جستار
افسانه دده قورقود و بی ارتباطی آن با آذربایجان
- جستار
- نمایش از یکشنبه, 29 خرداد 1390 05:52
- بازدید: 10253
برگرفته از نشریه وطن یولی شماره 14 - رویه 12 تا 13
عبدالعلی کارنگ
راجع به کتاب دده قورقود باید گفت که یگانه نسخهٔ خطی قدیم این کتاب در کتابخانهٔ سلطنتی آلمان موجود بود، و برای نخستین بار فیلشرهنگام تنظیم کاتالوگ کتابخانهٔ سلطنتی به این کتاب برخورد کرد، اما چون معلوم نبود که چه کسی این داستانها را پیش هم جمع کرده و به صورت کتاب درآورده است و فقط پشت صفحهٔ اول کتاب نوشته شده بود که این نسخه در قرن دهم هجری به کتابخانهٔ احمد پاشا وارد شده است، لذا فلیشر آن را جزو آثار قرن شانزدهم میلادی قرار داد.
در اوایل قرن ”19“ دیتس [Ditz] دانشمند و زبانشناس آلمانی یک نسخه از این کتاب را استنساخ کرد و سپس در روی آن به بحث و تحقیق پرداخت و داستان کشته شدن ”دپه کوز به دست بساط“ را به آلمانی ترجمه نموده به چاپ رسانید. پس از دیتس پروفسور نلدکه Noldeke در سال 1859 تمام نسخهٔ خطی ددهقورقورد را کوپیه و ترجمه کرد ولی چون قسمت زیادی از داستانها را نتوانست بخواند، لذا از چاپ و ترجمه خودداری نمود. دانشمند شهیر روسی و.بارتولد [V.Bartold] با استفاده از تحقیقات و یادداشتهای نلدکه، دنبال کار او را گرفت، و در سال 1894راجع به این کتاب در مطبوعات کشور امپراتوری روسیه نخستین اطلاعات را در اختیار دانشمندان قرار داد و قسمتهایی از آن را نیز به زبان روسی ترجمه و منتشر نمود. این کار مورد استقبال شایان مستشرقین روسی واقع شد و دربارهٔ زبان و زمان پیدایش و تدوین داستانها و شخصیت ددهقورقود تحقیقات مفصلی به عمل آمد و مقالات متعددی نوشته شد، و بعضی آن را زبان باستان آذربایجان پنداشتند و پارهای کوشیدند قهرمانهای آن داستانها را شخصیت تاریخی بدهند و حتی عدهای از آنان پای را از این حد هم فراتر نهاده در صدد جستوجوی، قبرِ ددهقورقود افسانهای برآمدند، و حدسهای عجیب و غریبی زدند که از آن جمله تصور وجود قبر وی در شهرهای در بند و اخلاط و ساحل رودخانهٔ سیردریا میباشد.
در اوایل قرن بیستم ”انجمن تدقیق آثار اسلامی و ملی استانبول“ درصدد انتشار این کتاب برآمد و بدینمنظور ”معلم رفعت“ از نسخهٔ اصلی کتاب عکسی گرفت و تصحیح نمود و شرح و فهرست مختصری بر آن افزود و در سال 1915 م. برابر 1332 ه.ق به چاپ رسانید. در روی نخستین صفحهاش عبارت ”کتاب دده قور قود علی لسان طائفهٔ اوغوزان“ نوشته شده است.
در صفحهٔ 3، مقدمهای دارد که این طور شروع میشود: ”بسمالله الرحمن الرحیم ـ رسول علیهالسلام زماننه یقین بیات بریندن (بویندن) قورقوت آتا دیرلر برار قوپدی، اوغوزون اول کیشی تمام بیلجسیدی، نه دیرسه اولردی، غایبدن در لو خبر سویلردی، حق تعالی انک کوکلنه الهام ایدردی“. با این عبارات خاتمه مییابد: ”قورقوت اوغوز قومنک مشکلنی حل ایدردی، هرنه ایش اولسه، قورقوت آیاته طانشمینجه ایشلمزلردی، هر نه که بیورسه قبول ایدرلردی سوزین طوتب تمام ایدرلردی“ (به نام خدا و بخشنده مهربان ـ نزدیک به زمان رسول علیهالاسلام، مردی به نام قورقوت(؟) برخاست. آن مرد داناتر از همه غزها بود، هر چیزی که میگفت، میشد. غیبگوییهای درستی میکرد. حقتعالی به قلب او الهام مینمود.) و بنا به نوشتهٔ مصحح، این مقدمه بعدا به متن اصلی کتاب علاوه شده است.
