شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش کتاب‌شناخت فروزش 1 سفر به سوسن و اندیکا

فروزش

سفر به سوسن و اندیکا

برگرفته از فصل‌نامه فروزش شماره یکم (زمستان 1387) - رویه 84 تا 85

سرزمین بردنشانده‌ها و چهارتاقی‌ها

آرش نورآقاييآرش نورآقایی

از طلسم حک‌شده بر کوه‌ها تا مویه‌های سوگواری‌ها، از سلحشوری این مردمان تا شیرهای سنگی ایستاده بر قبرهاشان، زمانی بسیار می‌خواهد تا بتوانی درک‌شان کنی.
قصد ما سفر به دیار آیاپیر و پارسوماش بود تا روح حاکم بر کوه‌های بختیاری را از ورای نقش‌برجسته‌ها و بردنشانده‌ها و چهارطاقی‌ها دریابیم. می‌خواستیم نادانسته از راز سرزمین سوسن و اندیکا نباشیم. سوسن، منطقه‌ای است در شمال شهر ایذه (آیاپیر) و اندیکا، منطقه‌ای در شمال شرقی مسجد سلیمان (پارسوماش).

کارون شگفت‌انگیز پیش از این‌که به آب‌های پشت سد شهید عباس‌پور (کارون ۱) بپیوندد، از میان منطقه‌ی سوسن عبور می‌کند و دوباره همین رود هنگامی که نیروی پرتوان‌اش را به سد بخشید، از جنوب منطقه‌ی اندیکا می‌گذرد.

منطقه‌ی اندیکا امروز محصور میان آب‌های پشت سد شهید عباس‌پور (سمت غربی) و رود کارون است که در ادامه به سمت لالی و شوشتر پیش می‌رود. مرکز این منطقه با نام قلعه خواجه خوانده می‌شود.
منطقه سوسن نیز با آب‌های پشت سد شهید عباس‌پور (سمت شرقی) و کوه‌ ماقارون با ارتفاع ۳۴۵۹ متر محدود می‌شود.

از تهران به اصفهان و از اصفهان به ایذه، همان مال‌میر سال‌های قبل‌تر سفر کردیم. ایذه شهر نقش برجسته‌هاست. نقش‌های ایلامی و اشکانی در آن بیش از هر شهر دیگری بر سینه کوه و صخره‌های سنگی دیده می‌شوند. اشکفت سلمان، کول فره، خونگ اژدر، خونگ کمال‌وند، خونگ یارعلی‌وند و منطقه بندان از مناطق داخل شهر و اطراف شهر ایذه هستند که در آن‌ها می‌توان آثار نقش‌برجسته از روزگاران قدیم را که به ۴۰۰۰ سال پیش هم می‌رسد، مشاهده کرد.

ایلامی‌ها به‌طور کلی پنج ایالت بزرگ داشتند که عبارت است از: شوش، سیماش، آوان، پارسوماش و انشان. اگر موقعیت ایذه را درحیطه امپراطوری ایلامی‌ها تصور کنیم، در جنوب آن انشان (انزان) و در غرب آن پارسوماش واقع بود.

در کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی»، آمده است که «کُرسی لر بزرگ، شهر ایذج بوده که مال‌امیر هم به آن گفته‌اند». مقدسی هم در قرن چهارم آن را یکی از بهترین شهرهای خوزستان شمرده است.

