نامآوران ایرانی
ستارهسوختگان قدردان یکدیگرند - به پاس خدمات فرهنگی استاد دکتر نصرالله پورجوادی
- بزرگان
- نمایش از پنج شنبه, 03 مرداد 1392 22:56
- بازدید: 3233
برگرفته از روزنامه شرق، شماره ۱۷۹۱، پنج شنبه ۳ مرداد 1392
دکتر اصغر دادبه
استاد فلسفه کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حقشناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد!
«حافظ»
دکتر نصرالله پورجوادی را سالهاست که میشناسم. از بهار 1348 خورشیدی که او و من و نیز تنی چند از جوانان آن روزگاران، که امروز همه میتوانیم از دوستی چهلوچند ساله خود با یکدیگر سخن بگوییم، به خدمت سربازی رفتیم. غیر از او و من یاران دیگر، که جمله از مشاهیر علم و ادبند، اینانند: بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی، سعید حمیدیان، حسن انوشه و... البته او پس از گذراندن چند هفته دوره آموزش نظامی رفت و ما ماندیم تا همچنان سربازی کنیم. حکایت گروهانی که در آن بودیم و شماری از «علما» نیز در آن بودند و ماجرای «تراشیدن و نتراشیدن ریش» و حکایتهای دیگر هم شنیدنی است؛ حکایتی که بهاءالدین خرمشاهی بخشی از آن را با نگاه ویژه خود نوشته است و من نیز آرزو میکنم تا روزی، روزگاری فرصتی به دست افتد و گزارشی از آن را با نگاه خود بنویسم... باری قصه شیرین دوستیهای چهلوچند ساله من و پورجوادی و دیگر یاران سربازی اینگونه آغاز شد و تا امروز ادامه یافت. پس از خدمت سربازی هر یک از یاران سر خویش گرفتند و پی کار خود رفتند؛ کاری که جز تعلیم و تعلم و تحقیق نبود... سالی چند گذشت و در این سالها هرکس هرچه باید در تکمیل تحصیلات بخواند خواند و هر مدرکی که باید بگیرد گرفت، من و او نیز چنین کردیم، در حالی که خیلی هم از یکدیگر خبر نداشتیم. انقلاب که شد دوباره یکدیگر را در «کمیته تالیف و ترجمه» که بعدها «مرکز نشر دانشگاهی» نام گرفت، دیدیم. اکنون یاران روزگار سربازی همه معلم و استاد بودند یا محقق در نهادهای پژوهشی. من معلم دانشگاه علامه بودم و او- دکتر پورجوادی- استاد دانشگاه تهران. در این یادداشت کوتاه کارنامه درخشان او را از نظر میگذرانیم. در کارنامه او، بهطور کلی، دو عنوان دیده میشود: تعلیم و تحقیق؛ مدیریت.