پس از این مقدمه، چهار مقاله متضمن پند و اندرز، یک مقاله دربارهٔ تقسیم انواع زن به چهار دسته از قول دده قورقوت آمده است. سپس دوازده داستان جداگانه از صحنههای مختلف زندگی طائفه غز، مخصوصاً نمونههایی از قهرمانی امرا و بیگزادگان آنان نقل شده، و متن آخرین داستان یعنی ”ایچ اوغزوه، طاش اوغوزون عاصی اولمسی حکایهسی“ (داستان عاصی شدن غزهای بیرونی به غزهای درونی) در صفحهٔ 172 پایان یافته است. و در صفحات (175 تا 181) تصحیحات، و در صفحهٔ 182 فهرست و در صفحهٔ 186 علامات و اشارات درج گردیده است.
محتویات این کتاب، به خوبی نشان میدهد که با زبان و مردم بومی باستان آذربایجان هیچ گونه ربطی ندارد. بلکه تنها مربوط به قوم مهاجر ”غز“ میباشد که در اواخر قرن پنجم هجری به آذربایجان کوچیده و اقامت اختیار نمودهاند و کسانی که این کتاب و زبان آن را از مردم بومی باستان آذربایجان تصور میکنند، اشتباهشان از اینجا ناشی میشود که نه خود کتاب را دیدهاند و نه از تحقیقات و تتبعات دانشمندان بزرگ بیغرض دربارهٔ این کتاب اطلاعی حاصل نمودهاند و الا هر بچه مکتبی ساده هم، فقط با مطالعهٔ عبارت روی جلد و مقدمه و فهرست این کتاب، میتواند حقیقت امر را به نیکی دریابد.
باید گفت وجود شعرای ترکیگویی که از آذربایجان برخاستهاند، به دلیل این نیست که زبان باستان آذربایجان ترکی بوده است؛ زیرا:
اولا ـ چون از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروایان ایرانی ترک بودهاند، و طوائفی از ترکان به نقاط مختلف ایران کوچیده بودند لذا بعضی از شعرا، مخصوصا گویندگان درباری و متصوف این زبان را فرا میگرفتند و در مواقع لزوم یا برای تقرب به دربار، یا برای تفنن و هنرنمایی، یا بر حسب امر اشارت حکام، و یا برای جلب توجه و ترغیب مریدان خود، ملمع یا غزلی به زبان ترکی میسرودند؛ مانند جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی (672 ـ 604) و فرزند وی سلطان ولد(متوفی به سال 712) و ادیب شرفالدین عبدالله شیرازی ملقب به وصاف (معاصر رشیدالدین فضلالله متوفی در نیمهٔ اول قرن هشتم) و نورا (معاصرصاحب دیوان) مداح ابقاخان و غیرهم.
ثانیاً تا تاسیس دولت صفویه و روی کار آمدن شاه اسمعیل صفوی، تا آن جا که تواریخ و تذکرهها نشان میدهد، کسی از شعرای آذربایجانی شعری به ترکی نگفته است در صورتی که میان شعرایی که از سایر استانهای ایران برخاستهاند، بودند کسانی که در مقابل فرمان امیر، و یا ایجاب محیط مذهبی مجبور به سرودن شعر ترکی شدهاند، مانند عزالدین پورحسن اسفرائینی که در اوایل قرن هفتم در اسفرائین متولد شده و در نیشابور به تحصیل علم و ادبی پرداخته، در سخن پارسی و تازی و ترکی مهارتی بسزا یافته است، و نخستین غزل ترکی در ایران نیز به مطلع:
آییردی کو کلومی بیر خوش قمریوز جانفزا دلبر
نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور
بدو منسوب میباشد و سید عمالدالدین نسیمی شیرازی شاگرد و خلیفهٔ شاه فضلالله نعیمی حروفی که پس از فرار به آناطولی برای تبلیغ عقیدهٔ خود و دعوت بکتاشیها به مذهب حروفی مجبور شده شعرهایی به زبان ترکی بگوید، در صورتی که مراد و پیشوای وی شاه فضلالله نعیمی تبریزی تا پایان عمر یک مصراع هم شعر به ترکی نگفته است، و حتی دختر نعیمی نیز با استعداد عجیبی که در شعر داشت تا آخرین لحظه حیات سخنی جز به فارسی بر زبان نیاورده، و شعری جز به فارسی نسروده است و روزی هم که در شهر تبریز به فتوای فقهای عصر و امر جهانشاهخان میخواستند او را با پانصد تن از مریدان حروفیش از دم تیغ گذارنیده اجسادشان را آتش زنند،او مانند مردی جهاندیده و بیباک آنان را دل میداد و میگفت: از مرگ نهراسید چه:
در مطبخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آن چه او را نکشند
ثالثاً ـ سبک اشعاری که گویندگان آذربایجانی در زمان صفویه به زبان ترکی سرودهاند، خود نشان میدهد که این اشعار پایه و اساس دیرینی ندارد، و آثار ادبی یک زبان یا به عبارت دیگر یک لهجهٔ تازه و جوانی است و لطف و ارزش شعری زیاد ندارد و فقط میتواند مراحل تطور نظم ترکی آذری را روشن کند، اما این نکته هم قابل انکار نیست که بعدها مخصوصاً در قرن اخیر اشعار ادبی و اجتماعی، لطیف و بلند، و نغز و پرمغزی بدین زبان سروده شده که به نوبهٔ خود در خور تمجید و کمنظیر میباشند.
