فروزش 3
نقش ایل بختیاری و علمای اصفهان در سقوط محمدعلیشاه و احیای مشروطیت
- فروزش 3
- نمایش از یکشنبه, 09 مرداد 1390 19:44
- بازدید: 6741
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رويه 30 تا 36
حسینقلیخان ایلخانی، متحدكنندۀ طایفههای بختیاری، در میان رؤسای ایلها
دکتر غفار پوربختیار
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی - واحد شوشتر
انقلاب مشروطیت که در آغاز قرن بیستم در ایران اتفاق افتاد واقعهای بینظیر بود که در سراسر آسیا ایرانیان را ملتی پیشرو و ترقیخواه معرفی کرد. در این انقلاب گروههای متعدد و مختلفی از ملت ایران نقشآفرین بودهاند؛ روشنفکران، روحانیان، بازرگانان، رهبران ایلات و عشایر و دیگر گروهها.
نقش ایلات و عشایر، بهویژه ایل بختیاری، در انقلاب مشروطیت ویژه و بیمانند است. نمیتوان از حق گذشت که رهبران و خوانین ایل بختیاری اگر چه در مرحلهی نظری انقلاب نقش مهمی نداشتهاند، اما بیش از دیگر ایلات و عشایر در مرحلهی دفاع و حمایت از مشروطیت سهم و نقش داشتهاند که به هیچ وجه نمیتوان منکر آن گردید.
با امضای فرمان مشروطیت به دست مظفرالدینشاه، آزادیخواهان ایران، پس از مدتها تلاش و تحصن و مهاجرت و تقدیم چندین شهید، سرانجام به هدف خود رسیدند، اما تقدیر برآن رقم خورده بود که برای نائل شدن به آزادی و حکومت قانون باید مجاهدت بیشتری میشد. پس از مرگ مظفرالدینشاه، محمدعلی میرزا به جای او به تخت نشست، اما شاه جدید از آغازین روزهای سلطنت خود با دعوت نکردن از نمایندگان مجلس در جشن تاجگذاری نارضایتی خود را از مشروطیت با بیاحترامی به مشروطهخواهان به نمایش گذاشت.(1) سرانجام هم پس از دو سال کشمکش، با به توپ بستن مجلس و سرکوبی مشروطهخواهان و قتل روشنفکران و روزنامهنگاران رویای مشروطهخواهی ملت را به باد داد و استبداد صغیر آغاز شد.(2) اما در اوج مظلومیت مردم و آزادیخواهان، درست در زمانی که تنها نیروی بازمانده و نور امید مشروطهخواهی در تبریز میرفت تا تحت فشار و محاصرهی دولت استبداد از بین برود، ایل بختیاری و رهبران آن غیرت و حمیّت خود را نشان دادند و به دفاع از آزادی و مشروطیت پرداختند.
اندکی پیش از حوادث منتهی به امضای فرمان مشروطه در ایل بختیاری - یکی از مقتدرترین ایلات ایران - تحولات ویژهای در جریان بود. بختیاریها یکی از شاخههای بزرگ قوم لر محسوب میشوند که در بخشهای وسیعی از مرکز تا جنوب غرب و عموماً در کوههای مرتفع و دامنههای زاگرس میانی و دشتهای خوزستان و اصفهان تا سرحد فارس سکونت دارند. این ایل، که شامل دو شاخهی چهارلنگ و هفتلنگ، میشود تا زمان حسینقلیخان ایلخانی هرگز به اتحاد کامل نرسید و میان طایفههای مختلف آن رقابت وجود داشت تا اینکه حسینقلیخان دورکی در دههی 70 قمری توانست با متحد کردن همهی طایفهها اتحادیهای قدرتمند بهوجود بیاورد و خود از سوی ناصرالدینشاه با دریافت عنوان ایلخانی بر بختیاری حکومت کند. با قتل ناجوانمردانهی حسینقلیخان در 27 رجب 1299 در اصفهان به دستِ ظلالسلطان، حاکم این شهر و پسر ناصرالدینشاه(3)، حکومت بختیاری به برادران دیگر وی، امامقلیخان حاج ایلخانی و رضا قلیخان ایلبیگی منتقل شد.