1-تعلیم و تعلم و تحقیق: پورجوادی که در آمریکا فلسفه خوانده بود و با روش علمی و نگرش فلسفی خردمندان آن دیار آشنایی داشت، این آشنایی از یکسو و علاقه به عرفان و جهانبینی عرفانی از سوی دیگر او را متوجه فلسفه ایرانی- اسلامی کرد و از محضر استادانی که به صورت سنتی، اما با شناخت کامل به تدریس متون فلسفی اسلامی- ایرانی میپرداختند (مثل استاد مرحوم جواد مصلح) تا محضر استادانی که با نگاهی نو به تدریس این متون توجه میکردند (مثل زندهیاد پروفسور ایزوتسو) بهرهها برد و با دیدگاهی که اکنون و در پی این جستوجوگریها به دست آورده بود به متون ادبی- عرفانی فارسی نیز روی آورد و غیر از تصحیح برخی از متون عرفانی و فلسفی از جمله بحرالحقیقه احمد غزالی و لغت موران از شیخ اشراق، آثاری چون «زبان حال» (مناظرهها در ادبیات فارسی)؛ «شعر و شرع» (بحثی در فلسفه شعر از دیدگاه عطار) و همانندان آنها پدید آورد. اهمیت این آثار در آن است که همگی در معرفی و تبیین «حکمت ایرانی» است؛ حکمت اشراق که عمری به درازای تاریخ فرهنگ و تمدن ایران دارد. دکتر پورجوادی آنچه نوشته است یا دستکم غالب نوشتههایش در جهت معرفی و تبیین حکمتی است که از جمله بنیادهای هویت ملی ماست؛ حکمتی الهی که مهر تایید اسلام را با خود و بر خود دارد. حتی اثری چون «درآمدی به فلسفه افلوطین» نیز در جهت فهم و تبیین همین حکمت است که افلوطین فلسفه خود را بر اساس فلسفه افلاطون بنا نهاد که آن نیز فلسفهای است متاثر از اندیشههای ایرانی. این را هم بگویم که «درآمدی به فلسفه افلوطین» زمانی تالیف شد که هنوز انشادهای افلوطین بهوسیله زندهیاد لطفی ترجمه نشده بود و توجه دکتر پورجوادی به ادبیات فارسی، بهویژه ادبیات عرفانی نیز حاصل تلاش او برای دستیابی به حکمت ایرانی و تبیین و معرفی این حکمت است که او میداند اولا، جوینده حکمت ایرانی سخت به متون ادب نیازمند است و بسا نکتهها و نظریهها را در این متون بتوان یافت که در متون فلسفی یافت نمیشود؛ ثانیا، متون ادبی- عرفانی فارسی اگر به لحاظ زبان و بیان جنبه ادبی دارند به لحاظ محتوا متون حکمی بهشمار میآیند. دفاع پورجوادی از فرهنگ الهی و ارجمند ایران در آثار خویش و نیز در مقالههایی که بهویژه در «نشر دانش» نوشت و بسیاری از بیمهریها و حتی مخاطرات را به جان خرید در نگاه معلمانی چون من که با همه وجود بر این باوریم که زنده بودن یک ملت یعنی زنده بودن زبان ملی و فرهنگ ملی آن ملت، چیزی بالاتر از آن است که بگویم درخور تحسین است که نهفقط درخور تحسین است که درس است و سرمشق است و مایه مباهات و منشأ امید که پورجوادی با تحقیقاتی که به برخی از آنها اشارت رفت نشان داده است که میداند که جز آستان این فرهنگ گرانسنگ و جز آستان میهنی که این فرهنگ در آن زاده و پرورده شده است، پناهی نداریم، همان که خواجه رندان و هوشیاران و غیرتمندان فرمود:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست / سر مرا بهجز این در حوالهگاهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم / کزین به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
