نامآوران ایرانی
بابک خرمدین نماد ایران دوستی یا دستاویز ایران ستیزی؟!
- بزرگان
- نمایش از شنبه, 12 تیر 1389 11:50
- بازدید: 4395
برگرفته از تابناک
ایاز تبریزی
چندی است که دهم تیر ماه هر سال به عنوان سالگرد تولد بابک خرمدین چهره شناخته شده تاریخی ایران زمین مراسمی در قلعه "بذ" یا قلعه بابک در کلیبر به انجام می رسد.
در حالی که چند سالی است که ایرانیان عاشق هویت و ملیت ایرانی و شیفتگان بزرگان تاریخی ایران زمین در مراسم بزرگداشت تولد بابک در محل دژ بذ در كلیبر گرد هم می آیند ، گروهی ایران ستیز نیز به منظور سوء استفاده از نام و اعتبار بابك ، به جعل هویت او می پردازند و و جشنی برپا می كنند كه در اصل یك كارناوال سیاسی علیه هویت ایرانی،زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران است.
در همین راستا، دولت باکو در سکوت غیر قابل توجیه رسانه ای داخل کشور در چند هفته اخیر در اقدامی حیرت انگیز به تبلیغ وسیع بابک خرمدین به عنوان چهره تاریخی متعلق به دولت باکو در رسانه های گروهی و رادیو تلوزیون دولتی و مطبوعات این کشور پرداخته است.
بر اساس گزارش های میهن پرستان آذربایجانی، دولت باکو به روش های گوناگون پنهان و آشکار با پشتیبانی مالی و تبلیغات وسیع به تحریک جوانان آذربایجان تاریخی و واقعی به مرکزیت تبریز می پردازد تا با عضویت در گروه های نژاد پرست پان ترکیستی با پشت پا زدن به هویت تاریخی خود و جایگاه آذربایجان در تاریخ ایران از مراسم بزرگداشت بابک به عنوان تبلیغات تجزیه طلبانه به نفع دولت باکو استفاده نمایند .بر پایه این آموزه ها مزدوران دولت تاریخ فراموش کرده باکو با تحریف تاریخ ،بابک را یک چهره ضد ایرانی تجزیه طلب جا می زنند و در این راه حتی به عوامل خود ماموریت داده اند پرچم جمهوری جعلی اران و شروان را به جای پرچم باستانی سه رنگ ملی ایران زمین درخاک سرزمین مقدس آذربایجان ایران به اهتزاز در آورند!!
بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان بر ضد ظلم خلفای عباسی بهپا خاست. وی طی بیست و دوسال رهبری جنبش سرخ جامگان را برعهده داشت و در همان عصر مازیار از مازندران و ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از خراسان و سیستان نیز از دیگر سرداران ایرانی بودند که بر علیه ستم خلفای عباسی دست به قیام زدند.
شوربختانه گروههایی که خود را «پانترکیست» مینامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ قرار دارد، تلاش می کنند بابک را غیر ایرانی وترکنژاد معرفی نمایند و با جعل مستندات متعدد غیر قابل انکار تاریخی موجود می کوشند به مردم غیور آذربایجان القا نمایند که بابک نه برای رهایی ایرانیان از ستم خلیفه عباسی بلکه برای رهایی خلق ترک! از به زعم آنان ستم شوونیستهای فارس!! قیام کرده بود. آنچه قابل مشاهده است این که دامنه تحریکات همسایه شمال غربی ما هدف های بلندی را نشانه گرفته و سرفصل این اختلاف اندازی ها از مصادره مفاخر ایرانی نظیر بابک خرمدین ،نظامی گنجوی، مولوی و ... آغاز می گردد.
این ضد ایرانیان با پشت پا زدن عامدانه به هر آن چه هویت ایرانی دارد و با توهین و گستاخی همه جانبه به زبان ملی همه ایرانیان ، هر سال به برافراشتن پرچم کشورِ بیگانه بر فراز قلعه بابک اقدام می کنند و همسو با دولت تاریخ فراموش کرده باکو که هم اینک تعلق تاریخی 17 شهر قفقاز به ایران را هم انکار می کند ، در پی تاریخسازی دروغین برای آذربایجانیهایی هستند که هرچند زبانشان ترکی آذری است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.
صرف نظر از چگونگی اجرای این مراسم و گرو ه هایی که از آن سوء استفاده می کنند، آن چه بسیار حایز اهمیت می باشد شناخت واقعی چهره تاریخی بابک خرم دین است که سالیانی دراز با بهره گیری از توان ایرانیان گوشه و کنار کشور مبارزه پر دامنه ای را بر ضد اشغالگر ان ستمکار عباسی رهبری کرد.
زندگانی و مبارزات استقلال طلبانه ایرانی بابک خرمدین به دلایل گوناگون آن چنان که شایسته است در کشورمان بدان پرداخته نشده است ولی آن چه جای شگفتی است این که در سایه بی تفاوتی و بی توجهی توجیه ناپذیر نهاد های رسمی داخل کشور همچون صدا وسیما، مطبوعات و خبرگزاری های رسمی به مفاخر ملی فرهنگی ایران زمین همچون مولوی و نظامی و مفاخر تاریخی همچون بابک خرمدین،مازیار و یعقوب لیٍث ، تاراج این مفاخر ملی و فرهنگی متعلق به همه ملت ایران توسط کشور های نو ظهور در عرصه بین الملل با روند پرشتابی در جریان است.
