یادمان
كاش وضعي بهتر از اين داشتي!
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- یکشنبه, 12 ارديبهشت 1389 10:52
- آخرین به روز رسانی در یکشنبه, 12 ارديبهشت 1389 11:22
- نمایش از یکشنبه, 12 ارديبهشت 1389 10:52
- بازدید: 3872
گزارش از: وحيده فلاح سليماني ـ خبرنگار ايسنا در منطقه خوزستان
(گزارش سفر به آپادانا)
«من داريوش؛ شاه كشورهاي شامل همه گونه مردم، شاه در اين زمين دور و دراز، پسر ويشتاسب، هخامنشي، پارسي پسرپارسي، آريايي از نژاد آريايي هستم. اهورمزدا كه بزرگترين خدايان است مرا آفريد. او مرا شاه كرد. او به من اين شهرياري را ارزاني فرمود كه بزرگ، داراي اسبان خوب و مردان خوب است. زيور اين كاخ را كه در شوش ساختم از راه دور آورده شد. زمين به طرف پايين كنده شد تا در زمين به سنگ رسيدم. چون كند و كوب انجام گرفت پس از آن شفته انباشته شد. قسمتي 40 ارش در عمق. قسمتي 20 ارش در عمق. روي آن شفته كاخ بنا شد.»
خبرنگار ايسنا از خوزستان در ديداري از كاخ آپاداناي شوش مينويسد: اينها سخنان شخصي است كه در حدود سالهاي 528-512 پيش از ميلاد كاخ آپادانا را روي آثار و بقاياي ايلامي بنا نهاد. ديوارهاي اين كاخ از خشت با نماي آجري و ستونها از جنس سنگ ساخته شدهاند. اين كاخ متعلق به داريوش بزرگ، پادشاه هخامنشي، است.
در سفر به كهنترين ديار شناخته شده روزگار نياكان هم ديداري از تپه آپادانا و اين كاخ معروف روي آن يعني آپادانا داشتهايم. گفتنيها در خصوص كاخ شاهي آپادانا بسيار است. آمده است كه آپادانا به معناي بارعام، پذيرش عموم مردم، يا ملاقات شاه با همگان است.
آپادانا نام يكي از تپه هاي باستاني شوش ميباشد كه به دليل كشف ويرانههاي كاخي روي آن به اين نام خوانده شده است. اين كاخ به دستور داريوش هخامنشي و براساس نبشتههاي كشف شده به سه زبان ايلامي، پارسي باستان و بابلي آپادانا نام گرفته بود كه متاسفانه در دوران اشكاني ويران شد.
داريوش در حدود 2500 سال پيش و پس از به قدرت رسيدن و گزيدن شوش به عنوان پايتخت هخامنشي، كاخي با شكوه كه امروزه تنها ته ستونهاي پراكندهاي از فضاي اطراف در آن باقي مانده است را براي خود بنا كرد. گفته ميشود كه اين كاخ از سنگهاي محكم ساخته شده است. كاخ آپادانا داراي بخشهاي متعددي همچون دروازه، شهر شاهي و غيره بوده است كه ديگر امروزه اثري جز ويرانه از آنها باقي نمانده است.
پيادهروي براي بازديد از كاخ به همراه عكاس و 2 نفر از اعضاي انجمن دوستداران ميراث فرهنگي شوش كه به خوبي لطف سفر را در كنار آنان ميتوان احساس كرد، شروع ميشود. در مسير از كنار تابلويي با عنوان اداره ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري شوش ميگذريم كه به سختي و با اشاره دوستان متوجه حضور آن در مسير ميشوم. نردهايي زنگ زده اطراف آن را به كلي احاطه كرده است، نه! دلچسب نبود و به راستي اين منظره در شأن ميراثدار كهنترين شهر دنيا نيست.
در حالي كه اين افكار را در ذهن خود مرور ميكنم متوجه اشاره همراهان به سمت چپ خيابان و دري نيمهباز با تقسيمبنديهاي آجرچيني و نگهباني در كنار در ورودي آن ميشوم. نزديكتر كه ميرويم اين جا هتل در حال احداث اميرزرگر معرفي شود. فاصله آن تا كاخ آپادانا 50 متر ميباشد؛ چيزي بسيار كمتر از تصور من. خيلي كمتر! شايد اين فاصله تا زماني كه آدم مشاهده نكند به نظر خيلي بد نميرسد. آيا با توجه به قوانين ثبت بينالمللي ساخت اين هتل مانع از ثبت شوش در فهرست جهاني يونسكو نميگردد؟
به مسير ادامه ميدهم. راستي فراموش كردم كه بگويم ما تصميم گرفتيم بعكس همه بازديدكنندگان از انتهاي كاخ و مسيرهاي ممنوعه وارد شويم تا شايد كسي بر ما ايراد گرفته و تذكر بدهد و باعث دلگرمي ما براي حفاظت درست از اين آثار بشود! در مسير به جبههگاه غربي ديواره كاخ ميرسيم كه تنها از خشت بنا شده و رو به خيابان اصلي است. ديواره طوري به خيابان تمايل دارد كه انگار همين حالا قرار است بر سرمان ريزش كند.
