زبان پژوهی
فارسی، زبانی در اندازههای جهانی
- زبان پژوهي
- نمایش از چهارشنبه, 18 دی 1392 14:04
- بازدید: 4813
برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، سال ششم، شمارهٔ نهم، از پاییز 1385 تا تابستان 1386 خورشیدی، صفحه 68 تا 70
شادروان سید احمد کسروی تبریزی
این موضوع را شاید از پنج و شش سده پیش دریافتهاند که جهان به یک زبان دوم نیاز دارد که مردمان همگی آن را یاد گیرند و کسانی که زبان مادریشان یکی نیست به دستیاری این زبان با هم گفتوگو کنند. برای مثال، ما اگر بخواهیم گردشی در آسیا کنیم و به هر کجا رسیدیم با مردم آنجا آمیزش و گفتوگو نماییم و از کار و بار آنان آگاهی یابیم ناگزیریم ده زبان بیشتر را از ترکی و عربی و ارمنی و عبری و ژاپنی و چینی و مغولی و زبانهای گوناگون هندی یاد بگیریم وگرنه از مقصود باز خواهیم ماند. ولی اگر یک زبان دومی در آسیا رواج داشت که همهی مردم، گذشته از زبان مادری خود آن را یاد میگرفتند ما از رنج توانفرسای یاد گرفتن زبانهای گوناگون آسوده میشدیم.
از اینروست که از سدهی گذشته کسانی در اروپا به این اندیشه برخاستهاند که زبانی را زبان دوم اروپا یا جهان گردانند و برای این کار ناگزیر شدهاند زبانی از پیش خود پدید آورند. زیرا زبانهای امروزی چون هر یکی از آن مردمی است در سایهی کینهبازیها که مردمان با یکدیگر دارند هرگز رضایت نخواهند داد که یکی از آن زبانها در سراسر جهان رواج گیرد. آنگاه زبانهای امروزه بسیار دشوار است که برای یاد گرفتن آسانترین آنها دو سال زمان دربایست است. ولی اگر زبانی اختراع نماییم از یکسو از کینه و تعصب مردمان برکنار خواهد بود و از سوی دیگر میتوان زبانی را اختراع نمود که دو ماه بلکه کمتر یاد گرفته شود. به این جهت در اروپا تاکنون زبانهای بیشماری اختراع شده که یکی از آنها «اسپرانتو»ست.
اسپرانتو چندان آسان است که میتوان آن را در چند روز یاد گرفت. ولی پیشرفت آن به تازگیها کم شده و بلکه میتوان گفت که کمکم فراموش گردیده از میان میرود، به ویژه با گرفتاری امروزی اروپا.
به هر حال اسپرانتو زبان دوم برای اروپاییان بوده. در شرق ما باید زبان دیگری را برای این مقصود برگزینیم. و ما چون میخواهیم ایران جنبشی کرده راهنمای سراسر آسیا شود و کشورهای شرق را از اروپاییگری و دیگر آلودگیها آزاد گرداند از اینرو به یاری خدا زبان فارسی در سراسر آسیا پراکنده خواهد بود و چون تا آنجا که ما میدانیم آسانترین زبان است، این است که هیچ مانعی از این که زبان دوم آسیا باشد ندارد.
از اینرو ما نیازی به زبان اسپرانتو نداریم. همچنین نیازی به ساختن زبانی نوین نیست. بلکه باید بکوشیم و ایران را راهنمای آسیا گردانیم و آنزمان ناگزیر فارسی، زبان دوم شرق خواهد گردید.(1)
پیشوندها و پسوندها
نام اسپرانتو را شنیدهاید. این زبان ساختهی دکتر زمانهوف * است و او این را خواسته که جهانیان هر کسی گذشته از زبان خود آن را یاد گیرد که چون با بیگانهای که زبان او را نمیداند دچار آمد با آن زبان همگانی سخن گوید. این خود اندیشهی بس سودمندی است که ما نیز هوادار آن هستیم و رواجش را میخواهیم. دکتر زمانهوف در زبانشناسی از دانشمندان بود و در این زبان استادی شگرفی نمود و آن را چنان ساخته که میتوان در سه ماه درست یاد گرفت. اگر کسی به یکی از زبانهای اروپایی آشناست شاید بتواند در یک ماه آن را فراگیرد.
