نامآوران ایرانی
به بهانه 15 مهر ماه؛ سالروز میلاد سهراب سپهری - سهراب سپهری و موسیقی
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 14 مهر 1391 19:51
- بازدید: 4402
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمدرضا ممتازواحد
موسیقی شعر سپهری از چند لحاظ حائز اهمیت است. به غیر از طبیعت گرایی و بارقههای عرفانی و فلسفی که از شعر او هویداست، بیان آنها با تشبیهات و استعارات موسیقایی همراه با موسیقی شعر او بسیار گیراست. حال خود او موسیقیدان بوده یا نبوده، مهم نیست ولی با موسیقی انس و الفت داشته و از اعماق وجودش ترنم خاصی محسوس است.
قبل از ورود به بحث اصلی، ذکر این نکته ضرورت دارد که در این نوشتار قصد تعبیر و تفسیر در میان نیست بلکه در جهت رسیدن به مقصود، اشعار و ابیاتی چند گلچین شده است که ذوق موسیقایی شاعر را بیان میدارد و تفسیر و معنی آن بر عهدة خواننده محترم است.
سپهری نیز چون سایر شعرا، شعر را ابزاری مناسب جهت بیان حال درونی خود میداند و در جای جای اشعارش این نکته مبرهن است.
در شعر «مرغ معما» پرندهای را با پرنده درون خود مقایسه میکند که چون او، در این دیار تنها است و چه زیبا میسراید:
.......
.............
دیر زمانی است روی شاخة این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هماهنگ او صدایی، رنگ
چون من در این دیار، تنها، تنهاست
* * *
گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
بام و در این سرای میرود از هوش
* * *
راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدایی گویاست
می گذرد لحظهها به چشمش بیدار
پیکر او لیک سایه - روشن رؤیاست-
* * *
ره به درون میبرد حکایت این مرغ
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند؛
مرغ معما در این دیار غریب است
«مرغ معما از مجموعة مرگ رنگ»
یا در شعر «با مرغ پنهان» حرفهای زیادی با پرندهای که در خلوت خود شروع به نغمه سرایی میکند دارد و شاید این پرنده، مرغ درون و تنهایی اوست:
....
حرفها دارم
با توای مرغی که میخوانی نهان از چشم
و زمان را باصدایت میگشایی!
.......
.............
چه تو را دردی است
کز نهان خلوت خود میزنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من میربایی؟
.......
.............
در کجا هستی نهان ای مرغ!
زیر تور سبزههای تر
یا درون شاخههای شوق؟می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که میشویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟
هر کجا هستی بگو با من.
(با مرغ پنهان از مجموعه «مرگ رنگ»)
در «شب تنهایی خوب» هم باز به این موضوع اشاره دارد:
.......
.............
گوش کن، دورترین مرغ جهان میخواند
(شب تنهایی خوب از مجموعه «حجم سبز»)
مرغی خوش آواز که ترنمش از فرسنگها قابل شنیدن است ولی با این حال او باز تشنه زمزمه است:
.......
.............
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومة برف
تشنة زمزمهام.
مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در سختترین موسم بیچهچهه سال
تشنه زمزمهام؟
(پریهای زمزمه از مجموعه «حجم سبز»)
غروب سپهری نیز غروب دیگری است:
.......
.............
رود مینالد
جغد میخواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می تراود با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب
(رو به غروب از مجموعه «مرگ رنگ»)
لالایی؛ آری لالایی این نوای حزن انگیز و مخملین که اولین نغمهای است که گوش بشری با انس میگیرد، در جای جای اشعار سپهری به چشم میآید.
در سروده زیبای «شاسوسا» میگوید:
.......
.............
«شاسوسا»، تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار تو را داشتم.
.......
.............
.....................
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده.
برگهایش خوابیدهاند، شبیه لالایی شدهاند.
(شاسوسا از مجموعه «آوار آفتاب»)
همچنین سرودة «آن برتر»:
.......
.............
لالایی اندوهی، بر ما وزید.
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علفها آمیخت.
(آن برتر از مجموعه «آوار آفتاب»)
و در شعر «خوابی در هیاهو»، غرق در سماع موسیقایی و عارفانه خود، نغمه جانسوز نی - که چون ترنم لالایی است- روح و روانش را تحت تأثیر قرار میدهد:
.......
.............
به نیها تن میساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره روان را نوسان میدهیم.