ميترسم. كمي به عقب برميگردم. خيلي خطرناك است و احتمال سقوط هر لحظه آن روي عابران پياده وجود دارد. از ترس سقوط ديواره كه رها ميشوم چشمم به بنرهاي كارشناسي نشده در كنار ديواره ميافتد كه واقعاً نماي آن را زشت ساختهاند. در همين حال دست مقابل آن، ساختمان معروف آموزش و پرورش كه مدتي به جنجال خبري شوش تبديل شده بود ديده ميشود. منظره كاخ را به شدت تحت تأثير قرار داده. چه بد! اي كاش همه چيز بهتر از تصور من بود و يا حتي در حد تصورم!
حصاركشيها همچنان ادامه دارند. كمي جلوتر حصارها به نيمه ميرسد. هنوز كلي از فضاي محوطه باقي مانده است.حصارهاي نيمه نگران كنندهاند ولي بهتر از هيچ است. اميدوارم اين حصارها هر چند نيمه اما تا انتهاي مسير ادامه پيدا كنند. بالاخره نگراني من نتيجه بخش بود. حصارهاي نيمه در كنار تجمع موتورسواران به اتمام ميرسد و ديگر حصاري نيست.بلافاصله بعد از قطع شدن ناگهاني حصاركشيها تجمع بيش از حد موتورسواران به چشم ميخورد. اين جا يعني بخشي از محوطه تاريخي كاخ آپادانا به بازار موتور و ترمينال مينيبوسهاي بين شهري تبديل شده است. دنبال علتي منطقي در ذهنام براي حل اين مساله ميگردم اما چيزي جز اين 2 سؤال نمييابم؛ آيا اين همان تلاشي است كه براي ثبت جهاني آثار شوش ميشود؟ و يا اين كه آيا داريوش خيلي در نماياندن قدرت خود دقيق نبوده كه اين چنين بر مسند قدرتي كه روزگاراني آباد بر آن تكيه ميزده است ديگر نشاني از آباداني نيست؟
سعي ميكنم خودم را از اين افكار ناراحت كننده اما حقيقي تا حدودي رها كنم و ذهنام را بيشتر متمركز اطراف كنم. ديگر من خودم را براي ديدن هر صحنه عجيب و نه چندان دلچسب در كاخ شاهي داريوش كه زماني محل پيشكش دادن جواهرات و هدايايي ارزشمند از سوي فرمانروايان اطراف به وي بوده و عظمتي در خور وصف داشته است آماده كردهام. در حقيقت سعي ميكنم.
به مسير خود از پشت ديواره كاخ ادامه ميدهيم. جلوتر ميرويم. اي واي! صحنهاي ديگر. شايد بهتر بود نميآمدم. گوشهاي ديگر از محوطه تاريخي كاخ آپادانا به محل تجمع زبالهها تبديل شده است. چه قدر قشنگ! انگار به انتهاي مسير انحرافي رسيديم. خيلي راحت و بدون هيچ مزاحمتي وارد محوطه تاريخي ميشويم. حتي بيهيچ سؤالي كه ما كه هستيم و اين جا در محدوده محوطه تاريخي چه ميكنيم!؟ چه برسد به اين كه بخواهيم سفالي برداشته و يا حفاري انجام دهيم.
شايد احمقانه به نظر ميرسد اما در تمام مدت بازديد در تلاشام كاري غيراصولي و خطا انجام بدهم تا شايد چشماني پنهان در گوشهاي مرا ديده و صوتي گوش خراش اطمينان قلبيام راتا حدودي نوازش بدهد اما نيست. به گوش نميرسد. افسوس! در فضا تنها صداي تاخت و تاز موتورسواراني به گوش ميرسد كه انگار بيخبر در محدوده كاخ داريوش هخامنشي رفت و آمد ميكنند و آثار پنهان در دل خاك به جا مانده از دوران قدرت نمايي او را زير چرخهاي داغ و چرخان خود ميفشارند و بعد در پشت تپههاي محدوده بيهيچ صدايي ديگر پنهان ميشوند.