راجع به وجود نداشتن مدارک تاریخی کافی برای تغییر زبان آذربایجان باید گفت: این دلیل بسیار شگفتانگیز و تعجبآور است، چه شخصی که یک دوره تاریخ عمومی و تاریخ ایران را مطالعه کرده، دربارهٔ آذربایجانی که هر مورخ و جغرافینویسی خواسته اشارتی بدان کند، مانند یاقوت حموی گفته: ”وهی بلاد فتنه و حروب، ما خلت قط منها، فذلک اکثر مدنها خراب و قراها یباب.“ چنین عقیدهای را اظهار نمیکند. به هر حال یا از بیان دلیل مزبور مقصودی در میان است و یا به وقایع تاریخی آذربایجان توجهی نمیشود ولی بیشک قتل و غارت و جنگ و خونریزی هزار سالهٔ مهاجمین عرب، غز، سلجوقی، مغزل، تیمور، آققویونلو، قرهقویونلو و بالاتر از همه حملات و ترکتاز عثمانی و ترویج شعر ترکی به وسیلهٔ پادشاهان صفوی، در تضعیف و تغییر زبان آذربایجان موثر و برای این کار دلیل و مدرک مهم و کافی میباشد. در این جا برای جلوگیری از اطناب کلام از شرح آن حوادث خودداری به عمل میآید، و اگر کسی مایل به وقوف کامل آنها باشد میتواند به کتب تاریخ ایران بعد از اسلام عموما و به مقالات (ترکی چگونه و کی به آذربایجان راه یافته؟ ـ مندرج در ص 13 ـ 25 کتاب آذری ـ سید احمد کسروی تبریزی ـ تهران 1325 ه.ش) و (زبان ترکی در آذربایجان به قلم دانشمند محترم آقای عباس اقبال آشتیانی ـ ش 3 ـ س دوم مجلهٔ یادگار) و (تبریز لیلرین مبارزه تاریخندن ـ به قلم مورخ شهیر قفقازی محمد سعید اردوبادی ـ س 4 ـ 8 ش. 5 ـ س اول مجلهٔ آذربایجان ـ باکو 1945م.) خصوصا مراجعه نماید؛ گرچه دو مقالهٔ اخیر دارای جنبههای سیاسی به خصوصی نیز هستند، ولی از نظر کلی خالی از فواید تاریخی نمیباشند.
اما اینکه اقلیت کوچک ارامنه اصفهان توانستهاند در طول صدها سال زبان و سایر مختصات قومی و مذهبی خود راحفظ نمایند دوعلت اساسی دارد:
نخست این که ارامنهٔ اصفهان در تمام این مدت بنا به مقتضیات موقع و محل از کشمکشهای سیاسی بر کنار مانده و هرگز در مهب تندبادهای جانگداز و ریشه برانداز حوادث قرار نگرفتهاند؛ و چون در هیچ سیاستی که بر سود یا زبان دولت ایران باشد دخالت نکردهاند؛ پادشاهان و حکام ایرانی نیز در حق آنان تضییقی روا نداشته و آنان را در اجرای رسوم و آداب قومی و مذهبی خود کاملا آزاد گذاشتهاند. اگر یکی از وقایع ناگواری که در تبریز و یا سایر نقاط آذربایجان رخ داده در محل و ماوای آنان روی میداد نه تنها تغییری درزبان و آداب ایشان به عمل میآمد، بلکه نامی نیز از آنان بر صفحهٔ روزگار باقی نمیماند، چنان که از ارامنهٔ قسمت مهمی از ارمنستان که در تصرف امپراتوری عثمانی بود امروزه نامی بر جای نیست.ولی آذربایجانی با کمال شهامت با آن همه پیش آمدهای ناگوار مبارزه نموده ونام آذربایجان را زنده نگه داشته و با یاری خدا تا ابد نیز زنده نگاه خواهد داشت.