(خوابی در هیاهو از مجموعه «آوار آفتاب»)
سکوت در نظر سپهری از قداست خاصی برخوردار است. سکوت حد اعلای موسیقی است؛ زیرا که شمس تبریزی با سکوت، خویش را جاودانه کرد و مولانا و شعر و موسیقی را تا ابد حیران خود ساخت.
.......
.............
ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد.
صدایی که به هیچ شباهت داشت
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا میکرد
همیشه از روزنهای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگیام رها شده بود
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد.
(باغی در صدا از مجموعه «زندگی خوابها»)
یا در سرودة «همراه» در آهنگ مهآلود نیایش:
.......
.............
مشت من ساقه خشک تپشها را میفشرد.
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.
تنها میرفتم، میشنوی؟
تنها.
.......
.............
...................
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در آهنگ مهآلود نیایش ترا گم کردم.
(همراه از مجموعه «آوار آفتاب»)
و در شعر «محراب» هم در محراب و آستانه نماز چه زیبا میسراید:
.......
.............
تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستارهای
هستی بود و زمزمهای
در شعر «طنین» که طنین تنهایی و تاریکی را میشنود و از او میپرسد: «سکوتم را شنیدی؟»
.......
.............
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:
«نه صدایم
و نه روشنی.
طنین تنهایی تو هستم،
طنین تاریکی تو.»
.......
.............
سکوتم را شنیدی؟
(طنین از مجموعه «آوار آفتاب»)
یا در سرودة «نیایش» که نیایش را وسیلهای جهت رسیدن به خاموشی و سکوت میداند؛ والا نُت خاموشی!
.......
.............
باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا نُت خاموشی.
(نیایش از مجموعه «شرق اندوه»)
و در شعر «به زمین» هم به بیتی میرسیم که مجموعهای است از شعر و موسیقی و سکوت؛ خیلی کوتاه:
.......
.............
خاموشی، و یک زمزمه ساز.
(به زمین از مجموعه «شرق اندوه»)
«مرگ رنگ» هم خواندنی است:
.......
.............
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده میآراید
با گوشواره پژواک
(مرگ رنگ از مجموعه «مرگ رنگ»)
با تحقیق در شعر سهراب سپهری در مییابیم که برخی اشعار او ساده و بی پیرایه و برخی دیگر آمیخته با مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و همراه با نمادهایی است.
در شعر «باغی در صدا» میخوانیم:
لب بود و نیایشی
«من» بود و «تو»یی:
نماز و محرابی.
(محراب از مجموعه «آوار آفتاب»)
در سروده «نا» هم صدای باد را حزن و اندوه خدا میشمارد که از عالم نیستان به گوش میرسد:
.......
.............
.....................
باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد.
خانه بروب، افشان گل، پیک آمد، پیک آمد، مژده ز«نا» آورد.
(نا از مجموعه «شرق اندوه»)
در سرودة "پا راه" نیز، آوازی را ز ناکجا آباد میشنود:
.......
.............
بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست، رشته آوازی هست.
(پا راه از مجموعه «شرق اندوه»)
«مجموعه مسافر» هم نمونه جالبی از این ادعاست:
.......
.............
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.»
.......
.............
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
اما سروده «نیایش» هم که قبلاً عنوان شد، حالاتی از عرفان سپهری را بیان میدارد:
.......
.............
ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز.
باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا نُت خاموشی.
(نیایش از مجموعه «شرق اندوه»)
در «گلستانه» نیز، باز صدای باد را میشنود و گویی که کسی با او حرف میزند و آوایی از دوردست او را میخواند:
.......
.............
پای نیزار ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
.......
.............
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
(در گلستانه از مجموعه «حجم سبز»)
همان طور که قبلاً هم بیان شد، سهراب شاعری طبیعت گراست و از طبیعت تأثیر و الهام بسیار گرفته است که این مسأله در جای جای سرودههایش کاملاً هویداست. بدین جهت از موسیقی طبیعت هم غافل نبوده و از آن هم در سرودههایش بهره برده است.
در سرودة «سپیده»، حرکات نیها را در کنار مرداب چون رقصی میبیند:
.......
.............
همپای رقص نازک نیزار
مرداب میگشاید چشمتر سپید
(سپیده از مجموعه «مرگ رنگ»)
در سرودة «خواب تلخ» میگوید:
.......
.............
مرغ مهتاب میخواند
.......
.............
اکنون دارم میشنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم.
(خواب تلخ از مجموعه «زندگی خوابها»)
در «فانوس خیس» هم چه زیبا شبی را در طبیعت وصف میکند:
.......
.............