2- مدیریت: و مدیریت نیز در میهن عزیز ما، ایران، خود حکایتی است که نمیدانم با کدام صفت موصوفش کنم! حیرتانگیز است؟ سخت و دشوار است؟ عمرگیر و زندگیکاه است؟ چیست نمیدانم، اما اینقدر میدانم که روشنبینان و روشنفکران این مرزوبوم نمیخواهندش و از آن گریزانند و در کسی که این بار را به دوش بکشد یا به تعبیر نجم رازی این بار را چونان بار امانت «در سفت جان بکشد» به چشم تردید مینگرند! آنان میکوشند تا در این معرکه چونان پرگار آسوده برکنار شوند و نمیخواهند که دوران، چون نقطه در میانشان گیرد! و این پرسش باقی میماند که پس این بار را چه کسی باید به دوش بکشد؟ اکنون نمیخواهم از حاصل این «پرهیزگاریها» و «عافیتطلبیها» سخنی بگویم، حاصل ویرانگر و تکاندهنده! که فرمود«این زمان بگذار تا وقت دگر» اکنون میخواهم از بار بسی سنگین معدود مردان شایستهای سخن بگویم، البته به کوتاهی، که در چنین اوضاع و احوالی احساس مسوولیت رهایشان نمیکند و دو بار سنگین به دوش جان میکشند: یکی، بار سنگین مسوولیتی که پذیرفتهاند و دوم: بار سنگینتر طعن و طعنهها و کنایهها! وقتی پورجوادی در سال 1359 پس از بستهشدن دانشگاهها و ماجرای انقلاب فرهنگی قدم به میان نهاد و «کمیته تالیف و ترجمه» را تشکیل داد که زمانی نهچندان بعد «مرکز نشر دانشگاهی» از آن زاده شد چنین وضعی داشت و دوباره یکی بس سنگین و دیگری بس سنگینتر به دوش جان خود کشید. او «مرکز نشر دانشگاهی» را – که به قول حکما از منظر علت غایی مجموعه فعالیتهایی که در آنجا صورت میگرفت (و امیدوارم که همچنان صورت بگیرد) نامگذاری شد - در سال 1359 تاسیس کرد و تا سال 1382 مدیریت آن را برعهده داشت. این مرکز بیش و پیش از آنکه یک مرکز انتشاراتی باشد- که البته بود و در دوران مدیریت دکتر پورجوادی حدود هزارو500عنوان کتاب تخصصی منتشر کرد- یک مرکز پژوهشی مهم بود (و امید که همچنان باشد) و در آن در حوزههای مختلف علوم و علومانسانی تحقیقاتی سودمند و علمی صورت میگرفت و چند نشریه در نوع خود بیمانند، یا دستکم، کممانند نیز در آن مرکز انتشار مییافت که برخی از آنها همچنان انتشار مییابد، نشر دانش، معارف، زبانشناسی، باستانشناسی و نشریه لقمان به زبان فرانسه. در یک کلام اگر به دیده انصاف بنگریم به دور از حبوبغضهایی که معمولا بسان «بهتها»یی که فرانسیس بیکن از آنها سخن میگوید داوریهای ما را تحتتاثیر قرار میدهند، به داوری بنشینیم، مرکز نشر دانشگاهی با مدیریت دکتر پورجوادی به تعبیر امروزیها «یک حادثه» بود.
حادثهای مهم در حوزه علم و ادب و فرهنگ برای آنکه خوانندگان بدانند من جز به دیده انصاف ننگریستهام و به دور از هرگونه حبوبغض سخن گفتهام و داوری کردهام باید بگویم: در طول مدت مدیریت دوست و همکار عزیز و دانشمند من، دکتر نصرالله پورجوادی، فقط چندبار - در طول 23سال - با ایشان در مرکز دیدار کردهام. میدانیم که «چند»، از سه است تا نه، اما چند من در این باب، به بیش از پنج یا شش نمیرسد. در طول این 23سال هم تنها دو مقاله، یکی در نشر دانش و یکی در معارف، چاپ کردهام که گاه اختلاف سلیقه هم با هم داشتهایم و به همین سبب برخی از مقالات من که باید فیالمثل در نشر دانش چاپ شود در این نشریه چاپ نشد. اینها را گفتم تا کمترین تردید باقی نماند که مبنای داوری من حبوبغض نیست. انصاف را که کار، کارستان است و ستودنی و من کار شایسته ستودن را ستودم. با داوریهای بهبارآمده از قصههای اداری و اضافهکار و پایهحقوق و درصد حقالتالیف و اینگونه مسایل هم کاری ندارم. حاصل کار پورجوادی در اداره مرکز نشر، شکوهمند و ستودنی است و بگذار که معلمانی چون این فقیر، قدردان او باشند که به گفته صائب «ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند» واپسین سخن آنکه امروز که دیگر او رییس نیست، خوشحال و خرسندم که بیشتر میبینمش. برایش آرزوی سلامت و طول عمر و توفیق بیشتر و بیشتر میکنم.
بامداد پگاه یا سحرگاه سهشنبه اول مرداد 92