به فضاي اصلي نزديكتر ميشويم. چشمان را بازتر ميكنم و حركتشان را سريعتر تا شايد آنها زودتر از پاهايم مرا به نشانههاي كاخ آپادانا برسانند. خورشيد در وسط آسمان است اما هوا دلچسب به نظر ميرسد. انگار داريوش هم از حضور ما استقبال كرده و به الهههاي خود دستور مهيا ساختن وسايل راحتي ما را داده است. از خار وخاشاك موجود در فضا ميگذريم. به سختي از كنار آنها عبور ميكنم. خارهاي صحرايي به لباس من ميچسبد و مرا براي لحظهاي متوقف ميكنند. انگار اخطار ميدهند: آهاي! اين جا مقر پادشاهي است. با وقار حركت كنيد. كمي آرامتر! و من اين كلمات را در پاسخ خارهاي فرو رفته در لباسم با خود مرور ميكنم: كه به زحمتش ميارزد. ديدار از كاخ آپادانا است.
محوطه را بدون مزاحمت هيچ نگهباني جلو ميرويم. به ايوان شمالي ميرسيم. "خداي بزرگ است. اهورا مزدا كه اين زمين را آفريد، كه آن آسمان را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را براي مردم آفريد، كه داريوش را شاه كرد، يك شاه از بسياري، يك فرمانروا از بسياري. من داريوش شاه كشورهاي شامل همه گونه مردم، شاه در اين زمين دور و دراز، پسر ويشتاسب، هخامنشي، پارسي پسر پارسي، آريايي از نژاد آريايي..." اينها بخشهايي از نقش بنشتههاي كشف شده در كاخ آپادانا است كه براي احترام به داريوش و روح نياكان حاضر در اين كاخ به هنگام ورود به آن با خود زمزمه ميكنم.
در ايوان شمالي اين كاخ پايه ستونها و سرستونهاي گاو شكلي ديده ميشود كه انگار بيهيچ اهميت و حراستي و در فقر توجهي كامل و بي در نظر گرفتن هر گونه تاريخچه و تمدني براي آنها بدون حصار بر زمين پراكنده شدهاند. روي اين آثار به خوبي ميتوان تأثير عوامل جوي همچون روييدن چمن و گياهان و خارها را در بين تركهاي ستونهاي سنگي مشاهده كرد كه باعث انهدام و جدا شدن قطعات آنها از يك ديگر شدهاند.
سجاد جمالپور 1383، 25/11/87 جمعه، 10/10/88 ناصر از جمله يادگاريهايي است كه انسانهاي متمدن امروزي از حضور خود براي ديدار تاريخ نياكان روي پايه ستونها كاخ آپادانا برجاي گذاشتهاند و من آنها را ميخوانم. شايد سنگتراشي كه در آن روزگاران آباداني داريوش اين پايه ستونها را براي نشان دادن قدرت پادشاه ميتراشيده است هرگز چنين تصوري نميكرده كه روزي كاخ شاهي رونق گذشته خود را از دست داده و حاصل رنج او به دفتر خاطراتي براي عابران و گلداني براي رويش گياهان بيرونق و خاشاك صحرا تبديل شود.
جلوتر ميرويم. در حال بالا رفتن از تپهاي هستم كه صداي يكي از همراهان مرا متوجه خود ميكند. او متعجب مرا به سرعت به بالاي تپه ميخواند. در آن جا آثار حريقي نسبتاً بزرگ ديده ميشود. دستام را جلوتر ميبرم و خاكستر سياهش را لمس ميكنم. هنوز گرم است. انگار تازه خاموش شده است. شايد خوب نيست آدم زياد بدبين باشد. ميتوان هم خوشبين بود و چنين تصور كرد كه اين آتش اصلاً دودي نداشته و به طرز شگفتانگيزي روشن شده است كه نگهبانان ميراث فرهنگي را متوجه خود نساخته است! در زواياي آثار باقي مانده در فضا آثار كدگذاريهايي با رنگ روي آنها ديده ميشود كه در گذشته توسط پيمانكار سازمان ميراث فرهنگي و به منظور كدگذاري آثار كاخ ايجاد شده كه اين امر خود نوعي تخريب به شمار ميرود.