در هنگام استبداد صغیرِ محمدعلیشاه، ایل بختیاری خود از تفرقه و چند دستگی رنج میبرد. خوانین حاکم بر ایل بختیاری، که از طایفه دورکی شاخهی هفت لنگ بودند، در این زمان به سه جناح ایلخانی، حاجی ایلخانی و ایلبیگی تقسیم شده بودند و کدورت و اختلاف میان سه جناح در اوج خود بود. جناح ایلخانی شامل خانوادهی حسینقلیخان، ایلخانی مقتول شامل پسران وی (اسفندیارخان سردار اسعد اول، نجفقلیخان صمصامالسلطنه، امیرقلیخان، علیقلیخان سردار اسعد دوم، خسروخان سردار ظفر و یوسفخان امیرمجاهد) و طرفداران و طایفههای وابسته به آنها بود(4). جناح حاجی ایلخانی شامل پسران امامقلیخان حاجیایلخانی، برادر تنی و کوچکتر حسینقلیخان (محمدحسینخان سپهدار، حاجی عباسقلیخان، غلامحسین سردار محتشم، لطفعلیخان امیرمفخم، نصیرخان سردار جنگ، محمودخان هژبر، سلطان محمدخان سردار اشجع، محمدرضاخان سردار فاتح، علیاکبرخان سالار اشرف)، و طرفداران و طایفههای وابستهشان بود.(5) جناح ایلبیگی شامل پسران رضاقلیخان ایلبگی، برادر کوچکتر و ناتنی حسینقلیخان و امامقلیخان (ابراهیمخان ضرغامالسلطنه، عزیزالله خان، اماناللهخان سردار حشمت و دوازده برادر کوچکتر)، به همراه طرفداران و طایفههای وابسته به آنها بود.(6)
به هنگام استبداد صغیر، در میان این سه جناحِ صاحب قدرت در بختیاری کدورت و رقابت کامل حاکم بود. در سال 1312 ه. ق./1895 م. دو خانوادهی ایلخانی و حاجیایلخانی قرارداد اتحاد با یکدیگر منعقد کردند و خانواده ایلبگی را از قدرت و حکومت ایل بختیاری محروم ساختند.(7) این عمل باعث ناراحتی و کدورت بیشتر جناح ایلبگی گردید، اما دو جناح ایلخانی و حاجی ایلخانی نیز اختلافهای بسیاری با یکدیگر بر سر قدرت ایل بختیاری داشتند. علاوه بر این، نگاه دو جناح نسبت به مسایل کشوری و بهویژه تقابل میان استبداد و مشروطیت نیز متفاوت بود. جناح حاجی ایلخانی و بهویژه دو برادر تنی، لطفعلیخان امیر مفخم و نصیرخان سردار جنگ، طرفدار محمدعلیشاه بوده و به حمایت از او میپرداختند.(8) به نوشتهی ملکزاده، امیر مفخم به حدّی مورد اعتماد محمدعلی شاه بود که میتوان گفت بعد از لیاخف هیچ یک از سرداران قدرت و منزلت او را در پیشگاه محمدعلیشاه نداشتند.(9) محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس و با آغاز قیام مشروطهخواهان بهویژه اهالی تبریز، از امیرمفخم کمک خواست و او نیز با عدهای از سواران بختیاری به کمک محمدعلیشاه شتافت.
اما در جناح ایلخانی دیدگاه دیگری حاکم بود. پسران ایلخانی مقتول، بهویژه حاج علیقلیخان سردار اسعد که خود و برادرانش مدتها در زندان ظلّالسلطان طعم تلخ استبداد را چشیده بودند، به حمایت از مشروطیت برخاسته و کمر همت به سرنگونی استبداد محمدعلیشاه بستند. سردار اسعد که هنگام به توپ بستن مجلس و آغاز استبداد صغیر در فرانسه اقامت داشت و در طول اقامت خود در آنجا با افکار مترقی آشنا شده بود به شدت از برقراری نظام مشروطه حمایت میکرد و خانهی او در حومه پاریس محفل تشکیل جلسات روشنفکران ایرانی مشروطهخواه بود.
او بهطور مکرر برادران خود را تشویق به مبارزه با استبداد و حمایت از مشروطیت مینمود، برای ایجاد ترغیب سران ایل به این امر، برادر کوچک خود، یوسفخان امیر مجاهد، را عازم ایران کرد. شکی نیست که تشویقها و نامهنگاریهای پی در پی سردار اسعد از اروپا خوانین جناح ایلخانی را مصمم به حمایت از مشروطیت و فتح اصفهان نمود.(10)
از سوی دیگر، در اصفهان نیز همانند تبریز، رشت و دیگر شهرها مردم با شنیدن خبرِ به توپ بستن مجلس و سرکوب مشروطهخواهان به هیجان آمده و مصمم به دفاع از مشروطیت گردیدند.
روحانیان اصفهان و در رأس آنها ثقهالاسلام حاجآقا نورالله نجفی، فرزند محمدباقر آقا نجفی رییس انجمن ولایتی اصفهان، علاقه و اشتیاق زیادی به مشروطیت داشتند و عزم خود را بر مبارزه با استبداد و دفاع از مشروطیت جزم کرده بودند. خانواده آقا نجفی ازخانواده های روحانی، متنفذ و متموّل اصفهان بود و شخص آقا نورالله از طرفداران جدی مشروطیت و از پیشگامان رواج آزادی در ایران بوده است.(11) مشکل اصلی مشروطهخواهان و روحانیان ضدّ استبداد اصفهان این بود که، با وجود علاقه به مشروطیت و آزادی، از نداشتن قدرت نظامی و نیروی انسانی رنج میبردند. آنان فاقد نیروهای نظامی لازم برای مبارزه با استبداد محمدعلیشاه بودند.