مرا با این زبان داستانهاست. در بیست سال پیش بیآموزگار آن را یاد گرفتم و چندگاهی نیز به آن پرداختم ولی چون نیازی نبود رهایش کردم و از یاد بردم. با این همه چندی پیش جهانگردی از هنگری به تهران رسیده و به جستوجوی من آمده بود و چون زبان دیگری نمیدانست و میبایست با اسپرانتو سخن گوییم و من آن را فراموش کرده بودم، گفتم برود و فردا بیاید و در آن یکروز توانستم که بار دیگر زبان دکتر زمانهوف را تا اندازهی سخن گفتن یاد گیرم و شامگاهان که بار دیگر جهانگرد آمد با او به سخن پردازم. این است اندازهی آسانی آن زبان.
اگر شنیده باشید، بسیاری از زبانهای جهان از جمله انگلیسی و عربی، تا سهصد و چهارصد هزار واژه دارند و کسی تا ده هزار واژه فرا نگیرد با آنها سخن گفتن نتواند. سادهترین زبانها کمتر از چهل و سیهزار واژه ندارد. در پارهای زبانها – در دستور آنها - بیش از سهصد قاعده بهکار میرود. زبان عربی را من خواستم هرچه سادهتر گردانم، تنها نحو آن را در هشتاد و اند قاعده گرد آوردم و کمتر از آن نتوانستم. ولی زبان زمانهوف سراسر شانزده قاعده بیشتر ندارد و چنان است که کسی میتواند در یکساعت همهی آنها را بیاموزد و بینیاز گردد. واژههای آن نیز – برای سخن گفتن - بیش از هزار نیست.** هرگاه کسی پانصد ریشه یاد گرفت به آسانی میتواند کار خود را راه اندازد. این شگفت که زبانی با این کمی ریشه میتواند با همهی زبانهای بزرگ گام به گام برود و باز پس نماند.
پس این از کجاست؟ راز این کامیابی چیست؟ اگر کسانی به واژه پرداختهاند زمانهوف بیش از همه به پیشوندها و پسوندها پرداخته و آنها را از روی سامانی درست و دانشمندانه بهکار انداخته و این است توانسته آن هنرنمایی را کند. در دیگر زبانها سامان چندانی نیست ولی در این زبان سراپا سامان در کار است و نکتههایی که از راه زبانشناسی بهدست میآید بیشتر در آن جا گرفته است.
ما نیز میخواهیم از یکسو پیشوندها و پسوندها را در فارسی هرچه فراوانتر گردانیم و آنچه از میان رفته و فراموش شده دوباره یادآوری کنیم و رواج سازیم و از سوی دیگر سامانی برای آنها درست کنیم. از اینرو فارسی نزدیکترین زبانها به اسپرانتوست. در این زبان هم، وندها بهکار میرود. اگر چه در سدههای درازی آنها را رها کردهاند و بسیاری فراموش شده و آنها که مانده بیشتر حال مرده را پیدا کرده و از رویش افتاده. لیکن همهی اینها چارهپذیر است. ما در این هنگام میتوانیم آنها را به حال خود برگردانیم. چیزی که هست باید در بند سامان آنها باشیم و این کاری نیست که هر کسی بتواند و از این راه است که در «پیمان» به آن پرداختهایم.
مثلاً پیشوند «بر» را که ما آوردیم و دو معنی از بهر آن یاد کردیم خواست ما این بود که آن را جز در همان دو معنی بهکار نبریم. اگر کتابها را جستوجو کنید هنوز در زمانیکه زبان رونق خود را داشته است کسانی در بهکار بردن آن در بند سامان نبودهاند و آشفتگیها در گفتارهای ایشان پدیدار است. ما این را خواستیم که از آن آشفتگیها پرهیز کرده شود و پیشوند همواره بهیکسان بهکار رود و هیچگاه بیهوده و نابجا آورده نشود.