به فضاي اصلي كاخ نزديك ميشويم. كاخ داريوش؛ كاخي كه داراي قسمتهاي مختلفي از جمله تالار بارعام، دروازه، كاخ پذيرايي و سه حياط مركزي است. تالار پذيرايي كاخ در گذشته با آجر لعابدار منقوش به طرح سربازان گارد جاويدان، شير بالدار و نقش گل نيلوفر آبي مزين شده بود. ستونهاي سنگي اين مجموعه با سرستون مركب از يك زوج گاونر كه به زمين زدهاند تشكيل ميشود اما افسوس! اين همه زيبايي در دوران اردشير اول دچار حريق شد و در زمان اردشير دوم بازسازي گرديد.
گاوسنگي را در گوشه سمت چپ خود ميبينيم كه تنها با كشيدن گوني در اطراف آن محدودهاش مشخص شده است. فكر ميكردم خيلي بهتر از تصورم باشد اما نه اين هم خوب نيست. ديگر شباهت چنداني به گاو ندارد. واي! چقدر ته ستون! چندتا است؟ به نظر ميرسد اين سرستونها جابهجا شده باشند. از دوست همراه خود كه يكي از اعضاي انجمن دوستداران ميراث فرهنگي شوش است به دنبال پاسخي براي كنجكاوي خود ميگردم كه او اين چنين توضيح ميدهد: «تالار اصلي 36 ستون، ايوان غربي 12 ستون، ايوان شرقي 12 ستون، ايوان شمالي 12 ستون.» واي چه قدر ستون! فكر مرا ميخواند و برايم جمع ميزند. جمعاً 72 ستون.
در حال تماشاي سبزهها و گياهاني كه اطراف ستونها را به خود احاطه كردهاند، هستم كه ناگهان صدايي اين چنين به گوش ميرسد:« كاخ آپادانا هفت تا 10 هزار سال قبل از تخت جمشيد ساخته شده است. » صداي كارشناس انجمن دوستداران است. قدمت اين جا متعلق به هزاره چهارم قبل از ميلاد ميباشد. اين محدوده مسكوني بوده كه پس از آن كاخ آپادانا روي بقاياي بناها ساخته ميشود.
وارد فضاي دروني كاخ ميشويم. كسي چه ميداند! شايد جايي كه الان ما ايستادهايم زماني داريوش هخامنشي ايستاده و دستوري را صادر ميكرده است. ديوارههايي كوتاه و تقسيمبندي شده وجود دارد. بخشهايي از ديوارهها با سيمان مرمت شدهاند. چيزي كه در ثبت يك اثر در فهرست ميراث فرهنگي غيرقابل قبول است. شواهد اين را ميرساند كه اين نوع مرمت غيراصولي است. البته نظر كارشناسان اين است كه در صورت مديريت اصولي ميتوان محوطههاي تاريخي شوش را نجات داد اما اميد است براي اين نجات دير نشود.
در حال قدم زدن در سالنهاي كاخ هستيم. آثاري از كفپوشهاي سرخ رنگ در كف محوطه ديده ميشود كه از بين رفته و ديگر چيزي جز چند تكه از آنها باقي نمانده است. شايد علت اصلي اين امر رفت و آمدهاي آزادانه در كاخ باشد. پاشنه لولاي درهاي كاخ نيز علاوه بر گلدان سبزهها به محل تجمع آب باران تبديل شدهاند. به راستي كه تنوع و تعدد سليقه مرمتكاران قبلي را به خوبي ميتوان در نوع استفاده از مصالح متعدد همچون گل و سيمان در مرمت اين كاخ ديد.
به محل دفع آبهاي باران روي ديوارههاي كاخ ميرسيم كه ديگر كارايي خود را به علت پر شدن از سبزهها از دست دادهاند.كم كم از محدوده كاخ خارج ميشويم. به در ورودي نزديك ميشويم. در آن جا كانكسي ديده ميشود كه 2 مرد خسته براي نوشيدن چاي و خوردن عصرانه روي تخت مقابل در كانكس نشستهاند. دوست داشتم جلو بروم و تلخي تمام ديدنيهاي كاخ را به آنها هم بچشانم اما بعد پيشمان شدم و آنها را با خستگييشان تنها گذاشتم.
آرزو ميكنم هيچ گاه خستگي جسممان به قدري نرسد كه براي رهايي از آن به خستگي روحمان بيتوجه شويم و حفظ تاريخ و ميراثداري ديار نياكانمان را به بهايي ارزان به آن بفروشيم. آمين!