پس از آغازاستبداد صغیر، محمدعلیشاه قاجار علاءالملک را که مردی میانه رو بود از اصفهان برکنار و حکومت این شهر را به اقبالالدوله کاشی داد و معدلالملک شیرازی را به معاونت او منصوب کرد. این دو تن در رجب 1326 ه. ق. با عدهای سوار اصانلو و سرباز ملایری وارد اصفهان شدند. (12) و به سرکوبی جریان مشروطهخواهی در اصفهان پرداختند. بهویژه آنکه معدلالملک شیرازی در ستمگری و دشمنی با مشروطیت سابقهی بسیار داشت.
پس از اینکه حاکم جدید و معاونش سرکوبی مشروطهخواهان را آغاز کردند، حاج نورالله نجفی، اعضای انجمن اصفهان و سایر مشروطهخواهان اصفهانی تنها راه چاره را در این دیدند که در مقابل مظالم اقبال الدوله و معاونش از ایل بختیاری کمک بخواهند. لذا به تصویب انجمن، دکتر مسیحخان و برادرانش، دکتر عیسیخان و دکتر نوراللهخان، روانهی سرزمین بختیاری شدند تا نظر خوانین بختیاری را نسبت به اهالی اصفهان و کمک به آنها جلب نمایند.
دکتر دانشور علوی، که خود یکی از مشروطهخواهان اصفهانی بود و در جریان حملهی سردار اسعد و فتح تهران همراه او بود و تا جنگ جهانی اول همیشه در کنار بختیاریها به حمایت از مشروطیت و دفاع از وطن برخاسته بود، مینویسد: «اواسط شعبان 1326 ه. ق. علی قلیخان سردار اسعد بختیاری که از اروپا محرمانه به بختیاری آمده بهطور ناشناس وارد جلفای اصفهان شد و ورود خود را به حاجآقا نورالله اطلاع داد و تقاضای ملاقات محرمانه نمود. حاج آقا نورالله نیز شبهنگام اعضای محرم کمیتهی سری انجمن را به منزل خود دعوت نمود. سردار اسعد در ساعت مقرر با لباس مندرس وارد شد و پس از احوال پرسی دست حاجآقا نورالله و میرزا مسیحخان را گرفته برای مذاکرات محرمانه به اطاق دیگر رفت. این مذاکرات سه ساعت متوالی طول کشید و چون نزدیک صبح شد سردار اسعد به جلفا برگشت و به بختیاری مراجعت نمود»13.
شاید خبر جانبداری پنهانی نجفقلیخان صمصامالسلطنه از مشروطهخواهان به محمدعلیشاه رسیده بود که در همان هنگام دستور داد صمصامالسلطنه از ایلخانیگری بختیاری برکنار و به جای او خسروخان سردار ظفر به حکومت بختیاری منصوب شود.
در نتیجه صمصامالسلطنه به شدت از محمدعلی شاه قاجار رنجیده شد. پس از مذاکرات، دکتر مسیحخان، صمصامالسلطنه از همهی خوانین و کلانتران بختیاری خواست ظرف یک هفته خود را به شلمزار برسانند. نتیجه این جلسه چنین شد که بختیاریها اعلام آمادگی جهت مبارزه با استبداد و دفاع از مشروطیت نمودند. در این بین برای بختیاریها دو نگرانی وجود داشت: یکی از جانب برخی اهالی اصفهان و دیگر اختلاف ابراهیمخان ضرغامالسلطنه، پسر رضا قلیخان ایلبگی، با دیگر خوانین بختیاری. دکتر مسیحخان این مسایل را به حاجآقا نورالله نوشت و پس از چند روز حاجنورالله به وی جواب داد که قاطبهی مردم نسبت به محمدعلیشاه و دولتیان عصبانی و از اقدامهای درباریان فاسد متنفرند و در صورتی که بختیاریها به کمک مشروطهخواهان بشتابند، عامهی اهالی اصفهان از دل و جان با ایشان همکاری خواهند کرد. ثقهالاسلام همچنین در خصوص ضرغامالسلطنه هم جواب داد که چون او در سلک درویشان و از مریدان سید احمد نوربخش است از دستور مرشد تخطی نخواهد کرد. حاجنورالله از سیداحمد نوربخش درخواست کرد تا به منزل ضرغامالسلطنه در «فرادنبه» برود و او را با خوانین طرفدار مشروطیت همراه نماید.14
سرانجام، با درایت و کاردانی حاج نورالله نجفی، ابراهیمخان ضرغامالسلطنه، پسر بزرگ ایلبیگی، و نجفقلیخان صمصامالسلطنه، پسر بزرگ ایلخانی، در قلعهی «دزک» - کاخ مسکونی امیرمفخم و سردار جنگ، پسران ضدمشروطهی حاجی ایلخانی - به دیدار یکدیگر آمدند و توسط سیداحمد نوربخش و دکتر مسیحخان آشتی نمودند. در آن مجلس از سوی سران بختیاری و میهمانان، سخنان آتشینی در حمایت از مشروطیت عنوان شد.15 جالب اینکه میزبان این مجلس باشکوه فتحعلیخان سالار مؤید (سردار معظم بعدی)، پسر بزرگ امیر مفخم، بود که پذیرایی گرمی از حضار به عمل آورد، و این در حالی بود که پدرش به طور جدی از محمد علی شاه طرفداری میکرد و با مشروطهخواهان ضدّیت داشت.