رگة سپید مرمر سبز چمن زمزمه میکرد
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود میآمد
پریان میرقصیدند
و آبی جامههایشان با رنگ افق پیوسته بود
زمزمههای شب مستم میکرد.
پنجرة رؤیا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید.
(فانوس خیال از مجموعه «زندگی خوابها»)
و سرود پرندهای را در شعر «برتر از پرواز» توصیف میکند:
.......
.............
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو میوهها را میراند.
سرودش بر زیر و بم شاخهها پیشی گرفته است.
( برتر از پرواز از مجموعه «آوار آفتاب»)
در سرودة «نا» میسراید:
.......
.............
آمدهام، آمدهام، میلغزد صخره سخت، میشنوم آواز درخت.
(نا از مجموعه «شرق اندوه»)
و همچنین در سروده «تنها باد»:
.......
.............
آوازی از ره دور: جنگلها میخوانند؟
(تنها باد از مجموعه «شرق اندوه»)
یا در شعر «و شکستم، و دویدم، و فتادم»:
.......
.............
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن.
و شکستم، و دویدم، و فتادم
(از مجموعه «شرق اندوه»)
در سرودة «وید» هم ساز و آواز نی و مرغان نیزار را چه زیبا بیان میسازد:
.......
.............
نیها، همهمهشان میآید.
مرغان، زمزمهشان میآید.
(وید از مجموعه «شرق اندوه»)
«صدای دیدار» هم خواندنی است:
.......
.............
با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود.
میوهها آواز میخواندند.
میوهها در آفتاب آواز میخواندند.
(صدای دیدار از مجموعه «حجم سبز»)
در شعر سپهری از گل و درخت و نی زار و دشت و صحرا گرفته تا باد و پرندگان و شب و مهتاب دارای موسیقی هستند، که باید چون خود او گوش موسیقایی داشت و آنها را با گوش جان شنید.
نمونههای زیر نیز بر ادراک سهراب از موسیقی حکایت دارد. سرودة «شورم را»:
.......
.............
من سازم؛ بندی آوازم. برگیرم، بنوازم. برتارم زخمه «لا» میزن، راه فنا میزن.
شورم را
(از مجموعه «شرق اندوه»)
یا سروده «موج نوازشی، ای گرداب»:
.......
.............
به راه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد.
موج نوازشی، ای گرداب
(از مجموعه «آوار آفتاب»)
«مجموعه مسافر» هم نمونه زیبایی است:
.......
.............
و بار دیگر، که در زیر آسمان «مزامیر»
در آن سفر که لب رودخانه «بابل»
به هوش آمدم،
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم، صدای گریه میآمد
و چند بربط بی تاب
به شاخههایتر بید تاب میخورند.
موسیقی شعر سپهری اعجاب انگیز است و همان طور که در اول بحث هم اشاره شد، آمیختگی آن با تشبیهات و استعارات موسیقایی در نظر خوانندة آگاه، بسیار لطیف و دل انگیز میباشد.
اینک به مختصر ابیاتی از «مجموعه پای آب» که بیش از هر سرودة دیگری، آینة اندیشه و احساس سهراب است، اشاره میکنیم. این شعر به انگیزة مرگ پدر و تسلی مادر سروده شده و زبان روایی، توصیف صادقانه، دنیای عاطفی شاعر، تصویرهای بدیع و تازه، غافلگیریهای شاعرانه (آشنایی زدایی) ترکیب و موسیقی شعر و حتی بهرهگیری از لغات عامیانه به شکوه و تأثیر این شعر افزوده است.
او در اولین قسمت به توصیف خود میپردازد؛ زیرا سهراب نقاش قابلی هم بوده است:
.......
.............
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
در اینجا هم یادی از پدر میکند که او نیز با هنر سر و کار داشته است:
.......
.............
پدرم نقاشی میکرد.
تار هم میساخت، تار هم میزد.
خط خوبی داشت.
و خاطرات دوران کودکی که چه زیبا توسط او بیان میشود:
.......
.............
زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.
و پایان این دوره شیرین:
.......
.............
جنگ تنهایی با یک آواز.
.......
.............
قتل یک غصه به دستور سرود
و باز موسیقی طبیعت:
.......
.............
و صدای باران را، روی پلکتر عشق،
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستانها.
.......
.............
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم.
مثل یک گلدان، میدهم گوش به موسیقی روییدن.
و در آخر درک درست عرفان و بهره گیری از آن - که همانا پی آواز حقیقت بودن است-
.......
.............
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.