این گونه بوده است که پس از تملک مولوی شاعر جهانی ایران زمین توسط کشور ترکیه و ترک و غیر ایرانی معرفی کردن نظامی گنجوی (که زادگاهش روستای "تا" در تفرش است) و ثبت جهانی موسیقی زیبای عاشیقلار آذربایجان به نام دولت باکو (و نه خاستگاه آن آذربایجان واقعی در ایران) چندی است که گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی تلاش بسیاری را با حمایت پشت پرده سران باکو و آنکارا به کار گرفته اند تا بابک خرمدین چهره شهیر تاریخ ایران زمین را نه یک ایرانی آزادی خواه بلکه یک ترک تجزیه طلب جا بزنند!!!بر دژ پرشکوه بابک پرچم کشور های بیگانه را به جای پرچم ملی ایران به کار گیرند و به بهانه کاربرد زبان شیوای آذری یا ترکی آذری متداول در آذربایجان ،گستاخانه آذربایجانی ها را ضد ایرانی و از نژاد زرد پوستان صحراهای آسیای مرکزی جا بزنند و با به کار گیری سمبل شیطان پرستانه و مغولی"بوزگورد"(گرگ خاکستری) بابی پروایی به تمجید از چنگیز و تیمور خونخوار ی بپردازند که دستشان به خون هزاران هزار ایرانی بی گناه در آذربایجان، خراسان،اصفهان ،کرمان و همه نقاط ایران زمین آغشته است.
در سکوت تامل بر انگیز نهاد های رسمی ایران نام بابک، قیام بابک و نیز قلعه ی بابک در چند سال اخیر به طور منطقه ای ،بیشتردر مطبوعات آذربایجان و همچنین در مجامع دانشجویی و اجتماعات آذری های ایران مطرح شده و در چنین شرایطی قلم به دستانی هم ظهور کرده اند که با اظهار نظرهای مختلف و با سوءاستفاده از این فرصت سعی در انحصار چهره تاریخی بابک خرمدین به محدوده آذربایجان را دارند. این دشمنان تمامیت ارضی ایران در نوشته ها و اظهار نظرهایشان بعضا به منابعی هم استناد می کنند که با توجه به لحن نویسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت دار بودن اظهاراتشان جای تردید باقی نمی گذارد. لذا با توجه به نیاز اقشار جامعه به ویژه جوانان میهن دوست آذربایجان و همه ایران زمین به آگاهی از واقعیت های قیام بابک بر اساس استنادات تاریخی مروری خواهیم داشت به ریشه های و انگیزه ها و هویت این قیام ملی ایرانی.
تبار ایرانی بابك بر اساس مستندات تاریخی
بابک در روستای بلالآباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماهرو نام داشت که اهل آذربایجان بود. نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رییس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف میکند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به سر میبرد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا میرود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقهای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام میکند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او میباید جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان میشود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را میتوان درست دانست. زیرا چنان که منابع دیگر مانند مقدسی بیان مینمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.
بر اساس کتاب "اخبار الطوال" بابک از فرزندان مطهر ،دختر زاده ابو مسلم خراسانی بوده است. در باره نژاد بابک خرمدین ، به ذكر دو سند بسنده میكنیم.
توضیح بسیار مهم این که در بسیاری از متون تاریخی سرزمین ایران به نام امپراتوری پارس شناخته می شده و بر خلاف ادعاهای نژاد پرستان تجزیه طلب در بسیاری از منابع خارجی کاربرد واژه Persian ،پارس یا فارس نه برای یک قومیت خاص که به صورت عام برای ایران و همه ملت یکپارچه ایران به کار می رفته است.
سند نخست از آن "ابن حزم"، مورخ عربتبار است ایشان در کتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص199 چنین می نویسد: (برگردان به پارسی):«پارسیان (منظور ایرانیان) از نظر وسعت و ممالك و فزونی نیرو بر همهی ملت ها برتری داشتند٬ ....چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دونپایهترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آن ها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند كه با راههای مختلف به جنگ برخیزند... از جمله رهبران آنان ( ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابك و دیگران بودند».
در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت ایرانی خوانده شده است. سعید نفیسی مینویسد (117-116):
«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سالها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تاریخ نویسان ارمنی آگاهیهای چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در 1271 میلادی و 670 قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 میلادی و 211 قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات(بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلینژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت ...»
در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال 1919 میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخش هایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در كتاب یاد شده، قطعهی ارمنی مذكور چنین ترجمه شده است (ص 119):
"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."
در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نامبرده نیز بهPERSE به معنای ایرانی ترجمه شده است.
گزارش این منبع همزمان ارمنی، سندی صریح و آشكار مبنی بر پارسیك (تلفظ پهلوی واژه پارسی در ارمنی) یعنی ایرانی تبار بودن بابك خرمدین است.
بیگانهپرستان ضد ایرانی در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتی كوچكترین مدركی نیز در دست ندارند كه نشان از ترک و غیر ایرانی بودن بابك بوده باشد. این در حالی است که تاریخ اثبات می کند كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خلیفه همچون اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و... بودند و خود خلیفه معتصم هم از طرف مادرش تركزاد بود.
به هر روی بیگانهپرستان ضد ایرانی با وجود چنین اسناد صریحی كه بابك را پارسی (یعنی ایرانی ) خواندهاند٬ با موضع گیری شووینیستی ضد ایرانی ادعا می کنند چون هم اکنون زبان مردم آذربایجان ترکی آذری است پس بابک هم در بیش از 1200 سال پیش حتما به زبان ترکی آذری سخن می گفته است و چون هم اکنون پان ترکیست ها می خواهند به بهانه اختلاف زبانی مسیر خود را از سرزمین تاریخی و ملت ایران جدا کنند پس بابک هم می بایست به زعم آنان تجزیه طلب بوده !! و برای چیره ساختن زبان تركی بر زبان ملی ایرانیان می جنگیده است!!