در اوج مظلومیت مردم و آزادیخواهان، درست در زمانی که تنها نیروی بازمانده و نور امید مشروطهخواهی در تبریز میرفت تا تحت فشار و محاصرهی دولت استبداد از بین برود، ایل بختیاری و رهبران آن غیرت و حمیّت خود را نشان دادند و به دفاع از آزادی و مشروطیت پرداختند |
چند روز پس از آشتی دو عموزاده، صمصامالسلطنه نامهای به انجمن ولایتی اصفهان فرستاد که من و ضرغامالسلطنه در جزئیات امر توافق کرده ایم و به سه شرط آمادهی حمله به اصفهان و سرکوبی نیروهای دولت استبداد میباشیم: اول اینکه اعضای کمیته و محترمین شهر باید چه در موقع جنگ و چه در مواقع دیگر از هیچ گونه کمک به سواران بختیاری خودداری ننمایند. دوم اینکه باید محل جیره و مواجب سواران بختیاری معین و معلوم شود. سوم اینکه چند نفر از معاریف اصفهان باید در خارج شهر به قوای مجاهدین ملحق و به اتفاق آنها وارد شهر شوند. حاجنورالله فوراً از طرف کمیته دو نامه برای صمصامالسلطنه فرستاد که یکی به خط مستعار و شبیه خط زنانه و یکی هم به خط حاجمیرزا حسن، منشی کمیتهی سری، بود. در نامهای که به خط مستعار بود حاج نورالله متذکر شده بود که شرایط سه گانه از طرف کمیته پذیرفته شده است و مخارج مجاهدین بختیاری از محل مالیاتهای قانونی که عموم مالکین با رضا و رغبت پرداخت میکنند تأمین خواهد شد و چند نفر از افراد سرشناس شهر نیز در موقع معین به همان قرار که تقاضا شده به خارج شهر رفته به اردوی بختیاری ملحق خواهند شد. در نامهی دوم که به مهر حاج آقا نورالله ممهور بود وی از احوالپرسی صمصامالسلطنه اظهار امتنان نموده و متذکر شده بود که پس از جراحی چشم وضع مزاجی رو به بهبود است. دو هفته بعد از ارسال نامهها، صمصامالسلطنه با چند نفر به قریهی «چهار برجی»، سه فرسخی اصفهان، آمد و حاجنورالله، آیتالله محمدتقی آقانجفی و آقاحسین باغنوی نزد وی رفتند و پس از مذاکره عهد و پیمان بستند و برای تحکیم میثاق طرفین قرآن مهر کرده و برگشتند.
سرانجام، در نهم ذیحجه 1326 سواران بختیاری به فرماندهی ضرغامالسلطنه و ابوالقاسمخان ضرغام، پسر وی، وارد اصفهان شدند و توانستند با کمک مشروطهخواهان اصفهانی اقبالالدوله، حاکم اصفهان، را شکست داده و شهر را در اختیار خود بگیرند. چند روز پس از فتح اصفهان توسط بختیاریها، صمصامالسلطنه نیز با سپاهی دیگر وارد اصفهان شد و ضرغامالسلطنه بنا به احترامی که برای او قائل بود ادارهی شهر را به ایشان سپرد(16).
در این هنگام اما هنوز در میان سران بختیاری در دو جناح ایلخانی و حاج ایلخانی بر سر تضاد میان مشروطیت و استبداد به شدت اختلاف وجود داشت . در این دو جناح عدهای همچون سردار اسعد و صمصامالسلطنه، از جناح ایلخانی، به شدت طرفدار مشروطیت و عدهای همچون امیر مفخم و سردار جنگ، از جناح حاجی ایلخانی، به شدت طرفدار محمدعلیشاه بودند و از او حمایت میکردند اما در هر دو جناح اشخاصی وجود داشتند که معتدل بودند و حلقهی اتصال دو جناح به یکدیگر محسوب میشدند. نکتهی ظریف مسأله در همینجاست. اگر چه طرفداران مشروطیت در یک طرف خانواده و طرفداران استبداد در منتهی الیه دیگر خانواده قرار داشت، اما اشخاص میانهرو دو خانواده در میانهی دو جناح ایستاده بودند. افراد میانهرو شامل غلامحسینخان سردار محتشم و برادران تنیاش، سلطان محمدخان سردار اشجع و علیاکبرخان سالار اشرف از جناح حاجی ایلخانی، و خسروخان سردار ظفر از جناح ایلخانی بودند. این عده حلقهی اتصال دو خانواده به یکدیگر بوده و هر کدام به سهم خود تلاش میکردند تا از دشمنی دو جناح با یکدیگر جلوگیری نموده و ریسمان اتصال دو خانواده به یکدیگر را از پارگی باز دارند.
