سخنی میگفتند و مصلحتی میدیدند. (تاریخ جهانگشا، ج 1، ص 68)
و گاه برای همین فاعل در دو جملهٔ معطوف به هم، دو فعل مفرد و جمع میآید:
هرکس در زیّ اهل علم و صلاح است، به صحرا حاضر آیند. (تاریخ جهانگشا، ج 1، ص 53)
هر که:
هرکه او را میدیدند، از چالاکی آفرین میکردند. (سمک عیّار، ج3، ص 53)
هرکه مرا دوست دارند، او را چیزی دهید. (همان، ج5، ص 232)
و گاه با همین فاعل دو فعل مفرد و جمع آمده است:
من ایدر بوم روز و شب دیدهبان
چو آید شب، آتش کنم در زمان
که تا هرکه بیند گریزند زود
نشان است شب آتش و روز دود
(گرشاسبنامه، ص 57)
با این فاعل، فعل مخاطب جمع هم به کار رفته است:
بهرام گفت هر که اندر این مجلس سخن دانید گفتن، بگویید. (بلعمی، ج1، ص 936)
هر که مرا دوست دارید، ابرک را چیزی دهید. (سمک عیّار، ج5، ص 114)
هرکسی :
هرکسی در خورد خویش کارها دانند. (سمک عیّار، ج4 ، ص 295)
پادشاها و پروردگارا هرکسی ترا میخوانند و هرکسی ترا میگویند و هرکسی دعوی از تو میکنند. (فردوس المرشدیه، ص 14)
با این فاعل نیز فعل مخاطب جمع به کار میرود:
هرکسی تیری بیندازید که ایشان را بسنده است. (مجمل التواریخ، ص 212)
هیچکس:
آن دو موبد که او را بدان صفت بدیدید، هیچکس خدمت نکردند. (دارابنامه، ج 2، ص 104)
با این فاعل نیز فعل مخاطب جمع به کار رفته است :
زینهار هیچکس از خانه به در مروید. (سمک عیّار، ج 4، ص 281)
ی) با کلماتی که بر جزئی از کلّ دلالت کند نظیر «بعضی»، «برخی»، «بیشتر»، «بسی»، «بسا» و امثال آن نیز گاه فعل مفرد درمیآید
بیشتر:
بیشتر یاران او کشته شد یا غرق شد و بعضی گم شد به بیابانها. (تاریخ سیستان، ص 116)
و گاه با همین قید، فعل جمع میآید:
بیشتر مردم بمردند. (تاریخ سیستان، ص 411)
بعضی:
بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. (کلیله، ص 130)
بسا:
بسا دشمنان کز تو بی جان شدست
بسا بوم و بر کز تو ویران شدست
(شاهنامه، ج5، ص 44)
با همین قید در یک عبارت جملهٔ اوّل با فعل جمع و جملهٔ دوّم با فعل مفرد آمده است :
ای بسا درویش که صاحب ثروت گشتند و بسیار مفلس با مال و نعمت شد. (تاریخ جهانگشا، ج1، ص 157)
ک) با فاعلی که جمع مکسّر است، مفرد آمده است
خوارج اینجا بسیار گشت. (تاریخ سیستان، ص 113)
حق تعالی گوید یا رسول من، معجزات که ترا دادم ظاهر گردان و با اولیاء گوید: یا اولیاءِ من، کرامت که ترا دادم پوشیده دار. (فردوس المرشدیه، ص 336)
در مثال بالا، ابتدا برای «اولیا» ضمیر مفرد «تو» آورده شده و سپس به مناسبت ضمیر مفرد فعل هم مفرد آمده است.
بلاد و عباد در اطراف و اکناف به یمن فراست و حسن سیاست او معمور و مسرور شد. (وصاف، ص 5)
جمله عالم خود عرض بودند تا
اندرین معنی بیامد هل أتی
آن عرضها از چه زاید از صور
وین صور هم از چه زاید از فِکَر
(مثنوی، دفتر دوّم، ص 300)
ل) برای جمع غیر انسان (= حیوان) فعل مفرد آمده است
هر جایگاه اسبان بسیار دیدند که میگشت. (سمک عیّار، ج 1، ص 228)
همهٔ پیلان ابرهه را سجده کردی. (تاریخ سیستان، ص 55)
مثال بالا، شاهدی است بر فعلی از انسان بطور مجازی که به حیوان نسبت داده شده؛ «سجده کردن» و فعل هم به تبع آن «جمع» نیامده است و این برخلاف قاعدهای است که استاد مینوی و آقای دکتر اسلامی به آن رسیدهاند.
