داستان ایرانی
داستان کوتاه - بینا یا نابینا
- داستان ایرانی
- نمایش از پنج شنبه, 22 ارديبهشت 1390 11:02
- بازدید: 5240
برگرفته از روزنامه اطلاعات
روزی روزگاری دخترک نابینایی بود که از نابینا بودن خود ابراز تنفر میکرد. همچنین او به علت این معلولیت، از دیگران نیز متنفر شده بود. دخترک فقط به نامزد خود علاقه داشت و از خدا میخواست که به زودی ازدواج آنها سر بگیرد.
روزی از بیمارستان با خانواده دختر نابینا تماس گرفتند و به او گفتند که یک نفر پیدا شده که چشمهایش را اهدا کرده است. دخترک خوشحال شدو بلافاصله به بیمارستان رفت و تحت عمل جراحی قرار گرفت. چند روز بعد دخترک همه چیز را میدید. در این میان نگاه دخترک به نامزدش افتاد.
پسر گفت: حالا که بینا شدی با من ازدواج میکنی؟ دختر شوکه شد و دید که نامزدش کور است. گفت: نه من با تو ازدواج نمیکنم. پسرک در حالی که از شدت ناراحتی میگریست از دخترک دور شد و در نامهای نوشت: فقط مراقب چشمانم باش!
مترجم: آرش میری خانی
منبع: academictips.com