«غلامحسینخان سردار محتشم»، فرزند امامقلیخان حاجی ایلخانی، به همراه برادران تنی خود، سردار اشجع و سالار اشرف، بیشتر با عمو زادههای خود دمخور بود و از اینکه میان دو خانواده بر سر استبداد و مشروطیت منازعه و برادرکشی ایجاد شود بسیار ناراحت بود.17
او علیرغم نامهنگاری و تشویق برادرانش جدیتی به جمعآوری سپاه و عزیمت به تهران برای حمایت از محمد علی شاه نشان نداد.18 در خانوادهی ایلخانی نیز چنین وضعیتی برقرار بود و خسروخان سردار ظفر حالتی مشابه سردار محتشم داشت. او در ابتدا به ندای عموزادگان استبدادطلب خود پاسخ مثبت داد و با عدهای سوار بختیاری همراه آنان به تهران رفت و از محمدعلیشاه لقب سردار ظفر گرفت.19 و مأموریت یافت تا در محاصره تبریز شرکت کند، اما با رسیدن خبر فتح اصفهان توسط برادران مشروطهخواه، محمدعلیشاه هراسان شد و او و امیرمفخم را مأمور سرکوبی ملیون و روانهی اصفهان نمود. سردار ظفر با رسیدن به نزدیکی اصفهان سر انجام بر تردید خود فایق شد و علیرغم سوگند وفاداری به محمدعلیشاه به همراه سردار اشجع و نیروهای خود از اردوی دولتی جدا گشته و به نیروهای ملیون پیوست20. نامهی سردار ظفر به برادرش، سالار حشمت (امیر مجاهد بعدی)، در مورد این واقعه یکی از گویاترین اسنادی است که میتواند بیانگر طرز فکر و اندیشهی مشروطهخواهان بختیاری باشد.
متن نامهی سردار ظفر به «سالار حشمت» هنگام پیوستن به اردوی ملی،
دو گیتی به دولت نخواهم فروخت کسی چشم خود را به روزن ندوخت حال که چنین است همان خیال که بلاتشبیه «حرّ شهید ریاحی» نمود اول کسی که با امام مظلوم ـ علیه السلام ـ طرف شد او بود، اول کسی هم که خود را در حضور امام (ع) به کشتن داد او بود، با خدای خود عهد نمودم تا جان در بدن دارم، به راه ملت، اول کسی که کشته شود من باشم. عدالتخواه ملت نجیب ایران خسرو بختیاری |
در 16 رمضان 1326، چهار ماه پس از آغاز استبداد صغیر، تعهدنامهای از سوی غلامحسینخان سردار محتشم و سلطان محمدخان سردار اشجع، پسران حاجی ایلخانی از یک مادر، که در پیوستن به برادران ناتنی و طرفدار استبداد خود تردید داشتند به عموزادهشان خسروخان سردار ظفر داده شد.21 در این سند آنان قول دادند که به سردار ظفر و برادرش سردار اسعد، هم به صورت ظاهری و هم به صورت باطنی، همراه بوده و با دوست آنها دوست و با دشمنانشان دشمن باشند.22 این تعهد نامه که مهر و امضای سردار محتشم و سردار اشجع در پای آن است نشان میدهد پسران حاجی ایلخانی به رغم مکاتبات مکرر برادران و تحریکات و تشویقات مادر خود تمایلی به مخالفت با اهداف و افکار عموزادگان مشروطهخواه نداشتند. به هنگام نگارش این تعهدنامه هنوز «سردار اسعد» از اروپا به ایران باز نگشته بود. کمتر از سه ماه پس از انعقاد این قرارداد، در تاریخ 9 ذی حجه 1326، اصفهان به تصرف سپاه مشروطهخواه بختیاری در آمد. به این ترتیب، اصفهان پس از تبریز دومین شهری بود که حاکمیت محمدعلیشاه را نفی کرد.23
با فتح اصفهان توسط ضرغامالسلطنهی بختیاری و عزل اقبال الدولهی حاکم محمد علی شاه، اصفهان به پایگاه مشروطهخواهان بختیاری و اصفهانی تبدیل شد و امیدواریهای مردم به احیای مشروطه زنده شد و مشروطهخواهان اعتماد به نفس خود را بازیافتند. این واقعه ضربهی سختی بر پیکر استبداد محمد علی شاه بود. از اینرو، او «امیر مفخم» را احضار و سرکوبی مشروطهخواهان بختیاری و اصفهان را بر عهدهی وی گذاشت. بهویژه آن که خبر عزم بختیاریها برای حمله به پایتخت به شاه مستبد رسیده بود. امیرمفخم همراه با اردوی دولتی و بختیاری به سوی اصفهان حرکت نمود و به کاشان رسید.24
از سوی دیگر، تحرکات بسیاری در نیروهای ملی مستقر در اصفهان در حال شکلگیری بود. پس از فتح اصفهان توسط بختیاریها سردار اسعد فورا از اروپا راهی هندوستان شد و از آنجا به خرمشهر آمد. در میان سران بختیاری چهرهی مترقی «سردار اسعد» بیش از دیگران حایز اهمیت است. سردار اسعد پس از ورود به ایران در خرمشهر با شیخ خزعل، رییس اعراب و همسایهی ایل بختیاری در خوزستان، پیمان اتحاد و دوستی بست. سپس، موافقتنامهی دیگری با دیگر ایل همجوار خود، قشقاییها، منعقد کرد و قصد خود را برای حمایت از مشروطه به اطلاع سران هر دو ایل رسانید.25 با بستن پیمان اتحاد و دوستی با اعراب و قشقاییها خیال بختیاریها از پشت جبههی خود و نسبت به دو ایل همسایهشان آسوده شد. پس از آن سردار اسعد برای جمع آوری قشون به سرزمین بختیاری شتافت. وی سرانجام در 15 ربیعالثانی 1327، چهار ماه پس از تسخیر شهر، در میان استقبال پرشور مردم اصفهان و با سپاهی گران از جوانان بختیاری به شهر اصفهان وارد شد. سپاهی که قرار بود چندی بعد به فتح تهران برود. سردار اسعد حدود یکماهونیم در اصفهان بود تا سرانجام در 27 جمادیالاول 1327، رهبری جنبش را به دست گرفت و با اردوی خود به عزم فتح تهران عازم شمال گردید.