این در حالی است كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و زبان تركی صدها سال بعد به وسیلهی زردپوستان آسیای میانهای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. كهنترین آثار تركی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشكار است كه هیچ شباهت ظاهری و نژادی نیز میان این تركهای اصیل و ما ترك زبانان ایرانیتبار آذری وجود ندارد.
بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابك زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی كه در آذربایجان بدان سخن گفته میشده و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیك میخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، كه این اطلاق پیوستگی گویشهای منطقهی فهله را با هم نشان میدهد) خواندهاند.
"ابن ندیم" در الفهرست مینویسد:
<<فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها كان یتكلم من بباب الملك وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها كان یتكلم الملوك والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فكان یتكلم بها أهل السواد والمكاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی<<
برگردان به فارسی:
(اما فهلوی منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی كلامی است كه موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو كنند. اما سریانی آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:
<<فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التی تكتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك فی سائر الأشیاء الأخر كالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.>>
(پارسیان قومی بودند كه قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و كرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان كه در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یك مملكت بود، پادشاهش یكی بود و زباناش یكی بود، فقط در بعضی كلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی كه زبان را بدان مینویسند یكی باشد، زبان یكی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی).
هر این دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی امروزی)تصریح میكنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (یا به عبارتی دیگرپارسیان) میدانند.
بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستین گروه های ترك حدود سیصد سال پس از كشته شدن بابك وارد خاك ایران و ایالت آذربایجان شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان تركی در آذربایجان ، هنوز بقایای زبان كهن آن سرزمین در كلیبرو بذ و ارشق باقی مانده و به تاتی و تالشی موسوم است و مردمانی به آن زبان سخن می گویند.
کتابهایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابنخلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)، تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابنعبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویمالتواریخ (حاج خلیفه)، دولالاسلام (ذهبی)، جوامعالحکایات و لوامعالروایات (محمد عوفی)، سیاستنامه یا سیرالملوک (نظامالملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زینالاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب میشوند، هیچ یک، حتی کوچکترین اشارهای به اینکه تبار بابک از ترکان بوده، نداشتهاند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» مینویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)
نام بابك و تحریف آن به دست بیگانه پرستان
جالب آن كه بیگانهپرستان پانتركیست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ایرانی بودن نام بابك را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بایبك» یا <<بای بیگ>>!! كردهاند.نخست این كه چنین نامی در هیچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی دیده نشده است و دوم این كه «بای» و «بك» هر دو از یك ریشه هستند به معنای آقای آقا!! و تاكنون دیده نشده است كه یك نام مركب از دو واژهی هممعنی پیاپی به کار روند. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بك» همگی ریشهی سغدی-ایرانی (یعنی از گروه زبانهای ایرانی شرقی) دارند كه به زبانهای آلتایی وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسلهی ساسانی نیز بوده است. نام «بابك» همان معنی پدر را میدهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبیب")
این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولی حتی یك بار نیز چنین نامی در متون تركی و عربی دیده و یافته نشده است.
برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:
پسر گفتش ای بابك نامجوی یكی مشكلت میبپرسم بگوی
(بوستان سعدی)
هر دو را در جهان عشق طلب پارسی باب دان و تازی اَب
(فرهنگ جهانگیری)
سدیگر بپرسیدش افراسیاب از ایران و از شهر و از مام و باب
(فردوسی)
چو بشنید بابک زبان برگشاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
(فردوسی)
وز باب و ز مام خویش بربودش تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو)
نبد دادگرتر ز نوشینروان که بادا همیشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگی به تخت و بداد و به مردانگی
ورا موبدی بود بابک بنام هشیوار و دانادل و شادکام
(فردوسی)
بلعمی نیز در كتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می كند :«اردشیر بن پاپك» و طبری هم: «اردشیر بن بابك».
«بابك» هنوز در لهجهی خراسانی همان معنی پدر را میدهد و «باوك» نیز در گویشهای ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را میدهد.
"بابك در شهری به نام بلالآباد به دنیا آمده است كه باز هم یك نام پارسی است. نام پدر بابك را مرداس (یك نام شاهنامهای) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاویدان پور شهرك است". مشاهده می شود كه هیچ كدام از این نامها تركی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی تركنشین بود و مردمانی تركزبان داشت، نامهای جغرافیایی آن و نام مردمان آن نیز باید تماما تركی میشد، كه میبینیم چنین نیست، و این خود نكتهی ظریف دیگری است كه ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابك خرمدین را اثبات و آشكار میكند. در زمان قیام بابك هنوز نژاد آلتایی(اجداد 30 شاخه ترك امروزی) در آذربیجان (در آن زمان نیز به همین نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولین حضور اقوام دورك (ترك امروزی) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خرید به قرن 4 و 5 هجری باز می گردد.
توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را بیش از پیش آشکار نماید. جواد هیأت می نویسد:
«اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و تركمن ها را تشكیل می دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بیاورند در شمال تركستان زندگی می كردند.
اوغوزهای جدید اجداد ترك زبانان تركیه و آذربایجان و تراكمه را تشكیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر تركان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجههای تركی آناطولی و آذربایجانی و تركمنی را به وجود آوردند (صفحهی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیهی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن نامیده شدند به طوری كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جای اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكیل دادند (ص 81)
پس بنا به اعتراف این نویسندهی پانتركیست، تا سدهی یازدهم میلادی هیچ تركی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه مردم آذربایجان از ابتدای آفرینش تركزبان بوده باشند (!)، بل كه تركها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه كنند.