پیشوند «دژ» یا «دش» گذشته از آنکه از رویش افتاده و امروز دیگر در جاهایی آورده نمیشود و تنها در یک رشته واژههای دیرین – چون دشمن، دشنام، دشوار،... - دیده میشود این عیب را نیز پیدا کرده که معنی نخستین خود را که درشتی و ناتراشیدگی باشد از دست داده است. ما میخواهیم که آن را رواج دهیم که هم دوباره رویش پیدا کند و در جاهای سزاوار به کار رود و هم به معنی نخستین خود شناخته شود و همواره به آن معنی به کار آید. این است خودمان دژآگاه و دژآهنگ و دژگام را در این معنیها به کار میبریم. نیز میتوانیم واژههای دژرفتار و دژخوی و دژسخن و دژزبان را پدید آوریم و در همان معنی بهکار بریم.
همین است حال پیشوند «پاد» که گفتیم باید آن را به معنی پاسخ و پاداش و کیفر بهکار برد چنانکه در پادزهر و پاسخ (پادسخن) و پاداش (پاددهش) به همین معنی است. میتوان گفت: این معنی همان است که از واژهی «آنتی» اروپایی فهمیده میشود. نیز میتوان واژههای نوین دیگری پدید آورد. گذشته از آنکه باید در واژههای خود زبان، اینها را از روی سامان بهکار انداخت بلکه در نامهای نوینی هم که از بهر چیزهای نودرآمده گذارده میشود، باید سامان را نگه داشت.
پسوند «مند» در فارسی فراوان بهکار میرود. خردمند، سودمند، مستمند، دانشمند و بسیار مانند این. از آنسو پیشوندها و پسوندها دیگری هست که با این در یک معنی بهکار میروند، چنانکه به جای خردمند «بخرد» نیز گفته میشود و به جای دانشمند «دانشور» و «بادانش» هم آورده میشود، بیآنکه جدایی میانهی اینها گذارده شود. ما میگوییم: نخست باید معنی درست این وندها را بهدست آورد و جدایی آنها را از یکدیگر بازشناخت و اگر جدایی فهمیده نمیشود از خودمان جدایی میانهی آنها پدید آوریم که دیگر دانشور را بهجای دانشمند یا به وارونه بهکار نبریم و بخرد را با خردمند یکی نگیریم. از آنسو هر وندی را دوباره جاندارش گردانیم که در هر کجا که معنایش درست است بتوانیم بهکار بریم. مثلاً چنانکه سودمند و دانشمند میگوییم زیانمند و بینشمند نیز بگوییم و همچنین مانند اینها.
برای اینکه سود وندها شناخته شود این را مینویسم: ما در فارسی واژهی «نا» را داریم که در چگونگی (صفت) به معنی متضاد بهکار میبریم. از اینجا ما هر چگونگی که داریم از بهر متضاد آن به واژهی جدایی نیاز نخواهیم داشت زیرا با افزودن نا از خود آن واژه میتوانیم آن را پدید آوریم. واژههای سزاوار، شایسته، روا، زیبا، شناسا، رسا، بجا و صد مانند این را که داریم از آنها واژههای ناسزاوار و ناشایسته و ناروا و نازیبا و ناشناسا و نارسا و نابجا را میسازیم. همچنین در همهجا این رفتار را میکنیم. دکتر زمانهوف این را همگانی گردانیده و در چیزهای دیگر نیز همین راه را گرفته. این است در زبان او همین که یک ریشه را بهدست آوردیم چندین گونه واژه از آن پدید میآوریم. در فارسی نیز همین کار را میتوان کرد ولی این هنگامی است که وندها درست شناخته شود و از روی سامان بهکار رود.
ببینید امروز جدایی میانهی برگشت و بازگشت نمیگذارند و این همان آشفتگی زبان است که ما گله از آن داریم. برگشت و بازگشت و پسگشت باید هر یکی را در جایی بهکار برد. همین است حال درخواست و بازخواست و پسخواست و دررسید و فرارسید و بازرسید و صد مانند این. نشانهی زندگی زبان آن است که میانهی اینها جدایی گذارده شود و هر یکی در جایی بهکار رود.
امروز بسیاری از واژهها معنی قانونی خود را از دست دادهاند، مثلاً «نابکار» را کنون به جای بدکردار بهکار میبرند در حالیکه اگر ریشهی آن را بسنجیم «بکار» به معنی کارآمد است و نابکار باید به معنی «مرد بیکاره» آورده شود چنانکه در کتابهای باستان به همین معنی بسیار آورده شده است.
گمان میکنم با این مثالها توانستیم خواست خود را روشن گردانیم. ما بر آن میکوشیم زبان را به یک کالبد (قالب) نوین دیگری بریزیم و آن را تا می¬توانیم به سامان گردانیم. از بهر همین است که گفتارهای پیاپی مینویسیم و از پیشوند و پسوند گفتوگو میداریم. نیز از بهر همین بود که دفتر کافنامه را نوشتیم.
بارها گفتیم، پیراستن و آراستن زبان تنها این نیست که واژههای بیگانه را بیرون کنیم. این بخش کوچکی از آنهاست.
دربارهی «کار[واژه]ها» (فعلها) نیز ما خودمان ناگزیر بودیم آنها را به کار بریم ولی بایستی پیش از آن چگونگی آنها را بازنماییم تا خوانندگان به آن آشنا باشند. این بود آن را آغاز کردیم و از شمارههای پسین بیشتر نویسشها از روی آنهاست و چون گاهی از آن گفتوگو خواهیم داشت آن را «دستور نوین» نام میدهیم.
ما هر کاری را که آغاز کردیم کوشیم که آن را بهپایان رسانیم. دربارهی زبان نیز ما هرگز راه خود را از دست نمیدهیم و هرگز از پیشرفت بازنمیایستیم.(2)
معنیهای پنداری
در این هنگام که میخواهیم فارسی را بپیراییم این را هم باید دانست که یکرشته معناهای پنداری در میان است که ما نیاز نداریم آنها را نگاه داریم و در برابر هر کدام نام فارسی بگذاریم.
کسانی در شگفت خواهند بود که ما میگوییم معنیهایی پنداری است، ولی شگفتی ندارد. پندار میدانش پهناورتر از این است. شاید کسی بیمار نباشد و به پندار، خود را بیمار داند و شاید درد را هم دریابد. هرچه خرد سستتر، پندار نیرومندتر میشود. چه بسا گروهی گرفتاریهای بزرگی از این راه پیدا کنند.
کنار نرویم. معناهای پنداری در زبان امروزی فراوان است و این¬ها بر دو گونه است: یکی آنکه پاک بیپایه است. دیگری آنکه پایهای برای خود دارد، ولی مردم آن را کنار نهاده نامش را در یک معنای دیگری که از پندار خود پدید آوردهاند بهکار میبرند.
خوانندگان پیمان فراموش نکردهاند که در پیرامون واژهی «تمدن»*** چه گفتوگوهایی شد. این واژه یک معنای ساده برای خود دارد ولی کسانی آن را کنار نهاده ما نمیدانیم این واژه را در چه معنایی بهکار میبردند که آن همه تکرار مینمودند. هر روزنامه را که باز میکردی و هر کتاب را که بهدست میگرفتی در چند جا واژهی تمدن تکرار میشد. با اینهمه زمانیکه پرسیدیم «تمدن چیست؟»، کسی پاسخ نداد و کنون دیگر کسی آن را بهکار نمیبرد و این نیست مگر اینکه معنای درستی نداشت.
در آغاز مشروطه که شورش بهپایان رسیده و نوبت به روزنامهنویسان رسید، اینان یکرشته از اینگونه معناهای پنداری را رواج دادند زیرا معناها را از زبانهای اروپایی میگرفتند و واژهای از عربی یا فارسی از پیش خود در برابر آن پدید میآوردند و در روزنامهها مینوشتند و مردم چون به معنای راستین آن آشنا نبودند در اندیشهی خود یک معنای پنداری درست مینمودند. چهبسا هر کس چیز دیگری در دل میگرفت. این نادانی چندان رواج داشت که به گفتن نیاید و چندان زیانها رسانید که ستودن نمیتوانیم. بازماندهی خردها پایمال آن نادانیها شد.