به منظور شناخت بهتر روحیات سردار اسعد بخشهایی از این نامهی او به فدایی ملت نجیب ایران، علیقلی بختیاری |
سردار اسعد هنگام تدارک سپاه در بختیاری در یکی از نامههایش که به انجمن ولایتی اصفهان نوشته است ضمن پرداختن به نگرانیهای خود، در خصوص فتنه، هواداران محمدعلیشاه و شایعهپراکنیهای آنها در شهر اصفهان، نیات خود را از حمایت از مشروطه و حمله به تهران اعلام میکند. سردار اسعد که شخصیتی عاقل و دوراندیش داشت تلاش نمود تا ضمن جلوگیری از درگیری با عموزادگان و ممانعت از خونریزی و برادرکشی به اهداف خود، یعنی، فتح تهران و برقراری مشروطیت نائل شود، پس مکاتباتی با امیرمفخم، که با سپاهی متشکل از نیروهای دولتی و بختیاری در کاشان مستقر بود، انجام داد و او را به صلح و دوستی و جلوگیری از برادرکشی دعوت کرد.26 تقریباً سه ماه پس از فتح اصفهان به دست بختیاریهای مشروطهخواه، و حدود صد روز قبل از فتح تهران، قراردادی میان سران بختیاری از جناح ایلخانی و جناح حاجیایلخانی در خصوص مشروطیت بسته شد. این معاهده که در حقیقت تعهد نامهای از علیقلیخان سردار اسعد است که به نمایندگی از سوی برادرانش صمصامالسلطنه، سردار ظفر، و یوسفخان سالار حشمت (امیرمجاهد بعدی)، پسران ایلخانی، به سردار محتشم و سالار اشرف داده شده است در مالامیر (ایذه کنونی) در تاریخ 11ربیع الاول 1327 به نگارش درآمده است. (27) این قرارداد که دارای ده شرط یا ماده میباشد در پایانِ یک جلد قرآن مجید نوشته شده است. علیقلیخان سردار اسعد آن را مهر و امضا کرده و در پایین آن مطلبی نوشته است. حدود دو ماه بعد، در 17 جمادیالثانی، یعنی یک هفته قبل از فتح تهران توسط بختیاریها و دیگر مشروطهخواهان، جعفرقلی سرداربهادر این تعهدنامه را تأیید کرده و ضمن نوشتن مطلبی آن را مهر کرده است.
همچنین آقا نورالله نجفی، روحانی مشروطهخواه متنفذ و علاقهمند به وحدت بختیاریها، قرارداد را تأیید و مهر کرده است.28 این تعهدنامه در خصوص اتحاد دو خانواده ایلخانی و حاجیایلخانی برای پیشرفت مشروطیت و آزادی ملت است.30 در تاریخ 6 جمادیالثانی، تقریباً هیجده روز قبل از فتح تهران و شکست محمدعلیشاه، قرارداد یا تعهدنامهی تکمیلی منعقد گردید.28 این تعهدنامه متمّم یا مکمّلِ قرارداد مالامیر بوده است. این سند نیز در پایان یک جلد قرآن مجید چاپ سنگی نوشته شده است. در این تعهدنامه جعفرقلی بختیاری (سرداربهادر بعدی) از جانب خود، پدر خود سردار اسعد و عموهای خود، پیرو قرارداد مالامیر، قول اتحاد به سردار محتشم و سالار اشرف میدهد تا هر چیزی که خانوادهی ایلخانی برای خود میخواهد برای آن دو نیز بخواهد و همگی در راه آزادی ملت و مشروطیت گام بردارند و چنانچه دیگر فرزندان ایلخانی خواستند بر خلاف این قرارداد عمل کنند، سردار اسعد و فرزندانش با تمام قدرت جلوگیری کنند و در راه اتحاد برای آزادی ملت حتا اگر در بین راه کاشان تا قم و تهران میان نیروهای بختیاری جنگ رخ دهد و کسی کشته شود، باز هم اتحاد میان آنها حفظ شود.31 هم اجرای قرارداد مالامیر و هم اجرای این قرارداد بر عهده و ذمهی سردار اسعد گذاشته شد. این تعهدنامه را علیقلیخان سردار اسعد، نجفقلیخان صمصامالسلطنه، خسروخان سردار ظفر، جعفرقلیخان سردار بهادر و صمصامالسلطنه مهر کردهاند.32
این قرارداد، که آخرین تعهدنامه و قرارداد دو جناح در خصوص مشروطیت تا قبل از فتح تهران است، نشان میدهد که دو جناح ایلخانی و حاجیایلخانی علیرغم تمام اختلافات و تضاد دیدگاه سیاسی، با زیرکی تمام، به این نقطهی مشترک رسیدند که رسیدن به پیروزی فقط در سایهی جلوگیری از تفرقه و برادرکشی و برقراری اتحاد و همدلی میسّر است. خوانین بختیاری مشروطهخواه از جناح ایلخانی و بهویژه سردار اسعد بر پایهی همین خطمشی عمل کردند و در این راستا چند تن از پسران حاجی ایلخانی، یعنی سردار محتشم و برادران تنیاش، سردار اشجع و سالار اشرف، با آنها همکاری مینمودند اما امیرمفخم و سردار جنگ هنوز لجاجت و مقاومت نشان میدادند.