در سفرمان بعد از دیدار از محوطه‌های تاریخی ایذه، به سمت شمال و دشت‌ها و بلندی‌های سوسن رفتیم. سرزمینی که کارون آن را آبیاری می‌کند و بختیاری‌ها در آن می‌زیند.
در همان کتاب آمده است: «در دو جانب رودخانه، چهار فرسخی شمال باختری ایذج، شهر کوچکی است موسوم به سوسن که عروج (عروح) هم نامیده می‌شود و اطراف آن شهر باغستانی است پر از انگور و نارنج و لیمو». حمدالله مستوفی هم می‌گوید: «آبش گوارنده است زیرا تا کوه پربرف چهار فرسنگ است».
در منطقه سوسن ابتدا به ده‌شیخ، روستایی که در نزدیکی آن مقبره‌ای منسوب به دانیال نبی وجود دارد، رفتیم. جالب این است که در شهر شوش امروزی، مقبره‌ای به نام دانیال نبی بسیار مشهور است. اما برخی از تاریخ‌نویسان، آرام‌گاه دانیال نبی در سوسن را همان قصر شوش مذکور در سفر دانیال تورات می‌دانند. مردم محلی سوسن هم مقبره منطقه خودشان را مربوط به دانیال نبی می‌دانند و می‌گویند تنها یک اشتباه املایی باعث شده که شوش را محل دفن دانیال نبی ذکر کنند.
در نزدیکی ده شیخ، روستایی به نام تَرِشُک (tareshok) هست که ما برای رفتن به بلندی‌های سوسن و به دلیل کمبود بنزین، یک مینی‌بوس گازوییل‌سوز به قیمت ۴۰۰۰۰ تومان تنها برای ۴ ساعت از آن‌جا کرایه کردیم. درحالی با مینی‌بوس به سفرمان ادامه می‌دادیم که فقط با احتساب راننده و یک بلد محلی فقط چهار نفر بودیم.
آن‌چه که در مسیر برای ما بسیار جلب نظر می‌کرد، وجود شیرهای سنگی بر روی مقبره‌های بختیاری‌ها بود. اگر قبر مربوط به یک زن بود، نقش‌هایی هم‌چون شانه و قیچی بر روی آن‌ها دیده می‌شد.
در کناره‌های جاده‌ها در منطقه بختیاری، گاهی سنگ‌هایی دیده می‌شوند که بر روی هم چیده شده‌اند. این‌ها سنگ‌هایی هستند که مردم در فاصله‌ای دور از امام‌زاده‌ها به عنوان نشانه قرار می‌دهند و نوعی نذر و اعتقاد محسوب می‌شود.
ما سفرمان را از تهران به نیت پیدا کردن یک نقش برجسته احتمالی مهری در منطقه‌ای در نزدیکی «کله‌دیزی» شروع کردیم. کله‌دیزی، جایی که نمی‌دانستیم کجا هست و هیچ نامی از آن در نقشه نبود. این‌که از تهران تا این‌‌جا آمده‌ایم و ممکن است به هدفمان نرسیم، جالب به نظر نمی‌رسید. اما جست‌وجوی ناشناخته‌ها خودش هیجان انگیز بود. بنابراین درحالی که مطمئن نبودیم به راه‌مان ادامه دادیم.
مینی‌بوس ما بعد از یک‌ساعت پیمودن مسیر سربالایی به منطقه‌ای به نام جنگه رسید. از مردم محلی در رابطه با اشکفتی (نوعی غار) در این اطراف و یا اثری از نقش برجسته سوال کردیم. اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند، ولی با این‌حال هر کسی نشانی‌ای می‌داد که ما یا باید باور می‌کردیم و یا توجهی به آن نمی‌کردیم. شک و دودلی و هیجان و اضطراب، همه‌اش با ما بود.
در نهایت تنها با اعتما کردن به حسی درونی از تنگه‌ای با سراشیبی تند به پایین حرکت کردیم. نام محلی که به سمت‌اش می‌رفتیم، «دره دز» بود. دره دز تغییر شکل یافته «دره دزدها» باید باشد.
وقتی با سرعت، به سمت پایین می‌رفتیم و در این بین بارها به زمین می‌خوردیم، گاهی به اشکفتی در دل کوه برمی‌خوردیم. ولی آن‌چه که ما به دنبالش بودیم، نبود. به چشمه‌ای رسیدیم که زنان از آن آب برمی‌داشتند. تنها زنان بودند و ما سه مرد وقتی به آن‌ها نزدیک شدیم،آرامش‌شان را برهم زدیم. ولی تشنه بودیم. باید آب می‌خوردیم.