پاورقیها:
1) در این مورد توجیه آقای دکتر اسلامی ندوشن را آسان نمیتوان پذیرفت که در همین زمینه در شمارهٔ اول سال هفتم نشردانش آوردهاند و میفرمایند: «گذشتگان میتوانستند به کلیات اکتفا کنند ولی ما از جهت دقت بیان به جزئیات محتاجیم.» و تاریخ بیهقی و مثنوی معنوی درنظرم میآید با بیان آن همه ظرایف و مقایسه میکنم با زبان امروز و کاربرد هایش.
2) «عملیّات» مثل «دخانیّات» و «لبنیّات» و «ادبیّات» و یا «غزلیّات» است که یا مفرد ندارد و یا مفرد آن استعمال نمیشود.
3) استاد مینوی در مقالهٔ مورد نظر.
4) استاد بهار بارها درکتاب سبک شناسی و یا در حاشیهٔ کتابهایی که به تصحیح ایشان است، اصطلاح «خلاف قاعده» و یا «راء زاید» و امثال آن را به کار بردهاند.
5) رک. به مقالهٔ نگارنده با عنوان «را، حرف نشانهٔ فاعل یا مفعول!» در مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران (سال 22، شمارهٔ 3 و 4)؛ و مقالهٔ دیگر با عنوان «اسم به جای صفت» در مجلهٔ سخن (دورهٔ بیست و پنجم، شمارهٔ 10)؛ و مقالهٔ «فعلهای دو وجهی (هم لازم و هم متعدی)» در مجلهٔ دانشگاه تربیت معلم، سال 1358 شمسی.
6) اصطلاح «نهاد در این مورد درست است زیرا که در برگیرندهٔ فاعل و مسندٌالیه و نایب فاعل هم هست؛ اما به جهت آنکه اصطلاح «فاعل» بیشتر با ذهنها آشناست، آن را به کار میبرم هرچند بر همهٔ شواهد موجود دلالت نمیکند.
7) در مقالهٔ آقای دکتر اسلامی ندوشن، در این مورد آمده است: «فعل میتواند به فاعلهای متفاوت جدا جدا برگردد.» سپس از فردوسی این شاهد مثال یاد شده است: سپاه آمد و موبد موبدان / هر آنکس که بود از رد و بخردان. آنگاه به مصراع اول پرداخته و افزودهاند که مقصود «سپاه آمد و موبد موبدان نیز آمد» است؛ امّا از مصراع دوم، که فاعل جمع است (بخردان) و فعل جمع میطلبد امّا فعل مفرد آمده است، درگذشتهاند.
8) آقای احمد سمیعی در بحثی که راجع به این بخش از مقاله با اینجانب داشتند این احتمال را منتفی ندانستهاند که در شواهد مذکور چون در نهاد اختیاری دلالت جمع وجود دارد (عطف دو اسم خاص) برای نشانهٔ فعلْ نشانهٔ جمع لازم نیامده است؛ ولی در «برفتند» نشانهٔ جمع لازم است. بدینسان، گویی در قدیم برای جمع یک نشانه (یا دو نهاد اختیاری یا دو نهاد اجباری) را کافی میشمردهاند.
9) در این مقوله نیز ایشان معتقدند که ضمایر شخصی متصل (شناسههای فعلی) به قرینهٔ فعل سابق حذف شده است. شواهد زیر از کلیله و دمنه را، که در آنها اصولاً مسئلهٔ مطابقت فعل و فاعل در افراد و جمع مورد و مصداقی ندارد مؤید قول آوردهاند:
به رغبت صادق و حسبت بیریا به علاج بیماران پرداختم و روزگار در آن مستغرق گردانید (= گردانیدم). (ص 47)
همهٔ عمر برو بازو زدم و مال به دست آورد (= به دست آوردم) تا تو کافر دل پشتواره بندی و ببری؟! (ص 49 و 50)
پس از رنجانیدن جانوران و ... احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشت (= بازداشتم).(ص 50 و 51)
و از هوای زنان اعراض کلی کردم و زبان را از دروغ و ... غیبت و تهمت بسته گردانید (= گردانیدم). (ص 50 و 51)
شیر را آزمودم و اندازهٔ زور و قوت او معلوم کرد (= کردم) ورای و مکیدت او بدانست (= بدانستم). (ص 176)
چوبی بر تارکِ من زد چنانکه از پای درآمدم و مدهوش بیفتاد (= بیفتادم). (ص 176)
به کوشش مجید شمس