مهمترین نبردهای میان سپاه محمدعلیشاه و اردوی مشروطهخواهان بختیاری در نزدیکی تهران رخ داد که در این جنگها شمار بالایی از بختیاریهای هر دو طرف کشته و زخمی شدند. امیرمفخم در تلگرافی به برادرش، سردار محتشم، که در چهارمحال و بختیاری اقامت داشت کشتههای سپاه خود را هشت نفر و زخمیها را یازده نفر دانسته و نام آنها را ذکر میکند. امیرمفخم مینویسد: «از سوار و قزاق و توپخانه علیالاتصال به امداد اردوی ما میرسد. انشاءالله امیدوارم به فضل خدای مبارک و تعالی فردا یا پس فردا کارشان ختم و تمام شود».33
سردار اسعد نیز در تلگرافی به برادر بزرگش، صمصامالسلطنه، ساکن در اصفهان، اطلاع میدهد که: «به ملاحظهی جنگ برادری و حفظ خانوادگی پهلو خالی کرده و از چپ راه حرکت (کرده) تا جنگی در خانواده فراهم نیاید اما هر چه ملاحظه حفظ خانواده را نموده، آخر امیر مفخم و سردار جنگ به لجاج اتحاد سردار محتشم و سالار اشرف بر سرش یورش آوردند». سردار اسعد در جای دیگری از تلگراف اطلاع میدهد که سواران مشروطهخواه بختیاری بدون آ نکه بدانند جنگ با چه کسی است وارد قشون سپهدار شدند. اردوی سپهدار هم به خیال آن که آنها سواران امیرمفخم هستند به آنها شلیک کردند و عدهای را شهید کردند. سردار اسعد مینویسد که: «هر چه از خودمان و سوار امیر مفخم کشته شده، تمام را، مجاهدین قفقازی کشتند. حدود یکصد نفر آدم و اسب از بختیاریها کشته و زخمی شده است. خداوند مکافات اعمال امیرمفخم بدهد».34
سرانجام، سپاه مشروطهخواه به رهبری سردار اسعد و و سپهدار تنکابنی، پس از سه شبانهروز جنگ، نیروهای محمدعلیشاه را شکست دادند و تهران را به تصرف درآوردند.
پس از فتح تهران، محمدعلی شاه به سفارت روس پناهنده شد، ملیون محمدعلیشاه را از سلطنت خلع و فرزند خردسالش احمدشاه را به جای او نشاندند، بار دیگر مشروطیت احیا شد و سردار اسعد در اولین کابینه پس از سقوط محمدعلیشاه به وزارت داخله منصوب شد. با رسیدن خبر فتح تهران به دست مجاهدان بختیاری وگیلانی و ارمنی، محاصرهی شهر تبریز هم پس از ماهها مقاومت شکسته شد، و فاتحان تهران از مجاهدین تبریز دعوت کردند تا به تهران بیایند. ستارخان و باقرخان به همراه جمعی از مشروطهخواهان به سمت تهران به راه افتادند، اهالی پایتخت با بستن طاق نصرت به پیشواز آنها رفتند و مجاهدان تبریز در میان شادی واستقبال مردم به تهران وارد شدند.
اما محمدعلیشاه پس از برکناری بیکار ننشست و برای بازپسگیری تاجوتخت خود با حمایت و تجهیز روسها و شاهزاده سالارالدوله به همراه نیروهای اجیر شده چندین بار به تهران یورش آورد، اما حملات آنها با مقاومت سرسختانه بختیاریها و سایر مجاهدین با شکست مواجه شد.