چندی پیش یکی از من پرسید: برای انصاف در فارسی چه نام هست؟ گفتم: شما بگویید انصاف چیست و آن را درست روشن کنید تا من نامش را در فارسی پیدا کنم و چون درماند و پاسخی نتوانست، گفتم: انصاف معنای جداگانهای نیست. همان است که ما از واژه¬ی «دادگری» یا «عدل» میخواهیم. انصاف در عربی به معنی دو نیم کردن است ولی سپس معنای دادگری پیدا نموده. چگونگی، این است که مردی با انباز یا با برادر خود، خواسته یا کالایی که در میان داشته دادگرانه دو نیم کرده. از آنجا «دونیم کردن» به معنای دادگری آمده ولی چون واژه عربی است و مردم در ایران پی به ریشه و معنای نخستین آن نبردهاند، در دلهای خود یک معنای پنداری دیگری برایش پدید آوردهاند. به هر حال امروز ما نیاز نداریم در فارسی نام جدایی در برابر آن داشته باشیم. واژههای دادگری و مردمی و پاکدلی آن را میرساند.
یکی دیگر از اینگونه واژهها «ذوق» است. در گفتوگو با کسانی همینکه برای سخن خود دلیل ندارند دست به دامن ذوق میزنند ولی اگر بپرسی ذوق چیست درمیمانند. در اینجا هم چگونگی این است که ذوق در عربی به معنی چشیدن است. بهآنسان که ما چیزهایی را با چشیدن، میدانیم شیرین یا تلخ یا شور است کسانی خواستهاند چنین بگویند که در آنها نیرویی هست که نیک و بد را بیآنکه بهدلیل نیاز باشد درمییابند. ولی این خود لاف و پندار است. به همین دلیل که دیده میشود در یک چیز، این میگوید: نیک است و آن میگوید: بد. اگر راستی را چنان نیرویی در آدمی بود بایستی در همه باشد و بایستی دو تیرگی پیدا نشود. در این داستان زبان، کسانی واژههای درست را به دستاویز «ذوق» نمیپذیرند و کسانی واژههای نادرست را میپذیرند. پس ذوق جز پندار نیست.
من انکار ندارم که کسی که در یک رشتهای رنج بَرَد در آن زمینه سررشتهای بهدست او بیاید که دیگران ندارند و چه بسا چیزی را بیآنکه به جستوجو نیاز پیدا کند دریابد. ولی این جز از آن معنای پنداری است که برای «ذوق» دارند و بهتر است این را همان «سررشته» بنامیم بهآنگونه که در زبان توده نامیده میشود.
یکی از زیانهای درآمیختگی زبان فارسی با واژههای بیگانه همین است که معنیهای پنداری پدید میآورند. کسانی این را از نیکیها میشمارند که زبان، دسترس به واژههای بیگانه داشته و توانگر گردد. ولی باید گفت بسیار پرتاند. در زبان واژهها باید جا و اندازهی خود را داشته باشد. روشنتر بگویم هر واژه باید چنان باشد که معنایش روشن و جایش دانسته شود.
این بهتازگی رخ داده که زن جوانی به کفشدوز میگفت: «کفش سستان میخواهم». کفشدوز میپنداشت بهراستی «سستان» واژهی درستی است و او هم بهنوبت خود در دل معنایی برای آن از راه پندار درست میکرد. من که در آنجا ایستاده و میخواستم کفش بخرم خواستم درست معنای آن را بدانم جستوجو کرده و به یک چیز بس شگفتی برخوردم. بیچاره زن ساده پیاپی شنیده: «سیستم جدید»، چون معنای آن را نمیشناخته در دل خود معنای دیگری برای آن پدید آورده و چنین دانسته هرچیز خوب را باید به این نام خواند. اگرچه این از راه بیسوادی او بوده ولی پراکندگی واژههای بیگانه این زیان را همیشه دارد و چنانکه گفتیم باسوادان نیز از آن راه به لغزش میافتند.