دوم این که زبان ارمنی از دهها قرن پیش مانند زبان عربی و فارسی دری زبان ادبی و رسمی بوده، کتب زیادی بدان زبان تالیف و انتشار یافته بود، ولی لهجههای مختلف محلی آذربایجان که به مجموعه آنها نام آذری اطلاق میشود، با وجود داشتن ریشه آریایی و مادی فاقد قابلیت ادبی و علمی بودند و نیمزبانهایی بیش محسوب نمیشدند، بدین جهت مانند لهجههای محلی غالب شهرستانهای ایران در نتیجهٔ مرور زمان و وقوع حوادث مختلف دستخوش تغییر و تحول واقع شده از بین رفتند و فقط در بعضی از نقاط دوردست و کنار افتاده برای نمونه باقی ماندند، و این که اشاره میشود: ”اگر حوادث مهمی بود، میتوانست زبان اهالی شهرها و مراکز مهم کشوری و لشگری را تغییر دهد.“ باید گفت بلی هر نقطهای که در مسیر این حوادث قرار گرفته، و یا با شهرهای بزرگ ارتباط داشته از صدمات آن محفوظ نمانده است، و نمونههایی از زبان آذری که در نقاط دوردست کوهستانی و جنگلی تاکنون باقی مانده است خود موید این گفتار میباشد.
راجع به نفوذ، یا عکس نفوذ فئودالیسم باید گفت: اولا زبان ترکی مستقیمات به وسیلهٔ طایفه و یا ایل مهاجم و متجاوز منحصر به فردی از راه تضییق و اجبار بر آذربایجان تحمیل نشده تا تقصیر آن را به گردن یک یا چند فئودال انداخته در اطراف نفوذ و یا عکس نفوذ فئودالیته به بحث پرداخت بلکه یک سلسله حوادث تاریخی که در شرق و غرب عالم در عرض ده دوازده قرن اخیر دیگرگونیهای شگرفی به وجود آورده، زبان ترکی آذربایجانی را نیز که از ترکیب چند لهجهٔ بومی و غیر بومی درست شده، جانشین لهجهٔ محل سابق ساخته است.
ثانیا ـ کلمات فئودالیته و فئودالیسم نیز مانند امپریالیسم و سوسیالیسم، صلح و جنگ، تجاوز و حمایت، وطنفروشی و میهنپرستی، اسارت و آزادی و نظایر آنها فرمولهایی هستند که تحت شرایط زمان و مکان مفاهیم آنها تغییر مییابد و قابل انطباق با تاریخ چند سال پیش نمیباشند و در این گفتار هم که صرفا جنبهٔ زبان شناسی دارد نمیتوانند مورد بحث قرار گیرند.
پس به طور کلی از این گفتار چنین نتیجه گرفته میشود که زبان باستان آذربایجان باقیمانده و تحول یافتهٔ زبان مادی و دارای ریشهٔ آریایی بود که مورخین و سیاحان و جغرافینویسان اسلامی و عرب آن را فارسی (ایرانی) و فهلوی و اذربی و آذری خواندهاند، و نمونههایی چند نیز از اعصار مختلف به صورت نظم و نثر از آن باقی مانده است.
از اوایل قرن سوم هجری کمکم پای امرای ترک به آذربایجان باز شده، و از قرن پنجم هجری مهاجرت و از قرن هفتم هجری هجوم تیرههای مختلف ترک به آذربایجان آغاز گردیده است، ولی تا اواخر قرن دهم هجری باقیماندهٔ زبان باستان آذربایجان یا به عبارت دیگر آذری هنوز به کلی از بین نرفته و زبان تکلم اغلب مردم بومی؛ و فارسی زبان ادبی و دولتی مردم محلی، و مهاجر و مهاجم به آذربایجان بود. تا پس از روی کار آمدن صفویه و ترویج ادبیات ترکی به وسیله ی آنان و قتلعامها و تسلطهای متوالی و متمادی ترکان متعصب عثمانی باقیمانده زبان آذری از شهرها و نقاط جنگ و کشتار دیده آذربایجان رخت بر بست، و فقط در نقاط بسیار دوردست باقی ماند که آن هم در نتیجهٔ مرور زمان و وحبور بودن ساکنین آن نقاط به مراودهٔ با شهرنشینان ترک زبان روی به ضعف و انقراض نهاد و در غالب جاها کاملا از بین رفت، ولی هنوز در چند نقطهٔ دور افتادهٔ آذربایجان مردمی وجود دارند که به لهجههایی از این زبان تکلم میکنند و دو تا از همین لهجهها به نام (تاتی و هرزنی) موضوع بحث این کتاب قرار گرفته است.