محمدزاده صدیق نیز می نویسد:
«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل تركزبان بی شك خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. تركان اسلام را مناسبترین دین و آیین نزدیك به وجدان خود یافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز تركان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیانهایی شبیه عصیانهای روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود»
بنابراین این نویسنده پانتركیست نیز خرمیه را، كه پیشوای آن بابك بوده، ترك ندانسته است.
حدود جغرافیایی آذربایجان واقعی وتاریخی
"ابن خرداذبه" در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است:
(از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن مینشسته، بیست و یک فرسنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابك دلاور آذربایجان، ص 33-32)
همهی این نام های جغرافیایی یاد شده در این شرح، واژگان ایرانی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابنخردادبه، جغرافینگار سدهی سوم هجری، شهرهای آذربایجان تاریخی را به دقت چنین برمیشمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنین: ابنفقیه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص100-81)
بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و... به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست همچون ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال 1918میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.
ریشه و تبار مردم آذربایجان
مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" (ماد کوچک) نامیده می شد.
استاد"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)».
آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.
به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.
پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.
"زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز».
در کتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»
موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.
در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».
جنبش خرمدینان
نارضایتی مردم ایران از حكومت امویان و عمال و والیان بیدادگر آن ، زمینه ساز شورش های بزرگی در سده های نخست هجری شد كه پس از روی كار آمدن خلافت نیمه ایرانی عباسیان نیز دست كم در بخشی از ایران شامل مازندران ، ری ، آذربایجان ، اران و ارمنستان ، ادامه یافت . بزرگ ترین آن شورش ها كه بیش از بیست سال طول كشید ، خیزش بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بین توده مردم بود . بابك در سال 200 هجری به نام خرم دینان در ادامه خیزش سهرك مزدكی به پا خاست ( زرین كوب 2536 / ص 4-193 ) ودر سال 220 هجری حیدربن كاووس مشهور به افشین ، اورا از راه نیرنگ دستگیر كرد و به نزد معتصم ،خلیفه وقت عباسی فرستاد . به نقل از طبری آمده است كه اورا در تاریخ پنجشنبه سوم صفر سال 223 در سامرا به طرز دلخراشی كشتند .( نفیسی 1348 / ص 141)
بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد، یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیختهای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از بیست سال طول کشید. 22 سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس شش بار والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و میتوان گفت که قیام خرمدینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.
ویژگیهای استراتژیک و نظامی دژ بذیا قلعه بابک
این دژ بر فراز قلهی كوهستانی، با كمابیش 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دریا قرار دارد و اطراف دژ را درههای ژرفی با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته است و تنها از یك سو راهی باریك و سخت برای دسترسی به این دژ وجود دارد.راه كلیبر به دژ با اینكه از 3 كیلومتر تجاوز نمیكند ولی بسیار دشوار است و به هنگام گذر، باید از گردنهها و گذرهای خطرناكی عبور كرد.
راه ورود به دژ گذری است از سنگهای منظم طبیعی كه راه عبور یك نفر است، معبر در فاصلهی 200 متری دروازهی دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفین دروازه قرار دارد كه جایگاه دژبانان بود. یكی مخروطی و دیگری گرد از سنگهای تراشیده با ملاط ساروج كه در بلندی آنها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند برای ورود به کاخ دژ از راهی باریك تا كمابیش یكصد متر بلندی از صخره باید بالا رفت. در چهار سوی بنا، چهار برج دیدهبانی به صورت نیمه استوانه ساخته شده است كه جایگاه دژبانان و دیدهبانان بود كه هر جنبندهای را تا كیلومترها از فراز درهها و كوهپایهها زیر نظر میداشتند.
برای نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلی است. و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازهی ورودی و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسیدن به دژ اصلی، باید از گذرگاهی باریك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودی دژ رسید. مسیری سخت كه از یك سو به دره است با جنگلهای تنك و ژرفایی حدود 400 متر كه به تیغه و دیواره تا قعر دره ادامه دارد.پس از صعود، برای ورود به دژ اصلی از مدخلی دیگر با پلكانهایی نامنظم باید گذشت. بنای دژ دو طبقه و و در پارهای جاها سه طبقه میباشد. در طرفین مدخل دو ستون مشخص است كه پس از تالار اصلی است كه 7 اتاق در اطراف آن قرار دارند كه به تالار مركزی راه دارند. در قسمت شرقی دژ تاسیسات مركبی از اطاق و آبانبارها ساخته شده است. محوطهی داخلی آن بهوسیلهی نوعی ساروج غیر قابل نفوذ گردیده بود كه به هنگام زمستان از آب و برف پر میشد و آب مورد نیاز دژنشینان را تامین میكرد.
در سمت شمال غربی دژ، پلههایی سرتاسری وجود دارد كه اكنون ویران شده است و بخشهایی از آن از خاك بیرون مانده است و تنها راه صعود به بخشهای مرتفعتر بناست كه محوطه وسیعی است و احتمالا جایگاه سربازان بوده كه از آنجا به همه چیز و همهجا تسلط كامل داشتهاند. از همینجا بوده است كه بابك خرمدین آن دلاور بینظیر به مدت 22 سال لشكریان سه خلیفه ستمگر و انسانكش عرب، یعنی هارونالرشید، مامون و معتصم را معطل كرده و شكست داده بود.
اسارت وچگونگی مرگ دلخراش بابک
بابک خرمدین سرانجام به سبب خیانتی در بند شد. او را به بغداد برده و رختی تحقیر آمیز در برش کرده و بر پیل نشانده و در شهر بگردانیدند. امپراتوری عظیم عباسی که از شمال غربی آفریقا تا مرزهای غربی هند گسترده بود، سال های سال با بابک در ستیز بود و کاری از پیش نبرده بود. از این روی از دستگیری این پهلوان نامی که همچنان برآیین نیاکان خویش بود، در پوست خود نمی گنجیدند. «گویی بغداد نمی توانست باور کند پهلوان دلیری که سالها او را تهدید می کرد، اکنون در آنجا به اسارت به سر می برد»
همچنین بیشترِ تاریخنگاران به این نکته اشاره کردهاند که لشکریانِ خلیفه عرب برای سرکوبی جنبش بابک، ترکان بودند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که همنژاد مادر وی بودند، بیش از عربها و ایرانیان بها میداد و برای از میان بردن جنبشهای ملی ایرانیان به کوچ گسترده ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان کرد.
خلیفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فیل و برادرش «عبدالله» را سوار شتر کنند و در شهر بچرخانند. گویند: خلیفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند.
بابک در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، بهدستور معتصم بالله کشتهشد. ابتدا دست و پای وی را بهتدریج قطع کردند.
...معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص 302 و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص 241) .
مطابق با تواریخ از جمله خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه، بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده میکرد. خلیفه معتصم بالله پرسید: ای سگ! ای زندیق! این چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبیه ، ص 302)
بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس كهن، واپسین سخن بابك خرمدین را هنگامی که دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، «آسانی» ، «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحكایات و لوامع الروایات)، كه این نكته گویای پایبندی وی تا واپسین دم به آرمانهایش و نیز گواهی بر گویش متداول پارسی آن روز است.
پس از این بود که جنازه مثله شده بابک را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند و سرش را همراه عبدالله به بغداد فرستادند. «اسحاق بن ابراهیم» فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خلیفه انجام داده بود.
بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که سال بعد دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده مازندرانی بعد از هفت سال حکمروایی مستقل در مازندران و مبارزه پر شور با ستمگران عرب با خیانت برادرش کوهیار دستگیر و در سال 224 هجری قمری به دستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.
فراگیر بودن و پراكندگی قیام خرمدینان در سرتاسر ایران و محدود نبودن به آذربایجان
مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرمدینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و میگوید:
«ابتدای خروج خرمدینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یكی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
كار خرم دینان چنان بالا می گیرد كه نظام الملك در كتاب سیاست نامه می نویسد:
«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...».
ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المك در كتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراین قیام بابك محدود به آذربایجان نبوده است.
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید:
«مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد ...»
سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:
«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص 57).
ابوالفرج بن الجوزی در كتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:
«خرمیان و خرم كلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده كه آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمهی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدكیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم می گوید:
«والخرمیة أصحاب بابك وهم فرقة من فرق المزدقیة »
(خرمیان یاران بابكاند و آن فرقهای از فرقههای مزدكیه است).
و در روضة الصفا نیز آمده است:
(آیین او (بابك) را خرم دینی است )(بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزییات معتقداتاش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرینكوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابه هنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص300)
برای كسب اطلاع بیشتر به این منبع مراجعه نمایید:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf
ریشه های تاریخی جنبشِ خُرّمدینان
جنبش خُرّمدینان در ایران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.
قیام خُرّمدینان، که به دلیل جامههای سرخی که به تن میکردند، سرخجامگان نیز نامیده میشدند، قیامی بود فراگیر که در سراسرِ ایرانزمین، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، علیه اشغالگرانِ عرب دنبال میشد.
پس از مرگ «جاویدان پور شهرک» (فرماندهِ خُرّمدینان آذربایجان) بابک، رهبری این جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، علیه سلطه تازیان برخاست و «دژ بَذ» (جمهور) نزدیکِ «کلیبر» را به عنوانِ مرکزِ فرماندهی خود برگزید.
این جنبش، برای آزادسازی ایران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بیش از ۲۰ سال در برابر سلطهگران بایستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگیرد، تا اینکه «معتصم» خلیفه عباسی، از «افشین» خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته «جریر طبری»: «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»
افشین که از شاهزادگانِ شهر «اشروسنه» (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله سالهای ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نیرنگ، خُرّمدینان را شکست دهد و بابک را اسیر کند.
پس از دستگیری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.
درباره باور خُرّمدینان که متأثر از اندیشههای «مزدک» بود، سخن، بسیار گفته شده است، اما آنچه از نام خُرّمدینی برمی آید، بیانگرِ باوری است که پیوستگیِ عمیقی با اندیشههای زرتشت دارد و در پی شادی و خُرّمی انسان است و بر این ایده است که آدمی، آفریدهی خداست و در این جهان باید به شادی زندگی کند و گریه و زاری امری نکوهیده است.
«دکتر علی میرفطروس» در کتاب «جنبش سرخجامگان» که به بررسی تأثیر آیینها و باورهای میترایی بر عقاید خُرّمدینان پرداخته است، چنین نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدینان نیز – مانند مزدکیان – به پیکار روشنایی و تاریکی (یا اهورامزدا و اهریمن) اعتقاد داشتند. اما بر خلاف تعالیم مزدک، خُرّمدینان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه بهطور تصادفی، بلکه با اراده و اختیار انسان، پیروز میشود. با چنین درکی، جهانبینی مزدکیان جدید (خُرّمدینان) دچار تحول شد که بر اساس آن، فلسفه خُرّمدینان نه یک فلسفه تأمل و تحمل، بلکه به فلسفهای برای تحرک و پیکار بَدَل گردید. از این زمان است که پرچم و جامه سرخ، نشان رسمی خُرّمدینان شد.
قیام بابک یکی از چند شورشی بود که بعد از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی شروع شد. غیر از بابک، سنباد و مقنع هم رهبران قیام هایی شبیه بابک بودند در خراسان و ورارودو هردو هم بعد از مدتها مقاومت مجبور شدند یا تسلیم عباسی ها شوند یا خودشان را بکشند. وجه مشترک همه این قیام ها، شخصیت ابومسلم بود که بی اغراق به درجه تقدس هم رسیده بود و مرگش دستاویزی شده بود برای انتقام و شورش.اما گذشته فکری همه اینها، شورش مزدکی در اواخر دوره ساسانی بود.
به هر حال، نهضت مزدکی به صورت های مختلفی زیر حکومت اسلام به زندگی خود ادامه می داد و در بین طبقات پایین جامعه ایران رشد می کرد. به نظر می آید که این طرز فکر در بین سربازان ابومسلم که از خراسان و شرق می آمدند و در به خلافت رساندن السفاح، اولین خلیفه عباسی، شرکت داشتند، عمومیت تامی داشته باشد. همین سربازها و فرماندهانشان نظیر سنباد هستند که بعد از قتل ابومسلم، دست به قیام می زنند و ابومسلم را شخصیتی مقدس اعلام می کنند.
در این بین، بابک و اطرافیانش که به طور واضحی یک فرقه مزدکی بودند (ابن ندیم و ابوحنیفه دینوری کاملا" به این موضوع اشاره می کنند)، در پیامد همین قیام های خونخواهی ، ابومسلم به قلعه ای در آذربایجان پناهنده می شود و برعلیه عباسیان می جنگد. در هیچ مرحله ای از این قیام هم صحبتی از جنگ ملت ایرانی یا فارس یا ترک یا آذربایجانی بر علیه یکدیگر نبوده و قیامی بوده برعلیه حکومتی که زورگو و غیر عادل و ستمگر شناخته می شده و البته سرشکستگی و زیردست شدن ایرانیان به لحاظ سیاسی و حقوقی نیز بر دامنه هیجانات سربازان و هواداران این قیام می افزاید و شاید حتی عامل اصلی این قیام نیز بازپس گیری غرور امپراطوری ایرانیان باشد. پیروان بابک هم از ملیت یا قومیت خاصی نبودند و از همه جا آمده بودند. حتی در آن زمان، یکی از پشتیبانان بابک سلسله «مسافریه» (فرزندان محمد بن مسافر) بوده که اصلا" اهل مازندران بودند و در آن زمان منطقه شمال آذربایجان را تحت حکومت خود داشتند.
نظیر قیام بابک هم در طول تاریخ قرون میانه اسلامی زیاد اتفاق افتاده، از مقاومت اسپهبدان تبرستان تا قیام حسن صباح و اسماعیلیان الموت، و در هیچ کدام از این موارد هم مساله قومی ، دست کم در چارچوب مرزهای داخلی ایران مطرح نبوده است.
پایان سخن این که
1- بنابر نوشته های تاریخ نگاران متعصب عربی بابک فرزند یک روغن فروش بود و چون عرب نبود لایق شغلی بالاتر از چوبانی نبود. این چوپان به طور تصادفی با شخصی به نام جاویدان آشنا شده ، بعد از مرگ او با بیوه اش ازدواج می کند. به این ترتیب بابک سرکرده طغیانگران شده، بی دینان و شرابخواران را دور خود جمع نموده و برای از بین بردن دین اسلام دست به قیام می زند. تقریبا" در تمام اسناد تاریخی عربی، نام بابك باتهمت و افترا وناسزا آمده است. همه جا كوشیدهاند تا با نسبت دادن تماماعمال زشت و ناپسند انسانی به او وخانوادهاش، چهره وی را نفرتانگیزجلوه دهند.متاسقانه تاریخ نویسان گذشته ما نیز نوشته های تاریخ نویسان عربی را تکرار کرده و هرگز به این نکته توجه نکرده اند که هیچ کس دشمن خود را آن طور که هست معرفی نکرده و هرگز حقیقت را در باره او نخواهد گفت و یا از او تعریف و تمجید نخواهد کرد. تحقیقاتی که در سال های اخیر صورت گرفته نشان می دهد آنچه که اعراب درباره بابک نوشته اند به هیچ وجه درست نبوده است. در نتیجه این پژوهش ها ی علمی نادرستی آن داوری های غرض آلود آشكار گردیده است تا جایی كه گفتهاند: "بابك را باید برترین مبارز این سرزمین دانست."
در پاسخ عده ای که در توجیه مخالفت با بابک و قیام ایرانی او ادعا می کنند بابک و سپاهیان او با اسلام و مسلمانان می جنگیده و در مقابل اسلام صف آرایی کرده اند باید یادآور شدکه مردم آذربایجان در زمان خلیفه ی دوم « عمر ابن خطاب» اسلام را پذیرفته بودند و علاوه بر این بابک با خلفای ستمگری جنگیده که امامان مظلوم شیعه را به شهادت رسانده اند. امام هفتم شیعیان امام موسی کاظم (ع) توسط هارون خلیفه ی عباسی محبوس و سپس شهید شد و نیز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسی یعنی مأمون مسموم و شهید گردید، همچنین امام محمدتقی (ع) که توسط المعتصم بالله مسموم و به شهادت رسید .بنابراین ایرانیانی که با این خلفای ستمگر ضد ایرانی و ضد شیعه مبارزه کرده اند نباید نکوهش شوند.
بابک و بابکیان به هر عقیده ای که بوده باشند با منافقین و با دشمنان امامان معصوم شیعه جنگیده-اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شیعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اولیه و نوامیس ملی و خانوادگی مسلمانان بوده است و اگر نگوییم، در کنار ائمه معصومین با خلفای منافق عباسی مبارزه می کردند، می توانیم بگوییم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خلیفه بوده و هر دو مظلوم یک دستگاه حکومتی واقع شده بودند. در نتیجه مبارزات بابک و سرخ جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعی و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهی دادن به مردم ماهیت دستگاه خلافت را بر ملا می کردند، سرخ-جامگان نیز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه می پرداختند. در نتیجه خلفای عباسی امامان شیعه و مبارزان آذربایجان را مانع رسیدن به مقاصد شوم خود می دانسته، با هر دو دشمنی می ورزیدند.
2- بررسی رفتار و کردار دشمنان داخلی و همسایگان بد اندیش شمال غربی ایران زمین به بهانه بزرگداشت بابک و سایر مناسبت ها ،برای ایرانیان نژاده و آذربایجانی های غیور به ویژه فرزندان خلف ستارخان و باقر خان و شهیدان باکری و.. که جان پاک خود را نثار میهن عزیزمان ایران نموده اند این هشدار را به همراه دارد که ضد ایرانیان با حمایت های پشت پرده همسایگان توسعه طلب ،تنوع زبانی موجود در ایران و زبان زیبای آذری یا ترکی آذری را دستاویز قرار داده اند تا همانند تنازعات قومی نژادی در بالکان و یوگوسلاوی و همین طور در قفقاز ،با بهره گیری از تفاوت های زبانی موجود در ایران آن را به اختلاف نژادی ترک زبانان با دیگر مردم ایران تفسیر کنند و از این طریق به اختلافات قومی و مالکیت سرزمینی در ایران دامن بزنند و ملت یکپارچه ایران را که هزاران سال با وجود تفاوت ها و تنوع زبانی،قومی ،مذهبی با اتحادی بی نظیر در کنار هم زیسته اند را از درون متلاشی نمایند.
بی تردید این مساله در بلند مدت از هم پاشیدگی سرزمینی ایران زمین را هدف گرفته است تا همان نقشه های شومی که برنارد لوییس ،رالف پیترز و دیگر دشمنان ایران برای تجزیه آذربایجان، کردستان،خوزستان و بلوچستان در سر پرورانده اند به عمل بیانجامد.
فراموش نکنیم که قفقاز به عنوان یکی از پر تنوع ترین مناطق مسکونی دنیا با ترکیبی از اقوام آذری،تالشی،لزگی،ارمنی،آوار،گرجی،اوستیایی،کرد،چچنی و... تا هنگام جدایی از ایران در سال 1813 میلادی همواره در کنار سایر اقوام پرشمار ایران زمین با صلح و یکپارچگی همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند ولی پس از اشغال 17 شهر قفقازی ایران توسط روسیه ،سیاست ایران گریزی روسیه برای مردم این منطقه،تاریخ سازی دروغین را سبب گردید به نحوی که بعد ها دولت شوروی جهت گسست پیوستگی های تاریخی این مردم با میهن اصلیشان ایران از این راه ملت سازی ،مرز بندی قومی زبانی و تشکیل جمهوری ها و مناطق خودمختار مختلف در این منطقه را به انجام رساند.
این سیاست علاوه بر بیگانه ساختن و دور کردن مردم این مناطق از اصالت ایرانیشان بستری شد برای پیگیری سیاست های توسعه طلبانه پتر کبیر برای تصرف هر چه بیشتر سرزمین های ایرانی به ویژه آذربایجان تاریخی و نزدیکی هرچه بیشتر به آب های گرم خلیج فارس.
پس از اجرای سیاست استالینیستی جدا سازی زبانی قومی منطقه قفقاز بود که دشمنی ها و جنگ های خانمان سوز و جنایت های بی شماری را بر پایه نژادپرستی وتعصبات کور و توسعه ارضی در میان هم میهنان دیروز و ملت های مستقل از هم امروز در تاریخ معاصر شمال ارس مشاهده می کنیم که مناقشه بر سر ناگورنو قره باغ و زنده پوست کندن انسان ها وقتل عام زنان و کودکان بی گناه در سومقاییت و ...تنها بخشی از پیامد های این سیاست های مرز بندی نژادی وجدا سازی و تبلیغات تنفر پراکنی قومی بوده است.
بنابراین تحرکات و اقدامات بی پروای جدایی طلبان ضد وحدت ملی زنگ خطری جدی است که هوشیاری مسوولان و نیز ملت واحد و یکپارچه ایران به ویژه مردم باشرف و میهن پرست آذربایجان واقعی یعنی تبریز و اردبیل و ارومیه قهرمان را می طلبد چرا که ملت هوشیار ایران اجازه نخواهند داد که بعد از جدایی نافرجام 17 شهر قفقاز و فراموشی تعمدی دولت و مردم آن سامان از تعلق تاریخی اران و شروان به ایران ،این بار آذربایجان عزیز وتاج سر ایران زمین با دسیسه های نوادگان چنگیز و تیمور از ایران جدا شود.
در همین راستا سران اران و شروان تاریخی در سال 1918میلادی نام آذربایجان قهرمان ایران زمین را بر روی کشور خود گذاشتند این در حالی بود که هیچ گاه در طول تاریخ شمال ارس با نام آذربایجان شناخته نشده است.
این گونه بودکه بزرگان میهن دوست ایرانی در سال های 1918 تا 1920 و هنگام این تغییر نام غیر واقعی ، پیش بینی می کردند دشمنان آن سوی ارس هدف بلند مدت چشمداشت به خاک آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در سر می پروراندند ، و بر اساس همین پیشبینی صحیح هم اکنون می بینیم دشمنان یکپارچگی ایران زمین با دامن زدن به تفاوت های زبانی موجود(و نه اختلاف نژادی،خونی،فرهنگی و تاریخی مردم آذربایجان با سایر مردم ایران) برای هدف توسعه طلبی ارضی واژه آذربایجان جنوبی را ابداع نموده اند .
بر اساس همین سیاست های ایران ستیزانه و جعل تاریخ توسط دولت باکو بوده است که نظامی گنجوی شاعر نامدار ایرانی و یکی از ارکان شعر فارسی که در گنجه در آن سوی ارس می زیسته به عنوان شاعری ترک تبار و ضد ایرانی معرفی وبه مصادره دولت باکو درآمده، این در حالی است که بر اساس شعری که خود نظامی گفته او در شهر تفرش و روستای (تا) متولد شدهاست .این بیت از اشعار خود نظامی در اقبالنامه میباشد:
به تفرش دهی هست «تا» نامِ او نظامی از آنجا شده نامجو
تفرشی بودن نظامی با شعری از شیخ بهایی نیز قطعی شده است. آنجا که شیخ بهایی دربارهٔ نظامی میگوید:
ز اهل تفرش است آن گوهر پاک ولی در گنجه چون گنج است در خاک
لازم به ذکر است که نام پدرش یوسف ، زادهٔ تفرش و مادرش نیز با نام رییسه ،یک کرد ایرانی بود. همچنین جدش «ذکی» و جد اعلایش «موید» را نیزاهل تفرش (در استان مرکزی ایران) خوانده اند.
با این حال بر خلاف تبلیغات دشمنان ایران زمین نظامی گنجوی به میهن خود ایران عشق می ورزید که که این مهر فزاینده به مام میهن در این ابیات سروده شده در هفت پیکر نظامی نمایان است:
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
بنابراین آذربایجانی های غیرتمند و همه ملت ایران بهتر است با به کارگیری نام ایران شمالی برای سرزمین های اشغال شده ایران،به مردم شمال ارس یاد آوری نمایند اگر دولت شوروی با جعل تاریخ ،فرهنگ و گذشته پیوستگیتان به ملت ایران را از یاد شما زدوده است ،ملت ایران هیچگاه جدایی ظالمانه 17 شهر قفقاز از ایران را از یاد نبرده و اگر با توجه به فروپاشی شوروی و پایان قرارداد های ننگین گلستان و ترکمانچای مجددا اتحادی بخواهد صورت پذیرد این دولت باکو است که باید رسما شرایط بازگشت شمال ارس به خاک ایران عزیز و نه فقط آذربایجان بزرگ را فراهم آورد چرا که ایران بدون آذربایجان بی معنا است .
3-احترام به آداب و رسوم و زبان و لهجه اقوام گوناگون موجود در ایران همواره در طول تاریخ ایران زمین وجود داشته است و هم اکنون نیز باید ادامه یابد ولی این امر نافی احترام به جایگاه زبان ملی ایرانی نمی باشد و نباید اجازه داده شود به بهانه حفظ زبان های گوناگون کشور ،زبان ملی فارسی به عنوان زبان اتحاد ملت یک پارچه ایران مورد حرمت شکنی عده ای نا آگاه قرار گیرد.
بر اساس مستندات تاریخی در این نکته که بابک یک سردار سلحشور بزرگ ایرانی بوده است هیچ شکی وجود ندارد و زبان گفتاری این بزرگ مرد تاریخ ایران در 1200سال پیش هرچه بوده باشد بر هویت آذربایجانی و ملیت ایرانی او خدشه ای وارد نمی کند زیرا بابک فردی بود که با یاری بسیاری از ایرانیان از اقوام مختلف و با مذاهب گوناگون برای اعتلای ایران و احیای استقلال آن از یوغ حاکمان ستم پیشه قیام کرد.
با ژرف نگری در متون تاریخی در می یابیم که قیام بابک هیچ گاه صورت قومی نداشته اهمیت این قیام صورت ملی آن است . به هر روی خوب می دانیم که آذری ،مازندرانی،خراسانی،اصفهانی ، کرد ، بلوچ ، یزدی،شیرازی، لر ، ترکمن ، ارمنی و ... از هزاران سال در کنار هم و با نام کلی ایرانی شناخته می شوند و با وام یکدیگر تمدن بزرگ ایرانی را تشکیل داده اند و در این میان هیچ اختلافی نیز بین قومیت های داخلی نبوده و نیست مگر با تحریکات دول بی مایه ی اطراف که تا چندی پیش خود بخشی از جامعه ایرانی را تشکیل می دادند.
در پایان باید یادآور شد بابك اعم از این كه در بذ ، ارشق و حتی كلیبر متولد شده باشد ، آذربایجانی و ایرانی بوده است ودر این كه بابك اهل آذربایجان و نقطه ای از استان اردبیل كنونی بوده ، هیچ تردیدی وجود ندارد و مردم نژاده و رادمردان شجاع آذربایجان تاریخی نیز باید به داشتن چنین قهرمانی برخود ببالند و بدانند که بابک نه تنها متعلق به آذربایجان قهرمان بلکه مایه افتخار ملی همه ملت.