از روز نخست که ما پیراستن زبان فارسی را یکی از کوششهای خود گرفتیم گذشته از پیراستگی زبان، این نتیجه را هم امید داشتیم که از این راه بر درستی فهمها نیز کمکی کرده شود و از آنروز اینرا در دل داشتیم که روزی این زمینه را هم پیش آوریم. از یکسو سرحد زبان، شکسته و از چهارسو راه بر روی واژههای بیگانه باز شده، از سوی دیگر یاوهبافانی آن را بازیچهی هوس گرفته نه تنها دستهدسته واژههای فارسی را از کار انداختهاند بلکه سامان معنیها را برهم زدهاند. این نکته بسیار باریک و بسیار دامنهدار است که باید آن را در جای دیگری روشنتر و درازتر بنویسیم ولی در اینجا چون پایش افتاده چند سطری دربارهاش مینویسم.
ببینید: این جمله از یکی از روزنامههای زمان مظفرالدینشاه آورده میشود: «در پیشرفت و ترقی و نجات و حیات ملت و حفظ نوع و جنس، عصبیت و حمیت و غیرت و همت و قدردانی و جانفشانی و شور و شوق و عشق و ذوق دیگر دارند...»
نویسندهی این جملهها را یکی از استادان میشمردند ولی درست بیندیشید که این جملهها تا چه اندازه پست است. اگر خود آن مرد زنده میبود و ما میپرسیدیم چه تفاوت میانهی «پیشرفت» و «ترقی» و «نوع» و «جنس» و «عصبیت» و «حمیت» و «غیرت» است که آنها را پشت سر هم انداختهای؟! یا چه معنایی در اینجا از واژههای عشق و ذوق میخواهی؟ یا همت را به چه معنا میگیری؟! در برابر این پرسشها درمیماند. زیرا در سایهی فراوانی واژهها و رواج بازار سخنبازی، معنیها تاریک شده و یکرشته چیزهای پنداری در دلها پدید آمده و سامان از میان آنها برخاسته بوده! بدبخت جز سخنبافی هنری نداشته و در دلش جز یکرشته چیزهای تاریک و بههم درآمیخته پدیدار نبوده.
این را کسان بسیاری گرفتارند که واژههایی را بر زبان میرانند ولی در دل، معنای روشنی برای آن ندارند و چنانکه گفتهایم این یکی از نتیجههای درآمیختگی زبان بوده که اکنون باید چاره شود. و از اینجاست که باید دانست پیراستن زبان هم کار هرکسی نیست و در این راه باید گامهای خردمندانه برداشت. (3)
برگرفته از:
1- پیمان، سال دوم (از دیماه 1313 تا آذر 1314 خورشیدی)، رویههای 391- 390.
2- پیمان، سال چهارم (از خرداد 1316 تا خرداد 1317)، رویههای 440- 431.
3- پیمان، سال چهارم، رویههای 48- 44.
* 25 فروردین سالگرد درگذشت دکتر لودویگ لازاروس زامنهوف، مبتکر زبان جهانی اسپرانتو است که در سال 1917 درگذشت. به باور زامنهوف وجود یک زبان واحد جهانی در کنار زبان مادری، مردم را در گوشه و کنار جهان به هم مربوط می کند. زامنهوف عقیده داشت که وجود زبان های متعدد در جهان باعث جدایی مردم از هم و بروز اختلاف ها و جنگ ها می شود. وی زبان اسپرانتو را ساخت ولی چون کشورهای انگلیسی زبان می خواستند که زبان شان جهانی شود، در عمل مانع رشد و فراگیری اسپرانتو که زبانی ساده و یاد گرفتنش آسان است شدند و زبان انگلیسی به این مقام رسیده است (روزنامک، انوشیروان کیهانی زاده، روزنامه ی شرق، 25 فروردین 1384) – ویراستار.
** انگلیسیان برای ساده کردن زبان خویش بسیار کوشیدهاند و پس از جنگ جهانی دوم روشی بهنام «بِیسیک انگلیش» درست کردهاند و در آن هزار واژهای که بیشتر بهکار میآید و از آنها جداشدهها (مشتقات) ساخته میشود به کار گرفتهاند لیکن پیشرفتی نداشته است.
*** کسروی «تمدن» را «شهریگری» معنی کرده ولی ما به جای آن «شهرآیینی» را به کار میبریم – ویراستار.