سرانجام، وقتی صمصامالسلطنهی بختیاری برای سر شاه مخلوع جایزه تعیین کرد، محمدعلیشاه برای همیشه از ادعای سلطنت دست کشید و به روسیه پناه برد. از این زمان به بعد بختیاریها به عنوان نیروی ملی مورد توجه و تقدیر قرار گرفتند و نمایندگان مجلس شورای ملی با تصویب مصوبهای به شکلی رسمی از فداکاریهای این ایل تجلیل کردند.
بختیاریها چه در تهران و چه در شهرستانها قدرت و نفوذ بینظیری بهدست آوردند آنها چندین کابینه ریاستالوزرایی و وزارت داخله و جنگ را در اختیار داشتند و علاوه بر این، حاجآقا نورالله نجفی که تا فتح تهران و سقوط استبداد محمدعلیشاه، دوست، متحد و همفکر خوانین مشروطهخواه بختیاری و به ویژه پسران ایلخانی بود، پس از فتح تهران نیز همچنان صمیمیت و خیر خواهی خود را نسبت به خوانین بختیاری حفظ نمود. به توصیه و تشویق او در 9 رمضان 1328 قراردادی میان او و پسران ایلخانی بختیاری، یعنی صمصامالسلطنه، سردار اسعد، سردار ظفر و امیرمجاهد منعقد گردید که، ضمن توافق طرفین بر تداوم حمایت از نهضت مشروطیت و مبارزه با دشمنان آن، هر دو طرف موافقت نمودند که حاکم آیندهی اصفهان غیربختیاری باشد و در عوض به هنگام احساس خطر برای اصفهان و در صورت لزوم، به تأیید انجمن ولایتی اصفهان، فرزندان ایلخانی برای دفعِ خطر نیرو به اصفهان فرستاده و جیره و مواجب خود را از انجمن دریافت نمایند.35
روابط میان ثقهالاسلام حاج نورالله و خوانین بختیاری تا پایان قدرت بختیاریها در ایران و زمان به قدرت رسیدن رضاخان همچنان حسنه و صمیمی باقی ماند. طی جنگ جهانی اول حاج نورالله به همراه عدهی زیادی از خوانین بختیاری، بهویژه خوانین جوان، در برابرِ تجاوزهای روس و انگلیس ایستادند و ثقهالاسلام پس از حملهی روسها به اصفهان مدتها در میان ایل بختیاری در چهارمحال و بختیاری اقامت داشت.
تنظیم سامان فرجیبیرگانی
پینوشتها:
1. احمد کسروی، تاریخ مشروطهی ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ شانزدهم.
2. مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص 748 .
3. غفار پوربختیار، بختیارینامه، آنزان، تهران، 1384، ص 13.
4. اوژن بختیاری، ابوالفتح، تاریخ بختیاری، مجله وحید، ص 156.
5. همان، ص 162.
6. همان، ص 179.
7. جن راف گارثویت، تاریخ سیاسی اجتماعی بختیاری، ترجمهی مهراب امیری، تهران، سهند، چاپ اول، 1373، ص 283 .
8. الیزابت مکبن روز، با من به سرزمین بختیاری بیایید، ترجمهی مهراب امیری، تهران، آنزان، چاپ اول، 1373، ص 228.
9. مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، کتاب ششم، تهران، علمی، چاپ سوم، 1371، ص 1313.
10. همان، ص 1080.
11. دانشور علوی، ص 199.
12. همان، ص 23.
13. همان، ص 30.
14. محمود خلیلپور، «علت حمله بختیاریها به اصفهان»، مجلهی وحید، ش ششم، دورهی چهارم، ص 381.
15. دانشور علوی، ص 44.
16. ملکزاده، همان، ص 1089.
17. بختیاری، بیبی مریم (خاطرات سردار مریم)، تهران، آنزان، چاپ اول، 1382، ص 180.
18. اسکندرخان عکاشه، تاریخ ایل بختیاری، ویراستار فرید مرادی، تهران، فرهنگسرا (یساولی)، چاپ اول، 1365، ص 594.
19. غلامرضا میرزایی، بختیاریها و قاجاریه، شهرکرد، ایل، ص 248.
20. سردار اسعد، همان، ص 490.
21. سند شمارهی 2/1001، اسناد خاندان بختیاری، سازمان اسناد ملی ایران .
22. همان.
23. میرزایی، همان، ص 253.
24. ملکزاده، همان، ص 1094؛ دانشور علوی، همان، ص 64.
25. دانشور علوی، همان، ص 64.
26. اصل این سند در بایگانی خانوادگی خانم زهرا بختیار، دختر سعیدخان بختیار و نوهی غلامحسینخان سردار محتشم، است.
27. همان.
28. همان.
29. اصل این سند نیز در بایگانی خانوادگی خانم زهرا بختیار است.
30. همان.
31. همان.
32. سند شمارهی 56/1003، اسناد خاندان بختیاری، سازمان اسناد ملی ایران.
33. سند شمارهی 57/1003، اسناد خاندان بختیاری، سازمان اسناد ملی ایران.
34. میرزایی، غلامرضا، بختیاریها و قاجاریه، شهرکرد، ایل، ص 267.
35. دانشور علوی، همان، ص 64.