تشنگی‌مان را که رفع کردیم دوباره به پایین رفتن ادامه دادیم. با اشاره‌ی جوانی از اهالی منطقه به سمتی رفتیم که سنگ صخره‌ای بزرگی در آن‌جا واقع بود. در داخل این صخره‌‌ی سنگی مجزا از صخره‌های اطراف، یک سوراخ مربع شکل به ابعاد حدودی ۵۰ در ۵۰ سانتی متر ایجاد شده بود و روی آن نیز، نقش‌برجسته‌هایی دیده می‌شد. در درون صخره هم یک تابوت سنگی به شیوه‌ی تابوت‌های دوران اشکانی متصل به خود صخره واقع شده بود.
این برای ما یک پیروزی محسوب می‌شد و جانی دوباره بعد از خستگی ناشی از پیاده‌روی به ما ‌بخشید. فکر کردیم، این اثر با توجه به نوع تابوت و نقش برجسته‌هایش، اثری از دوران اشکانی‌ و متعلق به یک شاه یا یک فرمان‌روای محلی است. نقوش برجسته‌ها به سختی دیده می‌شدند و در سالیان درازی که در معرض باد و باران قرار داشته‌اند، دچار آسیب شده‌اند.
نقش‌برجسته‌های این صخره سنگی شامل چهار انسان بود که به نظر می‌رسید درحال برگزاری یک آیین هستند. هم‌چنین یک سوراخ به قطر تقریبی ۲۰ سانتی‌متر بر روی این صخره سنگی ایجاد شده است که احتمالا کارکرد خاصی داشته.
عکس گرفتیم و در حالتی شبیه به هیجان مسیر سربالایی برگشت را طی کردیم تا به مینی‌بوس برسیم که راننده‌اش منتظر ما بود. با مینی‌بوس به ایذه و از آن‌جا به مسجد سلیمان رفتیم و تا صبح روز بعد استراحت کردیم. خیلی خسته بودیم.
فردای آن روز، مستقیم و بدون دیدار از شهری که اولین چاه نفت خاورمیانه در آن حفر شده بود، از جاده‌ای که به سمت سد شهید عباس‌پور کشیده شده بود، به منطقه‌ای رفتیم که به اندیکا معروف بود.
در این بخش سفر می‌خواستیم، از محلی بازدید کنیم که با این‌که در منابع زیادی از آن به عنوان محل تولد کوروش یادی نشده، ولی این اعتقاد مردمی بود که در این‌جا زندگی می‌کنند و شاید بی‌راه هم نمی‌گویند.

باز پرس‌وجو را شروع کردیم. قلعه بردی کجاست؟ در نقشه، نام قلعه برون را دیدیم و به قصدش رفتیم. پشت روستای قلعه‌برون، روستای بسیار کوچکی قرار داشت به نام قلعه بردی.
آیا این‌جا محل تولد کوروش بود؟ با راهنمایی ریش‌سفیدِ همان ده که پنج خانوار بیش‌تر نداشت، به سمتی رفتیم که بعد متوجه شدیم آثاری از سنگ‌فرش مکانی که به‌نظر روزگاری قلعه‌ای یا کاخی بوده، در آن وجود دارد. کاخ یا قلعه هرچه بود، وسیع بود و دور افتاده.

به ناگاه متوجه نقش‌هایی شدیم که بر روی سنگ‌های بزرگ زیرپای‌مان حک شده بود. این امضای حجاران بود؟ شاید. اما نقش بز یا قوچ هم دیدیم. به وفور.
نمی‌دانستیم چه باید بگوییم و چه نتیجه‌ای باید بگیریم. حرفه‌ای نبودیم. ریش‌سفید می‌گفت: «این‌جا قبلا شهری آباد بوده و ما از پدران‌مان شنیدیم که این‌جا محل تولد کوروش است».
شاید راست می‌گفت. هرچه که بود، جگرگوشه‌ي ما بود. بدون این‌که بدانیم چرا، برای ما نوستالژی ایجاد کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه